من بايد شهيد شوم اين حق من است. وقتی این لباس سبز را پوشيدم قسم ياد كردم آن را از تنم بيرون نخواهم آورد تا اينكه سرخ از تن من بيرون بياورند.
اختصاصی نوید شاهد کرج: سردار شهيد شعبانعلی نژادفلاح که در سال 1337 در روستای خور ساوجبلاغ چشم به جهان گشود، از همان ابتدای كودكی در خانواده تحت تربيت اسلامی قرار گرفت. با توجّه به نبوغ و استعداد خاصّی كه در وجود ايشان بود توانست در آزمون های ورودی دانشجويان پزشكی اعزام به هندوستان و همچنين پذيرش دانشجويان دوره خلبانی پذيرفته شود، اما بنا به موقعيّت استثنايی كشور از اين تصميم منصرف شده و در همين زمان وارد تشكيلات ضد شاهنشاهی گرديد و همراه برادران خود، شهيدان رضا، غياث، اسدالله و ساير دوستان در تظاهرات ضد ديكتاتوری شركتی فعّال جسته و در پخش اعلاميه های رهبر كبير انقلاب نقش ويژه­ ای ايفا نمود.

درسال 1358 به تشكيلات مقدّس سپاه پاسداران وارد شد و با عنايت به اين كه علاقه وافری به خدمات پزشكی داشت در واحد بهداری سپاه مشغول انجام وظيفه گرديد. وی يكی از بنيانگذاران بهداری سپاه ناحيه كرج به شمارمی رفت. شهید شعبانعلی در چهارم دی ماه تاریخ 1365 ، در عملیات کربلای 4 ،حین وضو ساختن برای عبادت با معبود بر اثر اصابت تیر غافلگیرانه دشمن به لقای معبود شتافت و بدین سان سبزی لباس او پس از عمری مجاهدت تلاش و از خود گذشتگی با خون پاکش گلگون گردید تا سندی برای رو سفیدی او در پیشگاه احدیت گردد.

«شعبانعلی نژادفلاح» معاون بهداری «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)» به روایت از همسر

خانمخورشيد اسماعیلی همسر شهيد، از روزهاي بودن و نبودن همسرش برایمان مي‌گويد:

آشنایی یا شهید و شرط های الهی برای ازدواج

در سال 1359 با او آشنا شدم، من او را نديده بودم، خانواده­ هايمان با یکدیگر رفت و آمد داشتند. زیرا پيش از اينكه انقلاب شود در شهر اهواز بود. بعد از مدتی به خواستگاری آمدند، هر وقت به منزل ما می آمد روزه بود، همیشه ساکی به همراه داشت و مقداری نان و پنير برای افطار درون آن می گذاشت، دوست نداشت مزاحم كسی شود. در ابتدا وارد كميته شده بود و در قسمت اطلاعات خدمت می نمود، بعد وارد سپاه پاسداران گردید، بعد از مدتی در بهداری ثبت نام نمود و دوره بهداری را در زنجان طی کرد، در آن زمان ما نامزد بوديم و در سال 1360 ازدواج كرديم.

تفكرات، عمل، تصميم او برخاسته از ايمان و اعتقاد قوی قلبی بود. معمولاً بسياری افراد در آغاز زندگی مشترك خود شرط هايی كه برای همسر بيان می كنند، رنگ و بوی مادی دارند اما توجّه كنيم به برخي از شرايط ازدواج او كه نشات گرفته از خلق و خوی مكتبی و الهی اوست.

1)مهار نفس فزون طلب درمسائل مادی و پيش گرفتن حالت تعادل در زندگی و غافل نبودن از زندگی محرومين و رسيدگی به امورآنان.

2)شركت درمبارزات سياسی، مكتبی وقبول مسئوليت های محوله تحت هر شرايط موجود بدون سستی وسهل انگاری و بهانه گيری وهجرت برای خدا و رضای خدا در هرشرايطی.

3)احيای روحيه تعليم و تعلم در زندگی اشتراكی به طور دو طرفه و با احترام به شخصيّت طرف مقابل و حفظ روحيه انتقادپذيری و به دور بودن از هر گونه ظاهرسازی و دروغ پردازی.

4)برنامه ریزی صحيح روزانه و به دور بودن از هر گونه بی هدفی و پوچی و در پيش روی داشتن بحث و مطالعه و تبادل نظر

5) توجّه خاطر به مكتب غنی اسلامی درست كاری،تقوا،گذشت و تقويت ايمان به گونه ای كه هدف فقط الله باشد و كلمه لا الله الا الله هميشه مدنظر باشد، اگر چنين خصلت هايی در انسان زنده شود به حقيقت رستگارو پيروز است.

او نماز شب را اصلاً ترك نکرد يك ماه بود كه ازدواج كرده بوديم داوطلبانه به جبهه عزیمت کرد پيش از ازدواج اكثراً به جبهه های كردستان می رفت. در روستاها از بيماران عیادت می نمود زیرا بيمارستانی وجود نداشت، بيشتر با مردمان فقير و بی بضاعت سر و كار داشت، ايشان واقعاً با ايمان بود در آن زمان به كلاس زبان هم می رفت تا این که پسرم به دنيا آمد، بعد از آن عملیات فتح المبين آغاز گردید ايشان هم داوطلباته از طرف بهداری سپاه رهسپار جهاد گردید.

شهادت آرزویش بود

در آن زمان برادرهای او شهيد شده بودند، آنها هركدام شهادتشان دو سال با هم تفاوت داشت او خيلی متأثر و ناراحت بود زیرا در اوّلین اعزام برادرهای او شهید شدند ولی او سال ها در جبهه ها بود و آرزوی شهادت داشت و به آرزوی خود نمی رسید. همیشه می گفت: چرا من شهيد نمي شوم؟ يعنی گناهكار هستم؟

همرزمان او می گفتند: در جبهه هم بیتابی می كند، هنگامی که پسر اوّلم به دنیا آمد بعد از سه روز به او خبر دادند که عملیات شروع شده است و باید حضور داشته باشد و او عازم جبهه ها گردید. هيچگاه در خانه حضور نداشت، پسر دوّمم در سال 1363به دنيا آمد، دو ساله بود كه پدرش شهيد شد، آخرشب به خانه می آمد و صبح زود هم می رفت، بچه ها اصلاً او را نمی ديدند.

حضرت آیت الله خامنه ای در دوران ریاست جمهوری بعد از اين كه برادر سوم شعبان به شهادت رسيد به ايشان گفت كه دیگر نباید به جبهه برود زیرا خانواده آنها دین خود را به انقلاب ادا کرده­ اند. حتی سپاه هم با جبهه رفتن او که جزء شورای فرمانده سپاه بود مخالفت می کرد، او از این سخنان خيلی ناراحت شده بود سه روز تعطیل کرد و به سرکار نرفت. از او سوال کردم چرا سر كار نمي روی؟ گفت: ديگر نمي خواهم بروم هنگامی که دوستانش به درب منزل می آمدند به من چیزی نمی گفت تا اينكه يك روز به خرید رفته بود از طرف سپاه به دنبال او آمده بودند، پرسیدم قضيه چيست؟ سه روز است كه سر كار نمی رويد گفت: حاج آقا آجرلو دستورداده است نباید به جبهه بروم، دوستانش او را راضی كردند كه به سر کار برگردد، مي گفتند كارهای سپاه مانده است زیرا او مدیریت خوبی داشت و در آن زمان درس مدیریت می خواند.

بعد از مدتی می خواستند مسئولیّت اورژانس را به وی بدهند ولی قبول نكرد گفته بود اگر این مسئولیّت را قبول کنم نمی توانم در جبهه حضور پیدا کنم. تا اینکه مسئوليّت اورژانس لشگر را بر عهده او نهادند اما من از مقام او تا زمانی که شهید شد خبر نداشتم، هنگامی که عملیاتی در راه بود او با اکیپ پزشکان زودتر خود را به جبهه می رساند. دفعه آخری كه اعزام گشت همرزمانش تعريف می كردند درمانگاه را خيلی نزديك به خط مقدم بر پا کرده بودند، پرسیدم چرا اين كار را كردند؟ گفتند به خاطراينكه زودتر به فریاد مجروحين برسند .

آخرین گفتگو

دفعه آخر می گفت: به شهيد شدن من چيزي باقی نمانده است، پرسیدم از كجا مي دانی؟ علم و غيب که نداری؟ گفت: هر كس كه مرا می بيند می گويد چقدر نورانی شده ای از آن هنگام به بعد من بیمار شدم خيلي حساس بودم او مي گفت: صبر و استقامت داشته باش دنيا دو روز است، زود می گذرد تا چشم بر هم بزنی گذشته است.

بچه­ ها لباس نظامی نداشتند با یکی از لباسهای پدرشان برای هر دو لباس نظامی می دوختم که خبر شهادت شعبان را برای من آوردند. بعد از شهادت، دو روز بود كه پیکر مطهرش را به بهشت سکینه آورده بودند، ولی به من نمی گفتند زیرا خيلي به او وابسته بودم به بچه های سپاه هم سپرده بود اگر شهيد شدم هيچكدام از شما حق نداريد به درب خانۀ ما برويد و به همسرم خبر دهيد بگذاريد خودش به مرور زمان بفهمد ، نمی خواهم خاطرۀ بدی از شما داشته باشد.

