ضميمه كردن آيت به بقايي براي حذف او بود
پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۹:۵۸
«شهيد دكتر آيت وسنجش نقداوبه جريان ملي گرا » در گفت و شنود شاهد ياران با دكتر مجتبي سلطاني
مرحوم شهيد آيت از جمله شخصيت هائي بود كه بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب، از طريق ارائه يك سلسله درس ها و سخنراني ها به نقد جريان ملي گرائي پرداخت كه شايد از اين جهت پيشتاز باشد، چون زماني كه مراسم سالگرد مصدق در 14 اسفند در احمدآباد برگزار شد، موجب اعتراض بعضي از عناصر سياسي اي شد كه به آيت الله كاشاني نزديك بودند. قطب زاده اعلام كرد كه ما حاضريم يك ساعت تلويزيون را به شما بدهيم كه بيائيد و حرف هايتان را بزنيد. اودر همان دوره آمد و براي اولين بار در مذمت مصدق صحبت كرد كه بازتاب زيادي هم داشت. اولين فرد معترض حاج سيد جوادي بود. هنوز هم آثارش هست كه مي گويند اولين قدم انحراف همين بود كه هنوز انقلاب پيروز نشده، يك نفر آمده و اين طور حرف زده. خود شما از منتقدين جريان ملي گرايي هستيد و طبعا اين مسئله را در همان مقطع هم به تناسب ذوق و علاقه اي كه داشتيد تعقيب مي كرديد. نقد دكتر آيت در كاركرد اين جريان در دوران نهضت ملي و نيز كاركرد شخص دكتر مصدق داراي چه ويژگي هائي است؟
بسم الله الرحمن الرحيم. اين مطلبي كه شما در باره جايگاه دكتر آيت در طرح و نقد جريان موسوم به ملي گرايي و يا جريان مدعي ملي گرائي مطرح كرديد، قابل تامل است. نسل جديد ممكن است از اصطلاح ملي گرايي، معناي مثبتي را برداشت كند، ولي در ابتداي انقلاب و در دهه 60 ملي گرائي به عنوان آلترناتيو اسلام گرائي و وسيله اي براي مقابله با نظام اسلامي مطرح مي شد و نه به عنوان عاملي براي تشجيع روحيه وطن پرستي و لذا براي اينكه اين اصطلاح در ذهن مخاطب تعبير و تفسير غلطي پيدا نكند، من ترجيح مي دهم از اصطلاح جريان مدعي ملي گرائي يا جريان موسوم به ملي گرائي استفاده كنم. نقدي كه شهيد آيت به عنوان يكي از برجسته ترين افراد در اين زمينه بر ملي گرائي وارد كرد، از زوايا و ابعاد مختلفي قابل تحليل است. يك وجه آن اين است كه آيا طرح اين نقد در آن شرايط مناسب بود يا نه؟ و اينكه اين ديدگاه تا چه حد در شكل گيري جريان هاي بعدي و تأثيرگذاري بر جريان هاي مؤثر نقش داشت؟ مسلماً ديدگاه هاي ايشان با فاصله زماني اي كه ما الان نسبت به زمان وقوع داريم و بحث مي كنيم، مي تواند از انواع عيار برخوردار باشد، يعني زماني هست كه واقعه را در زمان خود و بعد واقعه را بيرون از زمان و از منظر الان نگاه مي كنيم و يا از نگاه يك فعال سياسي يا پژوهشگر تاريخي. اينها متفاوتند، يعني فعل در زمان براي خودش يك آثار و عياري دارد و برون از زمان و از منظر الان و به عنوان داوري ما نسبت به گذشتگان آثار و عيار ديگري دارد.
رفتار سياسي دكتر آيت در زمان خودش در تبيين ريشه هاي عناد جريانات مدعي ملي گرائي با جريان اسلامي از جهات مختلف، مثبت و قابل دفاع است. بايدگفت كه ايشان در اين موضوع، آغازگر نبود، چون متاسفانه من ديده ام كه بعضي ها حتي از موضع طرفداري از امام و انقلاب، به گونه اي آيت و دوستان و همفكران ايشان را زير سئوال مي برند كه اينها با اين مباحثشان، يك جريان تفرقه و اختلاف را آغاز كردند يا به آن دامن زدند و تعبيرشان اين است كه اينها اختلافات دوران نهضت ملي شدن نفت را به زمان حال كشيدند و به زيان وحدت در نظام اسلامي، آن اختلافات را باز توليد كردند، درحالي كه اين طور نبود. در بين نيروها و جريان هاي فعال در عرصه انقلاب اسلامي، جريان هاي زيادي بودند كه از اين ميراث تغذيه و به اين ميراث استناد مي كردند و اساساً با آن پرچم حضور داشتند، يعني ابتدا به ساكن، اين شهيد آيت يا نيروهاي اسلامي نبودند كه به ضرورت نقد مصدق يا جبهه ملي و وقايع نهضت ملي شدن نفت واقف شدند، بلكه گروه هاي ديگري براي اينكه خودشان را داراي ريشه هاي تاريخي قوي تر و غني تري نشان بدهند و هويت خود را بر ساير هويت ها برتري بدهند، به اين ميراث استناد كردند.
حتما شما آن حكايت را در مثنوي شنيده ايد كه شتر و گرگ مي نشينند و از سابقه و عمر خودشان صحبت و هركدام تاريخچه اي را براي خود مطرح مي كنند. گرگ مي گويد من همان گرگ زمان حضرت يوسف(ع) هستم و شتر هم سابقه خودش را به ناقه حضرت صالح(ع) مي رساند و هركدام براي خودشان تاريخچه اي درست مي كنند. شير در آن ميان جستي مي زند و طعمه را بر مي دارد و مي گويد من تاريخي مثل شماها ندارم، ولي زورم از شما بيشتر است و اين حق من است. از اين زاويه، ملي گراها در فضاي اول انقلاب، آن را يك طعمه مي ديدند و مي خواستند براي خودشان حقي بيشتر و برتر از ديگران قائل باشند و طعمه انقلاب را تصاحب كنند.
اتفاقا خود شهيد آيت در اين باره صحبت كرده و گفته اينها درصدد چهره سازي و رهبرسازي در برابر امام هستند و با همان عملكرد و شيوه اي كه در نهضت ملي به كار بردند و آن نهضت را منحرف كردند، مي خواهند اين نهضت را هم منحرف كنند و اين يك احساس خطر منطقي بود.
اين اتفاق رخ داده بود و فقط هم نظر ايشان نبود. جالب است اشاره كنم خيلي ها كه الان وقايع اول انقلاب را به صورت ناقص نقل مي كنند، اين مسئله را به گونه اي مطرح مي كنند كه گوئي اين دغدغه، فقط دغدغه خاص حلقه دوستان شهيد آيت بوده است، درحالي كه اين طور نيست. جالب اينجاست كه خود نهضت آزادي، به عنوان جرياني كه مشروعيت و موجوديتش را از تائيد مصدق مي گرفت و به عنوان يك گروه مصدقي از درون جبهه ملي در آمده بود، در ابتداي انقلاب اطلاعيه داد و به اين نكته اشاره كرد كه طرح مصدق، مشكوك و به قصد تفرقه و تشتت است و آوردن نام كسي كه الان حضور و نقشي در انقلاب ندارد، بزرگ ترين اشتباه است. يعني بخشي از نهضت آزادي كه خارج از دولت بود و اطلاعيه مي داد، ناخواسته در بيانيه هاي آن زمان خود، به يك سري از واقعيت ها اعتراف كرده است، از جمله همين موضوع. واقعيت به قدري روشن بود كه حتي گروهي مثل نهضت آزادي هم در ابتداي انقلاب اعتراض مي كند كه چرا اين گروه ها اين قدر اصرار دارند كه مصدق را مطرح كنند و چرا اين گونه؟...
مهندس سحابي هم مي گفت كه الان ديگر جاي اين حرف ها نيست.
گروهي كه بيانيه مي نوشتند، عزت سحابي و همفكرانش بودند.
كه بعد جدا شدند.
آن زمان هنوز به اسم نهضت آزادي بيانيه مي نوشتند. منظور اين است كه اين موضوع كاملا در زمان خودش روشن بود كه طرح نام مصدق، يك طرح انحرافي است و مطرح كردن او نه به قصد تقويت جبهه انقلاب، بلكه در جهت تضعيف آن است. جالب اينجاست كه در طول ماه هاي آخر پيروزي انقلاب اسلامي و بعد از آن، راديوي بي.بي.سي و رسانه هاي خارجي امريكائي تلاش مي كردند كه چهره سازي و مصدق و ميراث فكري او را به عنوان ايدئولوژي جايگزين براي ايدئولوژي انقلاب اسلامي مطرح كنند و به گونه اي پيشتازي جريان هاي سياسي در انقلاب اسلامي را به سمت جريان ناسيوناليستي و جريان مصدقي تغيير بدهند، يعني اين يك پروژه بود. دائماً بي.بي.سي و نشريات خارجي سعي مي كردند در تصاويري كه از ايران منتشر مي كنند، عكس بزرگ مصدق را بياورند و او را به عنوان رهبر نهضت ملي مطرح كنند. بعضي از اين افراد و گروه ها بودند كه آرم سازمانشان را مي آوردند و اغلب هم مردم اعتراض مي كردند كه نبايد آرم گروه ها باشد، ولي بارها خود من در تظاهرات شاهد بودم كه افرادي به صورت سازماندهي شده سعي مي كردند در كنار عكس امام، عكس مصدق را هم بياورند و جالب است كه خبرنگاران خارجي دنبال شكار اين تصاوير بودند و در تصاويري كه در رسانه هاي خارجي منتشر مي شد، برخي از اوقات عكس مصدق در فيلم ها و عكس ها برجسته تر بود تا بگويند حركت انقلاب مردم ايران، ادامه همان جريان و در واقع متاثر از ايدئولوژي ناسيوناليستي است و همان كساني كه همفكران و ياران مصدق بودند، رهبران انقلاب هستند تا به اين ترتيب انقلاب اسلامي را به نفع خودشان مصادره كنند.
اين حركت از قبل از پيروزي انقلاب به اشكال مختلف شروع شد و بعدها هم با چاپ كتاب ها و اطلاعيه هاي مختلف و سازماندهي گسترده اين گروه ها بعد از انقلاب ادامه پيدا كرد. در ميدان انقلاب روبروي ساختمان ژاندارمري، ساختمان بزرگ و مفصلي بود كه جبهه ملي آن را تصاحب كرده و در آنجا مستقر شده بود. ده ها ساختمان ديگر هم در تهران بود كه جبهه دموكراتيك ملي و حزب ايران و گروه هاي مختلف ناسيوناليست، تصرف كرده بودند و در كنار گروه هاي چپ و گروه هاي ديگر به شدت فعاليت مي كردند و كاملاً مشخص بود كه از امكانات لجستيكي و مالي و انتشاراتي خيلي خوبي هم برخوردارند. آنها با توليد انبوه نشريه و مجله و كتاب سعي داشتند شخص مصدق و تفكر او را در برابر انديشه و شخصيت امام در جامعه ترويج كنند.
مي دانيد كه اين جريانات از همان ابتدا با قانون اساسي نظام و با خود عنوان جمهوري اسلامي به مخالفت پرداختند و با اينكه مدعي ناسيوناليسم و ملي گرائي بودند، در بعضي از جاها همكاري هاي پنهان و آشكاري حتي با گروه هاي تروريست و تجزيه طلب هم داشتند، يعني به دليل عداوتشان با جمهوري اسلامي، رسما با دشمنان تماميت ارضي كشور همكاري مي كردند؛ كما اينكه بختيار كه جزو شوراي مركزي جبهه ملي بود و با نظر خود جبهه ملي پذيرفته شده بود – كه البته به شكل تصنعي و تظاهر اعلام كردند كه از جبهه ملي اخراج شده است – بعداً رفت و با صدام اتحاد كرد و تامين كننده گروه هاي تجزيه طلب در غرب كشور شد. در ماجراي تجاوز صدام به ايران هم گروه هاي ناسيوناليست نقش مهمي داشتند. جالب است! مصداق مفهوم واقعي ناسيوناليسم وارداتي را در اينجا مي شود پيدا كرد.
پس اين جريان شروع شده بود و يك خطر جدي بود. در ابتداي انقلاب اسلامي به لحاظ ايدئولوژيك و سياسي، دو خط عمده خودشان را نشان دادند. يكي خطر جريانات چپ بود، به دليل اينكه اتحاد جماهير شوروي طولاني ترين مرز آبي و زميني را با ايران داشت و صاحب قدرت سياسي و ايدئولوژي بسيار مؤثري در دنيا بود و از ابتداي دهه 20 در ايران، سابقه فعاليت حزبي و تشكيلاتي براي ترويج ماركسيسم داشت. در ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي، يك خطر بزرگ جريان ماركسيسم يا جريان هاي متمايل به شوروي يا اصولا بلوك شرق، اعم از طرفداران چين و يا حتي طرفداران آلباني و به هرحال مجموعه گروه هاي ماركسيست بودند. اين خطر خيلي آشكار و برجسته بود، چون در جريان وقايع قبلي از جمله نهضت ميرزا كوچك خان و كودتاي 28 مرداد مردم خاطرات تلخي از خيانت گروه هاي چپ داشتند و خطر نفوذ اتحاد جماهير شوروي، محسوس و آشكار بود، بخش عمده اي از توجهات، متوجه خطر جريان چپ بود. حتي جريانات غرب گرا هم در تشديد و دامن زدن به اين خطر براي رسيدن به اهداف خود نقش داشتند، ضمن اينكه جريانات ولائي و اسلامي هم واقعا براي حفظ اصالت انقلاب اسلامي، نسبت به اين مسئله، حساس بودند.
در كنار اين جريان، جريان ناسيوناليست و غرب گرا از ناسيوناليسم سكولار ليبرال تا ليبرال هاي التقاطي فعال و داراي سابقه تاريخي و تشكيلات بودند و به موازات جريان چپ فعاليت مي كردند، اما خطرشان براي نيروهاي اسلامي به اندازه خطر جريانات ماركسيستي و الحادي آشكار و ملموس نبود. در ماه هاي اول انقلاب با نوعي غفلت روبرو هستيد.
يا تسامح...
يعني رهبران با اين تلقي كه نيروهاي ناسيوناليست به مردم پيوسته اند و استقلال كشور را دوست دارند، در عالم تئوري فرض بر اين بود كه اينها حداقل براي دفاع از وطن، با نظام برآمده از انقلاب همكاري خواهند كرد و لذا اينها را به عنوان خطري كه استقلال كشور يا عقيده مردم را تهديد كند، تلقي نمي كردند، چون اولا ملحد نبودند، ثانيا مدعي دفاع از تماميت ارضي و استقلال كشور بودند، اما جريانات ماركسيستي و چپ گرا، هم ملحد بودند، يعني دين را مستقيماً زير سئوال مي بردند و به آن حمله مي كردند، هم انترناسيوناليست بودند و اساساً اعتقادي به حفظ استقلال كشور نداشتند و معتقد بودند كه ايران بايد به بلوك شرق بپيوندد و تبديل به بخشي از بين الملل كمونيسم جهاني شود.
بنابراين ضديت و خطر جريان كمونيستم و جريان چپ گرا برخلاف جريان ملي گرائي، براي استقلال كشور و دين مردم، خيلي ملموس و آشكار بود، درحالي كه همين خطرات را جريان ملي گرائي هم داشت، اما خطرش پنهان بود، يعني جريان مدعي ملي گرائي، هم در ريشه هاي تاريخي و در باطن خودش، استقلال ايران را بر باد و ايران را در مدار غرب قرار مي داد، دين ستيزي شان هم پنهان بود و به همين دليل به ويژه در برابر خطر ماركسيست ها تحت الشعاع قرار گرفته بود، يعني خيلي ها در ان زمان اولويت را به اين داده بودند كه ما بايد خطر ماركسيست ها را دفع كنيم. حجم كتاب هاي منتشره ماركسيست ها خيلي زياد بود و چون شعارهاي عدالت خواهانه مي دادند كه خيلي جذاب بودند، جوان ها را جذب مي كردند. در دنيا هم فضاي بين المللي به سمت جنبه هاي چريكي تمايل داشت و اساساً خود انقلاب اسلامي را متاثر از حركت هاي چپ مي دانستند، كما اينكه بازرگان و ليبرال ها معتقد بودند كه انقلاب اسلامي در ريشه خودش، متاثر از جريان چپ است، يعني اين قدر جريان چپ به لحاظ تبليغاتي در جهان سوم هژموني داشت.
اين سيطره تبليغاتي جريان چپ، خطر آنها را خيلي عمده كرده بود كه باز اين هم به نفع جريان ليبرالي و ناسيوناليستي مي شد. در آن زمان اينكه يك فردي اين بيدارباش و هشدار را بدهد و توجهات را به اين نكته جلب كند كه ما كه در انقلاب اسلامي مي گوئيم نه شرقي نه غربي، يك وقت فقط در مسئله نه شرقي گرفتار نشويم، بلكه غربي آن را هم ببينيم، همان طور كه مصداق نفوذ و صدمه زدن به اصل نه شرقي شدن انقلاب، جريان چپ بوده، مصداق ضربه زدن به نه غربي انقلاب اسلامي و زمينه سازي براي استعمار غرب يا نفوذ انگليس و امريكا در ايران جريان هاي ناسيوناليست و ليبرال هستند، كار هوشمندانه و بزرگي مي كرد.
شهيد آيت از معدود كساني بود كه به موقع اين هشدار و نهيب را به نيروهاي انقلابي ارائه كرد و در واقع توجهات را به اين نكته جلب كرد كه ما نبايستي به دليل شدت هجوم جريان هاي چپ و درگير شدن با آنها فراموش كنيم كه جريان ناسيوناليستي وجود دارد و خطرش هم بيشتر است، چون واقعيت ديدگاه هايشان مستتر و پنهان است.
در آن شرايط در افتادن با جريانات ملي گرائي واقعا هزينه داشت. اولا چهره هاي شاخص ملي گرا، همه داراي نوعي وجاهت شده بودند و خود بازرگان به عنوان بخشي از جريان ملي گرائي مورد اعتماد امام بود و خيلي از چهره هاي وابسته به اين جريان در پست و مسند بودند كه همين مسئله مي توانست دهن ها را ببندد كه شما چرا داريد از جرياني انتقاد مي كنيد كه مورد اعتماد امام قرار گرفته است. ثانيا اينكه از نظر تبليغاتي هم دست بالا را داشتند و فضا به گونه اي نبود كه بشود به راحتي باب انتقاد از اين جريان را باز كرد. در آن فضا غير از دكتر آيت چه كساني اين خط شكني را انجام دادند و همزمان با او متوجه اين خطر شدند؟
البته اين فضاي سنگين در مورد جريان چپ هم بود. آن روزها شعار نيروهاي انقلابي اين بود كه: چپ و راست نابود است/ اسلام پيروز است. مصداق تعبير چپ و راست تا مدت ها دشمنان تفكر اسلامي در جناح ناسيوناليست و ليبرال و در جناح ماركسيست و التقاطي و چپ بود. منظور اين است كه مخالفت با جريان چپ هم هزينه داشت، اما در عرصه سياسي، اين نكاتي كه شما اشاره كرديد، شايد يك مقدار هزينه برخورد با ناسيوناليسم را افزايش داد. البته من معتقد نيستم كه هزينه اش خيلي بالا بود، اما بستر و زمينه پذيرشش كمتر بود.
صرف نظر از اينكه امام در مواجهه با اين جريان چه ديدگاهي داشتند- كه بايد در جاي خودش تبيين شود- بسياري از چهره ها از جمله مرحوم آيت الله طالقاني، شهيد دكتر بهشتي و خيلي ها به اين جريان خوش بين بودند و شهيد بهشتي در حزب جمهوري تاحدي با جريان مخالف مصدق اصطكاك داشتند، يعني اساساً يك نوع جمهور نزديك به اجماعي از نيروهاي دخيل در انقلاب از جريانات مختلف، نه تنها با انديشه ملي گرائي چالشي نداشتند، بلكه نوعي خوش بيني هم به آن داشتند.
به آن انديشه ،اين خوش بيني كه بيان كرديد، وجود نداشت. در اين قضيه، يكي بحث شخص مصدق مطرح بود و يكي بحث ميراث تشكيلاتي و سياسي اي كه به نام مصدق عمل مي كرد. شخص مصدق در آن زمان تبديل به يك سمبل و نهاد و به تعبير امروزي ها ICON شده بود. مصدق در اثر تبليغات به عنوان نماد مبارزه با انگليس جا افتاده بود، بنابراين اين نهاد مي توانست در خدمت انقلاب اسلامي و در خدمت تقويت ابعاد ضد استعماري و استقلال خواهانه آن قرار بگيرد و به نوعي بر اين نكته تاكيد كند كه ما همان آرمان شكست خورده نهضت نفت را در انقلاب اسلامي به ثمر رسانديم.
بعضي ها مي گويند آرمان شكست خورده نهضت مشروطيت در مردم سالاري و آرمان شكست خورده نهضت نفت، در استقلال همراه با آرمان جامع و كامل اسلامي كردن نظام محقق شد. در اين ديد تا زماني كه مصدق اين قابليت را داشت كه در خدمت آرمان هاي مردم باشد و به تقويت جبهه انقلاب كمك كند، تدبير بدي تلقي نمي شد، اما نكته اين است كه مصدق را در عالم واقع نمي شد از ميراث تشكيلاتي و سياسي جريان ملي گرائي تفكيك و خود واقعي او را مطرح كرد، يعني ما يك تصوير برساخته و تبليغاتي و رتوش شدة مصنوعي از مصدق داشتيم كه با واقعيت شخص مصدق خيلي فاصله داشت و تصوير دلنشيني هم بود؛ بنابراين خيلي ها دوست داشتند اين تصوير دلنشين از مصدق حفظ شود و ديگر كند و كاو نكنند و نروند ببينند اصل قضيه چيست. در زبان فارسي داريم كه از گذشتگان به نيكي ياد كنيد و در روايت داريم: «فاذكروا موتاكم بالخير: مرده هايتان را به نيكي ياد كنيد.» اين تمايلي كه انسان بايد از درگذشتگان به نيكي ياد كند و از آن طرف اگر آدمي به امر مستحسني شهرت پيدا كرده كه آن امر مي تواند موجب تشويق و تقويت آن كار شود، نبايد آن را خراب كنيم، در بسياري وجود دارد؟
مصدق به عنوان نماد و چهره استعمارستيز و استقلال خواه خوب بود. من بارها گفته ام كه اگر چنين مصدقي وجود مي داشت يا الان وجود داشته باشد، همه ما حاضريم به او اقتدا كنيم و حداقل مصدق را هم در زمره ياران انقلاب قرار بدهيم! بعداً روشن شد كه اين تصوير و چهره با واقعيت شخصيت او فاصله دارد. اما در آن زمان خيلي ها تمايل داشتند كه آن تصوير از مصدق وجود داشته باشد. اگر جريان هاي ناسيوناليست به ميدان نمي آمدند و جريانات ليبرال سعي نمي كردند از ايدئولوژي مصدق گرا و ناسيوناليسم يك آلترناتيو و رقيب براي نظام اسلامي ايجاد و با استفاده از آن، در برابر نظام ايستادگي كنند، شايد اين اتفاقات هم نمي افتاد. من معتقدم اگر اين اتفاق رخ نمي داد، امام هم داوري نهائي خود را درباره مصدق ابراز نمي كردند، يعني ضرورتي نمي ديدند كه اين داوري را ابراز كنند، چون لازم نيست كه انسان هر راستي يا هر مطلبي را عنوان كند. آنچه كه باعث شد كه امام داوري قلبي و نهائي خود را بگويند به خاطر اين بود كه مصدق وسيله سوء استفاده دشمنان انقلاب شده بود و منشائ اين سوء استفاده هم در درون شخص مصدق وجود داشت.
بعضي ها در جواب گفته اند مگر بعضي ها از قبيل خوارج و گروه فرقان از قرآن سوءاستفاده نكردند؟ مگر طالبان از نام اسلام سوءاستفاده نمي كند؟ حالا يك سري آدم منحرف هم آمده اند و از نام مصدق سوءاستفاده كرده اند. اينها تشبيه مغلطه آميزي را به كار مي برند. صحبت بر سر اين نيست كه كساني با استناد به متشابهات مصدق، او را در برابر انقلاب قرار مي دهند، بلكه با استناد به محكمات مصدق از او در برابر انقلاب اسلامي استفاده مي كنند. معدل مجموعه مؤلفه هاي وجودي تفكر مصدق و رفتارهاي سياسي او به زيان جريان اسلام گرائي بوده و قابليت اين سوءاستفاده را داشته است. چرا ملي گراها با اينكه براي شهيد مدرس احترام قائل بودند، چنين استفاده اي را نتوانستند از ايشان بكنند؟ ممكن است جواب بدهند كه چون روحاني بود، اما سئوال اينجاست كه اينها چرا دنبال افراد غير روحاني بودند؟
ميرزا كوچك خان هم همين طور. در وطن خواهي او كه ترديدي نيست. مسئله اين نيست كه گروهي قصد سوءاستفاده از مصدق را داشتند، بلكه آنها واقعيت مصدق را همان گونه كه بود، علم كرده بودند؛ بنابراين اينكه در تقرير يا توصيف اين پديده كه بگوئيم گروهي از مصدق سوءاستفاده كردند، ما به ازاي خارجي ندارد، يعني كساني كه واقعا ياران و دوستان و ميراث داران فكري و تشكيلاتي او هستند، به آنچه كه او واقعاً بوده استناد كرده اند، نه اينكه از نام او سوءاستفاده كرده باشند.
ما اگر بخواهيم اين مدعاي جنابعالي درنمونه اصلي ياتقلبي را قبول كنيم، يك سئوال پيش مي آيد. معمولا در برابر هر سوءاستفاده اي ،يك حسن استفاده هم وجود دارد. ما چگونه مي فهميم كه مثلا طالبان دارد سوءاستفاده مي كند؟ خوارج از قرآن سوءاستفاده كردند؟ فرقان از قرآن سوءاستفاده كرد؟
چون در مقابل آن ملاك و اصالتي وجود دارد و اين اصالت واكنش نشان مي دهد و مي گويد اين جعلي است. جريان اسلامي وجود دارد و با استناد و استدلال مي گويد طالبان دارد دروغ مي گويد. در مقابل جريان سوءاستفاده چي از مصدق آيا جريان مدعي اصيلي وجود داشت كه بگويد نه، مصدق واقعي اين است؟ وجود نداشت و ندارد. اگر جرياني وجود مي داشت كه مدعي مصدق اصيل مي شد و مي گفت همان طور كه مدعي هستيم مصدق ضد انگليسي است، ما هم بايد ضد انگليس و ضد امريكائي و طرفدار استقلال باشيم و بايد از رزمندگان حمايت كنيم، مي گفتيم پس يك جريان اصيل وجود دارد، ولي برعكس است. هر كس كه dose مصدقي بودنش بيشتر است، احتمال انگليسي شدن و آمريكائي شدنش بيشتر است. حتي اگر كسي هم مدعي بشود كه از نام و انديشه مصدق سوءاستفاده شده، مي گوئيم كه شما در مقابلش كساني را كه مصدق واقعي و اصيل را مي شناسند، بياوريد و شخصيت حقيقي او را مطرح كنيد. آنهائي هم كه مي آيند و مي گويند مصدق وطن خواه بوده و وطن خواهي او را مطرح مي كنند، باز به گونه اي مؤلفه هاي تفكر او را مطرح مي كنند كه وطن خواهي تبديل مي شود به غرب گرائي، تبديل مي شود به هضم استقلال ايران در مدار گرايش به غرب. ماركسيست ها و چپي ها خيلي صريح و آشكار انترناسيوناليسم خود را مطرح مي كردند، ولي اينها در لفافه مطرح مي كنند.
بنابراين اگر كساني نسبت به مصدق حسن ظن داشتند، به خاطر قابليت و واقعيتي بود كه در نماد مصدق وجود داشت، اما خيلي زود از واقعيت اين نماد، رونمائي شد و همان شخصيت هائي كه علاقه داشتند احترام مصدق حفظ شود، بعداً به اين نتيجه رسيدند كه اين نماد به مثابه يك ويروس عمل مي كند؛ مثل ويروس هاي كامپيوتري كه در زمان خاصي فعال مي شوند و پدر كامپيوتر را در مي آورند يا ويروس هائي كه در بدن هستند و دوره كمون (نهفتگي) دارند، مثل ويروس ايدز كه ممكن است كسي ده سال مبتلا باشد، ولي علائم آن بروز نكند.
اين خطر را بعداً رهبران انقلابي و مسلمان كه خوش بين بودند حس كردند كه مصدق به مثابه ويروس عمل مي كند و بعد از مدتي كه باطنش آشكار شد، شروع مي كند به تخريب بنيادهاي انقلاب اسلامي، بنياد اسلاميت، بنياد استقلال خواهي و اينها را موريانه وار و از ريشه مي خورد و مثل غده سرطاني عمل مي كند و صدمه مي زند.
در ابتداي انقلاب وضعيت اين گونه بود و فرضا اگر در شوراي مركزي حزب، شهيد بهشتي معتقد بود كه بايد اين نماد را حفظ كرد، فكر مي كنم بشود از ديدگاه وي دفاع كرد، چون در مبحث سياست، يك بحث نظري و روشنگري داريم و يك بحث رفتار و فعاليت سياسي. شهيد بهشتي از موضع رفتار سياسي در مقطع سال 58، 59 معتقد بود كه ما بايد از اين نيروها براي تقويت پايه هاي انقلاب بهره بگيريم و تا زماني كه خيانت نكرده اند و همراهي مي كنند، آنها را در درون نظام نگه داريم؛ نبايد تحريكشان كنيم و آنها را به طرف جبهه مقابل هل بدهيم.
ولي نشانه هائي وجود دارد كه شهيد بهشتي نسبت به اين جريان خوش بين بود.
خيلي مختصر. خوش بيني شهيد بهشتي ابداً قابل مقايسه با خوش بيني آيت الله طالقاني نيست. سعه صدر شهيد بهشتي در جذب گرايشات مختلف فكري و اصلاح آنها شيوه يگانه اي داشت و در نهايت معتقد بود كه ما بايد نهضت آزادي ها و التقاطي ها را جذب و اصلاح و از آنها استفاده كنيم و رشدشان بدهيم. حتي در شوراي انقلاب كه بحث شده بود، ايشان گفته بود كه از همه گروه ها نماينده بياوريد، اما اين به معناي خوش بيني محض و نديدن انحرافات و نفاق آنها نيست. ايشان به اصلاح آنان خوش بين بود، كما اينكه امام هم اين فرصت را به آنها داد. شايد در مورد شهيد بهشتي به جاي تعبير خوش بيني، بايد از تعبير سعه صدر و امكان دادن براي اصلاح و ماندن در مسير انقلاب استفاده كرد.
در مورد شهيد آيت، بايد بين مباحث روشنگري سياسي و تحليل تاريخي و رفتار سياسي تفكيك قائل شد. يك زمان هست كه شما بنا به واقعيات و مصالحي، از جرياني كه طرفدار ناسيوناليسم است، دعوت كرده ايد كه بيايد و به انقلاب اسلامي بپيوندد. در آن مقطع شما ابتدا به ساكن نبايد ميهمان را آزرده خاطر كنيد. نمي شود كه كسي را به ميهماني دعوت كنيد و بعد يكي يكي عيوبش را بشماريد؛ بنابراين در زمينه رفتار سياسي در مقطعي كه ما اينها را به عنوان ميهمان به درون انقلاب دعوت كرديم، بعضي حركت ها تندروي بود. آن موقع نشريه اي از طرف شهيد منتظري در مي آمد به نام «پيام شهيد». ممكن است الان كساني به آرشيو آن نشريه مراجعه كنند و بگويند حرف هاي درستي زده، چون بعداً در عمل ثابت شده، ولي آن حرف در غيرِ زمان خودش زده شده و زماني بوده كه انقلاب اسلامي، اين جريان ها را به ميهماني خودش دعوت كرده بود. سفره انقلاب آماده بود و اينها دعوت شده بودند تا نمك گير انقلاب بشوند، خود را اصلاح كنند و در دامن انقلاب بمانند.
اما اين ميهمان ها آداب ميهماني را چندان به جا نمي آوردند.
وقتي كه به جا نياوردند، بله بايد برخورد مي شد.
اولين اقدامشان هم در 14 اسفند 57 بود كه كاملا نشان دادند قصد دارند از مصدق در برابر امام رهبرسازي كنند. كار دكتر آيت هم دقيقا واكنش به اين اقدام آنها بود.
كارگردان آن جريان، متين دفتري، نوه مصدق از جبهه دموكراتيك ملي بود. در آن زمان بعضي ها از اين ماجرا فاصله گرفتند، چون جبهه دموكراتيك ملي متين دفتري با سنجابي و جبهه ملي اختلاف داشت، بنابراين ناسيوناليست هاي قديمي از اين فتنه فاصله گرفتند. انقلاب هنوز اين فرصت را برايشان قائل بود كه اينها خودشان را از اين فتنه گري ها جدا كنند، حتي نشريه جبهه ملي خيلي ملايم پيش آمد. از رفراندوم جمهوري اسلامي بود كه يك مقدار مخالف خواني هايشان را شروع كردند و در قضيه مجلس خبرگان تدوين قانون اساسي در بيان عقايد خودشان عليه انقلاب اسلامي، به سمت راديكاليسم رفتند.
بنابراين در روزهاي اول بسياري از اينها به دلائل مختلفي باطن عقايد خود را آشكار نكرده بودند يا مدعي بودند كه ما به انقلاب پيوسته ايم. مديريت انقلاب هم منتظر بود رجلي كه به اينها گرايش داشتند، در درون اقيانوس انقلاب هضم يا تطهير شوند و به تعبير درست تر غسل كنند، اما نشد. مي خواهم بگويم مي توانيم بعضي از موضع گيري ها، به خصوص موضع گيري هاي تند در غير زمان خودشان نتيجه مطلوب نمي دهند، ضمن اينكه بعضي موضع گيري هاي يك نماينده مجلس يا سخنراني كه فاقد مسئوليت سياسي است، ممكن است آثار و بازتاب هاي خاصي نداشته باشد و به عنوان يك اظهارنظر شخصي تلقي شود.
اما رئيس يا دبير شوراي انقلاب يا رئيس قوه قضائيه بايد در اظهارنظرهاي خود محدوديت ها و ملاحظات بيشتري را در نظر داشته باشد. آنچه كه به عنوان اختلاف نظر در شوراي مركزي حزب يا بعد از آن ياد مطرح مي شود، بخشي به تفاوت نقش ها برمي گردد. يعني اختلاف بنيادي وجود نداشته، بلكه مصلحت زمان و جايگاه افراد در موضع گيري هايشان مدنظر بوده است. دبيركل حزب به طور طبيعي بايد جمع كننده آرا و نظرات باشد. فراكسيون هاي مختلف طبيعتاً با هم اختلاف نظر دارند. دبيركل حزب كه نمي تواند عضو يك فراكسيون باشد، بنابراين طبيعي است مثلا ما موضع شهيد بهشتي را اين گونه تعبير كنيم كه ايشان با توجه به جايگاه و نقش خودش، عمل مي كرد، نه اينكه اختلاف مبنائي با شهيد آيت داشته است. حداقل اطلاعات من نشان نمي دهد كه شهيد بهشتي با شهيد آيت اختلاف مبنائي يا بنيادي داشته باشد.
اتفاقاً وقتي جلوتر آمديم، صابون اين جماعت به تن شهيد بهشتي هم خورد.
از ابتدا و از همان زماني كه شهيد بهشتي عملا رياست مجلس خبرگان را به عهده داشت، نشريه جبهه ملي در كنار ساير گروه ها، از جمله اولين نشرياتي بود كه بدترين حملات و اهانت ها را به شهيد بهشتي مي كرد. سنجابي در خاطراتش مي نويسد: «هنگامي كه نمايندگان منافقين نزد او مي روند كه او را به حمايت از خودشان دعوت كنند، به نحوه رفتار آنها و مشي مسلحانه شان انتقاد مي كند، ولي مي گويد از خبر كشته شدن بهشتي خوشحال شدم، چون اين آدم به سزاي اعمالش رسيد!» آدمي مثل سنجابي حتي نتوانسته كينه خود را نسبت به شهيد بهشتي پنهان كند و بعد از شهادت ايشان هم كينه اش را ابراز كرده است. ملي گراها با اينكه در آن زمان اختلاف تاكتيكي با منافقين داشتند، اما از اينكه مي ديدند منافقين دارند اين كارها را مي كنند، خوشحال بودند.
ولي بااين همه شهيد بهشتي در ميان نيروهاي خودي بيش از ديگران به خوش بيني به ملي گراها معروف بود.خاطرات برخي ازاعضاي حزب جمهوري اسلامي مويداين مسئله است.
اين قابل مناقشه است و دلايل بسيار محكم تري لازم است تا معلوم شود كه شهيد بهشتي با شهيد آيت اختلاف مبنائي داشته است. اختلاف روشي و تاكتيكي داشتند، اما اختلاف راهبردي نداشتند. يعني از لحاظ مبنا و راهبرد، شهيد بهشتي مي دانسته كه ناسيوناليسم با انقلاب اسلامي سر آشتي ندارد، مگر اينكه جريان ناسيوناليسم، انحرافات و اشتباهات خود را اصلاح كند، اما به لحاظ روش و تاكتيك برخورد، ايشان هنوز معتقد به سعه صدر و تحمل و اغماض بيشتر و فرصت دادن بود، اما افرادي بودند كه سريع تر عمل مي كردند و امثال شهيد آيت مي گفتند كه بي فايده است، ما اينها را مي شناسيم و اين اغماض شما بي فايده است و اينها سوء استفاده مي كنند و بزودي نيات خودشان را نشان خواهند داد. البته اين را بايد بگوئيم كه هرچند شهيد آيت در اين پيش بيني محق بود، اما در انتظار و توقعش محق نبود، يعني بايستي اين پيش بيني در عمل رخ مي داد تا اكثريت جامعه هم نسبت به اين امر آگاهي پيدا كنند، چون آگاهي برخي از فعالين سياسي در عرصه محدود نسبت به واقعيت يك امر نمي تواند ملاك رفتاري بشود كه بازتاب عمومي دارد. تا زماني كه مردم نسبت به آن امر، آگاه نشوند، آن افكار مي توانند به ضد خودشان تبديل شوند يا نمادي از افراط و يا باعث شود كه جريان مقابل مظلوم نمائي و از آن استفاده كند.
