«مدرس و ميراث مشروطه خواهان» در گفت و شنود شاهد ياران با دكتر موسي نجفي
و سرماخوردگي بسياري از علما و نخبگان، از سرفصل هاي در خور بررسي در حيات
سياسي اوست. اين كه اودر پس اين حضور در پي چه اهدافي بود، از رهيافت هاي
ما به پاره اي از انديشه ها و خصال ناشناخته آن را مرد عرصه دين و سياست
است. در گفت و شنود حاضر، پژوهشگر محترم، جناب دكتر موسي نجفي، نسبت مدرس
با انديشه مشروطه خواهي را سنجيده و نيز نقش وي را در تداوم روند آن به
بررسي نشسته است.
قبل از ورود به موضوع اصلي گفت و گو، مناسب است به يكي دو
نكته بپردازيم كه البته چندان هم به بحث ما بي ارتباط نيستند. مي دانيد كه
گروه هاي بضعا متنوعي مدعي حمايت از مدرس هستند. اگر ممكن است در آغاز اين
گروه ها را براي ما احصا كنيد.
مي دانيد كه اوج گرفتن شخصيت مدرس، در دوره انقلاب اسلامي و با تجليل هاي
مكرر امام محقق شد. علاوه بر اين جمله معروف مدرس، «ديانت ما عين سياست ما و
سياست ما عين ديانت ماست»كه با ايدئولوژي مسلط بر انقلاب و نظام هماهنگ
بود، موجب شد تا جايگاه مدرس در دوران پس از انقلاب اسلامي از مقاطع ديگر
تاريخي متمايز گردد. اين سخن نه بدان معناست كه مدرس قبل از اين مقطع
برجسته نبود، اما او از آن شخصيتهائي است كه انديشه هايش بعد از انقلاب
اسلامي از مقاطع ديگر تاريخي متمايز گردد. اين سخن نه بدان معناست كه مدرس
قبل از اين مقطع برجسته نبود، اما او از آن شخصيتهائي است كه انديشه هايش
بعد از انقلاب اسلامي برجستگي بيشتري پيدا كردند و صفاتي هم كه داشت از
جمله شجاعت و تهور و مبارزه عليه رژيم پهلوي، ملاكي براي مطرح شدن ديگر
باره وي بود. به هر حال مدرس پس از انقلاب توسط امام مطرح شد و به تبع آن،
اكثر گروه ها و جريانات از مدرس تجليل كردند. نزديكي مرحوم مدرس به ملي
گراياني چون دكتر مصدق وحتي در مقاطعي همكاري با او و نيز نزديكي با افرادي
چون ميرزاده عشقي، بهار و برخي ديگر از چهره هاي دوران مشروطه باعث شد كه
وي از سوي ملي گراها هم مورد تجليل قرار بگيرد. شخصيت هائي كه به يك نحوي
با استبداد پهلوي مخالف بودند، اعم از مذهبي و غير مذهبي و كساني كه به
نحوي با حضور بيگانگان مخالف بودند، كم يا زياد مرحوم مدرس را تجليل مي
كنند.
در سال هاي اخير عده اي سعي دارند از مدرس چهره اي صرفا
سياسي بسازند، بدين معنا كه شيوه هاي سياسي او را وراي شريعت و فرا ديني مي
دانند. شما دلايل اين گروه را چقدر قوي و قابل استناد مي دانيد؟
من نمي گويم اصل اين تفسير و تحليل آنها كاملا غلط است يا درست. شواهدي هم
براي هر دو مورد وجود دارند. اين موج نهضت مشروطه بود كه اين مسئله را
ايجاد كرد. در مشروطه بين متدينين و غير متدينين يك اشتراك وجود دارد. در
واقع تنوع فرهنگي ايجاد شده واز بدو نهضت مشروطه، غير از انقلاب اسلامي
است. در نهضت مشروعه عده اي مي خواستند بين اسلام و مدرنيته نوعي آشتي به
وجود آورند. در ابتدا هم قضيه را خيلي ساده مي ديدند و لذا در مجلس از
مشورت و شورا يك تفسير اسلامي مي كردند. مشروطه ايران، هم حاصل يك موج
بيداري اسلامي است كه از نهضت تنباكو و عملكرد علما وروحانيون قبلي آغاز شد
و هم يك موج غربي است كه برخي از روشنفكران فرنگ ديده ايجاد كردند. اين دو
موج در نهضت مشروطه قصد آشتي با هم را دارند، بر خلاف انقلاب اسلامي كه در
آن، اين دو موج اصلا با هم قصد آشتي ندارند. انقلاب اسلامي دقيقا در مقابل
مدرنيته قرار گرفته است، اما تا اين شرايط تحقق پيدا كند، صد سال طول
كشيده است، لذا فضاي مشروطه در ابتدا فضاي درگيري روحاني و روشنفكر نيست و
هر چه زمان مي گذرد و تفاسير بيشتري از مشروطه مطرح مي گردند، اختلافات هم
بيشتر مي شوند، مخصوصا اين اختلافات در دوره پهلوي مشهودترند، بنابراين
مدرس در دوراني كه در مشروطه اصفهان، در كنار حاج آقا نورالله نجفي قرار مي
گيرد، در واقع در كنار مشروطه است، ولي وقتي به تهران مي آيد و در مجلس گل
مي كند، هر چه به مقطع قرارداد وثوق الدوله و دوره ششم مجلس و كودتاي
رضاخان نزديك تر مي شويم، لحن و برخورد مدرس تندتر مي شود. يعني هنگامي كه
رضاخان، مشروطه را مصادره مي كند، مدرس متوجه مي شود كه موج غير ديني و
سكولار مشروطه دارد بر كل روند نهضت غلبه مي كند. در مقاطعي كه مدرس با ملي
گراها، آزاديخواهان و مدرنيست ها وحدت نظر دارد، وحدتش وحدت نظري است كه
آن را خود نهضت مشروطه ايجاد كرده است ؛ ولي آن جائي كه از آنها جدا مي
شود، جنبه ديني و روحاني مدرس است كه غلبه مي كند و از آن برهه است كه او
به نفوذ استعمارگران در برخي از جريانات مشروطه يقين پيدا مي كند. ما از
مدرس چه تفسير حوزوي و روحاني داشته باشيم، چه نداشته باشيم، در اين شكي
نيست كه او يك عنصر ضد استعماري و ضد انگليسي است، لذا او از برخي از
آزاديخواهان و روشنفكران و مليون هم در بعد ضد استعماري و ضد غربي نهضت جدا
شد. مدرس تا يك جائي اشتراكاتي را با آنها نشان مي دهد و اين در برخي از
نطق هايش هم متجلي است. او حتي به بعضي از آزاديخواهان كمك هم مي كند و
همراه آنها در مقابل استبداد مي ايستد. حتي در كميته اي هم كه به عثماني
مهاجرت مي كند، عده اي از اعضاي حزب دموكرات حضور دارند. در سندي ديدم كه
دمكرات ها از حضور مدرس و حاج آقا نورالله در كميته مهاجرت ناراحت بودند و
مي گفتند حضور دو شخصيت ديني در كميه مهاجرت و نزديكي آنها به مهاجرين باعث
شده كه ما نتوانيم كارمان را درست انجام بدهيم، پس معلوم است كه تركيب
اينها هم تركيب نامتجانسي بوده و لذا طبيعي است كه اينها بخشي از زندگي و
افكار مدرس را شبيه به خود ببينند. در مورد ديني بودن يا نبودن شيوه هاي
مدرس، ممكن است بين افراد، اختلاف وجود داشته باشد، اما در مورد ضد
استعماري بودن او هيچ كس ترديد ندارد. تمام زندگي مدرس در موج مشروطه گذشته
و موج مشروطه، يك موج تمام عيار ديني مثل انقلاب اسلامي نيست. مرحوم شيخ
فضل الله نوري از مشروطه عدول مي كند، لذا هر قدر از بخش مدرنيته مشروطه
عدول مي كند، لذا هر قدر از بخش مدرنيته مشروطه دورتر مي گردد، به انقلاب
اسلامي نزديك تر مي شود، اما مرحوم مدرس اين كار را نمي كند، يعني هيچ جا
طرح مشروطه مشروعه نمي اندازد و اصلا از موج مشروطه بيرون نمي آيد. مدرس در
مشروطه يك آرمان ديني و ملي يا ضد استعماري يا آزاديخواهان مي بيند و
هميشه هم در چهارچوب اين آرمان حركت مي كند؛ حالا اگر يك عده فرصت طلب و
سودجو وارد مشروطه شده اند، حرف ديگري است و مرحوم مدرس با آنها هم در مي
افتد، انديشه مشروطه خارج مي شد، مي توانستيم بگوئيم با ملي گراها افتراق
جدي دارد.البته او در بعد سياسي و اجتماعي با آنها چالش هائي پيدا كرد، ولي
در مباني نظري، از موج مشروطه خارج نشد. موج مشروطه خارج قرار بود بين دين
و مدرنيته آشتي برقرار كند كه نهايتا به قهر تبديل شد. مدرس اين قهر را در
ابعاد سياسي اش در دوره پهلوي ديد، اما زمانه به او فرصت نداد كه شكست
نهضت نفت و قيام 15 خرداد را هم ببيند و لذا نتوانست انديشه اش را بازسازي
كند؛ ولي امام اين بازسازي را انجام داد، يعني يك ريشه هائي را از مدرس
گرفت و به موج انقلاب اسلامي پيوند زد. اين هنر و شخصيت امام بود و از كس
ديگري ساخته نبود و نيست.
نسبت مدرس با چالش هاي مشروطه اول كه اصطكاك بين جناج غرب گرا و اسلام گراي مشروطه پيش آمد و سپس با چالش هاي مشروطه دوم چه بود؟
مدرس در مشروطه اول نماينده روحانيون اصفهان در انجمن ملي اصفهان و دو سال
هم در اين انجمن حضور داشت كه نطق هايش هم موجود است و خود من براي اولين
بار در كتابي كه درباره مرحوم حاج آقا نورالله نوشته ام، آنها را آورده ام.
زندگي سياسي مرحوم مدرس را معمولا از دوراني كه به مجلس آمده، يعني از
مشروطه دوم نوشته اند، ولي اسنادي كه من پيدا كرده ام از روزنامه هاي دوران
مشروطه اول است كه ايشان در اصفهان بود. من رد پاي مدرس را در انجمن
اصفهان پيدا كردم. البته اين مدرس، مدرسي نيست كه مانند بعدها شوخي مي كند و
گنده مي گويد و با رجال در مي افتد. حق هم همين است، چون در انجمن ملي
اصفهان شخصيت هائي چون حاج آقا نورالله، كازروني، كلباسي و اشخاصي حضور
داشتند كه از وجهه بالاي ديني و مذهبي برخوردار بودند و مدرس هم يكي از
آنها بود. در مجلس دوم، مدرس به خاطر شخصيت حوزوي و ديني اش موقعيت بسيار
بالا و ممتازي دارد و جلوه مي كند، اما در اصفهان اگر بخواهيم نظريه مدرس
را در مورد مشروطه بدانيم، همان نظريه و مشروطه اصفهان است. در اصفهان قضيه
مشروطه و مشروعه وجود ندارد، چون برخلاف تهران وتبريز، در اصفهان رئيس و
چهره هاي شاخص انجمن، روحانيون هستند. روشنفكران هم در اين انجمن هستند،
ولي زير مجموعه علماي اصفهانند و كسروي در كتابش مي گويد، «اصفهان زير سلطه
آخوندهاست و مشروطه اصفهان روند آخوند بازي دارد.» جريان مشروطه در دوراني
كه مدرس در اصفهان است، يك جريان ديني است. اولين نامه اي هم كه مرحوم شيخ
فضل الله مي نويسد كه، «بيائيد مشروطه را مشروعه كنيم.» به رئيس انجمن
مشروطه خواهان اصفهان مي نويسد.
به علت احساس نزديكي كه با آنها مي كرده ؟
بله، ولي باز به اين نكته دقت كنيد كه ديدگاه مشروطه خواهان اصفهان و شيخ
فضل الله هم يكسان نيست، چون شيخ فضل الله از مشروطه عدول كرده، اما آنها
عدول نكرده اند. اين بدان معنا نيست كه آنها تمام دغدغه هاي مشروعه خواهان
را بي وجه مي دانست، اما علماي اصفهان و در رأسشان مرحوم حاج آقا نورالله و
بعد شخصيت هائي مثل مدرس، دوره آدمي مثل ظل السلطان را تجربه كرده بودند و
مي دانستند كه اگر مشروطه در همان حد هم كه بود، از بين برود، استبداد ظل
السلطاني و قاجاري بر مي گردد و لذا به همين تخته پاره هم دست انداخته
بودند.
مفهوم اين نكته آن است كه اينها به خاطر حفظ حداقلي كه از
آزادي وتحديد سلطنت به دست آمده بود، روي خوشي به مشروعه نشان نمي دادند نه
اينكه اختلاف اصولي با آن داشته باشند.
آنها با مشروعه مشكل نداشتند، منتها آنرا در تقابل با مشروعه نمي ديدند.
شايد به دليل تفاوت فضاي اصفهان با تهران بوده است.
قطعا همين طور است. كتابي درباره مشروطه اصفهان چاپ شده به نام «رساله
مكالمات مقيم و مسافر» كه پرسش و پاسخي است بين يك مشروطه خواه و يك مشروعه
خواه و نويسنده آن هم حاج آقا نورالله، رهبر مشروعه خواه و نويسده آن هم
حاج آقا نورالله، رهبر مشروطه اصفهان است. در آنجا نويسنده به ايرادهاي
شرعي مشروعه خواه به مشروطه خواه جواب مي دهد، لذا كل ديدگاه علماي اصفهان،
دفاع از مشروطه است، اما البته اين در دوراني است كه هنوز روند غربزدگي
مشروطه اول، خودش را خوب نشان نداده و بيشتر استبداد است كه چهره خود را
نشان مي دهد. در مشروطه دوم است كه با آمدن ايل بختياري به اصفهان و حاكم
شدن آنها، استبداد جديدي جلوه مي كند. از اينجاست كه عده اي از علماي
مشروطه خواه اصفهان و نيز مدرس با اينها اختلاف پيدا مي كنند.
مشروطه دوم با حذف شيخ فضل الله و قاطبه مشروعه خواهان از
عرصه سياسي و به نوعي جايگزين شدن مشروطه خواهان متشرع كه مدرس از چهره هاي
شاخص آن است، چقدر مدرس و همفكران او را به جايگاهي كه شيخ فصل الله يك
سال پيش در آن قرار داشت، نزديك كرد؟
مدرس تا آخر عمر از مشروطه عدول نكرد. اگر از اين جنبه بخواهيم بررسي كنيم،
پاسخ شما اين است كه هيچ وقت. شيخ فضل الله از همان اول كار، بعد از اينكه
از اصلاح در روند مشروطه نااميد شد، از آن عدول كرد، حتي در موقع شهادتش
هم صراحتا گفت كه، «اين كار از اساس باطل و تا ابدالدهر حرام است.» شيخ فضل
الله قبل از شهادتش، درباره مشروطه چنين اظهار نظر صريحي مي كند. شيخ فضل
الله بيشتر ايرادها و انحرافات مشروطه و مرحوم مدرس بيشتر امتيازات و محاسن
مشروطه را مي ديدند. شيخ فضل الله اگر به مشروطه ايراد مي گرفت، در بستر
مقابله مشروطه با استبداد نبود، بلكه به خاطر غربزدگي مشروطه و مشروطه
خواهان بود. تائيد مدرس از مشروطه نه به خاطر غربزدگي مشروطه، بلكه به خاطر
توان مشروطيت در مقابله با استبداد بود.
مدرس عملا تا چه حد در مقابل كساني قرار گرفت كه شيخ فضل الله با آنها درگير بود؟
درگيري مدرس با اينها پيش از آنكه روي مباني مدرنيستي باشد كه شيخ فضل الله
روي آنها انگشت مي گذاشت، بيشتر به خاطر وابستگي اينها بود. از مرحوم
آخوندخراساني هم اعلاميه اي داريم كه در آن اين مضمون آمده كه، «اينها عشاق
پاريس هستند. اينها را بايد به حال خودشان بگذاريم، چون معمولا به غرب
تمايل دارند.» علما، مخصوصا علماي نجف خيلي روي شريعت پافشاري مي كردند در
اين باره، مصاديق متعددي قابل اشاره هستند، مثلا يكي از روزنامه هاي تهران
كه گمانم «ايران نو» باشد، به حكم قصاص ايراد گرفته و گفته بودن كه خشن
است. آخوند خراساني و شيخ عبدالله مازندراني اعلاميه اي دادند كه كسي كه به
چنين چيزي قائل باشد، از نظر ما از دين خارج است. مثال ديگر پناه بردن به
خارجي ها بود كه در دوره مشروطه باب شده بود، باز مرحوم آخوند اطلاعيه اي
داد كه هر كي كه اين كار را بكند از ما نيست و لذا دو موضوع بين مشروطه
خواهان ديندار و مشروطه خواهان غربزده ايجاد اختلاف كرد: يكي اجراي قصاص
اسلامي بود و ديگري پناه بردن به خارجي ها. اين نكات در نظرات شيخ فضل الله
هم هست، ولي او ريشهايتر به مشروطه مي زند. اينها تا آن حد جلو نمي روند و
فقط اشخاصي را كه اين طور هستند، طرد مي كنند نه نظام مشروطه را. شيخ فضل
الله اصل نظام را مشروطه نشان مي رود. مدرس حتي وقتي با رضاخان درگير مي
شود، اساس مشروطه را انكار نمي كند. شيخ با مشروطه زاويه فرهنگي باز مي كند
و مدرس زاويه سياسي. وقتي انسان زاويه فرهنگي باز مي كند و مدرس زاويه
سياسي. وقتي انسان زاويه فرهنگي باز مي كند، بدعت مشخص مي شود، اما در
زاويه سياسي، وابستگي سياسي به اجنبي مشخص مي شود، لذا مدرس روي مسئله بدعت
نمي تواند بايستد.
نقش مدرس در حفظ مشروطه تا چه ميزان موثر است؟
مدرس مي توانست دو تا كار بكند كه نكرد. يكي اينكه اساس مشروطه را به هم
بزندكه اين كار را نكرد، چون نهضت مشروعه دستاورد بزرگ ملت ايران بود. دوم
اينكه روند موجود غربزدگي مشروطه و رجال خائن را تأئيد كند كه اين كار را
هم نكرد. او مشروطه را مي پذيرد، ولي خواهان يك سري اصلاحات سياسي، اجتماعي
و قانونمند است. او سنگر مبارزه خود را هم مجلس قرار مي دهد.
پس مي توان گفت كه مدرس پاسدار دستاوردهاي مشروطه اول بود.
پاسدار سنگر مشروطه كه مجلس باشد. او تا آخر عمر، اساس نظام را مجلس مي
دانست. مدرس در آنجائي هم كه روحانيون در مجلس نيستند، مجلس را ترك و با
كسي بحث نمي كند كه چرا متمم قانون اساسي اجرا نمي شود. نظارت بر قوانين در
اين دوره مثل شوراي نگهبان نبوده است. شيوه كار به اين نحو بوده كه
روحانيون مغايرت قوانين را با شرع اعلام مي كردند،اما نمي توانستند قوانين
را اصلاح كنند. در مقاطعي كوتاه مدرس و امام جمعه خوئي در مجلس بودند و به
آن اصل عمل شد، ولي بعدها با آنكه قانونا اين اصل حذف نشد، اماعملا اجرا
نشد. به هر حال مدرس به دليل اينكه اين اصل اجرا نمي شد، مجلس را فاقد
مشروعيت قانوني نمي دانست و به فعاليت خود ادامه داد. او به هر حال مشروطه
را قبول داشت و مثل بسياري از روحانيون كنار نكشيد. او حتي در دوره رضاشاه
هم آن قدر در مجلس ماند كه ديگر راهش ندادند. او اكثرا در اقليت بود، ولي
باز مجلس را نهاد مشروطه و رسيدن به اهداف مشروطه را از طريق آن ممكن مي
دانست.
مدرس مي ديد كه اگر مجلس را رها كند و برود، همين حدي هم كه
حاصل شده از دست مي رود، مضافا بر اينكه با نفوذ و قدرتي كه داشت، مي
توانست بعضي از اموري را انجام بدهد كه طراز اول در مجلس بايد انجام مي
دادند و قانون آن عملا معوق مانده بود. آيا پايداري او براي ماندن در مجلس
را درجهت تحقق اين موارد ارزيابي مي كنيد؟
من در رفتارهاي مدرس به ويژه در مقام وكالت مجلس، بيشتر همان قانونمندي اي
را مي بينم كه او احساس مي كرد از طريق مجلس مي توان آن را محقق كرد. وي در
يك جاهائي به اين قانع است كه اساس و روح قوانين اسلامي باشد، ولي در عين
حال از قوانين غرب هم استفاده شود. حتي اساس عدليه را هم مي گويد كه
روحش،روح اسلامي باشد، ولي از حقوق پيشرفتهاي چون حقوق كشور فرانسه استفاده
شود. در بسياري از موارد، او اينگونه عمل مي كند. همان طور كه گفتم او در
فضاي مشروطه است كه به فعاليت سياسي خود ادامه مي دهد و سعي مي كند هر دو
را با هم تلفيق كند. من در انديشه مدرس، در وجه مباني، عدول از مشروطه را
زياد نمي بينم، ولي در سياست چرا. در زندگي عملي و سياسي او حتي مشروطه اول
هم تحقق پيدا نكرد. در اين قسمت حتي حاكمان مشروطه هم ضد مشروطه شدند. در
اينجا موضع مدرس پيوسته تندتر مي شوند، ولي از ابزاري استفاده مي ند كه
دقيقا كساني هم كه او با آنها درگير شده است، از همان ابزار استفاده مي
كنند و اين در مدرس نكته تناقض نما(پارادوكسيكالي) است، يعني او با مشروطه
اي مي خواهد به سراغ رضاخان و دولت هاي وابسته برود كه آنها هم از همين
ابزار استفاده مي كنند. بنده خدا گرفتار هم شده است. نه اكثريت مجلس در
دستش هست و نه مطبوعات از او حمايت مي كنند. در اينجاست كه شخصيت او خود را
نشان مي دهد. او به تنهائي مقاومت مي كند. هوش بالائي هم دارد و مي بيند
كه همه چيز دارد از دست مي رود. در نامهاي كه در سال 1306 شمسي به مرحوم
حاج آقا نورالله نوشته، صريحا مي گويد، «كار را تمام كن» مرحوم حاج آقا
نورالله قيام مي كند و مي رود به قم، چند ماه بعد هم ديگر مدرس را به مجلس
راه نمي دهند. شهادت حاج آقا نورالله چهارم دي ماه 1306 است و مدرس در
اواخر همان سال تبعيد مي شود. در آن نامه مدرس صراحتا مي گويد، «تا وقت
هست، حرف آخر را بزن.» اصل اين نامه نزد من هست.
اين قيام از نقطه نظر سياسي در مقابل مشروطه مطرح بوه است.
ولي در آن قيام هم حاج آقا نورالله حرف آخر را نمي زند، در حالي كه مدرس مي
گويد بزن. اصل اين نامه نزد من است كه در كتابم آورده ام. مدرس نامه اي هم
از علماي اصفهان گلايه مي كند كه چرا انتخابات را به دست نمي گيرند و
نمايندگان كارآمدي را به مجلس نمي فرستند. باز مشاهده مي كنيد كه مدرس
معتقد است بايد در همين سنگر مجلس جنگيد و از سنگر بيرون نمي رود. او به هر
حال به اين قضيه دل بسته كه اصلاحات بايداز همين جا صورت بگيرند. امام هم
هر وقت مدرس را مطرح مي كرند، او را در يك چهارچوب مجلس قرار مي دادند نه
خارج از آن. مدرس يك سياستمدار واقعي، دلسوز و مردمي و متدين در مجلس است
كه استقلال مجلس و قوه مقننه را در برابر قوه مجريه حفظ مي كند و اين خيلي
باارزش است. ما هميشه اين نكته را از ياد مي بريم. مدرس مجلس را سمبل
مشروطه و نقطه اتكاي آن و نيز نما آزادي ميداند و مي خواهد استقلال آن را
حفظ كند. مي دانيم كه در طول تاريخ، چقدر از مجالس وابسته به بيگانگان ضربه
خورده ايم و حتي امروز هم اين خطر وجود دارد. هم امام و هم مقام معظم
رهبري پيوسته مجلس را به عمل به وظائف واقعي خود سفارش كرده اند. مجلس ما
در دوران هاي تاريخي مختلف، از وجود مدرس ها خالي بوده و اين خيلي مسئله
مهمي است. ما چرا مدرس را از مجلس مي آوريم بيرون و منحصرا در درون نهضت
مشروطه قرار مي دهيم وتازه بعد هم مي خواهيم ببينيم در اين چهارچوب اهداف
او چه هستند. مرحوم مدرس نمي تواند مثل ميرزاي شيرازي با يك فتوا، نهضتي
مثل نهضت تنباكو را به راه بيندازد و يا قدرت مرجعي مثل مرحوم آخوند را
ندارد، ولي با همان قدرتي كه دارد، مي تواند مجلس و نهاد قوه مقننه را
مستقل نگه دارد و اين، كار كمي نيست. نهايت تلاشش هم همين است. در قضيه
استيضاح دولت هاي وابسته، در قضيه اشغال ايران در جنگ بين الملل اول و در
مقابل رضاشاه از ابزار مجلس استفاده مي كند. چرا بايد از اين نكته غفلت
كنيم و به مدرس در بيرون از اين نهاد نگاه كنيم؟ اصلاح يكي از قواي سه گانه
مندرج در قانون اساسي يعني قوه مقننه خيلي مهم است. تازه اگر به اين مسئله
توجه كنيم كه قوانين عدليه هم در همين مجلس نوشته شدند، متوجه مي شويم كه
در واقع كنترل و اصلاح دو قوه از سه قوه مد نظر مدرس بوده است. آيا اين چيز
كمي است؟ براي امام هم بسيار مهم بود كه قوه مقننه داراي قدرت باشد و
بتواند جلوي قوه مجريه بايستد، چون قوه هاي مجريه به خاطر قدرت و امكاناتي
كه از طريق ادارات دارند و نيز بودجه اي كه در اختيار دارند. در معرض زياده
خواهي هستندو مجلس بهترين وسيله كنترل اين زياده خواهي هاست.
به نظر من نشانه گرفتن اين نهاد و ايستادگي در آن براي حفظ سلامت و صحت آن
توسط مرحوم مدرس، مهم ترين شاخصه زندگي سياسي اوست، چون او احساس مي كند با
حفظ سلامت مجلس، مي تواند كل نظام را از خطر سقوط و انحراف بيشتر حفظ كند.
هر چند به اين مجلس بي مهري هائي مي شود، از جمله اينكه علما را به آنجا
راه نمي دهند و قوانين اجرا نمي شوند، ولي باز مدرس اين نهاد را رها نمي
كند. مجلس را خانه خودش مي داند و اين به نظرم نكته مهمي در حيات سياسي
مدرس است.
اشاره كرديد به درگيري سياسي با مشروطه خواهان. نقطه شروع اين درگيري چه موقع است و كي به اوج مي رسد؟
يك مقدار كه از همان مجلس دوم و قضيه اولتيماتوم روسها شروع مي شود. مدرس
احساس مي كند كه نمايندگان، خود را باخته اند و آن موضعگيري درخشان را مي
كند. در قضيه بسته شدن مجلس در زمان ناصرالملك، اين درگيري بيشتر مي شود،
چون مدرس مي بيند كه دست خارجي و استبداد در كار است. جلوتر كه مي رويم، به
جنگ بين المللي اول مي رسيم كه قواي روس انگليس مي خواهند ايران را اشغال
كنند و مدرس از طريق كميته مهاجرت به جبهه مخالف آنها يعني آلمان و عثماني
نزديك مي شود تا به قول خودش با يك پوليتيكي، آثار تهاجم متفقين را كمتر
كند، ولي نقطه اوج اين درگيري، قرارداد وثوق الدوله است. در اين قضيه علما
با يكديگر متحدتر مي شوند و دست جريان انحرافي مجلس كاملا از آستين استعمار
بيرون مي آيد. مقابله مدرس با اين قضيه هم باز در درون نظام پارلماني است،
ولي از علماي بيرون پارلمان هم استفاده مي كند، مثلا از مرحوم حاج آقا
جمال، از علماي نجف و از امام جمعه خوئي.
آيا مخالفت با جمهوريت و به سلطنت رسيدن رضاخان را نمي توان اوج درگيري مدرس با مدعيان مشروطه خواهي دانست؟
رضا شاه منجي جريان سكولاريستي مشروطه است، يعني رضاشاه يك پديده ضرب
الاجلي ودفع الوقتي نيست. رضاشاه نتيجه و منجي حركت هاي قبلي سكولاريستي
مشروطه، حتي وثوق الدوله است. سكولاريسم و مشروطه عملا با رضاخان نجات پيدا
كرد. مدرس مي ديد كه مي شد مانع از بروز اين اتفاق شد، به همين دليل هم
سنگر مجلس را رها نمي كرد. دوره سلطنت رضاشاه، نقطه اوج درگيري مدرس به
مشروطه خواهان است، ليكن با عقبه هايش. تمام عناصر غير ديني مشروطه در
رضاخان به هم مي رسند.از يحيي دولت آبادي گرفته كه ظاهرا لباس آخوندي دارد،
اما باطنا، هم بهائي است وهم از اولين روشنفكراني است كه بسيار قبل از
رضاشاه مي خواست طرح بي حجابي را سر زبانها بيندازد. از آن طرف تقي زاده و
خيلي هاي ديگر هستند كه با ظهور رضاشاه به هم مي رسند. اگر انحرافات مشروطه
را يك مقداري هم ناشي از انگلستان و تفوق سياست آن در ايران بدانيم،
رضاشاه اوج اين تفوق است، چون انگليسي ها با او به نقطه اطميناني رسيدند.
به اين نكته اشاره كرديد كه درگيري مدرس با مشروطه خواهان از
وجه سياسي بوده، ليكن در تاريخ مي بينيم كه سرانجام، همان كساني كه روزي
در مقابل شيخ فضل الله صف آرائي كردند، در مقابل مدرس هم ايستادند.
علتش وابستگي آنها بود و لذا باز مدرس از در سياست وارد مي شوند، در حالي
كه با شيخ فضل الله روي مباني نظري مشكل داشتند. آنها هيچ وقت نمي توانستند
ادعا كنند كه مدرس مشروطه خواه نيست.
به نظر شما مدرس تا چه حد موفق شد ميراث مشروطه خواهي اصيل را حفظ كند؟
اگر مدرس و چند تا از رجال خوشنام نبودند، خط مشروطه به كلي طرد مي شد،
مخصوصا با تمايزي كه مرحوم شيخ فضل الله ايجاد كرده بود. اين نكته را عرض
كنم كه تمايزي كه مرحوم شيخ فضل الله موجب شده بود كه حتي تا همين اواخر به
نهضت مشروطه بگويند فتنه مشروطه، ولي وجود مدرس و امثال او باعث شد كه
آبروي مشروطه تا حدي باقي بماند. امروز مي توانيم بگوئيم كه مشروطه دو خط
بوده است. وجود شخصيتهائي مثل حاج آقا نورالله، آخوند خراساني، مدرس، سيد
عبدالله بهبهاني وامثال اينها نشان مي دهد كه مشروطه يك خط نبوده، بلكه دو
خط بوده و اين مسئله بسيار مهم است و يك خط در شخصيت هائي متجلي است كه از
دوره مشروطه حضور داشتند، از جمله مرحوم آخوند خراساني كه در دوره قاجار
فوت مي شود، شيخ عبدالله مازندراني فوت مي شود، سيد عبدالله بهبهاني ترور
مي شود و طباطبائي در اثناي جنگ جهاني اول فوت مي شود. كساني كه از نظام
مشروطه تا زمان رضاخان زنده مي مانند، مرحوم حاج آقا نورالله و مرحوم مدرس
هستند. هر دو هم كشته شدند. اين نشان ميدهد كه خط اصيل مشروطه در مقابل
استعمار خارجي و استبداد رضاخاني سكوت نكرد و من اين را موفقيت مي دانم،
چون اينها خط را حفظ كردند و نگذاشتند رضاشاه به نام مشروطه، هر كاري دلش
مي خواهد بكند. نگذاشتند رضاشاه همه مشروطه را مصادره كند. آنها آبروي
مشروطه را خريدند. مسئله صرفا مشروطه نيست، مسئله تحول در زندگي مردم است،
قانون خواهي است. اگر يك قيام ملي شكست بخورد، سرخوردگي ناشي از آن يك
سرخوردگي عادي نيست و مردم تا مدت ها قدرت قيام و مبارزه را از دست مي
دهند. مدرس نمي خواست اين اتفاق بيتفد. او مي خاست عوارض و خطرات اين كار
را كمتر كند. او در سنگر مشروطه مي ايستد و مبارزره مي كند تا به مردم
بفهماند كه دستاورد خون شهداي شما از بين نرفته است و اينهائي كه آمده و
مشروطه را در دست گرفته اند، صاحبان واقعي آن نيستند. اين فرق مي كند با
اينكه خودش را از كل مشروطه ونظام، كنار بكشد و بگويد كل قضيه فاسد شده است
او البته مي توانست اين كار را بكند، اما اين اقدام، خطر بزرگي داشت و آن
هم نااميدي و يأسي بود كه در مردم به وجود مي آمد و ديگر جرئت انقلاب و
قيام را از دست مي دادند. وقتي يك حركت اجتماعي شكست بخورد، مردم به ركود و
سستي روي مي آوردند. مدرس نمي خواست استبداد و استعماري كه پشت مشروطه
پنهان شده بود، توان واميد مردم را براي مبارزه از بين ببرد و لذا سنگر
مشروطه را رها نكرد.