دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۱
نوید شاهد: جواد بعد از زندان چندماهي را درشركت بوتان كاركرد و بعد آن جا را ول كرد ورفت در شركت پارس توشيبا استخدام شد. جواد در هجدهم شهريور سال پنجاه و چهار به استخدام پارس توشيبا درآمد وبه رشت رفت . خانه اي هم اجاره كرد و زن وبچه اش را هم برد. براي استخدام ، از اوبرگه سو پيشينه خواسته بودند.
شهید محمد جواد تندگویان از وزارت نفت تا خط مقدم جنگ

نوید شاهد: به ما سپرده اند كه دركوچه و بازار با كسي حرف نزنيم .همراه مان هم چند نفر از خودشان مي آيند كه مهمانداري كنند . البته اسمش مهمان داري است .بدشان نمي آيد كه زودتر شرمان را كم كنيم ، تا بروند دنبال كار و زندگي شان، چون هنوز از آقاي نماينده صليب سرخ خبري نشده. امروز را هم با زيارت قبور ائمه گذرانديم. اول رفتيم كاظمين وبعد براي نماز مغرب و عشا رانديم به سوي كربلا. در خيابان هاي بغداد يكي دوبار وانت هايي را ديديم كه پشتش تيربار گذاشته و به اين سو و آن سو مي روند. بچه هاي سفارت گفتند وانت هاي منافقين است. ياد حرف هاي جواد افتادم كه وقتي از زندان بيرون آمد، به شدت نگران گروه هايي بود كه با اسم مجاهدين خلق عليه شاه مبارزه مي كردند.اصطلاحش اين بود كه مي گفت : اينها زده اند به خاكي، اگر همين طور بروند، سر از تركستان هم در نمي آورند. در زندان با چند تاي شان آشنا شده بود . مي گفت : "وقتي توي بحث كم مي آورند قيل و قال مي كنند."جواد خودش اهل بحث و گفت و گو بود وبا منطق و عقل برخورد مي كرد. نمي دانم وقتي در زندان عراقي ها شنيد كه همين منافقين رجايي را به شهادت رسانده اند چه حالي به او دست داد. اسماعيلي كه مي گفت وقتي خبر را شنيد ، گفت : "بدبخت شديم ." جواد شهيد رجايي را خيلي دوست داشت . اين دو آدم از يك جنس بودند.هردوشان بچه جنوب شهر بودند و انقلاب نكردند تا كيسه اي براي خودشان بدوزند.رجايي معلم بود و همان روزهاي آخركه از زندان بيرون آمد و انقلاب شديد شد ، مستقيم رفت وزارت آموزش و پرورش. جواد هم مهندس نفت بود و بعد از انقلاب از رشت به تهران آمد و رفت سراغ همان شغلي كه از ابتدا دلش مي خواست . شغلي كه به خاطرآن چهارسال دور از خانه و در ديار غربت زندگي كرده ودرس خوانده بود. با همه اين كه مي دانست ، در دوري ازخانه به مادر وپدرش چه قدر سخت خواهد گذشت .


جواد بعد از زندان چندماهي را درشركت بوتان كاركرد و بعد آن جا را ول كرد ورفت در شركت پارس توشيبا استخدام شد. جواد در هجدهم شهريور سال پنجاه و چهار به استخدام پارس توشيبا درآمد وبه رشت رفت . خانه اي هم اجاره كرد و زن وبچه اش را هم برد. براي استخدام ، از اوبرگه سو پيشينه خواسته بودند. آن وقت ها مهندس بوشهري كه بعدها معاون جواد در وزارت نفت شد ، از مسوولان كارخانه توشيبا بود وهم او ، اين مشكل را براي جواد حل كرد . جواد آدمي نبود كه صبح برود و بعدازظهر به خانه برگردد.مثل همه كارمندها امور محوطه را انجام بدهد و سربرج هم حقوقش را بگيرد . اگر دلش براي انجام كاري رضا نبود ، آن كار را انجام نميداد، اما اگر مسووليتي مي پذيرفت و كاري را برعهده مي گرفت آن را درست انجام مي داد و با جان و دل كار مي كرد.

من در سال 56 به آمريكا رفتم تا درسم را ادامه بدهم . درهمان سالها بود كه جواد مدير توليد كارخانه توشيبا شده بود . د آذرسال 57 هم چند روزي به ژاپن سفركرد تا از كارخانه توشيبا ديدن كند. گويا توشيبا قرار بود در ايران ماشين رخت شويي توليد كند و جواد رفته بود تا با تكنولوژي توليد آن آشناشود . درهمان سال ها فوق ليسانس مديريت صنعتي را هم در دانشگاه مديريت عالي مي خواند. جواد بعد از سفر ژاپن با اين كه مدت زيادي را در آن جا به سر نبرد ، گزارشي از سفر خود نوشت كه بعد ها وقتي به ايران آمدم و به دستم رسيد وخواندم ، برايم خيلي جالب بود. او به شدت نكته بين بود . در آن هفتاد –هشتاد صفحه اي كه نوشته ، نكاتي را يادآور شده است كه نشان مي دهد با تيز بيني همه چيز را در آن سفر زير نظر گرفته تااز تجربيات آنها براي بهتر شدن كارخانه اي كه خود مسووليت آن را برعهده داشت ، بهره بگيرد. اين گزارش خيلي خواندني است . بخش پاياني آن كه چند نكته مهم را يادآور شده برايت مي نويسم . در آن روزگار كه صنعت درجامعه ما تنها ابزاري بود دردست كساني كه تنها وتنها به پول درآوردن فكر مي كردندو تنها شعار پيشرفت را مي دادند و به عمد جامعه را عقب نگه مي داشتند، حرف هاي صريح و بي پرده جواد نشان مي دهد كه او واقعا در سي سالگي لياقت وزارت نفت را داشته است . جواد بعد از بازديد از يك كارخانه و نظم و ترتيب و بهداشت كارگرها مي نويسد:

شهید محمد جواد تندگویان از وزارت نفت تا خط مقدم جنگ

"دقيقا به ياد مي آورم ، در حدود دوسال قبل روزي در دفتر قسمت صافكاري كارخانه پارس توشيبا شاهد تكاپو و فعاليت يك كارگر بودم كه مي خواست به هر شكل ممكن از انجام چهار ساعت اضافه كاري معاف شود و رئيس او هم كه خود را ملزم به كنترل سطح توليد كارگاه مي ديد ، به شدت باخواست او مخالفت كرد و درنهايت به تاثر وگريه كارگر انجاميد و من متعجب بودم كه چرا كارگر از اضافه كاري كه داراي 35 درصد اضافه مزد ميباشد به اين شدت طفره مي رود. پس از رفتن كارگر با رئيس قسمت صحبت كردم و دليلش را جويا شدم و او با اظهار نارضايتي از فضاي آلوده قسمت صافكاري اضافه كرد كه كارگر مزبور دچار امراض ريوي شده و علت آن وجود فضاي بسيار آلوده قسمت صافكاري دستي است و درخاتمه گفت : كارگران اين قسمت حداكثر پس از دو سال باشديدترين امراض ريوي از كارخانه مي روند و يا اگر در حق آنها ارفاقي بشود ، به قسمت ديگري منتقل مي شوند. او مي گفت كه حتي اگر اين كارگران ريه خود را از دست بدهند ، به احتمال خيلي زياد به علت فعاليت مداوم درحال ايستادن دچار بيماري واريس مي شوند، و من هم با حالتي متاثر به او كه خود نيز از نقش خود راضي به نظر نمي رسيد، گفتم : بكوش وضع كارگاه را بهبود دهي ويا قبل از اين كه كارگرانت برتو بشورند، توبررئيس كارخانه ات بشور، كه يا از تو توليد درفضاي مساعد رابخواهد ويا توقف هر فضاي نامساعد را ..."
ودر پايان گزارش چند نكته را يادآور شده است كه دوتاي آن ها را برايت مي نويسم : "با مطالعه ناقص در وضع تعدادي از مردم درچند شهر ژاپن وجود متمايزي كه بين اين كشور و ايران براي من به عنوان يك ناظر در يك نگاه كلي به نظر مي رسد به قرار زير است :
پركاري و نه پرهوشي – مردم ژاپن عموما پركار هستند. اين بزرگترين مزيت يك ژاپني نسبت به يك ايراني است و با دانستن اين كه ارگانيسم كلي بدن هاي ما و ژاپني ها تقريبا مساوي است استنتاج من چنين است كه تنبلي و تن پروري عمومي ما دراثر عدم ايمان به سيستمي است كه در آن زندگي مي كنيم . از طرفي آن چه درمناظرات دونفره يا گروهي با ژاپني ها برايم مشكوف شده است كم هوشي نسبي آن ها در مقابل ما است و اين مطلب را مي توان از آن جا دريافت كه براي فهم يك مطلب گاهي بايد سه يا چهار بار اين مطلب براي آن ها بازگشود .(نه به وسيله ما ، كه بگوييم اشكالات زبان انگليسي مانع از فهم مطلب مي شود.)
نفي فرهنگ فردگرايي – مهم ترين تاكيد در تمام سازمان هايي كه در ژاپن با ما در ارتباط بودند بركار گروهي و تيمي بود. چنين خاصيت چشم گيري روحيه قهرمان پرستي و قهرمان شدن را دريك فرد عملا از بين مي برد و به همين دليل است كه درژاپن نمي توان دعواهاي مقام گرفتن و ترفيع را ديد! و در ايران بزرگترين تلاش يك فرد ، اين است كه به مقامي برسد .( در هر سيستم و هر موقعيت مكاني و زماني ) و چنين است كه اگر كسي به مقامي برسد با كبكبه و دبدبه مقام خود ، عرصه را بر ديگران تنگ كرده و از كارآيي مي كاهد و اگر به مقام نرسد چنان عقده اي به او دست مي دهد كه درعمل ، بدون آنكه خود بخواهد به نيروي مخرب تبديل مي شود و در هر صورت جامعه ما از پويش باز مي ماند. به همين دليل است كه در يك "اداره " ابقا شده اند كه اين علي رغم سواد و سابقه كارشان است . ولي وقتي مطالعه اي در كار و تجربه آن ها مي كني پي به دنياي مي بري به وسعت يك اداره و به عمقي چنان شگرف ، كه دروجود يك نفر خلاصه شده است . و از طرفي در ايران هيچ فردي را نمي توان يافت كه عملا ابقا دو سال در يك شغل را داشته باشد ! و از اين رو است كه به اكثر ادارات كه مراجعه مي شود طرف مسوول مي گويد كه چون به تازگي به اين شغل ارتقا يافته اطلاعات چنداني ندارد و نمي تواند پاسخگو باشد و هنگامي كه به شغل خود احاطه پيدا كرد ، به علت عدم رضايت از شغل و مقام وجودش و ديرشدن ترفيعش باز هم خود را مسوول نمي داند و پاسخگو نيست و….)
پس از انقلاب جواد تا آبان سال پنجاه و هشت در توشيبا بود و سپس وزارت نفت طي نامه اي او را به كار دعوت ميكند. خلاصه جواد تا با شركت توشيبا تسويه حساب كند، آخرهاي سال پنجاه و هشت از راه مي رسد و او با سمت عضو اصلي كميسيون پاك سازي در آبادان مشغول به كار مي شود. صنعت نفت ايران هميشه زير سلطه انگلستان و بعد ها آمريكا بود . بعد از انقلاب به علت نفوذ بسيار اين دو كشور و گماشتن برخي از افرادي كه جزء به منافع خود نمي انديشيدند ، انقلابيون براي پاكسازي در وزارت نفت دست به كار شدند و براي چنين كاري چه كسي بهتر از جواد كه خود سالها در آبادان درس خوانده بود و ماهها در پالايشگاه تهران مشغول به كاربود. چهارماه بعد كه جواد هنوز در آبادان بود توسط وزير نفت به سمت سرپرستي مناطق نفت خيز منصوب شد . در اين ايام بود كه من نيز پس از تمام شدن درسم در آمريكا به وطن بازگشتم . درطول سال هايي كه درايران نبودم ، همواره با جواد مكاتبه داشتم و از اوضاع و احوال ايران برايم مي نوشت . وقتي جواد را ديدم ، فهميدم كه حسابي سرش شلوغ است . با شور و شوقي وصف ناپذير خود را وقف كاردروزارت نفت كرده بود. آرام و قرار نداشت و هميشه در سفر بود وكمتر توانستم او را از نزديك ببينم .اوبراي خانواده اش در يك مجتمع مسكوني ، آپارتماني اجاره كرده بود و به من هم پيشنهاد كرد كه درهمان مجتمع ، آپارتماني را اجاره كنم . من هم پذيرفتم ولي جواد خيلي كم به خانه مي آمد و اغلب درجنوب بود . تلاش هاي او در همان مدت كمي كه به سمت سرپرستي مناطق نفت خيز منصوب شده بود، به ثمر نشست و او توانست باهمت و پشتكار بچه هاي زحمتكش نفت درجنوب از چاههاي شماره 2 و 5 دهلران بهره برداري و برروي چاه هاي 12 و 13 و 14 و 15 دهلران عمليات حفاري انجام دهد.
شهید محمد جواد تندگویان از وزارت نفت تا خط مقدم جنگ

اواخر شهريور سال پنجاه و نه جنگ شروع شد و هم زمان شهيد رجايي با وي گفت وگوهايي انجام داد، براي پذيرفتن وزارت نفت . جواد ابتدا نپذيرفت . عقيده اش اين بود كه افراد مناسب تر از من هم براي وزارت نفت وجود دارندوبراي من فرقي نمي كند در چه سمتي مشغول باشم .واقعا هم برايش فرقي نمي كرد. اهل تعارف نبود . پيش از آن هم وقتي در آبادان بود شنيدم كه بايكي از مسوولين آن جا اختلاف پيدا كرده بود. گويا در آبادان سيل آمده بود و درستادي كه براي كمك به مردم تشكيل شده بود وجواد از طرف وزارت نفت عضو ستاد بود با يكي از مسوولين برسرمسايلي اختلاف پيدا مي كنند و جوادهم با آرامش خاطرخطاب به طرف مقابل مي گويد : "براي من فرقي نمي كند كه دركدام سنگر خدمت كنم ، ماهمه براي خدمت آمده ايم و اگر شما صلاح ندانيد كه من درسنگر ديگري مشغول به كارشوم."
او اين حرف ها را از ته دل مي گفت نه براي خوش كردن دل كسي .
خلاصه شهيد رجايي ، جواد را قانع كرد و او وزارت نفت را پذيرفت . ناگفته نماند كه جواد هم شهيد رجايي را از دل و جان دوست داشت و من مي دانستم حاضر نيست او را از خودش رنجيده خاطركند. خلاصه جواد رفت مجلس، براي اخذ راي اعتماد از نمايندگان . ابتدا شهيد رجايي پشت تريبون چندكلامي درباره جواد براي نمايندگان سخن گفت : "در سال 1329 در تهران متولد شد . دوران دبستان و دبيرستان خود را درتهران گذراند . ايشان شاگرد دبيرستان جعفري بود . در سال 1347 به دانشكده نفت آبادان وارد شد و ازهمان زمان فعاليت خود را در انجمن اسلامي شروع كرد و به تدريج دامنه همكاري خود را با انجمن هاي اسلامي دانشگاه هاي صنعتي تهران ، شيراز ، و انجمن هاي اسلامي اروپا و كانادا وكشورهاي غربي گسترش داد. درسيزده آبادان 1352 درپالايشگاه تهران دستگير و به يك سال زندان محكوم شد. درآبان ماه 1352 از زندان آزادشد، و بادرجه سرباز صفر به شيراز اعزام شد.

سپس درشركتي شروع به كاركرد كه پس از مدتي كوتاهي ، به دليل نقص پرونده اخراج شد ومدتي را به رانندگي گذارند. سپس دركارخانه پارس توشيبا استخدام و تاسال 1356 مشغول بود. در اين سال درمدرسه مديريت فوق ليسانس گرفت ومجددا درپارس توشيبا شروع به كاركرد. درآذرماه 1358 به دعوت آقاي مهندس معين فربه شركت نفت رفت و به عنوان نماينده قائم مقام وزير نفت درآبادان، شروع به كار كرد . درتيرماه 1359 به سرپرستي موقت مناطق نفت خيز منصوب و تا امروز در همين سمت مشغول به كاربوده اند. ايشان به خصوص درفعاليت هاي تخصصي نفت فعاليت هاي چشمگيري دارند كه مورد توجه محافل بين المللي هم بوده و آن مهارگاز يكي ازچاه ها است كه تا آنجايي كه ديگران براي من تعريف كردند كار بسيار جالبي بود وظاهرا در مطبوعات خارجي هم منعكس شده است .
وزير نفت براي وضع موجود هم برنامه دارند ولي خودشان معتقدند كه برنامه بايد در يك جلسه خصوصي ، احيانا در كميسيون هاي مجلس مطرح بشود . بنابراين از تقديم برنامه چه در سازمان برنامه و چه در وزارت نفت به اين دليل عذرمي خواهم . اميدوارم كه به ياري خداوند در فرصت آينده موفق بشويم اين قسمت را هم انجام بدهيم ."
بعد از سخنان شهيد رجايي چندنفر از نمايندگان به عنوان موافق و مخالفت باوزات جواد، سخناني را گفتند و درآخر بازهم شهيد رجايي پشت تريبون رفت وچنين گفت:
"فكر مي كنم آن جمله اي كه يكي از نمايندگان گفت كه چه تبلوري در زندگي ايشان (محمد جواد تندگويان ) وجود دارد، خب اين را مي بايستي يك كم زحمت كشيد و بررسي كرد و چون كه من هم يك مقدار تحقيق كردم يقين دارم كه نتيجه تحقيقات شما حتي بعدا هم مثبت خواهد بود، يعني هرگاه خداي نكرده به مطلبي برخورد كرديد ، ما تعهدمان ، تعهد شرعي است .
قرارداد سياسي نمي بنديم كه امروز راي داديم اگر فردا ديديم نكته خاصي هست كه اگر مي دانستيم راي خودمان را پس مي گرفتيم ، بگوييم حالا ديگر نمي شود قرارداد بسته ايم . نه ، مكتب ، مافوق همه روابط و ضوابط است و…."
و دست آخر پس از راي گيري از نمايندگان مجلس جواد با 155 راي موافق ، 18 راي ممتنع و سه راي مخالف به وزارت نفت منصوب شد و نمايندگان موافق با تكبير خوشحالي خودرا نشان دادند.
جواد كه وزير شد ذره اي رفتارو گفتارش تغيير نكرد. همان جواد هميشگي بود. چندروز بعد وقتي با مادرش رفته بود براي خريد ، يكي از كاسبهاي خاني آباد گفته بود: "آقاي مهندس ! شما كه نبايد خودتان براي خريد بياييد شما ديگر وزيرهستيد ."
جواد لبخندي زده گفته بود: "من همان جواد تندگويان هستم حاج آقا! گيرم كه وزير شده باشم ."
البته مردم تقصيري نداشتند. نوكر درخانه يك وزير در زمان شاه ، براي خودش برووبيايي داشت ، كلفت و خدم و حشم ونوكري داشت . حالا انقلاب شده بود و جواد مثل مردم عادي زندگي مي كرد وبراي آن هايي كه سردمداران رژيم شاه را ديده بودند عجيب به نظر مي رسيد .
محسن مدرسي هم كه مسوول دفتر جواد بود مي گفت : "يك بار من را صدا كرد و گفت : محسن ! رفاقت مان سرجاي خودش ولي اگر دفعه بعد بالاي نامه ها بنويسي "جناب آقاي وزير ملاحظه فرماييد" ناراحت مي شوم . من همان جواد هستم . حالا اگر خيلي خواستي جانب ادب اداري را نگه داري مي نويسي ، "برادر تندگويان ملاحظه كنيد."
محسن مي گفت يك بار هم آمد و گفت : محسن بيا كمي به سبك خودمان با هم اختلاط كنيم ." گفتم : "مگر چه شده ؟ " گفت : "اين جا در وزارت نفت آن قدر مي گويندآقاي وزير ، آقاي وزير كه مي ترسم يادم برود من همان جواد ، بچه خاني آباد هستم ،…."
با اين وزير شده بود ولي تندتند به مادر و پدرش سرمي زد. از سفر كه بازمي گشت اول مي رفت خاني آباد. اگر مادرش اصرار مي كرد كه مثلا براي شام يا نهار بمان! قبول مي كرد. مي رفت پايين و محافظ هاي و راننده را هم مي آورد سرسفره . يك باررفته بود سراغ شان و آن ها قبول نكرده بودند كه مهمان ناخوانده باشند . جواد بشقاب هاي غذا را گذاشته بود توي يك سيني و رفته بود پايين و توي ماشين با آن غذا خورده بود. آن ها هرچه اصرار كرده بودند كه آقاي وزير اين جا خوب نيست ، قبول نكرده تخصص و دكترا از آمريكا داري به جاي خدمت درجبهه مي تواني به تدريس دردانشگاه بپردازي .
من هم رفتم دانشگاه تهران و فرم استخدام پركردن براي استادياري. از دانشگاه بيرون آمدم و توي خيابان مي رفتم كه يك باجه تلفن پيدا كردم .
يادم نيست كه به كجا مي خواستم تلفن كنم. توي باجه تلفن ديدم عكس يك رزمنده را زده اند به شيشه كه پانزده – شانزده سال بيشتر نداشت. گوشي در دستم خشكيد. نگاهم يا نگاه معصومانه آن نوجوان گره خورد كه اسلحه دردست ، پشت يك خاكريز نشسته بود. به خودم گفتم : "تورج ! تو يعني به اندازه اين نوجوان هم نيستي ؟"
قيد دانشگاه و استادي را زدم و رفتم خودم را معرفي كردم . بلافاصله اعزام شد به جبهه . چند وقتي را در سوسنگرد دريك بهداري بودم و كاردندان پزشكي مي كردم ، بعد منتقل شدم به دزفول دربهداري پايگاه چهارم كه بعد ها معروف شد به پايگاه وحدتي . روز هفتم آبان طرف هاي عصر به من گفتند تلفن با شما كاردارد. گوشي را برداشتم ، ديدم جواد است . كلي حال و احوال كرديم . گفت : تورج امشب چه كاره اي ؟
گفتم : چه طور ؟
گفت : دلم تنگ شده مي خواهم ببينمت. خيلي وقت است همديگر را نديده ايم .
آدرس را گرفتم و راه افتادم . جواد اهواز بود، در يكي از ساختمان هاي شركت نفت . آن شب خيلي به من خوش گذشت ، به جواد هم .
از هردري حرف زديم . آمده بود اهواز و مي خواست برود آبادان ، پالايشگاه نفت . شنيدم كه چند نفري به او گفتند آقاي وزير رفتن شما به پالايشگاه چندان لازم نيست . آن جا درتيررس است و عراقي ها ….
ولي جواد نكرد و گفت : نمي شود بنشينم در تهران كنار گود و بگويم لنگش كن. اگر خطري هست براي همه هست. بايد بروم و از نزديك اوضاع را ببينم .
همه تلاش جواد اين بود كه پالايشگاه آبادان سرپا بماند و كارنخوابد . خلاصه اصرار اطرافيان فايده اي نكرد . جواد گفت : فردا صبح راه مي افتيم .
از او پرسيدم : پدر و مادرت چه كار مي كنند؟ حال واحوالش خوب است ؟
گفت : بد نيستند امروز رفتم قبل از اين كه …
يكي از بچه هاي امورخارجه زنگ زد به اتاقم كه نماينده صليب آمده است و عراقي ها براي فردا قرار گذاشته اند. پرسيدم : "به دكتر توفيقي هم خبر داده ايد ؟"
گفت : "بله همه خبر دارند."
فردا ديگر همه چيز تمام است و انتظار ها به سر مي آيد و جواد را پيدا خواهيم كرد. خدا كند اين دفعه ديگر كلكي كار عراقي ها نباشد ….
داشتم مي گفتم جواد از پدر و مادرش برايم گفت . گفت : "تورج ! من نتوانستم براي آن ها كاري انجام دهم . هميشه دل نگران من بوده اند. امروز صبح رفتم ديدن پدرم ." گفت : "جواد مواظب خودت باش ." گفتم : "حاجي نگران نباش من لياقت شهادت ندارم ." خنديد ."نميدانم اگر بلايي به سرم بيايد اين دو نفر از من راضي خواهند بوديا نه ؟ هميشه جز دردسر برايشان چيز ديگري نداشتم ."
غصه دار حرف مي زد. فكر كردم تقصير من بود كه اورا در آن شرايط بحراني به ياد پدر و مادرش انداختم .تا پاسي از شب با هم بوديم و خلوت كرديم واز روزهاي گذشته براي هم گفتيم . از خوشي ها و ناخوشي ها ! مي خواستم امشب برايت از جواد بيشتر بگويم ، ولي اين تلفن كار را خراب كرد. فردا اول وقت بايد دست به كار شويم.در ميان نوشته هايي كه از جواد دارم ، نامه اي هست كه دوروز قبل از اسارت براي سيد حسن سادات ، معاونش در وزارت نفت نوشته است . اين نامه را برايت مي نويسم . اميدوارم كه فرد ا شب كه دست به كار نوشتن مي شوم جواد عزيزم را يافته باشيم .
"انا عرضنا الامانه علي السموات و الارض والجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا."(احزاب ، 72 )
ماامانت را بر آسمان ها وزمين و كوهها عرضه كرديم . همه از تحمل آن امتناع ورزيده و از آن ترسيدند و انسان آن را بردوش كشيد و اوست كه بسيار ستمكار و نادان است .
برادر سادات ! فرصت مغتنمي بود كه در معيت تو ، با آن همه انرژي و صداقت ، در چند نقطه مختلف و پراكنده در سطح كشور بازديد و افتتاح و ارزيابي شتاب زده اي از عملكرد برادران هم كار شركت گاز در اين نقاط داشته باشم . حجم كاري وسيع است و الحق همكاران با تلاش پي گير خود پس از پيروز انقلاب آبروي شركت گاز را حفظ كرده اند. ارايه بيش از ده هزار انشعاب در مدتي كه از پيروزي انقلاب مي گذرد، به راستي كه كاري در خور تقدير است . جدا كه خسته نباشيد وخداوند بر توفيقات شما بيفزايند . بعضي از شما بيش از 15 ساعت در روز كار مي كنند. برادر سادات پس از
اين كه قدري زنگار زدايي از روح به معصيت كشيده ام انجام شد ، در فرصتي به فكر عملكرد ديروز فرورفتم واز آن جا كار به ارزيابي عملكرد هاي شركت گاز در دوره بعد از پيروزي انقلاب سوق داده شد . در اين ارزيابي به حقيقتي رسيدم كه بازگو كردنش براي مسلمانان متعهد شركت گاز بي ضرراست باشد كه شما عزيزان نيز بهاي كمي به آن بدهيد و از نتيجه فكر در اين زمينه اين حقير را نيز بياگاهانيد.
برادران انقلابيم ! با زمينه فكري موفقيت هاي شركت گاز در دوره انقلاب به روياي گازرساني به امت ستم كشيده ايران غرق شدم واين كه تا چه زماني مي توانيم كم ترين خدمتي را كه از دست مان برمي آيد به پيشگاه آنان هديه كنيم . پس از انجام يك محاسبه ساده 4=2×2دريافتم كه با توجه به جمعيت 36 ميليوني ايران ، اگر رشد سالانه جمعيت را فقط يك درصد ، كه رقمي بسيار خوش بينانه است بگيريم در سال000/360هزار نفر به جمعيت جامعه ، در نتيجه مصرف كنندگان كالاي ما اضافه مي شود و چنانچه هر خانوار را متشكل از پنج نفر به حساب آوريم سرعت گاز رساني ما براي برآوردن نياز رشد جمعيت بايستي حداقل 72000 انشعاب در سال باشد. برادرم باور كن ناگهان يكه خوردم. همان طور كه تو هم اكنون با ديدن اين رقم يك خورده اي. با اين حساب به اين نتيجه رسيديم كه "اين قافله تا به حشر لنگ است ." وحتي اگر بسيار خوش بينانه ميزان گاز رساني شركت گاز را در طول دو ساله پس از انقلاب 000/30 انشعاب درسطح ايران بگيريم ، شما برادران با همه تلاشتان كه ده ها برابر بيش از تلاش قبل از انقلاب است توانسته ايد حجمي معادل 1/ 5 رشد سالانه جمعيت را امتناع كنيد. حال برادرم ، باور مي كني كه هدف كعبه است وادامه اين راه تركستان.
چه بايد كرد.
برادران من در ايران انقلاب شده و انقلابي عظيم و نتيجه اين انقلاب بيش از هر كس بايستي به صاحب آن يعني اين امت مستضعف برسد. در مقايسه با رشد جمعيت ، گاز رساني ما حتي پس از انقلاب رشد منفي داشته است و اكنون اين ماييم و اين بار بزرگ مسووليت كه بردوش خود مي كشيم.
انا عرضنا الامانه علي السموات و الارض و الجبال ….
بيا دوباره به ارقام برگرديم كه گوياترين منطق براي ماست . در ادامه انديشه ديشبم حداقل انشعاب كه مي توان براي شروع برنامه ريزي كرد و چاره اي جز آن نيست رقم 000/.25 انشعاب در سال است كه من هم قبول دارم حجمي بس عظيم است و ماهانه بيش از 000/20انشعاب و روزانه 700 انشعاب است . ولي برادران متعهد من! آيا مي دانيد كه با توجه به رشد واقعي جمعيت حتي با اين حجم گازرساني نيز بيش از 25 سال طول مي كشد تا امت محروم ما از اين نعمت خداداد استفاده كنند؟ و قبول مي فرماييد كه سرعت كندتر از اين چيزي جز واپسين گرايي و نوميدي نخواهد داشت .
اما سادات ، برادرم ! نااميد مباش كه ما بايستي فرزندان خلف انقلاب باشيم و براي فرزند انقلاب شدن اين حداقل خواست انقلاب است .
اطمينان دارم كه اين ارقام كم ترين تزلزلي در فكر و نيت تو ايجاد نخواهد كرد. برادر انقلابيم ما بايستي عملكرد خود را با خواست انقلاب مقايسه كنيم نه باعملكرد طاغوتيان رژيم گذشته كه اساسا عملكرد طاغوتيان از بنيان خراب است و مبناي محاسبه نمي تواند باشد. شايد اگر تودررشته ديگر اين وزارت مسووليت داشتي ، جهش كوتاه تري براي پيروزي لازم بود. زيرا رژيم گذشته كمترين توجه را به بعد ملي صنعت گاز نمود و خيلي دير و كند و بي برنامه به گاز پرداخت .
حال برادرم ! از ديگر خواهران و برادران شركت گاز نيز بخواه كه همگي باپوشيدن زره ايمان و دست گرفتن عصاي انقلاب و تكيه برخدا و ياري امت مستضعف ، نمايش انقلاب را در شركت گاز تكرار كنند واز اين پس حداقل مبناي مقايسه را براي عملكرد 250000هزار انشعاب گاز در سال قراردهند واگر در زمستان هواي شمال ايران سرداست چه باك كه اين كاركنان متعهد درجنوب گاز مي رسانند و اگر تابستان درجنوب گرم است در شمال انجام وظيفه مي نمايند. بگذار تا ما چون عشاير ، ييلاق و قشلاق كنيم و ارمغان ييلاق و قشلاق ما ، گرمايش محافل خانواده مستضعفين باشد. البته برمن نيز واجب است كه در رابطه با اين خدمت ، كليه نيازهاي خواهران و برادران متعهد را پي گيري نموده و در برآوردن آن بكوشم .
به اميد موفقيت امت ها براي تحقق امامت مستضعفين درروي زمين."
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده