طيبآمد، طيب هم رفت
راوي خاطرههائي كه در پي ميايد، دو مزيت دارد: اول آشنائي با شهيد طيب حاج رضائي در محل كار و مشاهده نمونههائي از منش اجتماعي وي و دوم نسبت سببي با وي. شيرواني پس از سالها دلي دارد مملو از محبت خالصانه به يار سفر كرده و محل كسب او در خيابان فخرآباد تهران هم مزين به دهها تصوير از طيب و همگنان اوست.
چگونه با مرحوم طيب آشنا شديد؟
من از سال 1330 تا 1335 در ميدان امينالسلطان نزد داييام كه در آنجا مغازه داشت، كار ميكردم. بعدها رفتم ميدان انبار گندم. اوايل ميدان در پامنار بود. از شهرستانها كه بار ميآوردند، از دروازه شميران كه يكي از دروازههاي تهران بود، وارد ميكردند. اگر شب ميرسيدند، دروازه بسته بود، بايد تا صبح منتظر ميماندند تا دروازه باز شود.
يك بار موقعي كه بچه بودم با پدرم رفتيم ميدان پامنار و براي جشن عروسي، پرتقال و سيب و ميوههاي ديگر خريديم. آن روزها هنوز ميدان به امينالسلطان منتقل نشده بود. يك ميدان هم توي گمرك بود. بعدها دعوا و غائله شد و ميدان امينالسلطان را منتقل كردند به ميدان انبار گندم.
اغلب ميداندارها تهراني بودند، ولي بعدها تركها هم آمدند و ميداندار شدند. بعضي از ميداندارهاي بزرگ ميدان امينالسلطان، حاجخان خداداد و حبيب خداداد بودند. رئيس ميدان هم كه ميدان سبزي دستش بود، ارباب زينالعابدين و آدم باسواد و فهميدهاي بود.
طيب چطور ميداندار شد؟
از زندان كه آمد بيرون، حاجخان خداداد او را برد پيش خودش. ملك ميدان مال حاجخان خداداد بود كه آدم مؤمن و مردمداري بود. طيب حدود سال 1326 بود كه به ميدان امينالسطان آمد. اوايل كارش اين بود كه درِ باغي ميگرفت.
درِ باغي يعني چه؟
يعني وقتي به ميدان ميرفتيد و مثلاً ده لنگه پرتقال ميخريديد، ده تومان از شما ميگرفتند. بعد به شما اجازه ميدادند، بار را از ميدان خارج كنيد. يادم هست براي هر لنگه بار، يك ريال ميگرفتند. چند تا كارگر هم به عنوان نوچه هميشه دم دست طيبخان بودند، كساني مثل رضا گچكار، مشمهدي. آن روزها آژان يا بهاصطلاح پاسبان نبود، براي همين براي گرفتن عوارض، هر كسي كه ميخواست اين كار را بكند، چند نفر بزن بهادر را كنار دست خودش نگه ميداشت. مدتي كه گذشت، مردم اعتراض كردند و قضيه درِ باغي گرفتن جمع شد.
ظاهراً شما خويشاوندي هم با مرحوم طيب داريد.
بله، داداش من باجناق طاهر، داداش طيبخان بود، يعني خواهرزن طاهر را براي برادربزرگمان گرفتيم.
بعد از اينكه درِ باغي گرفتن جمع شد، طيب چه ميكرد؟
حاجخان خداداد برايش مغازه خريد و طيبخان بارفروش شد و دست از بزن بهادري برداشت.
در كدام ميدان؟
ميدان سبزي كه كنار انبار غله بود و به آن ميگفتند باغ جنّت و بچهها ميرفتند آنجا آبتني ميكردند. بعد شهرداري باغ جنّت را به ارباب زينالعابدين اجاره داد. ميدان سبزي خيلي وسيع بود و دور تا دورش را مغازه ساخته بودند. اوايل در ميدان سبزي فقط سبزي و صيفيجات ميفروختند، بعد كمكم پرتقال و ميوه هم آوردند. توي ميدان انبار غله هم كه كنار ميدان سبزي بود، همه چيز ميفروختند. در ميدان سبزي و انبار غله حدوداً 700 تا مغازه بود. من خودم توي ميدان انبار چهار پنج تا مغازه داشتم. برادرم هم چهار تا مغازه داشت. اغلب فك و فاميلهايم هم در ميدان سبزي، بارفروش بودند. من مدتي در ميدان بودم و بعد بهكلي آمدم بيرون و رفتم سراغ شغل و كار ديگري.
چرا؟
ميخواستم درست رفتاري كنم و نميگذاشتند. سر و ته ميدان و حلال و حرام قاتي بود. طرف چاروادار بود و از شهرستان با هزار بدبختي بار ميآورد، اما بارفروشها مزد زحمتش را درست نميدادند. زحمت با آن بدبختها بود، سود با بارفروشها. ديدم از اين رويه خوشم نميآيد. چهار دهنه مغازه را يكييكي فروختم و زدم بيرون و ديگر كاري به ميدان نداشتم.
رفتار مرحوم طيب با بارفروشها و زيردستهايش چطور بود؟
عالي! خدا روحش را شاد كند. خيلي انسان بود. طاهر برادرش هم همين طور. خيلي آقا بودند. هر كسي ميخواست دختر شوهر بدهد، پسر زن بدهد، وضعش ناجور بود، بيكار بود و خلاصه هر گرفتاري داشت، پيش طيب و طاهر ميآمد و اينها كارش را رديف و كمكش ميكردند. حتي اگر كسي ميخواست مكه و كربلا برود و پول كم داشت، ميآمد و به او ميدادند. خيلي درست رفتاري ميكردند، مخصوصاً طيب. آنها ترك و اهل قرهقون بودند، ولي چون از جواني در تهران و توي ميدان بودند، فارسي را مثل تهرانيها حرف ميزدند. طاهر شغلي نداشت، اما پولي را دست اين و آن داده بود كه با آن كاسبي كنند و يك پولي هم به او بدهند تا امورش بگذرد. هر دو تا برادر آدمهاي درستكار و خوبي بودند. كافي بود طيبخان بفهمد كه كسي ورشكست شده، زمين خورده و خانهنشين شده. بدون اينكه طرف بفهمد چه كسي كمك كرده، پول جمع ميكرد و يواشكي ميبرد در خانه طرف ميداد و او را از خاك بلند ميكرد.
دعوا هم ميكرد؟
تو جواني آره، ولي بعدها خيلي اهل دعوا نبود. موقعي كه ميداندار بود، سالي يك بار ميرفت كربلا. آنجا هم خوب ميشناختنش و به او احترام ميكردند.
از خلق و خوي لوتيها و داشمشديها هم برايمان بگوييد.
لوتيها بهقدري مورد اعتماد مردم بودند كه مثلاً وقتي يكي از اهل محل ميرفت كربلا يا مكه يا جاهاي ديگر، زن و بچههايش را به دست آنها ميسپرد. كساني مثل لوتي صالح كه آدم خيلي خوبي بود و گذري هم به اسمش هست. طيبخان هم همينطور. لوتيها وقتي توبه ميكردند ديگر برگشت توي كارشان نبود، كسي مثل مصطفيديوونه كه توبه كرد و منشاء خير و بركت شد. من خودم دو سه بار در خدمت طيبخان كيسه دست گرفتم و رفتيم پيش بارفروشها و هر كدام هر چقدر داشتند، توي كيسه ميانداختند. ميدانستند در مرام طيبخان دروغ و كلك نيست. حرفش ردخور نداشت.
از شعبان جعفري خاطرهاي يادتان هست؟
شعبون هيچي نبود. توي دستگاه بود و خرش ميرفت. قد بلندي هم داشت. با طيب خوب نبود. من براي ورزش باستاني به زورخانهاش ميرفتم. يك وقتي حرفي پشت سر طيبخان زده بود و به همينخاطر با هم خوب نبودند. طيبخان با مردم دوست بود و همه لوتيها و داشمشديها به او ارادت خاصي داشتند، اما شعبون اينطور نبود. طيبخان خيلي خيّر بود. يادم هست دوستي داشت به اسم حاجيممدلي. من با حاجيممدلي از قديمالايام رفيق بودم. قبل از اينكه جريان 15 خرداد پيش بيايد، حاجي از من سه هزار تومن قرض گرفت. سه هزار تومن در آن دوران خيلي پول بود. حاجي ميرود خانه و به زنش ميگويد يادت باشد كه من از حسين شيرواني سه هزار تومن قرض گرفتهام. اين را ميگويد و سه چهار ساعت بعد ميميرد. طيبخان تشييع جنازه بزرگي برايش راه انداخت.
از دستهها و مراسم عزاداري محرم مرحوم طيب چه خاطراتي داريد.
طيبخان از اول محرم تا روز عاشورا، تكيه ميبست و دسته راه ميانداخت و هر شب اقلاً به 5000 نفر شام ميداد. ظهر عاشورا هم خدا ميداند كه چه محشري ميشد و چند هزار نفر ميآمدند و ناهار ميخوردند. تكيهاش را توي بنگاه حاجعلي نوري، كنار انبار گندم ميبست.
حاجعلي نوري؟
بله، حاجعلي نوري بارفروش عمده بود و بنگاه پنبه داشت. مدتي زندان بود و موقعي كه بيرون آمد، بنگاه را به چند مغازه تبديل كرد و داد دست چند بارفروش.
از تكيه و دسته مرحوم طيب ميگفتيد.
چه بگويم؟ دسته طيبخان وقتي راه ميافتاد، يك سرش ميدان شوش بود، سر ديگرش سهراه سيروس. علامت و كتل هم كه بيحساب. من ديگر نه آنجور دستهاي به عمرم ديدم، نه آنطور مجلس روضهخوانياي. علاء و علم و دكتر اميني و بعضي از رجال مملكت هم به مجلس روضهخوانياش ميآمدند. اسكورت و دم و دستگاه هم نداشتند و سر خيابان پياده ميشدند. يادم هست علم كه آن موقع نخستوزير بود، سر انبار گندم از ماشين پياده ميشد و راه را پياده ميآمد. من در آن مجلس شربت ميگرداندم.
قضيه دعواي طيب و رمضانيخي چه بود؟
طيبخان پولدار بود و اغلب ميشد كه پول ده تا ميز را در كافه حساب ميكرد، اما حسين رمضانيخي بيچاره چيزي نداشت و به طيبخان حسوديش ميشد. شب عقدكنان داداش من، طيبخان هم دعوت بود، منتهي عصر آن روز تقي و حسين رمضانيخي با او درگير ميشوند و طيبخان بهشدّت زخمي ميشود و عقدكنان به هم ميخورد. طيبخان با قمه به دماغ رمضانيخي زده بود، طوريكه تا مدتها دماغ او آويزان بود. حسين رمضانيخي هم با چاقو به شكم طيبخان زد، طوريكه طيبخان مدتي در بيمارستان بستري بود تا خوب شد. من خودم شاهد اين دعوا بودم. دم باغ فردوس دعوايشان شد. تا موقع اين دعوا طيبخان و حسين رمضانيخي سايه همديگر را با تير ميزدند و طيبخان هيچوقت به او نميگفت حسينآقا، بلكه ميگفت حسين رمضانيخي. بعد از اين جريان از شهرباني ميروند به بيمارستان كه طيبخان از حسين رمضانيخي شكايت كند، طيبخان ميگويد: «من از كسي شكايتي ندارم. دعواي بين دو تا رفيق بوده و تمام شده. ربطي به كسي ندارد». از آن به بعد آشتيكنان شد و با هم رفيق شدند و رفت و آمد ميكردند.
از دستگيري و اعدام مرحوم طيب چه خاطرهاي داريد؟
خود مرا در 25 مرداد 32 گرفتند و بردند زندان شهرباني. توي بهارستان بودم كه مرا گرفتند. توي زندان شهرباني، طيبخان و شعبون جعفري و حدود 40 نفر را ديدم. من سه چهار روز در زندان بودم و بعد آزاد شدم. طيبخان توي ميدان امينالسلطان بود كه روز 15 خرداد آمدند و او را گرفتند و به زندان عشرتآباد بردند. طيبخان پنج ماه در زندان بود و دادگاهش سه ماه طول كشيد. هفتهاي دو روز دادگاه برقرار بود. اولين روزي كه ملاقات با طيبخان آزاد شد، من و برادرم و حاجاسدالله طاهرپور به ملاقاتش رفتيم. طيبخان انگار آب شده بود. مأمور ساواك آنجا بود و نميشد حرفي زد، براي همين يك سلام و عليك ساده كرديم و حرف خاصي نزديم.
شما در 15 خرداد 42 دستگير نشديد؟
نه، وقتي شروع كردن به گرفتن ميداندارها، من در رفتم و حدود 40 روز در مشهد بودم، وگرنه حتماً مرا ميگرفتند و چند سالي حبس ميشدم.
مرحوم حاج اسماعيل رضايي كه اصلاً در 15 خرداد در تهران نبود. طيب هم ظاهراً نقش چنداني در قضايا نداشت. به نظر شما چرا رژيم آنها را دستگير كرد؟
به نظرم بيشتر زير سر نصيري بود. نصيري يك بار از طيبخان سيلي خورده بود و توي ماجراي وليعهد هم طيبخان با او رفتار تحقيرآميزي كرده بود، براي همين پي بهانه ميگشت.
مرحوم حاج اسماعيل را چرا گرفتند؟
واقعاً نميدانم. حاج اسماعيل خيلي جوان بود. آدم باايمان و بسيار خيّري بود.
به نظر شما چرا بعد از اين همه سال، هنوز هم مردم از مرحوم طيب ياد ميكنند؟
چون انسان نيكنفسي بود، دستِ به خير بود، ضعيفكش نبود، از حق و حقوق مظلوم دفاع ميكرد، به داد مردم ميرسيد. من عكسش را توي مغازه زدهام. هر كس ميآيد و ميبيند ميگويد خدا رحمتش كند. تا به حال از كسي نشنيدهام بگويد طيبخان آدم بدي بود. من هر روز برايش يك فاتحه ميخوانم. طيبخان درسخوانده هم بود. سفرهدار و مردمدار بود و در سوگ و سور مردم حضور داشت. چطور ميشود چنين انسان بزرگي را فراموش كرد. طيبخان، طيب آمد و طيب هم رفت.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 68