شهيد آيت در موضع روشنگري سياسي، در بحث كردن، در طرح كردن خيلي خوب بود و مناسب عمل مي كرد، حتي اختلافاتي هم كه با شوراي مركزي حزب داشت، طبيعت كار حزبي است. امروز عده اي بعضي از مطالب داخل جلسات را مطرح مي كنند، ولي نمي شود از اينها از يك سو براي تضعيف شخصيت شهيد آيت و از آن طرف براي تحريف ديدگاه هاي شخصيت شهيد بهشتي و امثال ايشان استفاده كرد. هر دو تاي اين رويكردها غلط هستند. تفاوت نظرات و تحليل ها با توجه به تفاوت نقش ها طبيعي است. حتي اينكه در آن زمان بعضي از دوستان شهيد آيت را به تندروي متهم كردند، باز طبيعي است. هم تفاوت سني وجود دارد و هم تفاوت تجربيات سياسي، بنابراين از فردي مثل شهيد آيت با آن نحوه فعاليت هاي سياسي و اجتماعي، نمي توانيم انتظار داشته باشيم كه مثل يك مجتهد جا افتاده اي كه اقتضاي نقش اجتماعي اش تأمل و وقار و نقش پدرانه است، رفتار كند.
روشنگري شهيد آيت در مورد جريان ملي گرايي و مصدق بازتاب هاي مختلفي داشت، اما بازتاب مخالف بسيار عيان و معلوم بود و به دليل ارتباطي كه زماني شهيد آيت با حزب زحمتكشان داشت، عده اي معتقد بودند دكتر بقائي حرف هائي را كه در شرايط كنوني نمي تواند بزند، از طريق دكتر آيت بيان مي كند. اين يك رويكرد قديمي است كه مصدقي ها هر كسي را كه از آنها انتقاد مي كند، بلافاصله به شكلي به حزب زحمتكشان منتسب مي كنند و حال آنكه منتقدين مصدق با تمام تفاوت هائي كه دارند، در مواقعي حرف هايشان به هم شبيه و نزديك است، چون اشتباهات مصدق بسيار آشكار است و افراد با گرايشات مختلف، طبيعتاً دراين مو رد تحليل هايشان به هم شبيه مي شود .علاوه براين ما مي بينيم در نگاه شهيد آيت نسبت به جريانات نهضت ملي با نگاه دكتر بقائي تفاوت هاي آشكاري وجود دارند. اولا شهيد آيت، آنچه كه مي گفت كاملا مستند به روزنامه ها و مطبوعات بود. از سوي ديگر تفاوت اساسي نگاه دكتر آيت با دكتر بقائي اين بود كه در نگاه دكتر آيت عنصر دين و رهبري روحانيت و گرايش ديني در نهضت ملي يكي از ملاك هاي ارزيابي رفتارهاي دكتر مصدق بود، درحالي كه دكتر بقائي در اين فضا ها نبودوباطرازهاي عرفي سياست به تخطئه مصدق مي پرداخت.. حتي وقتي خاطرات دكتر بقائي را مي خوانيم، با وجود اينكه رابطه نزديكي با آيت الله كاشاني داشت، اما مي بينيم سهمي كه براي او قائل شده و نقشي كه از او در نهضت ملي توصيف مي كند، بسيار كمرنگ تر از چيزي است كه وجود داشته است. دكتر بقائي اساساً به عناصرمذهبي اهميت نمي داد، اما دكتر آيت به عنصر دين وحضور روحانيت اصيل دربه ثمرنشستن نهضت ملي، بسيار ارج مي نهاد. به نظر شما دكتر آيت در تحليل نهضت ملي تا چه حد تحت تاثير حزب زحمتكشان است و چقدر نگاه مستقل و خودبنياد دارد؟ آيا آنچه را كه بيان مي كند نتيجه اجتهاد خود اوست؟
به نكات خوبي اشاره كرديد كه به هرحال تفكر شهيد آيت، خاص خود اوست و تحليل هاي او هويت خاص خود را دارند و نمي شود اين تحليل را به رونوشت برداري و تقليد متهم كرد، اما شما كدام انديشه را مي توانيد نشان بدهيد كه از انديشه هاي قبل و معاصر خود بهره مند و مقتبس از دستاوردهاي پيشينيان و افراد همزمان خود نباشد؟ در همه عرصه هاي علمي اين تاثير و تاثرهاي متقابل وجود دارد، از جمله در حوزه تاريخ سياسي. در تحليل نقش سرمايه داري يا استعمار غرب، چه كسي مي تواند بگويد كه از تحليل هاي ماركسيست ها در ايران استفاده نكرده است؟ چه كسي مي تواند بگويد از تحليل هاي جريان چپ جهاني در اين مسئله استفاده نكرده. دكتر آيت هم از تحليل هاي افراد ديگراستفاده كرده و هم خودش تحليل مستقل دارد.
با اين نحوه تفكر، پي هركسي عليه امريكا حرفي زد و مطلبي نوشت، بايد سابقه اش را در گروه هاي ماركسيست جستجو كرد و متاثر از آنهاست؟ كما اينكه بازرگان به روشي غيرمنطقي و نادرست، روحيه ضد امريكائي امام را به تاثيرپذيري او از ماركسيست ها و چپ گراها منتسب مي كرد و حتي جالب است كه در سال هاي آخر حتي فراموش مي كند كه امام از سال 40 و حتي قبل از آن در كشف الاسرار عليه استعمار و نفوذ بيگانگان مواضع صريح و مشخصي داشته است و اين قضيه از زماني كه به جلسات شهيد مدرس رفت و آمد مي كرد و جوان بود تا بعدها ادامه داشت. ريشه تفكر استعمارستيزي و بيگانه ستيزي امام بسيار اصيل است. همزماني ها و تشابهاتي ممكن است ميان بسياري از مواضع امام و جريانات چپ و راست در مورد امريكا و انگليس و اسرائيل ديده شود، اما هيچ كدام نمي تواند جامعيت و اصالت انديشه امام را زير سئوال ببرد.
اما در مورد ديدگاه شهيد آيت اينكه بگوئيم از احزاب و گروه هاي پيش از خود متاثر بوده است، محل اشكال نيست. در كار سياسي براي اينكه امكان برداشت منطقي و معقول را از مخاطب سلب با يك مارك و برچسب، تكليف يك عقيده را مشخص كنند، روش «انگ زدن» وجود دارد؛ بنابراين در برابر تفكر شهيد آيت هم از همان ابتدا شروع به مارك زدن و انگ زدن كردند و به ايشان برچسب بقائي چي بودن زدند تا كسي به استدلال ها و استنادهاي ايشان نپردازد. ابتدا با درست كردن يك هيولا از بقائي و او را وابسته به بيگانه و دشمن نهضت ملي معرفي كردن، او را تبديل به علامت منفي مي كنند تا بعد هر كسي را كه به او نسبت مي دهند، ديگر كسي نمي آيد بپرسد حرف حسابت و منطقت و استدلالت چيست؟ همين كه بگويند از بقائي گرفته، حكم محكوميتش را صادر مي كنند.
اين يك روش سياسي شناخته شده است و در همه جاي دنيا هم به كار مي رود. همه گروه هاي سياسي انگ مي زنند و در عرصه هاي تبليغاتي كه اين يك روش مرسوم و متداول است. به هرحال اين هم انگي بود كه به شهيد آيت زدند. علتش هم اين بود كه به شهيد آيت در دوره كوتاهي عضو اين گروه بوده يا با اينها ارتباط داشته است. ما هم نمي توانيم بگوئيم كه شهيد آيت نبايد اين هزينه را بپردازد، كما اينكه با شهادت خود بالاترين هزينه را پرداخت. يكي از هزينه هائي هم كه شهيد آيت پرداخت، همين جنگ رواني اي بود كه عليه او راه انداختند و وي را ادامه دهنده يا تكراركننده مواضع بقائي معرفي كردند.
البته ما هيچ تعصبي روي آيت نداريم. اصراري هم نداريم كه بگوئيم كه اگر كسي اين حرف را بزند، مردود است. ما مي گوئيم دليل بياوريد. اجزا و مؤلفه هاي تفكر بقائي را طرح كنيد، مؤلفه هاي تحليل ها و تفكرات شهيد آيت را هم بياوريد و اينها را با هم تطبيق بدهيد، ما مي گوئيم بسيار خب! سلمنا و حرف شما را قبول داريم. اگر ضديت با مصدق است، ضديت با او در انحصار بقائي نبوده و بقائي هم اولين كس يا آخرين كس نبوده است. افراد بي شماري از چپ و راست با گرايشات مختلف با مصدق مشكل داشتند. شاه به نوعي با مصدق مشكل داشت، چون مي ترسيد كه مصدق به او خيانت كند و برود و با انگليسي ها بسازد. او مي دانست كه مصدق با انگليسي ها و امريكائي ها ارتباط دارد و نگران بود كه مبادا به كمك آنها، او را از سلطنت خلع كند. از آن طرف هم به خاطر محبوبيتي كه مصدق در جهان پيدا كرده بود، نسبت به او مشكل داشت، ولي با بسياري از كارهاي مصدق مشكل مبنائي نداشت. حزب توده و جريان چپ يك زماني مخالف مصدق بود، يك زماني دوست مصدق بود، يك زماني معترض مصدق، يك زماني دشمن مصدق و در ماه هاي آخر هم كاملا جزو متحدين مصدق بود. دوستان قبلي مصدق هم از ابتدا با او بودند و هر كدام به دليلي، از جمله دلائل شخصي و فكري از او جدا شدند. جريان اسلامي هم به دليل فكري و نقض عهد مصدق و اسلام ستيزي گروه و اطرافيان مصدق و مماشات او با دشمنان نهضت ملي، با او مخالف شدند، بنابراين با طيفي از مخالفين مصدق مواجه هستيم كه هيچ كدام را نمي توانيم مشابه و مساوي هم قرار بدهيم. اگر شهيد آيت مدتي در يك دوره با بقائي و حزب زحمتكشان نبود، ممكن بود او را به حزب توده يا به شاه و سلطنت و يا گروه هاي ديگري كه وجود داشتند، منتسب كند.
اين انگ زدن و مارك زدن با اين عنوان، فاقد قرائن و دلايل كافي براي تطبيق ديدگاه هاي آيت و بقائي است، ولي شباهت وجود دارد، چون بقائي به عنوان يك فعال سياسي، به هرحال حرف هاي درست و نادرست زيادي را مطرح كرده است، همان طور كه مصدق حرف هاي درست و نادرست زيادي دارد، همان طور كه قوام حرف هاي درست و نادرست داشته و همان طور كه هر رجل سياسي اي همين طور است. حالا اگر بعضي از حرف هاي درست بقائي شبيه ديدگاه هاي فردي است، به اين مفهوم نيست كه كسي مسئوليت حرف هاي نادرست بقائي را هم به عهده بگيرد و جوابگوي آن حرف ها هم باشد. آن يكي مي گفت فلاني اصلا سواد ندارد و جاهل است، تو چرا با او مباحثه مي كني يا با او درس مي خواني؟ گفت اگر من بخواهم به خاطر ندانسته هاي او پاي درسش بنشينم كه فاتحه ام خوانده است. من به خاطر دانسته هايش پاي درس او مي نشينم. انسان در رفاقت، همكاري سياسي، در ائتلاف هاي سياسي به نقاط مشترك اعم از كم يا زياد مي انديشد، روي نقاط منفي و افتراق كه نمي توانيد همكاري كنيد.
از لحاظ تاريخي روشن است كه شهيد آيت ارتباط مقطعي با حزب زحمتكشان و دكتر بقائي داشته و گرايش و تفكر ديني او و ارتباطش با روحانيت، هويت ديني او اظهر من الشمس است و با بقائي فاصله اي پرناشدني و كاملا بعيد و روشني دارد، اما شباهت ها وجود دارد. شما ممكن است بعضي از ديدگاه هاي آيت الله طالقاني را هم شبيه بعضي از ديدگاه هاي بقائي يا حزب توده يا جبهه ملي بدانيد، اما آيا مي توانيد بگوئيد كه آيت الله طالقاني يك زماني توده اي بوده؟ يك زماني آيت الله پسنديده به صورت مكتوب و رسمي و صريح نوشته كه بقائي به عنوان يكي از مدافعين راستين استقلال و آزادي كشور است، درحالي كه همه مي دانند آيت الله پسنديده از لحاظ سياسي نسبت به جبهه ملي و نهضت آزادي خوش بين بوده و الان هم اينها به او علاقه دارند و بعضي از فرزندان ايشان با اينها همكاري مي كنند.
از اين نوع مثال ها زياد مي شود آورد، بنابراين اين قابل اثبات نيست و درست هم نيست، يعني ديدگاه هاي شهيد آيت كاملا متفاوت است، اما تاثيرپذيري او از تحليل هاي بقائي و بعضي از خطوط و آدرس هائي كه او مي داده، به شهيد آيت كمك كرده و اينكه او اين تاثير را پذيرفته، غيرقابل انكار است. مخالفين شهيد آيت منتظرند كه به طور اندك هم شده اعترافي از شما بگيرند كه نشان بدهند كه شهيد آيت از بقائي تاثير پذيرفته و به اين ترتيب به گمان خودشان به هدفشان رسيده اند. اين را نمي شود انكار كرد، ولي تاثيرپذيري او از بقائي، مثل تاثيرپذيري هر محقق و هر پژوهشگري هست. البته او چون در تشكيلات حزب زحمتكشان بود، ديدگاه و نظراتش پذيرفت كه بخشي از زمينه ها و بستر كينه شهيد آيت نسبت به نهضت ملي در حزب زحمكتشان شكل گرفته. من معتقدم كه نمي شود منكر اين واقعيت شد، اما اين في نفسه عيب و اشكال نيست. چرا؟ بقائي از حيث سكولار بودن و سلطنت طلب بودن و رفتار مشكوكش قابل انتقاد است و نفي مي شود، اما از حيث بعضي از ديدگاه ها واقع بينانه به عنوان يك فعال سياسي نسبت به نهضت ملي شدن نفت كه قابل نقد نيست، كما اينكه بقائي جزو بنيانگزاران جبهه ملي و جزو ياران اولين مصدق است. در مجلس پانزدهم فراكسيون اقليت كه مانع تصويب قرارداد گس – گلشائيان كه منجر به نهضت ملي شدن نفت شد، از بازيگران اصلي اين عرصه بوده و در خود قانون ملي شدن امضا دارد، يعني جزو فراكسيون جبهه ملي بوده است. بقائي از زماني مطرود شد كه با مصدق مشكل پيدا كرد. اگر با او اختلاف پيدا نكرده بود، همين حالا دوستان مصدق، او را به عرش اعلا مي رساندند. به عنوان يك واقعيت تاريخي، سابقه بقائي از لحاظ فعاليت براي ملي شدن نفت از مصدق بيشتر است، يعني حضور بقائي بسيار قوي تر و پررنگ تر است و بقائي و دوستانش بودند كه مصدق را وارد ماجرا كردند. شايد هم اين تحليل را بشود كرد كه يكي از نكاتي كه بايد بررسي شود اين است كه اگر اينها اين كار را نمي كردند، اصالت اسلامي جريان حفظ مي شد، ولي در آن زمان كه مراجعه مي كنيم مي بينيم هيچ رجل سياسي شناخته شده اي در اين سطح را غير از مصدق نمي شد پيدا كرد كه ضمنا شهرت ناسيوناليستي هم داشته باشد. معمولا در آن زمان رجل سياسي در آن سطح نبودند كه بتوانند كانديدا شوند،. شايد هم آنها ناچار بودند به سمت مصدق بروند كه از طريق او بتوانند به اهدافشان برسند.
اما در اينكه بقائي براي پيشبرد پروژه نفت و اهداف سياسي خودش به مصدق نگاه ابزاري داشت و به سراغ او رفت و بعد كه اختلاف پيدا كرد، از مصدق عبور كرد، ترديدي نيست، ضمن اينكه نگاه او به آيت الله كاشاني و مذهبيون هم نگاه ابزاري بوده. بقائي همان طور كه دوست نيمه راه مصدق بود، دوست تاكتيكي و نيمه راه جريان اسلامي هم بود. درست است كه بقائي تا زمان حيات آيت الله كاشاني با ايشان مخالفت نكرد، اما در مقابل كودتا با آيت الله كاشاني همراهي نكرد و آيت الله كاشاني بعد از مدتي كوتاهي مغضوب شد و حتي سخنگوي دولت كودتا هم مصاحبه كرد و گفت: «اين شيخ كاشي اين حرف ها چيست كه مي زند؟»
سيد كاشي...
نه اتفاقا جالب همين است كه مثل اينكه سخنگوي كودتا اشتباه كرده و گفته بود شيخ كاشي، اما بقائي محفوظ ماند و راه او بعد از كودتا عملا از آيت الله كاشاني تفاوت داشت، يعني اتحاد بقائي با مصدق، به مراتب راهبردي تر و ايدئولوژيك تر از اتحاد او با آيت الله كاشاني بوده است، يعني ما مي توانيم بگوئيم كه ائتلاف بقائي با آيت الله كاشاني يك ائتلاف تاكتيكي بوده، ولي ائتلافش با مصدق، يك ائتلاف استراتژيك و ايدئولوژيك بوده، چون در سكولار بودن و ناسيوناليست بودن، مصدق و بقائي با هم هيچ اختلافي نداشتند، بلكه بعداً در شيوه ها و روش ها با هم اختلاف پيدا كردند، ولي با آيت الله كاشاني قضيه بر عكس هست، يعني بقائي با ايشان ائتلاف و اشتراك روش پيدا كرد، ولي از لحاظ استراتژيك با مباني آيت الله كاشاني و جريان اسلامي فاصله داشت. پس اينكه از ميراث سياسي بقائي ياد مي شود، ما مي توانيم روي اين نكته تاكيد كنيم كه بقائي ضمن دارا بودن بسياري از نكات منفي و قابل انتقاد، مثل همه رجل سياسي، نكات مثبتي هم در عرصه تاريخ سياسي داشته است.
شما چه نگاهي به بزرگ نمائي نقش منفي بقائي براي كوبيدن جريانات منتقد ملي گرائي بعد از پيروزي انقلاب داريد و اين حربه چقدر كارگر افتاد و اين ابوالهول درست كردن از بقائي تا چه حد موجب غفلت محققيني شد كه بايد يا بي طرفي و انصاف به قضايا نگاه مي كردند؟
البته با شروع اين بحث، از شهيد آيت فاصله مي گيريم.
تا تكليف نقش بقائي معلوم نشود، نمي توانيم كاملا آزادانه درباره شهيد آيت حرف بزنيم.
به دليل اينكه عرصه تاريخ نگاري معاصر و فعاليت سياسي، در سيطره جريانات ناسيوناليست و ليبرال و چپ بود، ضديت با بقائي اصل مشترك اين هر سه جريان بود. جالب است بدانيد حزب توده همان گونه در باره بقائي تحليل مي كند كه جبهه ملي و ليبرال ها! بقائي به دليل اينكه در زمان خودش، يك رجل قدرتمند سياسي بوده كه در بركشيدن مصدق و در تضعيف او نقش مهمي داشته، به نوعي نماد دشمنان مصدق تلقي و شايد هم دشمن او تلقي شد، چون به لحاظ تئوريك و سابقه و جايگاهي كه داشت، قدرت و توان اين كار را داشت. از آن طرف هم به شدت ضد كمونيست بود و لذا حزب توده هم با او دشمني شديدي داشت، ضد ليبرال هم بود، البته نه ضد ليبرال سكولار، بلكه مخالفتش تاكتيكي بود.
با جبهه ملي...
بله، با جبهه ملي. دقت كنيد. مثلا بقائي در تحليل ها و ديدگاه هايش هيچ گاه مباني ايدئولوژيك ناسيوناليست ها و ليبرال ها را زير سئوال نمي برد، فقط روش ها و تاكتيك ها و موضع گيري هايشان را نقد مي كند و لذا نقد او يك نقد درون گفتماني است. به نوعي مي توان گفت كه ناسيوناليست ها بقائي را مرتد مي دانند، مرتدي كه بايستي به بدترين وجه به اوحمله شود تا آئينه عبرت ديگران شود كه ديگر كسي جرئت نكند از درون جبهه ناسيوناليسم بيرون بيايد و يا از درون جبهه ناسيوناليسم، عليه آنها انتقاد كند. به همين دليل عرض كردم كه در عرصه تاريخ نگاري، در عرصه كتب و نشريات در زمان خود رژيم پهلوي، يعني از دهه 30 تا دهه 50 ، جريانات چپ و ناسيوناليست و ليبرال بر فضاي سياسي سيطره دارند و آن هيولائي را كه اشاره كرديد، را در طي اين سال ها از دكتر بقائي مي سازند.
با وجود اينكه مي گويند دولت كودتا، اما جالب است كه در دولت كودتا، به دلائل خصلت هاي شخصي يا اشتباهات تاكتيكي دكتر بقائي هيچ تلاشي در جهت احياي او نشد و حداقل اينكه تحويلش نگرفتند. بقائي در دوران پهلوي گوشه نشيني و منزوي بود و از ثمرات كودتا به او بهره اي نرسيد. بسياري از اعضاي جبهه ملي به مقاطعه كاري ها و به مناصب و مديريت برنامه ريزي ها رسيدند. آنها در رژيم شاه حتي پاسپورت سياسي داشتند، وام ها و امتيازات كلان مي گرفتند، اما حتي يك درصد كوچك از همين امتيازاتي را كه به طرفداران جدي مصدق دادند، به مخالفين او ندادند، درحالي كه ظاهراً بايد به اينها بيشتر مي رسيدند . مي بينيم كه بقائي اين بهره مندي ها را نداشت. بقائي با همه عيوبي كه به او وارد است، اما اينها نتوانستند و نمي توانند اين جور موارد را در موردش مطرح كنند.
البته من مناسب نمي دانم كه در اين مصاحبه به صورت حاشيه اي در باره بقائي صحبت شود، چون در باره او بايد مفصل صحبت كرد. به هرحال اين واقعيتي است كه در طول زمان از بقائي هيولائي ساختند و چون بقائي سكولار هم بود و رفتارش هم به گونه اي بود كه در بين جريان اسلامي حسن شهرت نداشت، در فضاي به شدت ديني بعد از انقلاب اسلامي، ليبرال ها و ماركسيست ها خواستند او را از سر راه بردارند. خود ماركسيست ها يا توده اي ها يا جبهه ملي ها ملزم به آدابي نبودند، اما از سوء شهرت بقائي براي نفي مخالفينشان در انقلاب اسلامي استفاده مي كردند. در داستان اعتبارنامه شهيد آيت هم سعي كردند براي خود او هم چيزهائي را علم كنند، درحالي كه خودشان به شدت مبتلا به آن آلودگي ها بودند.
شهيد آيت در جلسه اعتبارنامه با قدرت تمام گفت من بقائي را عامل امريكا مي دانم، ولي اينها به خاطر بدي هايش او را نمي كوبند، بلكه به خاطر خوبي هايش با او مخالفت مي كنند.
بله، شهيد آيت تصريح مي كند كه بقائي در خط آمريكاست.
شهيد آيت بسيار مقتدرانه وارد شد و مخصوصا در فضاي به شدت دو قطبي مجلس و فضاسازي هائي كه موجب شد حتي عده اي از خودي ها هم به او رأي منفي بدهند، به التماس نيفتاد.
جالب است كه اينها موقعي كه مي خواهند اصل ولايت فقيه را زير سئوال ببرند، عنوان مي كنند كه آيت آن را از حزب زحمتكشان الهام گرفته، در حالي كه دكتر بقائي به شكلي مبنائي با آن مخالف است و اين دو نظر كاملاً با هم متعارض است، چون بقائي نه به موضوع ولايت فقيه و نه به مصداق آن، يعني شخص امام، اعتقاد نداشت. او سكولار و اساسا با ولايت فقيه مخالف بود.
اينها مي گويند در دوره تصويب اصل ولايت فقيه، بقائي آيت را به مجلس فرستاد كه بتواند منتقدين ملي گرا را از طريق ولايت فقيه حذف كند و بعد خودش بماند و روحانيون كه معامله كردن با آنها را بلد بود، يعني منطق اينها اين است كه دكتر بقائي هم اصل ولايت فقيه را قبول نداشت، اما با اين ترفند وارد شد و حال آنكه كساني كه پيشنهادات حزب زحمتكشان به قانون اساسي را نوشتند، جريان حزب اللهي حزب زحمتكشان بودند. بقائي خودش را كنار كشيده بود و مي گفت من به كل اين چيزها بي اعتقادم.
به كل نظام جمهوري اسلامي بي اعتقاد بود.
كساني كه موجب شدند بقائي از حزب زحمتكشان استعفا بدهد و به تعبيري او را اخرج كردند، همان جريان حزب اللهي حزب بود كه پيشنهاد ولايت فقيه را به مجلس خبرگان قانون اساسي دادند.
ولي نكته مهم اين است كه اصل ولايت فقيه كه ابداع و اختراع اينها نبود. كتاب ولايت فقيه متعلق به دهه 40 است. اصل ولايت فقيه هم كه در روايات و فقه اسلامي ريشه هزارساله دارد، بنابراين نقش شهيد آيت در گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسي، نقشي در كنار ساير نقش ها بود. البته چون عضو هيئت رئيسه مجلس خبرگان بود – اگر اشتباه نكنم يكي از منشي هاي هيئت رئيسه بود – و نقش او در فعاليت هاي اجرائي تصويب قانون اساسي به چشم مي آمد، زحمات او در كنار شهيد بهشتي، خود را نشان داد، اما اغراق در اين مورد هم درست نيست. حالا چون ايشان شهيد شده، بعضي ها از زاويه شهيد شدن ايشان در اين زمينه اغراق مي كنند.
ولي واقعيت اين است كه دكتر آيت در زمينه تصويب اصل ولايت فقيه خيلي فعال بود، يعني هركس در مخالفت با اين اصل صحبت مي كرد، پشت تريبون مي آمد و پاسخ مي داد.
فعاليتي كه مي كرد به اندازه جايگاهي بود كه داشت، اما اين طور نبود كه تأثير او از موضع قدرت ايدئولوژيك او باشد. اكثريت اعضاي مجلس خبرگان و چهره هاي برجسته مجلس، به اين اصل اعتقاد داشتند و اين كار بايد پيش هم مي رفت، منتهي فرض كنيد مقدم مراغه اي در مجلس خبرگان حرفي را مي زد و به جاي اينكه آيت الله بهشتي جواب او را بدهد، آيت جواب مي داد، شايد هم در شأن آيت الله بهشتي نبود كه بخواهد جواب مقدم مراغه اي را بدهد. شهيد آيت به عنوان سرباز يك سردار بزرگ در مجلس خبرگان، تحت فرماندهي شهيد بهشتي و بزرگان مجلس خبرگان، در تصويب ولايت فقيه نقش چشمگيري دارد، اما متأسفانه، هم دوستان ايشان و هم مخالفين شهيد آيت در تأثير نقش او اغراق مي كنند، كانّه اگر آيت نمي بود، اين پيشنهاد مطرح نمي شد و به تصويب هم نمي رسيد. اين غلط است. ما مي گوئيم اگر شهيد آيت هم در مجلس خبرگان نمي بود، اصل ولايت فقيه تصويب مي شد.
هشتاد نفر مجتهد كه اكثر شان در حد مرجعيت بودند در آنجا حضور داشتند.
طيب الله! من همين را مي خواهم بگويم، پس بنابراين دوستان شهيد آيت نبايد در سهم ايشان در تصويب ولايت فقيه اغراق كنند. تصويب اصل ولايت فقيه بسته به وجود او يا تشكيلات حزبي او نبوده است. در آن زمان همه افراد و گروه ها پيشنهادات خودشان را در مورد قانون اساسي به مجلس خبرگان مي فرستادند. اگر روزنامه هاي آن زمان را ببينيد، خيلي ها اعم از روشنفكرها و نويسنده ها تا مردم عادي پيشنهادات خود در قانون اساسي را مي نوشتند. در اين سيل پيشنهادات، يكي هم مربوط به حزب زحمتكشان بوده، منتهي اينها رفته و خاك ها را كنار زده اند و به زور پيشنهاد حزب زحمتكشان را بيرون كشيده و بالا گرفته اند. چرا؟ چون با آن هيولائي كه قبلا از بقائي ساخته بودند، سعي مي كردند اصالت اصل ولايت فقيه را زير سئوال ببرند. اولين بار هم نهضت آزادي كه مخالف ولايت فقيه بود، اين كار را كرد، بعداً ديگران آمدند و آن راه را ادمه دادند، يعني بنيانگزار اين داستان طرفداران بني صدر و نهضت آزادي بودند كه براي توجيه مخالفتشان با ولايت فقيه، اين طور مطرح كردند كه در پيش نويس اول نبوده و توسط آيت تصويب شده و آيت از كجا آورده؟ از حزب زحمتكشان!
جالب است. ته اين قضيه اين است كه مي خواهيد بگوئيد بقائي آمريكايي است؟ خب! شما هم كه طرفدار آمريكا هستيد. من اسم اين جور تحليل ها را مي گذارم تحليل كارتوني. اينها معمولا زياد كارتون تماشا مي كنند. ما مي گوئيم كه اگر اساساً اين تحليل درست باشد كه امريكائي ها از طريق دكتر بقائي، اصل ولايت فقيه را تصويب كرده اند، شما كه طرفدار امريكا هستيد، بايد براي پيشبرد پروژه امريكائي، اين اصل را تقويت مي كرديد. شما مي گوئيد بقائي مي خواسته به وسيله اصل ولايت فقيه، ملي گراها را كنار بزند و از آن طرف هم مي گوئيد عامل امريكا بوده، پس ماموريت داشته مخالفين امريكا را كنار بزند. شما هم كه داريد همين كار را مي كنيد، پس بايد مي رفتيد و با او متحد مي شديد يا دست كم سكوت مي كرديد كه پروژه امريكا خراب نشود، چون از نظر شما پروژه امريكا يعني استقرار دموكراسي و مدرنيته، شما كه هم از لحاظ نظري و هم ار لحاظ سياسي دنبال پروژه امريكا هستيد، پس بقائي داشته زحمت شما را كم مي كرده است! اين خيلي مضحك است كه كسي كه با امام مخالف بوده، با اصل مفهوم جمهوري اسلامي مخالف بوده و با ولايت فقيه موافق بوده باشد.
و آن قدر هم مرد بود كه نفاق نداشت و آمد و اينها را صراحتا گفت.
منتهي سياست تبليغات گوبلزي است كه دروغ هرچقدر بزرگ تر باشد و بيشتر تكرار شود، بيشتر تاثير مي گذارد. يك دروغ بزرگ را با اينكه هيچ مبنائي ندارد و هيچ عقل و منطقي آن را نمي پذيرد، آن قدر تكرار كردند تا جا افتاد. حتي خود ما هم در قالب همين سئوال كردن ها و جواب دادن ها باعث ترويج اين تفكر شديم. دروغ هاي گوبلزي در انقلاب ما زياد گفته شده اند كه يكي از برجسته ترين آنها همين است كه اصل ولايت فقيه ناشي از بقائي و حزب زحمتكشان و شهيد آيت بوده است! درحالي كه اگر شهيد آيت هم در مجلس خبرگان نمي بود، هيچ تغييري در نتيجه پديد نمي آمد. ايشان نقش ذاتي و تعيين كننده نداشت.
آن هم با حضور آن همه مجتهد جامع الشرايط معتقد به ولايت فقيه كه حتي در زمان شاه هم در آثار فقهي شان از ولايت فقيه حرف زده بودند.
حتي نهضت آزادي، ولي فقيه را نايب ولي معصوم معرفي مي كند. اگر قضيه اين طور است كه مي گويند، اول از همه بازرگان و دوستانش بايد جواب بدهند. بازرگان و سحابي درس هاي ولايت فقيه را كه به صورت جزوه و تكه تكه مي آمد، دريافت مي كردند و پيگير اين جزوات بودند. جالب است كه درس 7، 8 كه مي آيد و تا درس بعدي فاصله مي افتد، بازرگان اين طرف و آن طرف سراغ درس 9 را مي گرفته كه چرا نيامده؟ چرا تأخير شده؟ من مي خواهم بخوانم. يعني در آن زمان، اينها خودشان يكي از مشتري هاي پروپاقرص جزوات ولايت فقيه بودند و بعد هم اعلام اعتقاد كردند، منتهي نمي دانستند وقتي ولايت فقيه محقق بشود، مانع جاه طلبي هاي سياسي و انحرافات آنها مي شود. تصور مي كردند كه ولايت فقيه يك جايگاه حكومت مي شود و قدرت را تحويل اينها مي دهند و خودش يك موقعيت جنت مكاني و تشريفاتي پيدا مي كند، والا اگر از همان ابتدا مي دانستند كه ولايت فقيه در عمل چه خواهد، شايد از اول آن كار را نمي كردند و در عمل مانع جاه طلبي هاي سياسي ولي فقيه مي شدند، چون اينها اين حرف را مي زنند كه ما فكر مي كرديم ولايت فقيه، كشور را بهشت مي كند، اما در عمل ديديم اين كار را نكرد. بهشتي كه در نظر آنها هست، اين است كه روحانيت و امام حكومت را تحويل آنها بدهند و از نظر آنها چنين وضعيتي، وضعيت بهشتي بود. ولايت فقيه خوب مي بود اگر حكم مي داد و اينها را وزير و وكيل و نخست وزير بكند و در اين صورت طبق سند رسمي نهضت آزادي مي شود نايب امام معصوم! وقتي كه ديدند منافعشان توسط ولايت فقيه به خطر افتاد، آن وقت مخالف او شدند. پس بنابراين جايگاه و نقش آيت در تصويب اصل ولايت فقيه در قانون اساسي، جايگاهي ارزنده و قابل تقدير و به لحاظ شكلي در زمان خودش چشمگير بوده، اما حياتي نبوده است، اما چون شهيد شده و دوستش داريم و دشمنان انقلاب 60 تا گلوله به ايشان زده اند و الان هم ايشان در اعلي عليين است، نبايد به گونه اي اغراق كنيم كه كانّه اگر ايشان نمي بود، ولايت فقيه در قانون اساسي تصويب نمي شد.
اتفاقاً بد نيست شما يك وقتي اين محاجه را شروع كنيد كه از كساني كه مدعي اين حرف هستند، بپرسيد كه آيا شما به همه لوازم و تبعات اين حرفتان ملتزم مي شويد يا نه؟ وقتي مي گوئيد منشاء قضيه اين بوده، چگونه بوده؟ چه لوازمي دارد؟ چه تبعاتي دارد؟ و تا آخر هم پاي آن بايستند. اين طور نيست و اين داستان در اثر همين تكرار، مطرح شده و هيچ دليل تاريخي در مورد اين مسئله وجود ندارد، منتهي خيلي از فعالين سياسي انقلابي اسلامي هم كه ضعف مطالعات تاريخي دارند، فريب بسياري از اين شنيده هاي سياسي را خورده اند. بسياري از افراد معنون و فعال كه تخصصي در تاريخ ندارند و مطالعات و اطلاعاتشان عمدتا حاصل مطالب شفاهي است كه در جلسات از اين و آن شنيده اند. اين مسئله بقائي متاسفانه در ميان بسياري از نيروهاي اسلامي كه ضعف بنيه تاريخي داشتند، ترويج شد كه كانّه آيت ادامه دهنده راه بقائي است و آنهائي كه خيلي بخواهند تخفيف بدهند مي گويند بازي خورده بقائي است، درحالي كه تشكيلاتي كه شهيد آيت و دوستانشان قبل از انقلاب در دانشگاه و بخش هاي نظامي درست كرده بودند، تشكيلات عجيب و گسترده اي بودند كه هم اسناد آنها موجود است، هم شهادت بزرگان انقلاب و هم كساني كه در آن مجموعه بودند، گواه صادق و محكم آن است..
مثلا در مورد مرحوم وحيد دستگردي كه با يكي از روحانيوني كه در اينجا نمي خواهم نام ببرم- چون بحث جديدي باز مي شود- بستگي داشت، چون جزو دوستان شهيد آيت بود، كمي تخفيف دادند و شهيد نامجو، شهيد كلاهدوز، شهيد صياد شيرازي و ... همه در اين مجموعه بودند. اينها شهيد آيت را سمبل جريان اسلامي در برابر جريان ناسيوناليستي و ليبراليستي مي دانستند و روي او متمركز شدند؛ البته اين تمركز هم توسط بني صدر كليد زده شد. اگر بني صدر ماجراي نوار آيت و آن جنگ رواني را درست نكرده بود، شايد حملات به لحاظ تبليغاتي به اين شدت روي شهيد آيت متمركز نمي شد. در واقع بعد از ماجراي نوار آيت بود كه اين جريان راه افتاد. قبل از نوار آيت، در عرصه اجتماعي مخالفت با ديدگاه هاي ايشان را مي بينيم، اما به آن شكل نبود و فقط در حد اينكه يك متفكر عضو حزب جمهوري و يك نماينده مجلس مطلب مي گويد، نسبت به او واكنش نشان داده مي شد.
البته پشت پرده شناخته شده بود.
اما شدت حملات بعد از قضيه نوار پيش آمد.
آنها شهيد آيت را شناخته بودند، منتهي آن موقع اين حملات در عرصه عمومي كليه زده شد.
درست است.
جريان ملي گرايي به مرور ضعف هاي خود را نشان داد، ولي نقد اين جريان جز توسط يكي دو نفر چندان جدي گرفته نشد.شهيد محمد منتظري از سال ها قبل از انقلاب در خارج از كشور عناصري مثل قطب زاده و وابستگان به اين جريان را مي شناخت و روي آن سابقه ذهني كه از اينها داشت، اين كار را مي كرد.
از حيث ارتباطات و تشكيلات بله، اما نگاه تاريخي دقيقي به اين مسئله نداشت.
به لحاظ خصلتي اينها را مي شناخت...
و از همين طريق به شناخت درست نزديك مي شد.
اما دكتر آيت شناخت و تحقيقات تاريخي داشت و از اين منظر به قضايا نگاه مي كرد. بعد كه ملي گراها به مرور ماهيت خود را نشان دادند، يك نوع انزجار عمومي نسبت به آنها به وجود آمد، اما نقد عالمانه و دقيق آنها چندان جدي گرفته نشد، جز يكي خود شما كه كتاب «خط سازش» را نوشتيد، وگرنه كار علمي و تئوريك و پژوهشي در اين مورد وجود نداشت و متاسفانه جرياني كه توسط شهيد آيت كليد زده شد، به شكل بسيار محدودي دنبال شد و همين موجب گرديد كه جريان ملي گرائي بتواند به حيات خودشان ادامه بدهد و تا امروز همچنان طلبكار بماند و خودش را پيشتاز بداند و مبارزات نيم قرن اخير را به نفع خود مصادره كند و بگويد ما بوديم. اين عدم پيگيري طريقي كه شهيد آيت و امثال او در آغاز انقلاب در نقد مستدل ملي گرائي و اشاعه آن در جامعه در پيش گرفته شد، چقدر به نظام لطمه زد؟
البته بايد شرايط جنگ را هم در نظر بگيريد.
در شرائط جنگ كه اينها خراب تر كردند.
نه، از اين جنبه كه اين نوع بحث ها خيلي زمينه نداشت يا تقويت و تشويق و يا شنيده نمي شد، چون از سال 60، 61 گروه ها به محاق رفتند و فضاي جنگ، فضاي سياسي و عمومي جامعه را تحت الشعاع قرار داد. در آن دهه احساس مي شد كه طرح اين نوع بحث ها چندان ضرورتي ندارد. البته كارهاي خوبي انجام شد، از جمله كارهاي خود شهيد آيت يا دوستان او كه در تيراژهاي خيلي وسيع در جاهاي مختلف و حتي به صورت كتاب هاي درسي تدرس مي شد، منتهي طبيعي است كه يك جريان اقليت، هم از فرصت، هم از تمركز بيشتري برخوردار است كه بنشيند و تاريخ نگاري و هويت خود را بازسازي و بازتوليد كند، بنابراين اقليت اپوزيسيون، در بازتوليد هويتش، بخش عمده اي از توان خود را روي كارهائي گذاشت كه مربوط به نهضت ملي شدن نفت و ناسيوناليست ها و مصدق مي شد. از آن طرف هم محافل و مراكز خارج از كشور هم در اين زمينه بودجه صرف كردند، چون يكي از اصول راهبردي براي استحاله نظام جمهوري، ترويج انديشه هاي ناسيوناليستي و چهره سازي از مصدق بود. همين الان هم جالب است كه در خارج از كشور، وجه مشترك سلطنت طلب و ماركسيست و كمونيست و توده اي و بني صدري و منافقين، مصدق است. حتي منافقين هم آرم شير و خورشيد را روي پرچمشان گذاشته اند! يعني الان همه تروريست ها و ضد انقلابيون، مصدق را رهبر سياسي خود را مي دانند.
از طرف ديگر در محيط هاي روشنفكري و علمي و سياسي، هزينه نقد جريان ناسيوناليسم را خيلي بالا برده اند. متاسفانه در دوره اي از سلاح هاي نامشروع و سوء استفاده هاي از قدرت سياسي و امنيتي هم در اين كشور صورت گرفت، يعني جريان هاي نفوذي و جريان هائي كه در فتنه اخير فعال بودند، يكي از پروژه هائي كه مي گرفتند، اين بود كه از هر وسيله اي كه مي توانند استفاده كنند و منتقدين و مخالفين ليبرال ها و ناسيوناليست ها را ساكت و خفه و حتي با آنها برخورد كنند، به همين دليل دنبال فرصت مناسبي بودند و يا نگران بودند كه رفتارشان به نوعي تبديل به رفتار مخالفت با مصلحت انقلاب و نظام بشود، چون آنها به كساني كه در اين ماجرا فعال بودند، فوري يك ماركي را مي چسباندند تا فرد را متهم به مخالفت با امام و نظام و شرايط جنگي بكنند. از آن طرف در وزارت ارشاد كتاب هائي را در تأئيد اين جريان منتشر مي كردند، اما با سياستي مانع از نقد اصولي اين جريان مي شدند.
چون بدنه فرهنگي رسمي كشور حامي جريان مصدقي بود.
درست است و اگر قرار بود كتابي در نقد اين جريان منتشر شود، آن را سانسور مي كردند و جلوي آن را مي گرفتند.
كتاب شما چطور منتشر شد؟
آن كتاب را سازمان تبليغات اسلامي منتشر كرد كه از بعضي محدوديت ها معاف بود. اين كتاب در سال 67 منتشر شد و بعد هم در محاق فرو رفت، ولي آنها از سال 66 و 67 انتشار كتاب هايشان را شروع كردند. خيلي ها هم به من گفتند تو با بد جرياني درافتاده اي. خيلي ها تهديدم كردند و پيغام دادند كه داري آينده خودت را نابود مي كني و آنها خودِ كار و صاحب كار و ناشر آن را به انزوا خواهند كشيد. بعدها شواهدي به دست آمد و معلوم شد يكي از كساني كه در ماجراهاي سال اخير نقش اصلي را داشت، پيگير اين قضيه بوده است.
اين مصاحبه جاي بحث درباره كساني كه سكوت، تشويق يا تهديد كردند، نيست و بحث مفصل خودش را مي خواهد، اما بد نيست به اين نكته اشاره كنم كه دولت وقت سياست هائي را در عرصه فرهنگي اعمال مي كرد كه نه تنها موجب تشويق نقد اين جريان نمي شد، بلكه آن را سانسور و منزوي مي كرد. تاريخ نگاري حزب توده و جبهه ملي و نهضت آزادي با يارانه هاي دولتي و حمايت هاي پشت پرده تقويت مي شد و به همين دليل بخش عمده ذخائر تاريخي منتشره در طول اين 20، 30 سال و به خصوص در دوران دولت 8 ساله بعد از جنگ و 8 ساله بعد از دولت سازندگي، به طرز وحشتناكي بيت المال را صرف تاريخ نگاري به نفع مصدق و ناسيوناليسم كردند.
طبيعي است كه در چنين فضائي اگر كسي مي خواست وارد كار نقد اين جريان شود، هم احساس خطر و هم احساس غربت مي كرد و ممكن بود مشكل پيدا كند. شايد به همين دليل خيلي ها تشويق نشدند اين كار را انجام بدهند و دستگاه هاي فرهنگي و صالح ما هم دير احساس ضرورت كردند. اگر دقت كنيد خود آقا هم بارها در ديدار با مسئولين از دغدغه هايشان در باره تاريخ نگاري معاصر و انقلاب سخن گفته و به اهميت موضوع اشاره كرده اند، اما دريغ از اينكه از آن طرف عمل شود و جالب است كه در عمل برعكس بوده! يعني آقا تاكيد مي فرمودند و خيلي جاها به جاي اينكه سرمايه گذاري و حمايت شود، برعكس بودجه ها و سرمايه ها يا به نقطه مقابل مي رفت يا صرف مسائل فرعي تر مي شد است. ايشان بارها روي تاريخ معاصر و تاريخ پهلوي و تاريخ انقلاب تاكيد كردند كه بايد تحليل و تبيين و نقد خوبي از آنها ارائه شود، اما جالب اينجاست كساني كه مخاطب فرمايش آقا بودند، در عمل اغلب كار شايسته اي انجام ندادند و نفوذي ها توانستند مانع شوند و جلوي هدايت بسياري ازامكانات را به سمت اين جور تحقيقات بگيرند. اينكه مي پرسيد چرا كار نشد، بخشي به اين موضوع برمي گردد كه شبكه آدم هاي نفوذي كه براي استحاله نظام كارهاي سياسي مي كردند، يكي از كارهايشان جلوگيري از ايجاد موج تاريخ نگاري صحيح در باره ليبرال ها و ناسيوناليست ها بوده است.
ميراث شهيد آيت در نقد جريان ملي گرائي، امروز چقدر مجدداً قابل طرح و اقتباس هست و با توجه به گذشت 30 سال، چقدر مي شود اين نقدها را در معرض ديد و داوري قرار داد و از آنها بهره برداري مناسب كرد؟
از نظر قابل استفاده بودن كتاب هائي كه 40، 50 سال پيش در باره تاريخ سياسي يا عمومي نوشته شده اند، بايد به اين نكته اشاره كرد كه دارند تجديد چاپ مي شوند و استقبال خوبي هم از آنها مي شود، چون بسياري از نسل جديد، آثار آن دوره را نديده و نخوانده. در اينكه اين آثار قابل استفاده هست و يا بايد تجديد چاپ شوند، حرف هاي گفتني و مفيد زيادي براي مخاطبين امروزي دارد، شكي نيست. از آن طرف هم اين ارزش را دارند كه تكميل شوند، چون به نظر من پروژه شهيد آيت يك پروژه ناتمام است و بايد تكميل شود.
خودش هم وعده داده بود كه آن را تكميل كند.
چون اين پروژه، ناتمام است، ارزش اين را دارد كه مجموعه كارها و رويكرد تاريخي ايشان با نگاه علمي و پژوهشي و اصلاح و توقيت شود. البته چون شهيد آيت در فضاي درگيري سياسي، ديدگاه هاي خود را مطرح مي كرد، بيانش چندان علمي نبود، يعني همراه با احساسات و سهو و اشتباهات بوده، جامع و همه جانبه نبوده و تمركز فقط روي وجوه منفي بوده است. يكي از دلائلي كه از آثار و ديدگاه هاي شبيه شهيد آيت استقبال چنداني نمي شود اين است كه نسل جديدي كه از آن درگيري ها فاصله پيدا كرده، از متني استقبال مي كند كه يك مقدار اعتدال و جامعيت در آن وجود داشته باشد. نگاه يكجانبه و داوري هاي همراه با احساسات و خشونت كلامي در ذائقه مخاطب امروزي ناخوشايند است.
در نوشته ها و صحبت هاي شهيد آيت، با توجه به شرائط زماني خودش، اين موارد را مي بينيم. يك جاهائي در لحن ايشان تندي هائي مي بينيم كه بايد تعديل پيدا كند و براي نسل جديد باز توليدهاي متناسب داشته باشيم، ضمن اينكه خود آن آثار بايد به طور خالص بمانند و حفظ شوند، چون روايتگر دوران خاصي هستند، مي توانيم براي تكميل و باز توليد اين ديدگاه ها اين كار را بكنيم و مي توانيم خيلي از آن نكاتي را باعث مي شود مخاطب با آن رابطه مناسبي برقرار نكند، كنار بگذاريم يعني ادبيات آن را تغيير بدهيم، بعضي از قسمت هاي ناگفته را اضافه كنيم و با الهام از آثار ايشان كارهائي را عرصه كنيم كه ضمن اينكه نكات مثبت و تيزبيني هاي شهيد آيت در آن مندرج است، از انتقادات شكلي و محتوائي به دور باشيم و روش علمي تر باشد.
اين رويكرد البته شامل همه كارها مي شود. كارهائي كه در شرائط سياسي و اجتماعي روز نوشته مي شوند، طبيعتاً متاثر از فضا و شرايط زماني خودش هست و طبيعي است كه نسل بعدي نتواند علت و ضرورت اين بيان را درك يا از آن انتقاد كند كه چرا اين قدر تند و يكجانبه و منفي بيان شده است. ايشان نگاه آسيب شناسانه داشته و لذا از نكاتي شروع كرده كه فقط اشكال بوده و نيامده از ابتدا همه ابعاد و طرفين ماجرا را بگويد و اينكه چه مي شود كه يك جريان سرانجام به اين مسير مي افتد، بنابراين ممكن است اين نتيجه را بدهد كه نسل جوان بگويد اين يك نوع تاريخ ايدئولوژيك است.
خود شهيد آيت هم ادعا نمي كند كه بي طرف است.
البته تاريخ ايدئولويژيك با تاريخ بي طرف فرق دارد.
منظوراين است كه معتقد بود كه ملي گراها دارند خود را به نظام تحميل مي كنند و قصد افشاگري داشت.
افشاگري با تاريخ نويسي متفاوت است. در تاريخ نويسي، شما رويدادهائي را هم كه با نظرتان مخالف مي نويسيد، اما در تاريخ نويسي افشاگرانه يا ايدئولويژيك از هر نكته اي كه موضعي را كه در ذهن شماست، در ذهن مخاطب، متزلزل كند يا به سود طرف مقابل تمام شود، حداقل اينكه ناديده مي گيريد و حتي بعضي جاها هم ممكن است تعبير منفي كنيد. مثلا چون ما مي گوئيم برآيند كار اينها منفي و ضد اسلام بوده، حرف هاي خوبشان را هم تعبير منافقانه و منفي مي كنيم و كارهاي خوبشان را هم به نوعي خراب جلوه مي دهيم. اين رويه در افشاگري روي مي دهد، لذا قابل بحث هم هست كه تا چه حد درست يا غلط و مشروع يا نامشروع است. به هرحال بخشي اجتناب ناپذير است و يك بخشي هم به اخلاق علمي و سياسي افراد برمي گردد و اينكه در مجموع به عنوان يك مسلمان مجاز نيستيم كه در تاريخ تحريف كنيم، بخش هائي را ناديده بگيريم يا تأويل غرض ورزانه داشته باشيم.
اما اگر در شرايط پرشور و شر و در كنش و واكنش رخ بدهد و نوعي اعمال نظر داشته باشيم كه از نظر دشمنان، به غرض ورزي تعبير شود، بايد تصحيح كنيم، نه اينكه آن ديدگاه را تداوم بدهيم. خود حضرت امام اين اجازه را به حاج احمدآقا و صدا و سيما داده بودند كه در ميان صحبت هايشان اگر سهوي رخ مي دهد، آن را بردارند. من خودم چند مورد را از نزديك شاهد بودم كه بعضي از مطالبي را كه امام در حسينيه فرمودند، ضبط شد، ولي پخش نشد. در جائي هم ثبت نشد، چون امام با جمعي صحبت مي كردند و تعبيري را به كار مي بردند يا از اصطلاحي استفاده مي كردند كه در آن جمع و فضا فهميده مي شد، اما اگر همين مطلب از تلويزيون و در سطح جهان پخش مي شد، نتايج منفي داشت.
به نظر من لزومي ندارد كه ما شيوه شهيد آيت را تكرار كنيم و يا آن را كامل بدانيم. قطعا انتقاداتي از حيث بيان و روش تحليل به شهيد آيت وارد هست، اما نقاط قوت و آموزنده و كليدي بسيار خوب و تيزبيني ها و ژرف نگري هاي بسيار ارزنده اي در آثار شهيد آيت وجود دارد، اما اين منافات ندارد با اينكه بگوئيم انتقاداتي هم به مطالب ايشان چه از لحاظ محتوائي و چه از نظر شكل وارد است.
مضافاً بر اينكه در تحليل هاي جديد، بايد از نگاه افشاگرانه فاصله بگيريم يا نگاه ايدئولويكي كه توده اي ها و جبهه ملي ها در ايران ترويج كردند، يعني نوعي تاريخ نگاري كه وقايع را تحريف مي كند. ما الان در شرايطي هستيم كه مثلا وقتي مي خواهيم درباره بني صدر حرف بزنيم، هم مي توانيم خوبي هايش را بگوئيم، هم بدي هايش را. منافقين هم همين طور، چون شيطان از كلمه الحق و يراد بالباطل استفاده مي كند، باطل هميشه با آميختگي با حق است كه به ميدان مي آيد. لزومي ندارد كه يكسره همه اينها را باطل بدانيم.
يك زماني هست كه شما با يك رقيب و فعالي مواجه هستيد، لزومي ندارد همه چيز را بگوئيد و لزومي هم ندارد كه دروغ بگوئيد، چون ممكن است سخني بگوئيد كه به سوءاستفاده دشمن يا رقيب منتهي شود، اما در تاريخ نگاري ضمن اينكه اين دغدغه كماكان وجود دارد كه دشمن ممكن است از مواردي سوء استفاده كند، نسبت به موضوعات مربوط به نهضت ملي، اين مسئله خيلي كم شده. مثلا اگر شما در دهه اول انقلاب انتقادي را در مورد آيت الله كاشاني مطرح مي كرديد، واقعا مورد سوء استفاده دشمن قرار مي گرفت. درباره فدائيان اسلام اگر انتقادي را مطرح مي كرديد، مورد سوء استفاده دشمن قرار مي گرفت، ولي الان اين طور نيست. الان اگر ما با نهضت ملي مواجه مي شويم، تحليلي از ما مؤثرتر و به صواب نزديك تر است كه انتقادات وارد بر آيت الله كاشاني و فدائيان اسلام و جريان اسلامي را هم در كنار انتقاد بر جريانات ناسيوناليستي و ليبرالي عرضه كنيم. اگر يكسره بگوئيم هرچه آن موقع بوده، خوب بوده، نتيجه درستي نمي گيريم.
امام در يكي از صحبت هايشان گفتند من به آيت الله كاشاني گفتم كه نبايد جنبه اسلامي شما تحت الشعاع جنبه سياسي قرار بگيرد، چون مي دانيد نقطه عطف مسائل سياسي آيت الله كاشاني از دوره رياست مجلسي ايشان شروع مي شود. آنها هم با تدبير اين كار را كردند كه ايشان را در موضع و درگيري قرار بدهند و ايشان در جائي باشند كه بتوانند به او حمله و سنگ اندازي كنند و ايشان را در كاخ شيشه اي نشاندند تا بتوانند حسابي آن را سنگباران كنند، كاري كه نسبت به منزل ايشان هم كردند.
يك زماني براي خيلي ها سخت بود كه در مورد بعضي از مواضع فدائيان اسلام و يا طيف هائي كه در درون فدائيان اسلام وجود داشته و يا آن مدت طولاني كه شهيد نواب صفوي و يارانش در زندان بودند و فدائيان اسلام در بيرون اين جريان را اداره مي كردند، بحث كنند.
و ترور فاطمي يكي از مسائل آن بود.
اين يكي از مسائل بود، اما مسائل زيادي پيش آمد. الان زماني است كه اگر بخواهيم مي توانيم نقد ناسيوناليسم و نقد مصدق را در كنار ضمن ابراز احترام و ارادت به آيت الله كاشاني و شهيد نواب صفوي، در عين حال انتقادات وارد به رفتار و مواضع سياسي آنها هم بيان كنيم و اين كار را بايد بكنيم، اما شهيد آيت آن موقع و در آن فضا نمي توانست اين كار را بكند، در واقع تحليل سياسي او در استخدام رفتار و اقدام سياسي براي مقابله با دشمنان انقلاب و براي افشاي توطئه بوده است.
خودش هم مدعي تاريخ نگاري نبود.
درس هائي در تاريخ دارد كه در همان ها هم يكجانبه تحليل كرده است.
اطرافيانش مي گويند كه مي گفت بعد از كنده شدن شر بني صدر مي خواهم بنشينم و روي تاريخ كار كنم. اين تاريخ، نوعي تاريخ واكنشي بود نسبت به بزرگ نمائي هائي كه بني صدر و ديگران در مورد مصدق مي كردند.
ايشان اگر در همان زمان هم يك مقدار حوصله به خرج مي داد و مثبت نگاه مي كرد، شايد تاثيرش بيشتر مي شد.
ولي چه ديد نافذي داشته و چه نقدهايي از مصدق كرده.
ولي فضا، فضاي بازي بوده. مثلا فرض كنيد كتاب زندگي مصدق السلطنه را بهمن اسماعيلي در زمان شاه چاپ كرده و همان مچ گيري ها را كرده. خود بقائي در دو سه كتابي كه دارد كه يكي از آنها گمانم اسمش هست «چه كسي منحرف شد؟» خيلي از حرف ها را زده.
اما هيچ كدام رويكرد ديني و مذهبي با محور روحانيت را نسبت به موضوع ندارند.
همين طور است. تحليل شهيد آيت غني شده است، اما متاسفانه چون تحليل هاي بقائي يكجانبه گرايانه و به قصد ضربه زدن به حريف بوده، آن گرايش امتداد پيدا كرده. كتاب آقاي مدني هم همين طور.
آقاي مدني هم در همان دوره نوشته و بعد تجديد چاپ شده است.
اگر در همان زمان آقاي مدني و شهيد آيت يك مقدار متعادل تر مي گفتند، نگاهشان عميق تر جا مي افتاد، به اين دليل كه خيلي از درس هاي شهيد آيت و كتاب آقاي مدني را كه خيلي ها خواندند، بعداً مخالف همان ها شدند. در دانشگاه افسري و دانشگاه تدريس كردند، ولي چون يكجانبه بود، بعداً كه طرف مي آمد و سندي و تحليلي مي ديد كه خلاف آن موارد بود، نسبت به بقيه دعاوي آنها هم فاصله پيدا مي كرد و اساس اين تاريخ نگاري زير سئوال مي رفت، به همين دليل به رغم اينكه صدها هزار از تاريخ سياسي چاپ شد، ولي متاسفانه در بخش خاكستري جامعه به اندازه تاريخ 25 ساله نجاتي اثر نكرد، درحالي كه در اين كتاب تحريفات و انحرافات تاريخي زيادي وجود دارد. اين كتاب با اينكه تيراژش از تاريخ سياسي معاصر شهيد آيت خيلي كمتر است، اما تاثيرش در ماجراي دوم خرداد و در ميان جوان ها تاثيرش خيلي بيشتر بود. اعتقاد من اين است كه ما نبايد فقط براي همديگر حرف بزنيم. خيلي از حرف هاي شهيد آيت، شهيد ديالمه، كتاب جلال الدين مدني و صحبت هاي من و شما ديالوگ بين خودمان است. در واقع داريم با همديگر گپ مي زنيم و اثرش از مخاطبين حزب اللهي و هم عقيده خودمان فراتر نمي رود.
اثرش فقط اين نيست. ما داريم توپي را درباره شبهات جديد در باره آنها در زمين حريف مي اندازيم و آنها دائما بايد بنشينند و اين حرف ها را جواب بدهند.
اين در صورتي است كه حرف هاي ما را بشنوند و ببينند.
آنها شاخك هايشان خيلي تيز است.
ببينيد بنياد بازرگان پول داد و اشكوري دو جلد كتاب «در تكاپوي آزادي» را در جواب «خط سازش» نوشت. محورهاي آن را به اضافه يك سري محورهاي ديگر گرفتند و اين پروژه اي بود كه بعد از آن سامان دادند به اسم اينكه زندگي نامه است، ولي يكي يكي آن محورها را بدون اشاره به اسم جواب دادند. خودشان هم گفتند كه اگر اسم بياوريم، باعث شهرتش مي شود و توجهات به سمت او جلب مي شود، اما محتواي آن را گرفتند و جواب را دادند. بعد هم نجاتي در تاريخ 25 ساله، كليات آن را پيش برد. يا مثلا «تاريخ ملي شدن نفت» كه نجاتي در آورد، در واقع در واكنش به كارهاي شهيد آيت و امثال او بود. «نگرشي بر جنبش ملي شدن نفت» بعد از به ميدان آمدن شهيد آيت و امثال او منتشر شد.
در سال 65
بله، چون دقيقاً مي بينيم كه مي خواهد پاسخ شهيد آيت و شهيد ديالمه را بدهد، منتهي آنها در تظاهر به اينكه كارشنان علمي و آكادميك و بي طرف است، مهارت دارند، مثلا در آن كتاب يك جائي از فدائيان اسلام هم تعريف مي كند، از آيت الله كاشاني هم تعريف مي كند، اما در نهايت مصدق و جبهه ملي و همه اينها را قهرمان اصلي معرفي مي كند و بغض خودش را نسبت به آيت الله كاشاني و فدائيان فرو مي برد. كتاب «نهضت ملي شدن نفت» خيلي با زرنگي نوشته شده، ولي همين باعث مي شود كه مخاطب فريب بخورد و بگويد كه او انصاف به خرج داده است. چرا؟ چون آنجائي هم كه آيت الله كاشاني اين حرف را زده، آورده. آنجا هم كه فدائيان اسلام اين حرف را زده اند، آورده. مثل عزت الله سحابي كه يك روز يك مثقال از فدائيان اسلام تعريف مي كند، بعد مثلا صد من از مصدق كه وقتي مي خوانيد بگوئيد اينكه دارد از فدائيان اسلام تعريف مي كند و بي انصافي و غرض ورزي او پنهان مي شود.
ما بالعكس با يكجانبه طرح كردن مسائل، در بسياري از موارد خودمان را در مظان اتهام بي انصافي و غرض ورزي قرار مي دهيم. از حالا به بعد هم همين است. ما بايد از تاريخ نويسي شهيد آيت يا مدني يا حتي كارهاي خودم، به سمت تاريخ نگاري بي طرفانه و علمي برويم. خود من هم در آن فضا حتي گاهي اسم افراد را نمي آوردم، چون مي گفتم مثلا اگر اسم پيمان يا علي اصغر حاج سيد جوادي و متين دفتري و كاتوزيان و ... را بياورم، باعث ترويجشان مي شود و بعد سراغ آنها مي روند. در متن اسم طرف را نمي آوردم و مي گفتم در يك كتابي گفته شده است و شما اگر اهل تحقيق بوديد مي رفتيد و مي ديديد كه چه كسي اين حرف را زده، ولي بسياري از مردم عادي فقط متن را مي خوانند. يادم هست كه اين ملاحظات را داشتيم كه اسم بعضي از افراد را نياوريم يا به بعضي از وقايع توجه نكنيم و بسياري از انتقادات را به آيت الله كاشاني، به جريان اسلامي، به فدائيان اسلام وارد ندانيم و يكسره آنها را خوب معرفي كنيم، يا مثلا نسبت به كميته ها و امثالهم، خيلي از انتقاداتي كه بازرگان و نهضت آزادي مي كردند، يك جوري بيان كنيم كه انگار اين انتقادات از اساس غلط بوده اند، اما الان مي توانيم بگوئيم كه در بسياري از مواقع كلمه الحق و يراد بالباطل هست. اين انتقاد درست است، ولي اينكه با چه تصدي بيان شده، بايد تحليل شود، يعني تاريخ نگاري امروز ما بايد متفاوت باشد.
نظر شما