پسرم صابر بیمار بود او را به بهداری بردم از نگاه دیگران متعجّب شده بودم از یکی از پرسنل های بهداری پرسیدم ، برای همسرم اتفاقی افتاده او گفت نه فقط زخمی شده گفنم طاقت شنیدن شهادتش را دارم اگر مجروح شده، تیر به کجای بدن او اصابت کرده؟ پس چرا پزشکان او را نجات ندادند؟ و آن مرد گفت متأسّفانه تیر به قلب وی اصابت کرده است تا دو روز حال خودم را نمی فهمیدم، دهانم کج شده بود، ايشان وصيت كرده بود در گلزار شهدای روستا در کنار برادران شهیدش وی را به خاک بسپاریم و پدرهمسرم به وصیت او جامه عمل پوشاند .

آخرین سفر

قبل از عزیمت به جبهه با هم به مشهد مقدّس رفته بودیم يك ماه بعد از اين كه از مشهد برگشتيم شهيد شد، در آنجا بچه ها را در آغوش می گرفت و می گفت شما زيارت كن، دفعه ديگر من نيستم كه شما را برای زیارت بياورم، خود او خواب ديده بود شهيد رضا (برادر دوّمش ) کنار او ايستاده، از او پرسیده بود چرا من شهيد نمي شوم؟ برادرش سرش را پايين انداخته و چیزی نگفته بود دوباره پرسیده بود رضا من کی به شهادت می رسم؟ گفته بودچيزی نمانده شما خیلی زود به جمع ما می­پيوندی.

در تمام عمليات های گسترده حضور داشت دوستان و همرزمان شهيد حضور وی را در مناطق عملياتی نشانه ای از نزديك بودن عمليات دانسته و اين گونه تعبير می نمودند كه شهيد شعبانعلی با خود بوی عمليات و بوی عروج رابه همراه آورده است واينگونه هم بود زیرا معمولاً پس از چند روز از حضور وی در مناطق عملياتی صدای مهيّج و دلنشين مارش عمليات دلاورمردان اسلام به گوش مي رسيد.


در يكي از عمليات ها در بين خاكريز خودی و ناحيه ای كه دشمن مستقر بود دو نفر از رزمندگان اسلام مجروح شده و بدنشان در حال سوختن بود
، خيلی ها اين منظره را می ديدند وليكن به علت حساسيت وضعيت يارای نزديك شدن به مجروحين را نداشتند. شهيد نوشته بود دل را به خدا داده بسم الله گفته و از خاكريز خودی به طرف مجروحين در حال سوختن روانه شدم، با هر مشكلی كه بود خود را به مجروح اوّلی رساندم با دستانم شروع به خاموش نمودن آتش کردم، ناگهان متوجه شدم كه مجروح اوّلی اشاره به مجروح دوّمی می كند و با اصرار به من فهماند كه اوّل به سراغ مجروح دوّمی بروم، وی را رها كرده وبه سراغ مجروح دوّمی رفتم و شروع به خاموش کردن شعله های بدنش نمودم به طوری كه دستهای خودم دچار سوختگی شده بودند. متوجّه شدم مجروح اوّلی شهيد شده است به سرعت به طرف مجروح دوّمی رفتم كه ايشان نيز شهيد شده بود. مشاهده جانفشانی اين عزيزان شعبان را بيشتر بیتاب می كرد و برای رسيدن به لقاء حق انتظارمی کشید. انتهای گزارش / رشیدی
یکی از همرزمان او می گفت: در مرحله سوم عمليات بيت المقدّس (آزاد سازی خرمشهر) در حين عمليات مجروح شده بود و ما اطلاعی نداشتيم، او روی خاكريز در اورژانس قرارگاه كربلا نشسته بود و ما مشغول دعاكردن بوديم با تاثّر به من گفت:دیدی باز هم نشد. وقتی دقت کردم فهميدم ايشان مجروح شده است و در ادامه گفت: من بايد شهيد شوم اين حق من است. وقتی این لباس سبز را پوشيدم قسم ياد كردم آن را از تنم بيرون نخواهم آورد تا اينكه سرخ از تن من بيرون بياورند.

شهید شعبانعلی درعملیات کربلای 4، چهارم ماه تاریخ 1365 درحین وضو ساختن برای عبادت با معبود بر اثر اصابت تیر غافلگیرانه دشمن به لقای معبود شتافت و بدین سان سبزی لباس او پس از عمری مجاهدت تلاش و از خود گذشتگی با خون پاکش گلگون گردید تا سندی برای رو سفیدی او در پیشگاه احدیت گردد.



انتهای گزارش / رشیدی






برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده