26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی
سه‌شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۳۸
گفتگوی اختصاصی نوید شاهد از کرج : چون ما همه دو سه ماه در جبهه بوديم موها بلند بود و تيغ فقط سر و صورت نفر اول را مي زد و بقيه بچه ها اشكشان در مي آمد و نصفي از بچه ها كه اصلاح نكردند فردا يك كتك مفصلي خورديم.

گفتگوی اختصاصی نوید شاهد از کرج : من ذولفعلی خواجه وند در تاريخ چهاردهم خرداد سال 47 در خانواده اي مذهبي در شهرستان نوشهر روستاي اسلام آباد (ساس) به دنيا آمدم و در آغوش گرم طبيعت و خانواده بزرگ شدم تا به سن 6 سالگي رسيدم و به مدرسه رفتم و تحصيلاتم را تا دوره راهنمايي در همين روستا به پايان رساندم چون در روستا تا مقطع راهنمايي بيشتر براي درس خواندن نبود و در موقع تحصيل در كار كشاورزي به پدرم كمك مي كردم ، در سن  چهارده سالگي به تهران آمده و در كار تراشكاري مشغول به كار شدم و بعد از سه ماه سعي و تلاش تراشكاري را ياد گرفتم و چون آن زمان كشور ما در حال جنگ با كشور عراق بود در سن هفده سالگي به خدمت سربازي اعزام شدم و زمان آموزشي را در توپخانه 55 اصفهان به پايان رساندم و دوران كد ديده باني را در مركز توپخانه گذراندم و به عنوان ديده بان به منطقه اعزام شدم ، در منطقه هاي مهران، چنگله و زبيدات به مدت شانزده ماه خدمت كرده و در تاريخ بیست و یکم خرداد سال 67 در منطقه زبيدات در تك دشمن به اسارت در آمدم.

خاطرات منتشر نشده اسارت از آزاده سرافراز «ذولفعلی خواجه وند ساس »

تراشيدن سر و صورت

بعد از چهار روز به اسارت در آمدن ساعت پنج بعد از ظهر ما را به اردوگاه رماديه 6 بردند و وقتي ما را به داخل اردوگاه بردند مسئول اردوگاه و نگهبانان آمدند و به هر ده نفر يك عدد تيغ دادند و گفتند تا صبح بايد همه سر و صورتتان را بزنيد چون ضد آب گرم بوده و چون ما همه دو سه ماه در جبهه بوديم موها بلند بود و تيغ فقط سر و صورت نفر اول را مي زد و بقيه بچه ها اشكشان در مي آمد و نصفي از بچه ها كه اصلاح نكردند فردا يك كتك مفصلي خورديم.

دوران اسارت

در اوايل اسارت چون همه ناراحت بودند و بيشتر با هم درگير مي شدند و چون عراقي ها دوست نداشتند بچه ها با هم خوب باشند و آنها مي خواستند از لحاظ روحي و رواني بچه ها را آزار دهند و آنها از برادران قديمي كه در اسارت بودند آوردند به اردوگاه ما، تا ما را بيشتر آزار دهند ولي اين كار آنها باعث شد تا ما بهتر ياد بگيريم زندگي و اسارت را و همه با هم دوست شدن و اين برادران با كلاس هاي قرآن و آموزش زبان انگليسي اوقات فراغت بچه ها را پر مي كردند و پيشرفت بچه ها خيلي خوب بود، چون وقتي كه صليب سرخ بار اول به اردوگاه آمد فقط يك نفر از بچه ها به زبان انگليسي مي توانست صحبت كند و بعدا طوري شده بود كه تمامي بچه ها مي توانستند صحبت كنند و وقتي كه نگهبان هاي عراقي ديدند كه با آوردن اسراي قديمي دچار مشكل در روح و روان ما نداشت بلكه باعث پيشرفت ما هم شد و اين برادران را از پيش ما بردند.

بهداشت در اسارت

اولين مشكل بچه ها در اسارت بهداشت بود و چون نه براي حمام كردن آب گرم و نه از لحاظ بهداشت دهان و دندان و هميشه در زمستان و تابستان با آب سرد حمام مي كرديم در اوايل كه همه به بيماريهاي پوستي گال مبتلا شديم و چون به ما مسواك نمي دادند تمامي دندان هاي بچه ها پوسيده شد و بيماري هاي عفوني و درد كليه مبتلا شدند و در اردوگاه پزشك هم نبود.

مجاهدين در اردوگاه

در يكي از روزهاي اسارت مجاهدين با هماهنگي بعثي ها و براي آزار دادن و فريب بچه ها مريم رجوي همراه با ابريشم چي يكي ديگر از سر كرده ها و مزدور سازمان مجاهدين جهت سخنراني در جلو اردوگاه بالاي سكو رفتند فاصله ي آنها تا كمپ اسرا زياد بود و موقعي كه بچه ها وارد محوطه ي حياط شدند همگي به سوي بلندگوي كمپ حمله ور شديم چون آنجا وسيله نداشتيم براي از كار انداختن سيستم صوتي با دمپايي خود بلندگو را مرخص كرديم و چون عراقي ها جو اردوگاه را شلوغ ديدند سريعا سركرده هاي مجاهدين از محوطه ي اردوگاه خارج شدند و چند سرباز بعثي وارد حياط اردوگاه شدند كه با بچه ها درگير شدند و آنها هم ديدند كه چاره اي جز فرار ندارند درب ورودي اردوگاه را قفل كردند و دور تا دور كمپ با P.M.P به ديوار اردوگاه تير اندازي مي كردند و بعد از آن هم تا سه روز اعتصاب غذا كرديم كه فرمانده ي كل اسرا بعد از صحبت و آرام كردن بچه ها دست از اعتصاب غذا برداشتيم.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده