دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۲۸
نوید شاهد: نمي دانم چه ام شده بود كه اول رفتم محله سابق مان ، خيابان شاپور. از آن جا هم پياده رفتم خاني آباد. لحظاتي كه با جواد در اين كوچه پس كوچه ها سپري كرده ايم، پيش چشمانم زنده شد. خاني آباد بوي جواد را مي دهد، بوي صميميت و صفاي مردمي كه اهل جوانمردي بودند.

بالاخره همه چيز تمام شد، اما اين ظاهر ماجراست . قصه جواد به ظاهر تمام شد . اما آيا قصه را پاياني هست ؟ براي من كه پاياني ندارد، قصه مردي كه چند صباحي را همنفسش بوده ام. امروز آخرين روز پاييز است . هوا سوز سردي دارد و زمستان از راه رسيده است. ديروز مراسم تشييع جنازه "جواد"برگزار شد. جمعيت زيادي آمده بود.او را در بهشت زهرا كنار قبر شهيد رجايي دفن كردند. به خاطر شلوغي زياد و انبوه جمعيتي كه در مراسم تدفين شركت كرده بود نتوانستم با جواد خلوت كنم. دلم مي خواست بعد از اينكه جمعيت رفت، ساعتي را بالاي سر قبرش بنشينم اما حضور دوستان مانع شد و به اصرار آن ها با هم برگشتيم .
اما امروز رفتم سراغش، در اولين روزي كه او مهمان خاك بود. نمي دانم چه ام شده بود كه اول رفتم محله سابق مان ، خيابان شاپور. از آن جا هم پياده رفتم خاني آباد. لحظاتي كه با جواد در اين كوچه پس كوچه ها سپري كرده ايم، پيش چشمانم زنده شد. خاني آباد بوي جواد را مي دهد، بوي صميميت و صفاي مردمي كه اهل جوانمردي بودند. اينجا كمتر كوچه اي است كه شهيد نداده باشد. خانه هاي قديمي و مردم ساده و بي آلايش ، دستفروش هاي مهربان و كاسب هايي كه حلال و حرام خدا سرشان مي شود. جواد تا كلاس ششم را در مدرسه اسلامي خاني آباد درس خوانده بود. چون بچه با استعدادي بود، پدرش او را زودتر به مدرسه فرستاده بود.
برايت نوشتم كه من و جواد در كلاس دهم باهم دوست شديم . همان موقع ها چون هميشه شاگرد اول كلاس بود براي آن كه خرج خودش را در بياورد ، تدريس خصوصي مي كرد. او عاشق مطالعه بود. وقتي عصرها مي رفتم سراغش و مي پرسيدم كه چه كار مي كردي ؟ مي گفت : داشتم كتاب ميخواندم.
بعضي روزها هم مي رفتيم مغازه پدرش، ميدان بهارستان . جواد تنها پسرخانواده اش بود. به همين خاطر بيش از اندازه به فكر پدرش و مادرش بود.
از سر هر كوچه اي و از مقابل هر مغازه و مسجدي كه مي گذشتم خاطره اي از جواد و خودم و آن جا برايم زنده مي شد. بعد رفتم بهشت زهرا. وسط هاي هفته بهشت زهرا خلوت است . نشستم بالاي سر قبر و كمي درددل كردم . حرف هايي كه به او گفتم بماند براي خودم . يك تشكر درست و حسابي به او بدهكاربودم . آخر ، زيارت كربلا ، نجف ، سامرا و كاظمين را من مديون او هستم . من كجا فكرش را مي كردم كه يك روزي چنين زيارت هايي نصيبم شود. فردا و پس فرداي روزي كه جنازه را شناسايي كرديم ، جواد را هم برديم براي طواف در حرم اميرالمومنين (ع).بعد هم كربلا و سامرا و دست آخر هم كاظمين . در حرم سيدالشهدا (ع) يكي از بچه هاي سفارت ، زيارت عاشورا خواند. نمي داني چه صفايي كرديم ! عراقي ها آشكارا مضطرب بودند و نارضايتي خودشان را هم نشان دادند. آنها از اول هم مخالف بردن جنازه به حرم ائمه اطهار بودند. ولي وقتي اصرار و پافشاري ما را ديدند ، كوتاه آمدند. تعداد ماموراني كه هميشه همراهمان بودند ، اضافه كردند و اجازه دادند كه جواد براي طواف به مزار ائمه ببريم . مرديم كه براي زيارت آمده بودند، با تعجب مي خواستند از ماجرا سر در بياورند. عراقي ها هم سعي مي كردند آن ها را برانند و از حرم دور كنند ولي به هرحال مردم فهميدند كه اين جنازه وزير نفت ايران است كه بعد از يازده سال ، حالا تحويل ايراني ها شده است . مراسمي هم در سفارت برگزار شد و بالاخره سه شنبه هفته گذشته جواد را گذاشتيم در يك آمبولانس و به همان ترتيبي كه آمده بودم ، به ايران بازگشتيم . همسر و فرزندان جواد براي استقبال به كرمانشاه آمده بودند.
بچه ها تا دو سه روز پيش هنوز منتظر پدر بودند و بارقه هاي اميدي در دلشان مي درخشيد كه روزي پدر به خانه بازگردد و…. طاقت ديدن لحظه اي را كه بچه ها و همسر جواد بالاي سر جنازه آمدند، نداشتم. خودم را به گوشه اي كشاندم و سررا ميان دست ها گرفتم و بي اختيار گريه ام گرفت و… . و بگذريم.
اين آخرين جمله هايي است كه از جواد برايت مي نويسم . اين حكايت به پايان رسيد اما براي من پاياني دركار نيست . از جواد براي من خاطراتي مانده است و دست نوشته هايي كه هر از گاه تورقشان مي زنم و صداي جواد را از لابلاي آنها مي شنوم. از بهشت زهرا كه برگشتيم دوباره رفتم خاني آباد تا سري به پدر و مادرش بزنم. اين روزها خيلي ها براي عرض تسليت و تبريك به ديوارها آويخته اند. چند روز و چند هفته بعد اين ها را هم جمع ميكنند و همه چيز فراموش مي شود. اما روزگاري ديگر وقتي كساني به عقب باز مي گردند تا سرگذشت مردان بزرگ تاريخ اين سرزمين را بازخواني كنند، حكايت مرد غريب اين سرزمين "محمد جواد تندگويان " را از قلم نخواهند انداخت .

مردي كه غريبانه زيست و غريبانه حيات را بدرود گفت . امشب قبل از نوشتن ، دوباره رفته بودم سراغ دست نوشته هاي او. ميان يادداشت هاي روزانه اش ، به يادداشتي برخوردم كه سالها پيش هم آن را يك بار خوانده بودم . اما اين بار كه خواندم ، حيرت كردم كه آن آدمي كه من با او سال ها رفيق و همدم بوده ام ، چه جور آدمي بوده است . چرا من او را درست و حسابي نشناختم. واقعا مي گويم كه نشناختمش . حالا خودت مي خواني و مي بيني كه چه نوشته .
ما آدم ها با خودمان تعارف داريم . نمي توانيم يقه خودمان را بگيريم . جواد فقط و فقط براي اين كه مي خواسته تدريس خصوصي به كسي را قبول كند، آن هم به خاطر پولي كه از اين طريق به دست مي آورده ، چنين خود را مواخذه مي كند. خيلي عجيب است . گمان مي كنم اين يادداشت را قبل از رفتن به دانشكده نفت آبادان نوشته باشد. يعني در هفده يا هجده سالگي . آدم در مي ماند چه بگويد. فرق ما آدم هاي معمولي با آدم هايي مثل "جواد" در همين است كه آنها مي توانند يقه خودشان را بگيرند، با خود خلوت كنند وحتي برسرخود فرياد بكشند ولي ما عرضه اين كار را نداريم :
جوادي : نامردي ، ناكسي ، معرفت نداري !
جوادي: داري به خدا كلك مي زني ! (ومكروا مكرالله و الله خير الماكرين) پس تو كي مي خواهي آدم بشي ؟ كي مي خواهي روتو كم كني ؟
خجالت نمي كشي كه با خدا در مي افتي ؟
صد سال بدي كردي و ديدي ثمرش را
نيكي چه بدي داشت كه يك بار نكردي ؟
آخه خجالت هم خوب چيزيه ، اگه نمي خواد روي تو رو كم كنه ، تو چرا خودت از رو نمي ري ؟ معقول يكي – دو هفته اي مثل آدم زندگي كردي . سرت به كار خودت بود. آسه مي آمدي آسه مي رفتي . با خودت شور و حالي داشتي . آن ها عروج گذشته را داشتي را داشتي تكرار مي كردي . حتما مي داني چه را مي گويم ؟ جريان شش ماه پيش را ، اول بهار را ، موقعي كه همه گل ها و بلبل ها ، لباس عاشقان در بر مي كنند و نغمه عارفانه سر مي دهند . همون موقعي كه تو هم يك دفعه خاموش شدي.آدم شدي . ساكت شدي . تنهاشدي . فكورشدي . عاقلشدي .مسلمان شدي . مومن شدي . ولي حيف كه تمامش بيشتر را هفته اي به طول نيانجاميد. حالا هم ، همان وضع را داري ؟
يادته وقتي از پيش امام رضا (ع) آمدي ، ديگه سرت به كارخودت بود! فكر بدبختي خودت بودي ! آن جا با آقا امام رضا (ع) قرار گذاشتي ديگه پا تو از گليمت درازتر نكني . ديگه نامردي نكني و….
از اثرات همان قرار ومدار وقتي هم از آقا دور شدي ديگه سرت را زياد بلند نمي كردي ، مي خواستي يك كاخ در درون خودت بسازي ، اما يك روز ، تو كتابخانه "مسجد گوهر شاد" تفسير خواندي ذيل آيه :
"قل للمومنين بغصوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكي لهم …." (نور 30) يادته كه تصميم گرفتي ديگر از خائنه الاعين هم بگذري؟
جوادي : تو بودي كه مي گفتي : (حرف هاي خواجه عبدالله انصاري) طالب دنيا رنجور است و طالب عقبي مزدور . طالب مولي مسرور است .
دنيا طلبا ، تو در جهان رنجوري
عقبي طلبا، تو از حقيقت دوري
مولي طلبا كه داغ مولي داري
در هر دو جهان مظفر و منصوري
اي عزيز : دنيا محل عبور است نه جاي سرور.
خودت مي گفتي . نمي گفتي ؟ پس چي شده ؟ چرا دوباره فيلت ياد هندوستان كرد؟ چرا مي خواستي آن تدريس خصوصي را قبول كني ؟ مگه تا حالا از گشنگي مرده بودي؟ مگه اصلا تو كاره اي هستي ؟ مگه رزق معلوم يادت رفته ؟
مگه تو وكيل بابا و ننه ات هستي ؟ مگه نمي داني همان كسي كه به تو نان ميدهد، به آن هم نان مي دهد؟ پس چرا عذر بدتر از گناه مي آري ؟
تدريس خصوصي گرفتن يك گناه ، اينكه مي گويي به خاطر آنها بود ، گناه ديگري است ، دلالت بربي معرفتي تو نسبت به خدايت دارد.
جوادي:
دوشينه به صد توبه يكي جام شكستيم
امروز به يك جام دو صد توبه شكستيم
نمي دانم كه بايد واسه ات روضه بخوانم يا بايد برايت گريه كنم، نمي دانم ! مي خواهم بگويم كه قابليتش را نداري و خودت را راحت كن، مي ترسم سر از جبر در بياري كه كارت خراب تر بشه .
جوادي : مگه يادت رفته كه بشر در راه تعالي خودش هر چقدر بخواهد مي تواند جلو برود؟
بارديگر هم بميرم از بشر
تا برآرم از ملائك بال و پر
بار ديگر از ملك پران شوم
آن چه اندر وهم نايد،آن شوم
جوادي : توهنوز خدا رو نمي شناسي . توكل نداري "فمن يتوكل علي الله فهو حسبه "
شايد تا ده روز پس از خداحافظي از امام رضا(ع) هنوز هم مطمئن بودي ، ولي افسوس . باز ايمانت داره گر و گر مي ريزه . اگه خدا به فريادت نرسه از دست مي روي . ماشيني مي شي . خلاصه همون چيزي مي شي كه نبايد بشي!
جوادي : يك دفعه ديگر از تو خواهش مي كنم:
بيا تا قدر يك ديگر بدانيم
كه تا ناگه زيكديگر نمانيم
كريمان جان فداي دوست كردند
سگي بگذار، ما هم مردمانيم
آخه نوكرتم . كاشكي بتونم بنده ات بشم! آخه "وعبادالرحمن الذين يمشون علي الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلام" (فرقان ، 63 ) بنابراين بنده شدن هم مشكله . آي خدا فقط از تو مي خواهم كه : يا عظيم العفو ، يا حسن الجاور ، يا واسع المغفره ، يا باسط الدين بالرحمه ، يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها ، بالطيف ، ارحم عبدك الجاهل الضعيف .
آن كس كه ترا شناخت جان را چه كند؟
فرزند و عيال و خانمان را چه كند؟
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟
"جواد"
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده