اختصاصی نوید شاهد البرز
علیرضا بازوی توانای من بود. پسر ارشدم بود، دستهایم را به آسمان بلند کردم و انا لله و انا الیه راجعون را بر زبانم جاری کردم، دلم به این خوش است که علیرضا فدای بی بی زینب شده است و خدا را شاکرم...
اختصاصی نوید شاهد کرج: برادران افغانستانی همیشه در کنار برادران مسلمان خود در تمام جبهه‌های جنگ و مبارزه علیه باطل حضور داشته‌اند و این عشق برای آنان هیچگاه مرز نداشت، خاطره سال‌های دفاع مقدس پر از جوانان افغانی است که در کنار برادران ایرانی و مسلمان خود به دفاع از دین و کشور پرداخته و در این راه شهید و مجروح شده‌اند و حالا این قصه باز هم ادامه دارد...

شهید مدافع حرم «علیرضا نوروزی» یکی دیگر از جوانان افغانستانی است که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) راهی سوریه شد و در این راه جان خود را فدای بی بی حضرت زینب (س) نمود. در ادامه گفتگوی اختصاصی نوید شاهد کرج با خانواده شهید بزرگوار را مرور می کنیم:
 
علیرضا با عطش رفتن به زیارت از پیشمان رفت؛ شهید مدافع حرم «افغانستانی»


ماجرای اقامت در ایران

پدر شهید مدافع حرم «علیرضا نوروزی» : من نوروز نوروزی پدر شهید علیرضا نوروزی متولد روستای بامبان افغانستان هستم اصلیت ما افغانی است. اهالی روستای بامیان شیعه نشین هستند، از بامیان تا ایران فاصله طولانی است که باید طی شود، باید ابتدا به کابل رفت و از آنجا به قندهار و از انجا به هرات و از هرات به ایران. در روستا که بودیم من به کار دامداری و کشاورزی مشغول بودم در همانجا با دختر یکی از اقواممان ازدواج کردم بعد از ازدواج به قصد زیارت حرم امام رضا شرایط سفر را مهیا کردیم همراه خانواده به ایران آمدیم تقریبا ورود ما به ایران با انقلاب اسلامی همزمان بود. شوق زیارت و همنشینی با امام رئوف لحظه لحظه بر دلمان شیرین و ما را به ماندن در مشهد و سکونت در آن جا مصمم میکرد. مهاجرت افغان ها به ایران افزایش پیدا کرده بود مدتی بعد زمزمه خروج افاغنه ازایران بخصوص در شهر مشهد به گوش میرسید و چون در افغانستان جنگ و درگیری با شوروی بود از رفتن به کابل صرف نظر کردیم و به سمت کرج شهر ملارد رفتیم و در آنجا ساکن شدیم. خداوند به ما چهار دختر و دو پسر عنایت فرمود که علیرضا فرزند ارشدم در سال 1358 در ملارد بدنیا آمد.

علیرضا منبع خیر و برکت خانواده بود

علیرضا از همان بچگی پسر زیبا و خوش سیما بود وقتی به چهره اش نگاه میکردم از دیدن او سیر نمیشدم و همیشه ذکر فتبارک الله احسن الخالقین بر زبانم جاری بود و درسش را تا کلاس ششم بیشتر ادامه نداد و بعد از آن سرکار رفت، از دستفروشی تا شاگرد خیاطی و کارگری... گذران زندگیمان ازدرآمد او بود و خرج برج زندگیمان را میداد.

نماز اول وقت

از خصوصیات اخلاقی شهید اگر بخواهم بگویم مهربان و دلسوز بودند احترامی خاصی برای من و مادرش قائل می شد تا جایی که فرزندان دیگرم با تاثی گرفتن از او این اخلاق عالی رو در خود تقویت میکردند. او سر مسائل مذهبی و اعتقادی به صورت خاص پایبند بود به یاد ندارم که نمازی از او قضا شده باشد روی حجاب خواهریش بسیار حساس بودند و به آن ها همیشه تذکر میداد.

علیرضا بابا شد

علیرضا درآستانه سن جوانی بود که با پیشنهاد من و انتخاب خود با دختری افغانی در محله ملارد ازدواج کرد بعد ازمدتی خداوند به آنها فرزندی عطا فرمود که نامش راعباس گذاشتند. همگی از بدنیا آمدن این موهبت الهی بسیار مسرور بودیم به خصوص علیرضا که علاقه و عشق پدری در وجودش پا گرفته بود و از نگاهش مهر و محبت های پدرانه به عباسش جاریبود، همیشه پسرش را در آغوش گرمش می فشرد و بوسه بارانش میکرد و همیشه سپاسگزار خداوند بود.

سفر به کابل

بعد از مدتی ما به قصد بازگشت به دیار خود عزم سفر نمودیم و راهی کابل شدیم. علیرضا چند وقت بعد از ورودمان در کابل وارد اردو ملی شد اردو ملی در واقع همان سربازی اجباری شما که دو سال باید به خدمت دولت باشند با این تفاوت که در کابل به عنوان شغل و به صورت اختیاری و حقوقی نسبتا بالا جوان ها به خدمت گماشته میشوند. آن موقع علیرضا در خدمت دولت آقای کرزای که همزمان با طالبان در جنگ بود و در مقابل آنها میجنگید . علیرضا فوق العاده پسر باهوش و کاردانی بود و باتوجه به لیاقت هایی که در اردو از خود نشان داد ترفیع درجه پیدا کرد و درجه افسری را به او اعطا کردند..

ماجرای زیارت امام رضا (ع) ؛ دلم... حرم میخواهد فقط کمی

علیرضا علاقه خاصی به ائمه اطهار خصوصا امام رضا، که زمانی در جوار همسایگی او به سر میبردیم داشت و وقتی دلتنگ زیارت میشد به سوی امامزاده یحیی(ع)که فرزند زید شهید و زید فرزند امام زین العابدین (ع)، فرزند امام حسین(ع) است.به مزار شریف میرفت.و دلش آرام میگرفت

علیرضا یک روز، پیش من آمد و گفت چند شب است که در خواب می بینم که به زیارت امام رضا به مشهد رفته ام. دلم آرام و قرار ندارد و شوق زیارت آقا در وجودم سر از پا نمیشناسد.

دلم کمی هوای لطیف میخواهد، فقط کمی.... کمی عطر زعفران، کمی رزق حضرتی، چند رج تسبیح شاه مقصود، و چند دانه فیروزه شیخ شوشتری ، دلم... حرم میخواهد فقط کمی... یک کنج میخواهد از نوع ایوان مقصوره برا ی گفتگوهای خصوصی.... راستش، دلم عشق می خواهد... اصلا دلم یک امام می خواهد....

اگر شما و مادر اجازه بدهید به ایران بروم من هم به او گفتم از نظر ما منعی ندارد اگر به لحاظ کاری برایت مشکلی ایجاد نشود و مرخصی به تو بدهند چه بهتر که به زیارت بروی. آخرین وداع دیداری ما همین لحظه بودکه علیرضا به قصد زیارت به مشهد رفت و دیگر هیچ وقت به کابل برنگشت.

از زیارت امام رضا تا دفاع از حرم حضرت زینب (س)

علیرضا در ایران ماندنی شد و پیش دخترم در ملارد زندگی میکرد . ما از طریق تلفن جویای احوال همدیگر می شدیم آن هم به صورت کوتاه و خلاصه چون هزینه های برقراری ارتباط در افغانستان به شدت گران است و اتصال به سختی انجام می شود.

در یک شب تابستانی هوا به شدت گرم بود من در خواب بودم که زنگ تلفن به صدا در آمد علیرضایم بود بعد از احوال پرسی کردن گفت اگر شما و مادر اجازه بدهید انشالله قصد عزیمت به سوریه و زیارت حضرت زینب را دارم من هم در جوابش گفتم پسرم زیارت رفتن که اجازه نمیخواهد برو و ما راهم دعا کن گفت حاجتی ندارید؟ چیزی نمی خواهید؟

گفتم : فقط التماس دعا. دقیق یادم نمی آید که چند ماه در سوریه بود. ما هم تا حدی از اخبار سوریه و جنگ با داعش باخبر بودیم ولی نمیدانستیم که علیرضا به قصد مجاهدت و جنگ در مقابل داعش به سوریه اعزام شده است.

بعد از چند ماه علیرضا به من زنگ زد و از سلامتی و بازگشت به ایران ما را با خبر کرد، وقتی از او برگشتن به کابل را جویا شدم فقط گفت فکر نمیکنم که بتوانم بیایم فعلا اینجا کار زیاد دارم. این آخرین تماس علیرضا بود که صدای زیبایش را میشنیدم. تا اینکه بعد از چند وقت از طریق تماس تلفنی دخترم متوجه شدیم که برای علیرضا در سوریه اتفاقی افتاده و به گفته او کمی زخمی شده بود.

خبر شهادت علیرضا

من در پی فراهم کردن مقدمات سفر از طرفی گرفتن گذرنامه و ویزا در افغانستان هم هزینه بر است هم زمان بر... .تقریبا سه ماه طول کشید تا من از طریق زمینی به ایران برسم. وقتی دخترم را ملاقات کردم او با حالت گریان و پریشان به طرفم آمد و خبر از شهادت علیرضا را داد من واقعا شوکه شده بودم و هیچ تصوری از اینکه علیرضا دیگر در میانمان نباشد به ذهنم خطور نمیکرد.

علیرضا بازوی توانای من بود. پسر ارشدم بود. دستهایم را به آسمان بلند کردم و انا لله و انا الیه راجعون را بر زبانم جاری کردم. دلم به این خوش است که علیرضا فدای بی بی زینب شده است و خدا را شاکرم. علیرضا با عطش رفتن به زیارت از پیشمان رفت و با شوق وصالش و دفاع از حرم سیده زینب به دیار معبودش شتافت.

علیرضای من گوش شنیدن داشت ولی چشمان زیبای آهوییش دیگر نای دیدن نداشت

وقتی که برای وداع با علیرضایم به معراج شهدا رفتم کنار تابوت او نشستم و با او حرف زدم که چه سعادتی داشتی چرا من با این سن زیاد نتوانستم در رکاب اسلام برای رضای خدا باشم و تو در جوانی به این فیض رسیدی علیرضای من گوش شنیدن داشت ولی چشمان زیبای آهوییش دیگر نای دیدن نداشت و خون از چشمانش می بارید. تنها فقط از او خواستم که شفیع ما باشد. علیرضا در تاریخ یازدهم اسفند 1393 به شهادت رسید و پیکر پاکش در بیست و دوم خرداد ماه سال 1394 در دستان مردم قدرشناس شهر ملارد تشییع شد و در گلزار شهدای ملارد در قطعه شهدای مدافع حرم به خاک سپرده شد.

علیرضا با عطش رفتن به زیارت از پیشمان رفت؛ شهید مدافع حرم «افغانستانی»

فرزند دلبند شهید علیرضا نوروزی ؛ من هم میخواهم مثل پدرم ...

من عباس نوروزی فرزند شهید علیرضا نوروزی هستم من و بابا خیلی همدیگر را دوست داشتیم وقتی که از سرکار برمی گشت عصرانه ها مرا به گردش می برد هرچی که میخواستم و لازم داشتم برایم میخرید. از بستنی خانه برایم بستنی میگرفت آخرین هدیه ایی که بابا به خاطر نمره بیستم گرفته بود یک دوچرخه بود، خیلی من از داشتن آن خوشحال بودم. ما باهم رفیق صمیمی بودیم. الان که پدر رفته دیگه نمی تونیم ببینمش، به قول بابابزرگم شهید شده، خیلی دلتنگشم سرمزارش میرم و گریه میکنم. من هم میخواهم مثل پدرم وقتی بزرگ شدم مجاهد مجاهد بشوم و با دشمنان اسلام بجنگم و فدای دینم بشم.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده