چگونه و از كي با شهيد منتظري آشنا شديد؟
شهيد منتظري عضو ظفار شد و همان طور كه خودش گفته بود، پاي برهنه پا به پاي مبارزان ظفار گام برمي داشت و به آنها كمك مي كرد. ما هم با خود گفتيم: «در اين شرايط نشستن و دست روي دست گذاشتن صحيح نيست.» از طرفي مي ديديم رژيم شاه ملت ظفار را قلع و قمع مي كند و تصميم گرفتيم به مبارزان ظفار بپيونديم. با وجودي كه مردم ظفار مسلمان بودند، ليكن اكثر رهبرانشان چپي و كمونيست بودند. در هر حال تصميم گرفتيم به آنها بپيونديم. وقتي دكتر چمران به آلمان آمد و باخبر شد كه من هم مي خواهم با مبارزان ظفار همراه شوم، گفت: «پيش ما بيا و با ما همكاري كن.» من هم قبول كردم و به جنبش سابق امل لبنان كه رهبر آن امام موسي صدر بود، پيوستم. مدتي در كنار دكتر چمران در امل بودم. روزي شهيد چمران گفت: «يك افغاني مي خواهد تو را ببيند.» من هم رفتم و او را ديدم و پس از سلام و احوال پرسي از من پرسيد: «تو كيستي؟» گفتم: «من هم يك افغاني هستم.» در آن زمان مبارزان معمولا خودشان را معرفي نمي كردند، بلكه خود را با نام هاي مستعار از كشورهاي مختلف معرفي مي كردند، به همين دليل هم او و هم من خود را افغاني معرفي كرديم. در خلال صحبت هايمان متوجه شديم هر دو ايراني هستيم. البته آنجا او را با نام مستعار سميعي مي شناختند. بعد كه متوجه شدم او فرزند آيت الله منتظري است، از او پرسيدم: «حاج آقا! چرا خودت را اين طوري معرفي كردي؟» جواب داد: «تو گفتي من افغاني هستم، به همين دليل من هم خودم را افغاني معرفي كردم.» اين گفتگو و آشنايي در محل اقتدار امام موسي صدر و در مجلس اعلاي شيعه صورت گرفت و از آن روز به بعد ارتباط من با شهيد محمد منتظري آغاز و روز به روز بيشتر شد.
شهيد محمد منتظري در لبنان و سوريه چه فعاليت هايي داشت؟
محمد در خانواده اي روحاني متولد شده بود. پس از پايان تحصيلات ابتدايي پدر به جاي دبيرستان او را براي ادامه تحصيل به حوزه فرستاد. علاوه بر دروس حوزوي در كنار پدربزرگش حاج علي به كشاورزي پرداخت و منش پدربزرگ در او اثر گذاشت و از همان موقع با كشاورزي و محروميت مردم در آن روزها و پس از آن هم در حوزه با مبارزان، روحانيون و حضرت امام آشنا شد و خيلي چيزها ياد گرفت. او حين تحصيل فعاليت هاي توليدي هم مي كرد. مثلا در يكي از كارخانه هاي آن زمان كه قاشق درست مي كردند كار مي كرد و از نزديك با مشكلات و محروميت هاي مردم آشنا مي شد. چون فردي مبارز، فهيم و با بينش بالايي بود، در خط مبارزات قرار گرفت و در سال 42 در فعاليت هاي سياسي عليه رژيم شركت كرد و مرتبا توسط مأموران ساواك تحت تعقيب قرار مي گرفت كه چند بار توانست از آنها بگريزد، اما بالاخره توسط عوامل آنها دستگير و سه سال زنداني شد. او در اين مدت شكنجه هاي بسيار ناجوانمردانه اي را تحمل كرد. مثلا در حضور پدرش وي را لخت مي كردند و روي اجاق برقي كه داغ شده بود، قرار مي دادند. البته حرارت آن را هم طوري تنظيم مي كردند كه فرد از بين نرود. او مدت ها از آثار اين شكنجه احساس ناراحتي و تا پايان عمر عوارض و عواقب آن را تحمل كرد.
يكي از فعاليت هاي او اين بود كه از همان ابتدا حالت سازماندهي و تشكيلاتي براي مبارزه داشت و طلبه ها را به مبارزه و فعاليت سياسي تشويق مي كرد. مثلا روزنامه هاي مختلف را تهيه مي كرد و آن را به صورت رايگان در اختيار طلاب قرار مي داد. در آن زمان بعضي از روحانيون تمايل نداشتند در فعاليت هاي سياسي دخالت كنند مانند شيخ حسين لنكراني و علماي ديگر و او را نكوهش مي كردند، با اين حال شهيد محمد منتظري به كار خود ادامه مي داد و علاوه بر تحصيل، فعاليت هاي سياسي هم مي كرد، به همين دليل رژيم دوباره او را دستگير كرد. پس از آزادي از زندان مجددا فعاليت هاي خود را از سر گرفت. يكي از اين فعاليت ها تكثير اعلاميه هاي امام بود كه مبارزان براي تكثير آن مجبور بودند خودشان دستگاه هاي لازم را تهيه كنند و در برخي موارد بسازند تا بتوانند آنها را تكثير و بين مردم پخش كنند. در راستاي اين فعاليت ها يك بار توسط عوامل ساواك در حوزه شناسايي شد. زماني كه مي خواستند او را دستگير كنند موفق شد به صورت عادي از حوزه علميه و چنگ مأموران ساواك فرار كند. به اين ترتيب از قم به تهران، از تهران به مشهد و از مشهد به تايباد رفت و در هرات با تعدادي از برادران افغاني آشنا شد و آنها را به مبارزه تشويق كرد. از آنجا به كويته كه منطقه مرزي پاكستان و افغانستان بود، رفت و با افراد زيادي آشنا شد و توانست براي خود مداركي نظير گذرنامه و مانند اينها تهيه كند.
مدتي هم در محلي كار كرد و با گذرنامه اي كه تهيه كرده بود به عراق رفت و دو سال در خدمت حضرت امام بود و در آنجا فعاليت كرد. سپس به خليج فارس رفت و با تعدادي از شيوخ آنجا آشنا شد. آنها از شهيد محمد منتظري خيلي خوششان آمده بود، طوري كه حتي حاضر شدند او را به عنوان معاون خود در خلافتشان به كار گيرند، اما شهيد محمد منتظري به دليل شور و شوقي كه براي مبارزات عليه رژيم داشت، آنجا نماند و به سوريه و لبنان رفت تا مقرش را در آنجا ايجاد كند و در آن پايگاه فعاليت هاي سياسي، نظامي و فرهنگي اش را ادامه دهد. او از سال 50 در سوريه فعاليت مي كرد و اهم فعاليتش اين بود كه حلقه واسطي بين همه مبارزان بود و كوشش مي كرد افراد مسلمان و عاشق مبارزه را جمع كند و به آنها امكانات بدهد و آنها را براي مبارزه عليه رژيم در زمينه هاي مختلف فرهنگي، سياسي، مذهبي و نظامي تهييج كند. در واقع او شخصيتي بود كه در همه زمينه ها فعاليت داشت. من در اواخر سال 54 با او آشنا شدم و مدتي زمان لازم بود تا متوجه شود تفكرم چيست، در چه خطي هستم و قصد دارم چه كارهايي انجام بدهم. به تدريج با شهيد محمد منتظري دوست شدم. با وجودي كه با شهيد چمران هم همراه بودم، اما علاقه ام به محمد منتظري بيشتر مي شد تا وقتي كه ماجراي تل زعتر اتفاق افتاد به طور كلي من از حركت محرومين جدا شدم و با شهيد محمد منتظري به صورت تنگاتنگ فعاليتم را شروع كردم. او علاوه بر اينكه با امل، فلسطيني ها و نهضت هاي آزادي بخش جهان همكاري داشت. ارتباطش با ليبي عالي و با سوريه و امام موسي صدر خوب و با هر كس كه عليه رژيم قدمي بر مي داشت، همراه بود.
در سال 54 هنگامي كه موضوع مجاهدين خلق و تغيير ايدئولوژي آنها مطرح شد، حق شناس و ساير واخورده هاي منافقان در آنجا پرسه مي زدند. شهيد منتظري خيلي كم به آنها بها مي داد و اصلا با آنها كار نمي كرد، اما افرادي را كه به دليل عشق و علاقه به اسلام و در عين حال مبارزه عليه رژيم از مجاهدين جدا شده بودند، با آغوش باز مي پذيرفت. او خانم دباغ را به انگلستان آورد و سپس در بيروت به آنها جا داد. همچنين محمد غرضي، مرتضي آلادپوش و... البته تعدادي هم از قبل در آنجا حضور داشتند مثل علي جنتي و.... همين طور سلمان برادر رحيم صفوي وقتي از ايران متواري شد، به آنجا رفت و شهيد محمد منتظري به او امكانات داد. همه آنچه اشاره كردم نشان دهنده اين است كه اين شهيد بزرگوار شبانه روز تمام هم و غم خود را گذاشته بود تا تشكيلات منسجمي را در تمام ابعاد به وجود بياورد و از روحانيت گرفته تا غيرروحانيت، نظامي و غيرنظامي را سازماندهي كند و به صورت تشكيلاتي عليه رژيم از آن استفاده كند. آنهايي را كه مي توانستند به ايران بازگردند، كمك مي كرد تا برگردند و كساني را كه نمي توانستند بازگردند، ياري مي كرد تا در خارج از كشور به فعاليت هاي ضد رژيم بپردازند طوري كه با كمك او فعاليت هاي عمده اي در خارج از كشور صورت گرفت.
من به عنوان رزمنده امل در كنار امام موسي صدر و شهيد چمران فعاليت مي كردم و يكي از اعضاي حركت محرومين بودم. همان طور كه برادران عزيز ما در جبهه هاي جنگ از كمترين مرتبه تا بالاترينشان، يعني از سربازان تا فرماندهي عاشقانه كار مي كردند و مي جنگيدند، ما هم به دليل عشق به خدمت و كمك وارد اين مجموعه شده بوديم. در كنار ما جلال الدين فارسي، سيد حميد روحاني و خيلي اشخاص ديگر از جمله شهيد چمران حضور داشتند. چون من با دكتر چمران آشنا شده بودم، در كنار آنها قرار گرفتم و فنون نظامي را در كنار فلسطيني ها آموزش ديدم. جناح اسلامي فلسطيني ها با امام موسي صدر همكاري مي كرد. در اولين جنگي كه به وجود آمد، حركت محرومين هم شركت داشت و من هم در آن حضور داشتم. در اين جنگ جناح چپ فلسطيني ها كمال جنبلاط و ديگران و خود فلسطيني ها بر ماروني ها پيروز شدند. پس از اين پيروزي بين رهبران سوريه و فلسطين اختلافاتي به وجود آمد. اين اختلافات ادامه يافت و اين دو رو در روي هم قرار گرفتند و سوريه در جبهه ماروني ها قرار گرفت و با هم براي قلع و قمع فلسطيني ها متحد شدند. بيشتر فلسطيني ها و بعضي از مسلمان ها در تل زعتر حضور داشتند. ماروني ها آنجا را محاصره كردند و در مدت60 روز تعدادي از آنها كشتند و آنها را از نظر غذايي هم محاصره كردند. در نتيجه اين ماجرا تبديل به فاجعه تل زعتر شد. در اين جريان مواضع خيلي ها مشخص گرديد. سوريه و كساني كه با موضع اين كشور همراه بودند، به انقلاب فلسطين خيانت كردند كه يكي از آنها حركت محرومين بود كه نيازمند حافظ اسد بود و اگر او را رها مي كرد ممكن بود همه امكاناتي را كه حافظ اسد در اختيارشان مي گذاشت، از دست بدهند و به همين دليل از يك سو مواضع حافظ اسد را پذيرفتند و از سوي ديگر با اين كار هزينه اي را پرداخت كردند، به اين معنا كه تعدادي از مبارزان از آن حركت جدا شدند از جمله: جلال الدين فارسي، صالح حسيني فراهاني، حميد روحاني، دباغ و غرضي چون مواضع ايشان را مي دانستند خود را كنار كشيدند در مقابلش موضع گيري كردند. اين فاجعه دردآور و متأثر كننده باعث شد بسياري از ايرانياني كه در جناح امل فعاليت مي كردند، من جمله بنده خود را كنار بكشيم..
شهيد منتظري در آنجا نيروها را شناسايي مي كرد و به سمت خود مي كشاند كه من هم از اين طريق با ايشان آشنا شدم. بيشترين فعاليت هايش تربيت مبارزان بود كه يا آنها را مستقيما به ايران بفرستد يا در اروپا نگاه دارد .من به عنوان فردي كه در كنار شهيد منتظري قرار گرفته بودم، امكان بازگشت به ايران را نداشتم و شناسنامه ام مصادره شده بود، لذا در بيروت مانده بودم و با او كار كردم. يكي از مشكلاتي كه ايرانيان آن زمان داشتند اين بود كه اگر با گذرنامه خود به كشورهاي ديگر، به ويژه لبنان و مناطق اطراف مي رفتند، سريع شناسايي مي شدند و به قول معروف لو مي رفتند، مانند آيت الله هاشمي رفسنجاني و بسياري از بزرگان ديگر كه وقتي به بيروت يا سوريه مي رفتند لازم نبود با گذرنامه خودشان به آنجا بروند.
شهيد منتظري شبكه اي را تشكيل داده بود كه آقاي جنتي و بنده در آن فعاليت مي كرديم و در كنار آقاي جنتي الفباي جعل را ياد گرفتم. ما گذرنامه هاي ايراني و غيرايراني را مي گرفتيم و با امكاناتي كه شهيد منتظري در اختيارمان قرار داده بود، براي افراد زيادي كه از ايران مي آمدند و يا مي خواستند در خارج از كشور بمانند، گذرنامه تهيه مي كرديم. ما فيلم و زينك و دستگاه هاي مختلف را خريديم و به اين ترتيب روز به روز مجهزتر شديم، طوري كه در آنجا يك شبكه توليد گذرنامه داشتيم؛ به عبارتي سفارتخانه اي درست كرده بوديم و براي كساني كه مي خواستند، هويت غيرواقعي ايجاد مي كرديم تا به فعاليت هايشان در خارج از كشور ادامه دهند. ما براي رفتن به كشورهاي خارجي با مشكلات متعدد مادي مواجه بوديم كه مي بايست به صورتي آنها را حل مي كرديم، از اين رو شهيد محمد منتظري مجددا شبكه اي ايجاد كرد كه ما از طريق آن به راحتي بليط هاي هواپيمايي هاي مختلف را صادر مي كرديم و به آن كشورها مي رفتيم. در واقع آنچه اكنون داريم نتيجه سال ها مبارزه، تجربه و فعاليت است بدون آنكه شناسايي شويم و كسي متوجه چنين فعاليت هايي گردد. تا الان هم كسي متوجه نشده است.
وقتي در سال 57 در بلژيك دستگير و به آلمان برده شدم، پليس آلمان كاملا گيج شده بود، چون سه گذرنامه در اختيارش بود و مي دانست كه يكي از آنها اصل و دو تاي ديگر جعلي است. ابتدا از من پرسيدند: «كدام يك از آنها اصلي و كدام ها جعلي اند؟» بعدا وقتي شناسايي شدم و به آنها گفتم كه هر سه شان جعلي هستند، بسيار تعجب كردند. در حقيقت پليس آلمان با آن همه تجارب و تجهيزاتي كه در اختيار داشت نمي توانست جعلي بودنشان را تشخيص دهد و گمراه شده بود. اين خاطره يكي از مصاديق فعاليت هاي شهيد محمد منتظري بود. در حقيقت يكي از كساني كه براي اين مملكت صميمانه تلاش كرد و زحمت كشيد، شهيد محمد منتظري بود كه مي بايست از او قدرداني شود. من عضو كوچكي در كنار ايشان بودم كه تجارب بسياري را در زمينه هاي مختلف كسب كردم.
همان طور كه گفتم شهيد منتظري شبكه اي را براي تهيه گذرنامه هاي كشورهاي مختلف براي مبارزان تشكيل داده بود تا آنها به راحتي بتوانند به كشورهاي مختلف بروند و فعاليت هاي خود را انجام دهند. لازم است بگويم هيچ گاه از اين گذرنامه ها سوءاستفاده نكرديم و زماني كه هر يك از ما شناسايي و دستگير مي شديم، به عنوان يك مبارز با ما برخورد مي شد، نه شخصي با هويت جعلي براي كارهاي غيرقانوني و خلاف. اصولا يكي از فعاليت هاي شهيد محمد منتظري ارائه خدماتي از اين قبيل به مبارزان بود.
جا دارد از شهيد اندرزگو هم يادي كنم. او يكي از دوستان شهيد منتظري بود. اين دو تجارب و اطلاعات خود را به هم انتقال داده بودند و شايد بتوانم ادعا كنم شهيد منتظري چنين فعاليت هايي را از شهيد اندرزگو ياد گرفته بود. ضمنا او سعي مي كرد تجربيات و اطلاعات خود را در اين زمينه به صورت جزوه و كتاب درآورد و در اختيار ساير دوستان قرار دهد. در واقع اين اطلاعات را در انحصار خود قرار نمي داد و از اين طريق توانست افراد زيادي را تربيت كند. متأسفانه امروز عده اي اين اطلاعات را از خود مي دانند و فراموش كرده اند مديون چه كسي هستند.
اين شهيد بزرگوار بود كه چنين كارهايي را به ما ياد مي داد و به همين دليل هم از نظر شرعي و هم عرفي وظيفه خود مي دانم بگويم آنچه آموخته ام از استادم شهيد محمد منتظري بود. من همراه فلسطيني ها آموزش نظامي ديدم و شهيد محمد منتظري برادران ايراني و افغاني و جاهاي ديگر را به من معرفي مي كرد و من آنها را به مكان هايي كه فلسطيني ها و قبل از آنكه با امل اختلاف پيدا كنيم، در اختيارمان مي گذاشت مي بردم و به آنها آموزش مي دادم. هنگامي كه دوره آموزشي به پايان مي رسيد، هر كسي دنبال كار خودش مي رفت. در واقع بدون آنكه بدانم كيستند، آنها را مي بردم. علاقه اي هم به دانستن اين موضوع نداشتم. همين اندازه كه شهيد محمد منتظري آنها را براي آموزش به ما معرفي كرده بود، برايم كافي بود. آن شهيد بزرگوار همه امكانات لازم را فراهم مي كرد. وقتي اين افراد مي خواستند به ايران بيايند نياز به اسلحه و مهمات داشتند. شهيد منتظري آن را تهيه و جاسازي مي كرد و در اختيارشان قرار مي داد و آنان به ايران و جاهاي ديگر مي رفتند. اين يكي ديگر از فعاليت هاي شهيد منتظري در سوريه و لبنان بود. زماني كه دوستان ضمن مبارزه دستگير مي شدند شهيد منتظري از طريق ارتباطات و امكانات گسترده اي كه داشت مي توانست وارد مذاكره شود و مبارزان را آزاد كند. هنگامي كه با اين شهيد بزرگوار آشنا شدم ظريف الجثه و لاغر اندام بود. وقتي در كنار ساير دوستان و مبارزان فعاليت مي كرديم و زمان صرف غذا مي شد، مي ديدم او بهترين غذاها را تهيه مي كند. بعد از مدتي تصور كردم اين شيخ مبارز كمي شكموست، به همين دليل به كنه قضيه رفتم تا متوجه شوم آيا درست فكر كرده ام يا نه؟ يك روز صبح شهيد منتظري از من پرسيد: «آيا صبحانه خورده اي؟» جواب دادم: «بله!» پس از آنكه اصرار كرد و مطمئن شد گفت: «من مي خواهم صبحانه بخورم. بيا با هم برويم كه پس از صبحانه به كارهايمان بپردازيم.» راستش من صبحانه نخورده بودم، ولي مي خواستم ببينم او چه مي كند. شهيد منتظري يكي از نان هاي گردي كه در سوريه مي پختند و يك قالب پنير سه گوش خريد. لفافه آن را باز كرد، بر نان ماليد، ساندويچ كرد و خورد. سپس گفت: «الهي شكر! حالا برويم به كارهايمان برسيم.» در ميانه راه به او گفتم: «آقا محمد! من صبحانه نخورده ام.» تازه دوزاري اش افتاد. پرسيد: «چرا؟» جواب دادم: «حقيقتش اين است كه مي خواستم ببينم وقتي تنها هستي هم همين كار را مي كني يا نه.» در آنجا علاقه من به آن شهيد بزرگوار بيش از پيش شد. از او پرسيدم: «پس چرا اين قدر براي غذا تهيه و تدارك مي بيني؟» جواب داد: «چون بچه هايي كه به اينجا مي آيند مهمانان و عزيزان ما هستند و جانشان را فداي اين انقلاب مي كنند. چگونه من كه واسط آنها شده ام به آنها نرسم؟ اين وظيفه من است.» شهيد منتظري ساده زيست بود. او مسائل شرعي را رعايت مي كرد و آنجا كه لازم بود واقعا دست و دلباز بود.
چنين كمك هايي مانند خريد دستگاه چاپ، فراهم كردن غذاي نيروها و پشتيباني مالي مبارزان نياز به درآمد و منابع مالي دارد. اين هزينه ها چگونه تأمين مي شد و منابع مالي ايشان چه بود؟
در لبنان چند نفر بودند كه وجوهات را دريافت مي كردند. ابراهيم يزدي هم از طريق واسطه هايي توانسته بود اين اجازه را بگيرد تا سهمي از اين وجوهات به آنها داده شود. محمد منتظري هم از كساني بود كه چون در ارتباط با حضرت امام بود، حضرت امام اين اجازه را به مردمي كه وقتي نزد ايشان مي آمدند و سئوال مي كردند كه وجوهات را به چه كساني بدهند داده بودند كه وجوهات را به شهيد محمدمنتظري بدهند. البته اشخاص ديگري از جمله جلال الدين فارسي و شهيد چمران هم واسط بودند و وجوهات را دريافت مي كردند. شاهد بودم بيشترين كمك هايي كه از ايران مي آمد به شهيد محمد منتظري مي رسيد. به عنوان مثال شهيد چمران بارها ضمن صحبت هايش با من گله مي كرد و مي گفت، «چرا وقتي مردم كمك مي كنند به ما مي گويند اين پول ها را بگيريد و فشنگ بخريد، نان بخريد و... چرا دست ما را باز نمي گذارند.» آنها هم اين كمك ها را دريافت مي كردند و مجبور بودند به همان صورتي كه گفته شده است خرج كنند، چون حضرت امام دستور داده بودند وقتي كساني كمك مي كنند و مي گويند در زمينه خاصي خرج شود، در همان زمينه اي كه آنها گفته اند مي بايست خرج گردد. مثلا اگر گفته اند اين پول ها را نان و يا فشنگ بخريد، شما بايد همان كار را بكنيد و حق نداريد پولي را كه مردم مثلا براي خريد فشنگ داده اند، در راه ديگري مصرف كنيد. شهيد چمران گله مي كرد چرا دست ما را باز نمي گذارند. از طرفي هم حق داشت. اما در اين زمينه ها با شهيد منتظري راحت تر بودند و شهيد منتظري هم بدون ذره اي چشمداشت، پول ها را در جاي لازم خرج مي كرد. مثلا فعاليت هايي چون تهيه بليط ها، فرستادن مبارزان، تهيه غذاي نيروها، يا حتي براي انجام بعضي كارها در سوريه و لبنان خانه هايي را كرايه كرده بود كه مسلما چنين فعاليت هايي نيازمند صرف هزينه هايي بود. به طور خلاصه بايد بگويم منبع مالي فعاليت هاي شهيد محمد منتظري در خارج از كشور، مردم مسلمان ايران بودند.
همان طور كه گفتيد شهيد محمد منتظري در خارج از كشور تشكيلاتي را به راه انداخته بود. به دو مورد از فعاليت هاي اين تشكيلات اشاره كرديد، يكي آموزش نظامي مبارزان و ديگري تهيه اسناد و مدارك لازم براي فعاليت هاي چريكي. اين تشكيلات چه هدفي را دنبال مي كرد و اقدامات ديگر آن چه بود؟ آيا ايشان در آن يك قيام مسلحانه را ساماندهي مي كرد يا به دنبال فعاليت در راه نهضت امام بود؟
الحمدلله جواب سئوالتان در آنچه پرسيديد مستتر بود. شهيد محمد منتظري عاشق حضرت امام و به قول معروف دربست در خدمت ايشان بود. در ايران كساني بودند كه مبارزه مسلحانه مي كردند و امام هم از اين موضوع چندان راضي نبودند. وقتي مبارزان فعاليت هاي مسلحانه در جريان منفجر كردن اتوبوس حامل امريكايي ها مي خواستند از امام مجوز بگيرند، نقل قول است از حضرت امام كه فرمودند: «آيا راننده آن ميني بوس يا اتوبوس كه امريكايي هاي جنايتكار را حمل مي كند امريكايي است و اگر اتوبوس را منفجر كنيد، چنانچه فرزندان آن راننده خوب باشند از نظر شرعي زير سئوال نمي رويد؟» يعني امام در اين موارد مراعات مي كردند و اجازه چنين اقداماتي را نمي دادند. از طرفي مخالف مبارزه هم نبودند. شهيد منتظري در خط نهضت امام قرار گرفته و فعاليت هايش در زمينه هاي فرهنگي، سياسي و نظامي بود. البته گروه هايي مانند نهضت آزادي فقط مبارزه فرهنگي و نهايتا سياسي مي كردند، ولي بعضي ها به اين نتيجه رسيده بودند كه ضمن مبارزه سياسي بايد در زمينه هاي نظامي نيز با در نظر گرفتن مسائل شرعي و فقهي فعاليت هايي داشته باشند.
نيروهايي كه در تشكيلات شهيد محمد منتظري آموزش نظامي مي ديدند، پس از اتمام دوره آموزشي چه مي كردند؟
آنها از گروه هاي مختلف داخل كشور و همچنين مانند ما خارج از كشور بودند. مثلا خود من پس از آنكه در لبنان آموزش نظامي ديدم، در كنار برادران فلسطيني و لبناني عليه اسرائيل مي جنگيدم. آقاي غرضي و ساير كساني كه از ايران به لبنان مي آمدند و آموزش نظامي مي ديدند، عمده فعاليت هاي نظامي شان در خارج از كشور عليه اسرائيل بود. در كنار اين فعاليت هاي نظامي در زمينه هاي فرهنگي و سياسي كارهايي را انجام مي داديم. در اين ميان كساني هم بودند كه از ايران مي آمدند و آموزش مي ديدند و چون تمايلي نداشتند بمانند به ايران باز مي گشتند و در آنجا فعاليت مي كردند، مانند هفت گروه مختلطي كه در سازمان مجاهدين خلق بودند مانند موحدين، منصورون و.... شهيد محمد منتظري كوشش مي كرد به همه نيروها كه براي آموزش نظامي آمده بودند كمك كند، به عبارتي ريشه آموزش نظامي بسياري از فرماندهان سپاه و نيروهايي كه در انقلاب نقش داشتند، شهيد محمد منتظري بود. هر كسي ادعا كند كه ما به لبنان آمديم و شهيد منتظري را نديديم، صراحتا اعلام مي كنم كه آنها با گروهاي چپ همكاري مي كردند، چون آن زمان گروه هاي چپ هم آنجا بودند. مثلا سهراب حق شناس از باقيمانده هاي مجاهدين، از طريق گروه هاي چپ به آنجا آمده بود و در نيروهاي چپ فلسطين فعاليت مي كرد. شهيد منتظري همه آنها را مي آورد و با ارتباطاتي كه با ياسر عرفات، ابوجهاد، امام موسي صدر، امل و... برقرار مي كرد، نيروها را براي آموزش نظامي در اختيار آنها و حتي خود ما هم كه آنجا بوديم مي گذاشت. مي توانم بگويم نود درصد كساني كه قبل از انقلاب در خارج از كشور در لبنان و سوريه آموزش ديده اند در كنار شهيد محمد منتظري بوده اند.
در رژيم گذشته، ناخودآگاه مبارزان تا حدودي به سمت مبارزه مسلحانه كشيده مي شدند. وقتي مأموران ساواك آنها را تعقيب مي كردند، آنها مي بايست چه مي كردند؟ يك مبارز سياسي در زمان شاه مجبور بود براي حفظ جانش از دست عوامل ساواك از خود دفاع كند. اكثر كساني كه از طريق تشكيلات شهيد منتظري آموزش نظامي ديده بودند، اغلب به هدف دفاع از خود آمده بودند و اين دوره ها را مي گذراندند نه به قصد تهاجم و حمله. به عبارتي اين آموزش ها جنبه تدافعي داشت و به هيچ وجه تشكيلات شهيد محمد منتظري برنامه ترور و مبارزه مسلحانه نداشت. تا آنجايي كه اطلاع دارم يكي از معدود افرادي هستم كه با شهيد منتظري بوده و همراه او به كشورهاي مختلفي رفته ام. بعدا وقتي بحث اروپا و فعاليت هاي شهيد منتظري در آنجا شد، بيشتر توضيح خواهم داد. اين فعاليت ها اغلب فرهنگي و سياسي و هدف آن در منگنه قرار دادن رژيم ستم شاهي بود تا از سلطه دست بكشد و حكومت اسلامي بر سر كار بيايد.
حضرت امام در سال 48، 49 در نجف بحث حكومت اسلامي و ولايت فقيه را مطرح كردند. در اين زمينه كتاب هاي متعددي نوشته و اكثر آنها بعدا دوباره با فعاليت هاي شهيد منتظري تجديد چاپ و توزيع شدند. در اين ميان اشخاصي چون مرحوم فردوسي پور، مرحوم املايي، محتشمي، دعايي در عراق و شهر نجف درس هاي حضرت امام را به صورت جزوه و كتاب در مي آوردند و چاپ مي كردند. از اين سو آقاي سيد حميد روحاني فقط در زمينه تاريخ اسلامي ايران فعاليت مي كرد و همه اطلاعات را در اين باره جمع آوري مي كرد. او هيچ گاه در فعاليت هاي نظامي و تشكيلاتي شهيد منتظري شركت نمي كرد و فقط به دنبال تاريخ بود. نتيجه اين تلاش ها تأليف مجموعه ارزشمند «نهضت امام خميني» بود .او در واقع يكي از كساني بود كه سهم به سزايي در پيروزي انقلاب اسلامي داشت و مي بايست از او قدرداني شود. در سال 55 كه همراه شهيد منتظري بودم مي بايست جزوات و كتاب هايي راجع به تشكيل حكومت اسلامي به دست مردم ايران مي رسيد. تعدادي را در مكه به زوار مي دادند. همچنين بعضي از كتاب ها، اسناد و جزوات را جاسازي مي كردند تا از طريق مسافران وارد ايران شود. شهيد منتظري آن چنان در جاسازي آنها مهارت پيدا كرده بود كه مأموران گمرك و ساواك با وجود آموزش هايي كه در اين زمينه ديده بودند متوجه اسناد، مدارك، جزوات و كتاب هاي جاسازي شده نمي شدند. من كتاب «ولايت فقيه و حكومت اسلامي» را در قطع كوچك و به صورت جيبي در آوردم و تعدادي را به شهيد اندرزگو دادم. بخشي را هم زوار با خود به تهران بردند. عده اي هم در مكه و جاهاي ديگر تعدادي از آنها را توزيع كردند. در واقع ما آن زمان با امكانات بسيار كم ابتكارات جالبي مي كرديم كه اين بخشي از فعاليت هاي فرهنگي شهيد منتظري بود.
در اين مقطع زماني كه شما در سوريه حضور داشتيد و شهيد منتظري به سوريه رفت و آمد مي كرد، آيا با حضرت امام هم ملاقات هايي داشت و آيا خاطراتي را كه ايشان در اين باره نقل كرده باشد به ياد داريد؟
بايد بگويم شهيد منتظري به قول معروف يك جا بند نمي شد و دائما در حركت بود. مرتبا به كشورهاي مختلف مثل كويت، بحرين، عراق و... مي رفت. در اين مدت هم چندين بار با حضرت امام تماس داشت. به خاطر دارم يكي از مبارزان خسته شده و به عبارتي بريده بود و مي گفت: «چقدر آدم علاف باشد؟ همسر، فرزندان و همه زندگي ام در ايران است. آخر اين چه زندگي است كه ما داريم؟ دائما در تعقيب، گريز و احتياط هستيم. به ايران برمي گردم، نهايتا مي ميرم. اگر دستگير نشدم، مبارزه و دشمنان را به درك واصل مي كنم يا اينكه آنها ما را مي كشند. بالاخره از اين بلاتكليفي نجات مي يابم.» شهيد منتظري و سايرين هر چه تلاش كردند كه او نرود، فايده نداشت. سرانجام شهيد منتظري به او گفت: «حالا كه مي خواهي بروي برو، اما قبل از رفتن خدمت حضرت امام برو و تصميمت را با ايشان در ميان بگذار و هر چه ايشان فرمودند اطاعت كن.» در حقيقت گفته شهيد منتظري حاكي از تبعيت او از حضرت امام بود. محمد خدمت حضرت امام حضور نداشت، اما قلب، روح و فكرش با امام بود. اين تنها راهي بود كه در آن لحظه به ذهن شهيد منتظري خطور كرد تا به آن مبارز پيشنهاد بدهد. آن شخص هم به نجف خدمت حضرت امام رفت و تصميمش را مطرح كرد. حضرت امام به او فرمود: «عزيزم! اگر مي خواهي بروي، من حرفي ندارم برو، اما اگر صبر كني هفت هشت ماه ديگر همگي با هم به ايران برمي گرديم.» اين پيش بيني حضرت امام بسيار جالب بود. آن مبارز منصرف شد و سرانجام همان طور كه امام فرموده بودند، همراه ايشان به ايران بازگشت.
شهيد محمد منتظري در رفت و آمدهايش به كشورهاي مختلف چه فعاليت هايي داشت؟
او به اعراب مسائل و الفباي انقلاب را ياد مي داد كه در مقابل ظلم و ستم و حكومت هاي وابسته به امريكا، انگليس و اسرائيل به پاخيزند. مي گفت مردم مستضعف مي بايست حق خود را بگيرند. در واقع انقلاب ما چيزي جز اين نبود كه حضرت امام همه ما را بيدار و آگاه كرد كه عليه ظلم و ستم، استكبار و وابستگي به امريكا و شرق و غرب قيام كنيم كه اين قيام براي رضاي خدا بود و از اين رو خداوند بزرگ هم پشتيبان و حامي ما بود كه توانستيم به پيروزي برسيم. در حقيقت اين نهضت رهايي بخش از صدر اسلام تا فعاليت هاي سيد جمال الدين اسدآبادي و پس از آن شهيد اندرزگو و سپس شهيد منتظري و همين طور الي آخر ادامه دارد. اگر ادعا كنيم كه شهيد منتظري مبتكر آن بود، سخت در اشتباهيم. شهيد محمد منتظري معتقد بود به تنهايي نمي توانيم مبارزه كنيم. به عبارتي اگر تفكر نهضت آزادي و سايرين را داشتيم، اين انقلاب به پيروزي نمي رسيد. يعني نمي توان گفت فقط ما ايراني ها در پيروزي انقلاب اسلامي نقش داشتيم. واژه هايي كه به كار مي برم ممكن است واژه هاي ماركسيستي و مبارزات مربوط به انقلاب هاي غير اسلامي باشد، ليكن در زمان صدر اسلام در تشكيل حكومت اسلامي بلال حبشي، سلمان فارسي و... همگي دست به دست يديگر دادند و اسلام به پيروزي رسيد. شهيد منتظري هم چنين تفكر انترناسيوناليستي داشت كه به معناي ناسيوناليستي نبود، يعني ايران فقط به دست ايراني از چنگ ظلم و استكبار رها نشد. ما با كمك همه مسلمانان جهان مي توانيم رژيم هاي فاسد را ساقط كنيم، به همين دليل علاوه بر آنكه ايرانيان را تشويق مي كرد تا عليه رژيم ستم شاهي مبارزه كنند چون در اين راه به كمك و همكاري غيرايراني ها احتياج بود، آنها را هم به مبارزه عليه ظلم و ستم و استبداد راهنمايي و تشويق مي كرد.
شهيد منتظري هنگامي كه در پاكستان بود از طريق مبارزان پاكستاني امكانات زيادي را به نفع ايران در اختيار گرفت. همين طور وقتي آن شهيد بزرگوار به افغانستان رفت و در زندان افغانستان به افغاني ها كمك كرد، در نهايت آنان هم با فعاليت هايي كه كردند سهم به سزايي در پيروزي انقلاب داشتند. در زماني كه شهيد منتظري به كشورهاي عربي مانند بحرين مي رفت، مبارزان ما نمي توانستند امكاناتي به دست آورند مگر اينكه آنها در اختيارشان قرار مي دادند. لازم است صراحتا بگويم مبارزان بحريني به دليل تمكن بالايي كه داشتند براي تهيه بليط هاي هواپيمايي كمك هاي زيادي به ما مي كردند و امكانات بسياري در اختيار شهيد محمد منتظري قرار مي دادند، در مقابل آن شهيد بزرگوار همه تجارب انقلابي خود را به آنها منتقل كرد تا بتوانند عليه شيخ نشين هاي خائن قد علم كنند. اين مسائل همه به هم متصل است و اگر آنها را تفكيك كنيم به جايي نخواهيم رسيد. در لبنان آيا مي توان گفت بدون كمك فلسطيني ها قادر به ادامه مبارزاتمان بوديم؟ لازم بود در كنار ملت فلسطين قرار بگيريم و با تبادل اطلاعات و تجربياتمان با مبارزان فلسطيني بتوانيم عليه ظلم و استكبار داخلي و خارجي بايستيم. اين نوع نگاه و تفكر انترناسيوناليستي در شهيد منتظري بسيار عميق بود، به همين خاطر دائما به كشورهاي مختلف سفر مي كرد و در تلاش بود تا تشكيلات كوچك را به تشكيلات منسجم مبارزاتي تبديل كند، مانند نهضت آزادي بخش بحرين، نهضت آزادي بخش عراق و.... در واقع همه تلاشش اين بود كه گروه هاي كوچك مبارزاني را عليه ظلم و استكبار جهاني و به نفع اسلام متحد كند.اگر هر يك از خلفاي حاشيه خليج فارس، ظالماني كه در افغانستان، سوريه، لبنان و... بودند ساقط مي شدند، در حقيقت به نفع اسلام و مسلمانان بود. وقتي انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد، اين موفقيت فقط منحصر به ملت ايران نبود، بلكه پيروزي ساير ملت هاي مسلمان عليه ستم و استبداد بود. اين پيروزي ترس و وحشت عظيمي در سلاطين و حتي اسرائيل ايجاد كرد. لازم است بگويم زماني كه آنجا بوديم ناخودآگاه بعضي مواقع صحبت از ليبي مي شد. متأسفانه تا نام ليبي مي آمد، سايرين مي گفتند: «آنها بي دينند.» و سخناني از اين قبيل. قذافي و ديگر مسئولان ليبي تفكر انترناسيوناليستي داشتند و معتقد بودند در اين آشفته بازار، ليبي به تنهايي نمي تواند موفق شود و نياز به نهضت هاي آزادي بخش ساير كشورها دارد.
تفكر شهيد محمد منتظري و ساير مبارزان عليه رژيم شاهنشاهي كه همه نشات گرفته از اعتقادات حضرت امام بود اين بود كه مي بايست همه مستضعفان جهان متحد شوند تا بتوان حكومت واحد اسلامي را به وجود آورد. در راستاي اين هدف شهيد منتظري راجع به انقلاب هاي فلسطين، ليبي، انقلاب ها و همچنين نهضت هاي آزادي بخش در فيليپين، تايلند و... بر اطلاعات و تجربيات خود افزود. در حال حاضر نهضت هاي گمنامي در سراسر جهان نظير اسپانيا، امريكا و كشورهاي افريقايي داريم كه ناشناخته اند و عليه ظلم و ستم مبارزه مي كنند. ياري كردن به اين نهضت ها در پيشبرد اهدافشان، وظيفه جمهوري اسلامي ايران است. پيش از انقلاب اسلامي وظيفه مبارزان بود كه شهيد منتظري در اين زمينه بسيار فعال بود، طوري كه اين شهيد بزرگوار به عنوان «پدر نهضت هاي آزادي بخش» معروف شده بود. زماني هم كه شهيد شد نهضت هاي آزادي مانند انقلاب فلسطين و ... همگي عزادار شدند و خود را يتيم مي پنداشتند. پيام هايي كه به مناسبت شهادت او صادر كردند، بسيار جالب و خواندني بود. باز هم تأكيد مي كنم كه اعتقاد شهيد منتظري بر اين بود كه به كمك همه مسلمانان جهان مي توانيم حكومت اسلامي را دوباره احيا كنيم. به اين ترتيب شهيد منتظري ساكت نمي نشست و تصميم گرفته بود به عنوان شاگرد و پيرو امام حركت كند، طوري كه حضرت امام پس از شهادت شهيد منتظري از او به عنوان فرزند اسلام و قرآن ياد كردند.
لازم مي دانم راجع به قضيه دكتر شريعتي مطالبي بيان كنم. قبل از آنكه دكتر شريعتي از ايران خارج شود شهيد منتظري براي او گذرنامه پاكستاني تهيه كرد، اما او توانست با نام مزيناني براي خود گذرنامه بگيرد و با گذرنامه خود به فرانسه و از آنجا انگلستان رفت. قرار بود به خانواده خود در انگلستان ملحق شود. راجع به مرگ دكتر شريعتي دو روايت وجود داشت. يكي اينكه شب هنگام وقتي سوسن و سارا وارد انگلستان شدند، دكتر شريعتي از آنها پرسيد: «چرا مادر نيامد؟» آنها پاسخ دادند: «جلوي او را گرفتند و مانع آمدنش شدند.» مي گويند به حدي ناراحت شد و آن قدر سيگار كشيد تا بالاخره سكته و فوت كرد. روايت ديگر اينكه يكي از مأموران ساواك در انگلستان او را رديابي كرد و در موقعيت مناسب در منزلش سرش را به زمين كوبيد و او را به قتل رساند. در هر دو صورت چون هجرت كرده بود و عليه رژيم مبارزه مي كرد به قول جلال الدين فارسي ما او را شهيد مي دانيم. هر چند نقل و گفتگوهاي بسياري در اين باره وجود داشت. بعضي مي گفتند، از عوامل رژيم بوده است. عده اي مي گفتند، از عوامل ساواك بود و برخي هم مي گفتند، او شهيد بوده است. به هر حال اين شخص در انگلستان فوت شده بود و رژيم قصد داشت از مرگ او سوءاستفاده كند. اگر رژيم موفق مي شد جسد او را به ايران بياورد اعلام مي كرد كه از عوامل خودمان بوده است. مبارزاني كه در خارج از كشور بودند به اين نتيجه رسيدند به هر طريقي كه ممكن است نگذارند جسد او را وارد كشور كنند. در اين ميان اعضاي انجمن اسلامي اروپا، روحانيت و بيشتر از همه اعضاي نهضت آزادي و قطب زاده و ابراهيم يزدي در اين زمينه نقش داشتند. ابراهيم يزدي و سايرين فكر مي كردند بهترين مكان براي بردن و دفن جنازه كشور سوريه است. شهيد محمد منتظري از امام موسي صدر خواست با توجه به روابط حسنه اي كه با حافظ اسد داشت، زمينه آن را فراهم كند تا جنازه به دمشق منتقل گردد و به اين ترتيب پيكر دكتر شريعتي را در انگلستان تشييع كردند و با هواپيما به سوريه آوردند و دفن كردند. در اين مراسم همه عكس ها و فيلم ها را حقير گرفته بود و از همه آنها فقط يك نسخه بود. پس از مراسم با همفكري مبارزان تصميم گرفته شد تا از اين موقعيت استفاده شود و مراسم روز چهلم دكتر شريعتي باشكوه برگزار گردد و در آن روز تظاهراتي عليه نظام حاكم به راه بيندازيم. امام موسي صدر تمايل چنداني نداشت كه مراسم چهلم دكتر شريعتي برگزار شود، اما با صحبت هاي شهيد منتظري راضي به اين كار شد.
آن زمان شهيد منتظري پول هاي كلاني در اختيار داشت، از اين رو به امام موسي صدر گفت: «در صورتي كه موافقت نكنيد، اين پول ها قطع مي شود و به شما كمكي نخواهد شد.» از طرفي امام موسي صدر هم چون نياز به پول داشت ناگزير پذيرفت و به اين ترتيب به رغم ميل باطني امام موسي صدر، مراسم چهلم دكتر شريعتي در بيروت برگزار شد. مسئولان تدارك اين مراسم شهيد محمد منتظري، علي جنتي و بنده حقير بوديم. در اين راستا پوسترهاي متعددي از حضرت امام، دكتر شريعتي، مرحوم طالقاني، آقاي سحابي و... تهيه كرديم تا در روز مراسم در جاهاي مختلف نصب كنيم. وقتي مي خواستيم عكس حضرت امام را در سالن نصب كنيم، هيچ كس جلو نمي رفت و همه به من نگاه كردند. من هم جلو رفتم و پس از آنكه سه چهار عكس چسباندم، آقاي صادق طباطبايي خواهرزاده امام موسي صدر آمد و با تندي گفت: «چرا اينها را مي چسباني؟ در جايي كه امام صدر هست امام سازي موقوف!» نزديك بود با هم گلاويز شويم. او اجازه نمي داد و من همچنان عكس ها را مي چسباندم. در اين ميان قطب زاده كه نماينده امام موسي صدر بود، وساطت كرد و گفت: «دعوا نكنيد. تا همين جا كه چسباندي كافي است.» بالاخره يك عكس امام موسي صدر و يك عكس كوچك دكتر شريعتي را جلو گذاشتند. در واقع در جايي كه مي بايست امام را مطرح و معرفي مي كرديم، اجازه نمي دادند. در مراسم چهلم دكتر شريعتي، امام موسي صدر، اعضاي نهضت هاي آزادي بخش فلسطين، اريتره، ياسر عرفات و عده اي از ايراني ها حضور داشتند. با توجه به اينكه در آن مراسم شهيد منتظري به امام موسي صدر خط داده و محور سخنراني را مشخص كرده بود، امام موسي صدر و همين طور ياسر عرفات ضمن سخنراني شان از انقلاب اسلامي حمايت كردند. به اين ترتيب جوي ناخواسته براي امام موسي صدر و خواسته براي ما عليه رژيم ايجاد شد و مراسم به خوبي برگزار شد و در جرايد بازتاب خوبي داشت و سفير ايران در لبنان را كه رئيس ساواك آنجا هم بود خشمگين و غضبناك كرد. عده اي از روحانيون هم كه با دكتر شريعتي مخالف بودند مانند مرحوم مرتضي عسكري نامه تندي به شيخ شمس الدين با اين مضمون نوشت: «تو كه در آنجا هستي چرا اجازه دادي چنين كاري را انجام دهند؟ اين شخص ملحد است و شما نبايد اين كار را مي كرديد.»
قبل از مراسم با كمك دكتر چمران و علي جنتي كتاب «آري اين چنين است اي برادر» و »فاطمه فاطمه است» دكتر علي شريعتي را به عربي ترجمه كرده بوديم و پس از مراسم كتاب ها را در معرض فروش گذاشتيم. پس از آنكه مراسم تمام شد. امام موسي صدر آمد و گفت: «شما پدر ما را در آورديد. آبروي ما را برديد. من نمي خواستم در اين مراسم شركت كنم. ناچار به شركت در اين مراسم شدم.» در صورتي كه هر كس ديگري بود مي بايست خوشحال مي شد، اما چون محافظه كار و حسابگر بود اعلام كرد: «ما را به شرايطي انداختيد كه امكانات بسياري را از دست داديم.» پس از آن قرار بر اين شد با خانم دباغ، آقايان قطب زاده، غرضي، آلاد پوش و چند نفر ديگر براي ارزيابي مراسم نزد امام موسي صدر برويم. شب بود و همه نشسته بوديم. شام مفصلي آوردند. ما هم گرسنه و تشنه بوديم. پس از صرف غذا همگي به من گفتند: « اين چه حركتي بود؟ اين شيوه ثروتمندان است. اين كارها اصلا صحيح نيست. شما بايد زندگي آرام، ساكت و مستضعفي داشته باشيد. اين غذاها طاغوتي بود.» من به شهيد چمران گفتم: «دوستان اعتراض كرده اند كه اين چه غذايي بود كه داديد؟» شهيد چمران جواب داد: «من تعجب مي كنم. اگر به شما چنين غذايي بدهيم ايراد مي گيريد و اگر هم ندهيم مي گوييد اينها گرسنه و گدا هستند و باز هم ايراد مي گيريد. ما نمي دانيم با شما چه كنيم؟»
خلاصه تصميم گرفتيم خدمت حضرت امام برويم و گزارش اين جريان ها را به امام بدهيم. شهيد چمران گفت: «من نمي توانم بروم. اگر بروم تكه بزرگم گوشم است چون حسني فرد با من مخالف است.» هر كس براي نرفتن بهانه اي آورد. ناگزير آقاي قطب زاده پذيرفت خدمت حضرت امام برود و ماجراي آن شب را توضيح دهد. حضرت امام بيانيه زيبايي در اين باره صادر كردند: «اكنون كه به نظر مي رسد انقلاب اسلامي در حال به پيروزي رسيدن است، بر شما و مسلمانان واجب است با كساني كار كنيد كه صد در صد اسلامي باشند.» يعني به ما هشدار داد كه با هر نيرويي نمي توانيم كار كنيم. لازم است اشاره كنم با وجودي كه مراسم چهلمين روز درگذشت دكتر شريعتي به خوبي برگزار شد، اما در كنار آن تنش هايي هم وجود داشت مثلا جلال الدين فارسي و حميد روحاني از ديدگاه اسلامي، ليكن روحانيت مرتجع و رژيم از نگاهي ديگر مسبب اين تنش ها بودند.
با توجه به اينكه پس از شهيد محمد منتظري نهضت هاي آزادي بخش عملا دست سيد مهدي هاشمي بود، آيا شهيد منتظري در آن مقطع زماني متوجه انحرافات فكري مهدي هاشمي شده بود و يا او به همان صورتي كه ساير نيروهاي مبارزاتي را به سمت خود كشانده بود، مهدي هاشمي را هم جذب كرده بود. آيا به او اعتماد كامل داشت و درمجموع روابط شهيد منتظري با سيدمهدي هاشمي چگونه بود؟
شهيد منتظري و سيد مهدي هاشمي همشهري بودند و از بچگي با هم بزرگ شده و هم سن و سال و هر دو تحصيلكرده حوزه و مبارز بودند، اما يكي از آنها خارج از كشور و ديگري داخل كشور فعاليت هاي مبارزاتي داشت. زماني كه سيدمهدي هاشمي به سربازي رفت، اطلاع ندارم شهيد منتظري در زندان يا خارج از كشور بود. وقتي وقايع نجف آباد و اصفهان رخ داد و افرادي از جمله شمس آبادي كشته شدند و بحث شهيد جاويد مطرح گرديد، در آن زمان سيد مهدي هاشمي دستگير و به سه بار اعدام محكوم شد. در اين مقطع شهيد منتظري، آقاي غرضي، خانم دباغ و بنده در لبنان بوديم. شهيد منتظري از جزئيات وقايعي كه در ايران رخ مي داد، اطلاع دقيقي نداشت. سيدمهدي هاشمي يكي از مبارزاني بود كه گروه «الله اكبر» را تشكيل داد. در آن روزها جوي به وجود آمده بود كه اكثر روحانيون حضرت امام را قبول نداشتند و حتي عده اي از آنها مي گفتند: «حضرت امام و طرفدارانش وهابي هستند!» و علنا با امام مخالفت مي كردند. در نجف هم وضع به همين صورت بود. حتي در نجف اين گفته نقل قول بود و همه ما شنيده بوديم كه در فيضيه وقتي شهيد مصطفي خميني از ليواني آب مي نوشيد، روحانيون مرتجع مي گفتند: «از آن ليوان نمي شود آب خورد، بايد آن را آب كشيد، چون نجس است.» شمس آبادي هم به حضرت امام اعتقادي نداشت و طرفدار آيت الله خويي بود. ضمن مبارزات ممكن است مبارزان در مسير خود اشتباه كنند، مانند حجتيه اي ها كه به جاي آنكه برضد رژيم پهلوي باشند، خود با انحرافاتي كه داشتند به نفع رژيم و عليه مخالفان آن عمل مي كردند. سيدمهدي هاشمي دچار مي شد. شمس آبادي و همفكرانش مخالف حضرت امام و آيت الله منتظري بودند.اشتباه بزرگ سيد مهدي هاشمي و همراهان او، قتل شمس آبادي بود. البته رژيم هم مي خواست چنين اتفاقاتي بيفتد.
پس از چهلم دكتر شريعتي مبارزان در دفاع از حضرت امام و زندانيان سياسي در پاريس اقدام به اعتصاب غذا كردند. شهيد منتظري وقتي مطلع شد كه قرار است سيدمهدي هاشمي را اعدام كنند، با توجه به شناختي كه از او داشت و اينكه در هر صورت او يك مبارز بود، تصميم گرفت از او دفاع كند. هنگامي كه قضيه اعدام سيدمهدي هاشمي مطرح شد، خانم دباغ و سايرين خدمت حضرت امام رفتند و به ايشان اطلاع دادند كه مي خواهيم چنين كاري را انجام بدهيم و اين كار دفاعيه اي براي سيدمهدي هاشمي است. حضرت امام به آنها فرمودند: «اين كار را نكنيد! او يك قاتل است، نه يك سياسي. نيازي به دفاع ندارد.»
به رغم مخالفت حضرت امام، اين مجموعه كار خود را انجام دادند. شهيد منتظري از اين ماجرا براي حمايت از امام، روحانيون و مبارزه و نيز معرفي نظام و امام در سطح جهاني استفاده كرد. با توجه به اينكه شهيد منتظري ارتباطات خود را با مبارزان و دانشجويان انجمن اسلامي در كشورهاي اروپايي محكم كرده بود از اين فرصت به خوبي استفاده كرد تا در فرانسه چنين اعتصاب غذايي را به راه بيندازد. به دنبال آن هادي غفاري از پاكستان و افراد زيادي از نقاط مختلف به فرانسه رفتند. اين مقطع زماني بود كه من از همه حتي شهيد منتظري دلخوري پيدا و از طرفي با توجه به اطلاعات و تجربياتي كه كسب كرده بودم، مستقل شده بودم و هر كاري را كه به نظرم صحيح بود انجام مي دادم. به عبارتي براي خودم كار مي كردم. در حالي كه شهيد منتظري كارهايش را انجام داده و به پاريس رفته بود، خانم دباغ و آقاي آلاد پوش در بيروت مانده بودند و خيلي به من اصرار كردند من هم به پاريس بروم. نمي دانم با وجود اصرار هاي فراوان و موقعيتي كه پيش آمده بود و مي توانستم دوستان قديمي را هم ملاقات كنم، اما از درون عاملي مانع رفتن من به پاريس مي شد. من نه راجع به اين قضيه خدمت حضرت امام رفته بودم و نه از سايرين در اين باره در خدمت امام اطلاعي داشتم، وقتي بعدا اين جريان را در ايران شنيدم، بسيار خدا را شكر كردم كه نرفتم. عده اي از دوستان كه از بيروت رفته بودند، در آنجا لباس روحانيت به تن كردند تا نشان دهند در اين جريان روحانيت هم حضور دارند. همين طور تعدادي از روحانيون و دوستاني كه در اروپا بودند، در كليساي سنت تورين تحصن كردند.
من چون كارم مطبوعاتي بود، نتيجه گزارش كليساي سنت تورين را از روزنامه هاي عربي در آوردم و با همكاري آقاي غرضي و خانم دباغ آن را چاپ كرديم. بعد از آن ماجرا اختلافات شديدي ميان خانم دباغ، آقاي غرضي و شهيد منتظري در لبنان به وجود آمد. به عبارتي همان اتفاقي كه در سازمان مجاهدين خلق افتاد، اين بار در بين دوستان ما در لبنان رخ داد. البته از ايران و نقاط ديگر آمدند تا اختلافاتشان را حل كنند، اما سودي نداشت. به نظر من اين اختلاف بيشتر بر سر مديريت تشكيلات بود. زيرا آقاي غرضي و خانم دباغ با هم همفكر شده بودند و قصد داشتند تشكيلات خاص خود را به وجود آورند و از طرفي امكانات مالي در اختيار شهيد منتظري بود و آنها مي خواستند آن امكانات را در اختيار خود بگيرند. كار به جايي رسيد كه شهيد منتظري تنها كاري كه مي توانست انجام دهد اين بود كه همه امكانات را در لبنان رها كند و به خليج فارس برود و فعاليت هاي مبارزاتي اش را در آنجا پي بگيرد. با جدا شدن شهيد منتظري، آنها خيلي كوشش كردند مرا در جناح خود نگاه دارند، اما من زير بار نرفتم. من هم تسويه حساب كردم و به آلمان رفتم. خانم دباغ و آقاي غرضي هم در سوريه و لبنان به فعاليت هاي خود ادامه دادند.به اين ترتيب من در اين مقطع زماني از شهيد منتظري جدا شدم كه اين جدايي تا زمان هجرت امام به پاريس ادامه داشت.
يك روز در خانه نشسته بودم كه محمد از كويت با من تماس گرفت و گفت: «ابو حميد! حضرت امام دارند به پاريس مي روند. بلند شو و سريعا خود را به پاريس برسان.» آدرس منزل بني صدر را هم به من داد. من هم فورا مقدمات سفر به پاريس را مهيا كردم و با گذرنامه پاكستاني عازم آنجا شدم. به اين ترتيب دو ساعت پس از ورود امام، به پاريس رسيدم و خدمت ايشان رفتم. سپس شهيد منتظري هم به پاريس آمد. علاوه بر من و شهيد منتظري، محتشمي، مرحوم فردوسي پور، مرحوم املايي، ابراهيم يزدي و... هم در پاريس خدمت حضرت امام حضور داشتند و ساير مبارزان و دوستاني كه در اروپا بودند به تدريج به ما پيوستند. بنده كارهاي اوليه امام را انجام مي دادم. به عنوان مثال تهيه نان و غذا براي آنها كه به تازگي آمده بودند و به محيط آشنايي نداشتند، مشكل بود و تنها كسي كه مي توانست از عهده آنها برآيد، حقير بودم كه افتخاري نصيبم شده بود كه در خدمت امام باشم. وقتي حضرت امام وارد پاريس شدند، خيلي ها كوشش مي كردند ايشان را سمت خودشان ببرند. اگر ايشان منزل قطب زاده، يا بني صدر مي رفت فاجعه بود، چون هركدام بعدا ادعاهايي داشتند، از اين رو ايشان فرمودند: «من خانه هيچ كدامتان نمي آيم و به منزلي غير از منزل شماها مي روم.» آن زمان بحث بر سر اين بود كه حضرت امام را به كجا ببرند. آقاي فرسود كه از همسرش جدا شده بود و به عبارتي متاركه انقلابي كرده بودند، قرار بود منزل را تحويل بدهد، اما هنوز كليدش دست دوستان بود. به حضرت امام اطلاع دادند آن خانه خالي است. امام هم موافقت كردند آنجا بروند. وقتي وارد خانه شديم هنوز كارتن كتاب هاي فرسود آنجا بود. يك اتاق را براي حضرت امام آماده كردند. در اتاقي ديگر هم آقاي فردوسي پور و سايرين و در يك اتاق هم من و چند تن از دوستان بوديم و كارها را رتق و فتق مي كرديم.
به خاطر دارم شب دوم ورودمان به پاريس بود كه هادي غفاري تماس گرفت كه من الان آمده ام و در فرودگاه شارل دوگل هستم. من هم رفتم و او را از فرودگاه آوردم. وقتي تلفن زنگ مي زد و دوستان از جاهاي مختلف به پاريس مي آمدند، معمولا من تا فرودگاه دنبالشان مي رفتم، چون تاحدودي به آنجا آشنايي داشتم. به تدريج كه تعداد افراد زياد شد، كارها بين دوستان تقسيم شد. به اين ترتيب كار من ارتباط ميان مبارزان در آلمان بود. وقتي وارد پاريس مي شدند، من دنبالشان مي رفتم و آنها را از فرودگاه تا منزل امام مي آوردم. نخستين كاري كه شهيد منتظري پس از ورودش انجام داد اين بود كه با آقاسيد احمد خميني، هادي غفاري و آقاي فردوسي پور اولين بيانيه روحانيون مبارز خارج از كشور را صادر كردند. سپس آقاسيد احمد خميني آن بيانيه را بلند خواندند و آن را ضبط كردند. در اين مجموعه ابراهيم يزدي چون همراه امام آمده بود، سعي مي كرد همه كاره حضرت امام باشد. اخباري كه مي آمد ابتدا از كانال ابراهيم يزدي عبور مي كرد و سپس به حضرت امام مي رسيد و همين طور هم بالعكس. از اين طريق ابراهيم يزدي در جريان همه اخبار و امور قرار داشت. شهيد منتظري هم از اخبار مطلع بود، اما با ابراهيم يزدي ميانه اي نداشت. هنگامي كه حضرت امام سخنراني مي كردند، شهيد منتظري ضبط صوت را مقابل ايشان قرار مي داد و صحبت هايشان را ضبط مي كرد. شب هنگام در پاريس هزينه مكالمات تلفني از ساعت معيني به بعد كمتر مي شد. من هم شماره تلفن همه دوستان در خاورميانه از جمله ايران را داشتم. از ده شب پشت تلفن مي نشستم. آن زمان هم مثل حالا نبود كه به راحتي با ايميل حجم زيادي از اطلاعات را در زماني كوتاه منتقل كنيم. از ابتداي سخنراني گوشي تلفن را جلوي ضبط مي گذاشتم و طرف در كويت، تهران يا بحرين آن را ضبط مي كرد. ابراهيم يزدي فرياد مي زد: «اين كارها را نكنيد. اين صحبت ها در اين حد نيست. وجهه ما و انقلاب پايين مي آيد.» شهيد منتظري به حرف او توجهي نمي كرد و به من مي گفت: «تو كارت را بكن.» ابراهيم يزدي عملا مخالفت مي كرد.
مي خواهم جايگاه شهيد منتظري را برايتان بگويم كه اگر او حضور نداشت، آن بيانيه كه بعدها آن را به من داد و براي نخستين بار در نشريه والفجر چاپ كرد، هيچ گاه نوشته نمي شد. همچنين اولين سخنراني كه حضرت امام در پانزدهم مهرماه در بين دوستان كردند و هنوز هيچ كس نسخه اي از آن را در اختيار ندارد و چندين بار هم مركز تنظيم و نشر آثار امام آن را به عنوان يك سند تاريخي از من خواست كه هنوز به آنها نداده ام. اگر محمد نبود نوارهاي سخنراني امام در روزهاي هفدهم، هجدهم و نوزدهم مهر هيچ گاه پخش نمي شد، زيرا جز شهيد منتظري كس ديگري به فكر اين كار نبود و آن را انجام نمي داد. او با قاطعيت نوار را ضبط مي كرد و به من مي داد و من هم از طريق تلفن آن را پخش مي كردم. از پانزدهم مهر تا آبان ماه كار ما همين بود. شهيد منتظري بارها و بارها به من مي گفت: «ابتداي اين نوارها را كه پخش مي كني خودت صحبت كن.» من اين كار را نمي كردم. نوارها را به سايرين مي دادم و آنها تكثير مي كردند و من هم آن را پخش مي كردم. يك هفته از حضور امام در پاريس مي گذشت كه خانم دباغ و آقاي غرضي به آنجا آمدند. آنها هم يك تشكيلات بودند و امكانات لازم براي اين كار را داشتند، به همين دليل مسئوليت ضبط، تكثير و توزيع سخنراني ها را خانم دباغ، آقاي غرضي و اقاي آلادپوش بر عهده گرفتند و من و شهيد منتظري خودمان را كنار كشيديم.
شهيد منتظري تا زماني كه در پاريس بود همه تلاشش اين بود كه با ليبي و نقاط ديگر ارتباطات لازم را ايجاد كند تا اين انقلاب زودتر به پيروزي برسد. شهيد منتظري شيفته و شاگرد حضرت امام و به عبارتي در شخصيت ايشان ذوب شده بود و سعي مي كرد اهداف ايشان را پياده كند. هنگامي كه پدر شهيد منتظري به پاريس آمد مي ديدم مبارزان مختلف اطراف او جمع مي شدند. به شهيد منتظري مي گفتم: «محمد! نگذار اينها تا اين حد نزديك شوند. آنها چپي و فرصت طلبند و سوءاستفاده مي كنند.» او مي گفت: «ايرادي ندارد. بگذار اين انقلاب عمومي شود.» شهيد منتظري چنين ديدگاهي داشت و ديدش نسبت به مسائل باز و روشن بود، در صورتي كه سايرين سعي مي كردند همه چيز را بين خودشان تقسيم كنند. در حالي كه شهيد منتظري مي خواست انقلاب ما عمومي و علني باشد. لازم است بگويم در اين مدت بازرگان، سنجابي، شهيد مطهري و شهيد بهشتي مرتبا در رفت و آمد بودند. او با آنها ارتباط داشت و بحث و گفتگو مي كرد و از آنها اطلاعات و اخبار را دريافت مي كرد. هنگامي كه پدر ايشان تصميم گرفت بازگردد، شهيد منتظري هم همراه ايشان عازم ايران شد. شهيد منتظري با گذرنامه بحريني همراه پدر از طريق عراق وارد قصر شيرين شد. از اين طرف من هم از فرانسه به آلمان رفتم و دوباره ميان ما جدايي افتاد.
ميانه شهيد منتظري با بازرگان، سنجابي، شهيد مطهري و شهيد بهشتي چگونه بود. با توجه به اينكه شهيد مطهري نيروي عميق و متفكري بود روابط شهيد منتظري با شهيد مطهري چگونه بود؟
يكي از ويژگي هاي شهيد منتظري اين بود كه با همه تعامل و ارتباط داشت كه اين خصلت اقتباسي از خصوصيات اخلاقي حضرت امام بود. به عنوان مثال حضرت امام با سنجابي، بازرگان و حسن نزيه هم ارتباط داشت، اما چند تن را نمي پذيرفت. مثلا منصور، خبرنگار روزنامه اطلاعات را به هيچ عنوان به حضور نپذيرفت. يا امام درباره جلال تهراني فرمودند: «تا استعفا ندهي تو را نمي پذيرم.» هنگامي كه جلال تهراني استعفا داد، امام او را به حضور پذيرفتند. همچنين راجع به بختيار فرمودند: «تا زماني كه استعفا ندهد، او را ملاقات نخواهم كرد.» اما با سايرين با وجود افكار التقاطي، براي پيشبرد اهداف انقلاب تعامل مي كرد. شهيد منتظري پس از ورود به ايران با سنجابي، بازرگان و شهيد مطهري و... ارتباط داشت و با هيچ كدام اختلافي نداشت، بجز شهيد بهشتي كه بعدا به اين موضوع خواهم پرداخت. شهيد محمد منتظري در خارج از كشور با عناصر و گروه هاي مختلف مانند نهضت آزادي، امام موسي صدر، نواب سفير ايران در فرانسه اختلافاتي داشت، اما با جامعه روحانيت اختلافي نداشت. شهيد منتظري با موتلفه اسلامي، عسگراولادي و شكوري روابط خوبي داشت. در واقع هنر شهيد منتظري اين بود كه از آنها امكانات مي گرفت و در راه انقلاب مصرف مي كرد. در ابتدا روابط شهيد منتظري با بازرگان، ابراهيم يزدي و اميرانتظام خوب بود، اما زماني كه متوجه ماهيت آنها شد و چهره واقعي آنها را قبل از امام شناخت، مقابلشان ايستاد و از آن به بعد روابطش با آنها به هيچ وجه اصلاح نشد. در حقيقت شهيد منتظري شيوه حضرت امام را اتخاذ و كوشش كرده بود از همه امكانات براي پيروزي انقلاب استفاده كند و به نظر من در حال حاضر رهبر معظم انقلاب اسلامي هم همين روش را به كار مي برند.
رابطه شهيد منتظري با شهيد مطهري بسيار نزديك بود. اگر تاريخ تشكيل سپاه را بررسي كنيد، با وجود آنكه عده اي آن را به خود گرفته اند، اما در واقع سپاه را شهيد منتظري تشكيل داد. وقتي شهيد منتظري وارد ايران شد، به خوبي مي دانست كه نبايد ارتش را از بين برد. در عين حال ما نياز به يك نيروي ارتشي و نظامي داشتيم، ليكن بايد آن نيرو را پاك كرد. به عبارتي هم ارتش و هم آن نيرو مي بايست در كشور باشند. شهيد منتظري به ارتش نفوذ كرد و با افرادي چون شهيد نامجو، كلاهدوز، كتيرايي و... ارتباط يافت و آنها به خصوص كلاهدوز و شهيد نامجو را به سمت انقلاب سوق داد و از تجربيات و اطلاعات اين دو براي نيرويي كه مي خواست تشكيل دهد، استفاده كرد. در واقع بدون ارتش، نيروهاي مسلح و سپاه نمي توان اهداف انقلاب را پيش برد، از اين رو خدمت شهيد مطهري رفت و با توجه به اينكه روابط بسيار خوبي با هم داشتند، در اين باره به بحث و گفتگو نشستند. شهيد منتظري به شهيد مطهري گفت: «حاج آقا! ما مي خواهيم چنين تشكيلاتي به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به وجود آوريم.» شهيد مطهري هم او را تأييد كرد و به اتفاق هم خدمت حضرت امام رفتند. به اين ترتيب شهيد منتظري به عنوان يك شاگرد در كنار شهيد مطهري نشست و شهيد مطهري موضوع را با امام در ميان گذاشت. حضرت امام هم آن را تأييد كردند. اين هم نوعي تبعيت از امام بود، زيرا شهيد منتظري مي توانست به تنهايي چنين كاري را انجام دهد، اما مي بايست مجوز مي گرفت كه در نهايت مجوز تشكيل سپاه را از حضرت امام گرفت. زماني كه بازرگان، يزدي و لاهوتي از اين قضيه باخبر شدند، درصدد برآمدند سپاهي را تشكيل دهند كه تحت نفوذ خودشان باشد، از اين رو مرحوم لاهوتي را جلو انداختند تا مجوز را بگيرد. به اين ترتيب سپاهي هم تحت نظر نخست وزير تشكيل شد. در نتيجه دو سپاه به وجود آمد. شهيد منتظري براي اسم گذاري يد طولايي داشت. مي ديد اگر سپاه پاسداران بگذارد، با آنها ادغام مي شود به همين دليل با كمي جابه جايي نام «پاسا» را انتخاب كرد. مقر آن اداره گذرنامه در شهرآرا بود و بروبچه هاي قديم را جمع كرد. من هنوز در آلمان بودم. از طرفي ابوشريف به عنوان فرمانده عملياتي سپاه در بخش جمشيديه سپاه را راه اندازي كرد. لاهوتي هم بخش عباس آباد و پادگان حرّ را گرفت. خانم دباغ و غرضي هم پاسداران سپاه را تشكيل دادند و به صورت اطلاعاتي فعاليت مي كردند. با اين اوصاف چهار سپاه به وجود آمد.
از يك سو پس از بازگشت شهيد منتظري با پدرش به ايران من در آلمان شناسايي و دستگير شدم و يك ماه در زندان آلمان بودم تا هنگامي كه انقلاب ايران به پيروزي رسيد. دولت آلمان به من پيشنهاد داد كه درخواست پناهندگي سياسي كنم. گفتم: «اين حكومت خودمان است و نيازي به پناهندگي سياسي ندارم.» آنها در واقع مي خواستند مرا تحويل رژيم شاه دهند كه با سقوط رژيم مجبور شدند مرا آزاد كنند. من در چهارم اسفند ماه 57 به ايران بازگشتم، ابتدا خدمت پدر و مادرم و سپس حضرت امام رفتم. بعد از پرس و جو توانستم دو روز بعد از آمدنم محمد را پيدا كنم. او مسئول سپاه پاسداران بود و مرا با آغوش باز پذيرفت و به عبارتي مرا به عنوان جانشين خود انتخاب كرد، طوري كه من همه فعاليت ها را انجام مي دادم و مسئول آموزشي، اطلاعاتي و... بودم كه چند نفر ديگر هم با ما همكاري مي كردند. به اين ترتيب كارهاي ما پيش مي رفت.
به تدريج رندان شروع به آزار كردند و كار به جايي رسيد كه نزد آيت الله منتظري رفتند و از شهيد منتظري به پدر شكايت كردند. ايشان هم محمد را به قم احضار كرد و به عنوان پدر، او را در قم نگاه داشت. در اين ميان بحث ادغام سپاه مطرح گرديد. سيد مهدي هاشمي هم به سپاه پاسداران آمد. لازم است بگويم شهيد منتظري به دليل امكاناتي كه سيد مهدي هاشمي و همكارانش در اختيار داشتند، با آنها ارتباط داشت، ولي به هيچ وجه با آنها همكاري نكرد.
لازم است اشاره كنم كنگرلو هم كه قبلا در خارج از كشور با ما فعاليت داشت، به سپاه آمد. او هم به تداركات سپاه رفت. در ارديبهشت ماه جلود به ايران آمد. شهيد چمران مي خواست او را گروگان بگيرد كه سيدحسين خميني مشت محكمي به سينه او زد و گفت: «سر جايت بنشين! كاري نكن دوباره تو را همان جايي كه بودي، به لبنان برگردانم. به تو ربطي ندارد.» جلود پس از ورود به ايران خدمت حضرت امام رفت. در فاصله اي كه جلود در ايران بود، در روز دوم و سوم ارديبهشت، طبق پيش بيني خود شهيد مطهري، ايشان توسط يكي از افراد گروه خائن و جنايتكار فرقان به شهادت رسيد. در دوازدهم ارديبهشت ماه اين شخصيت بزرگوار براي هميشه ما را ترك و دعوت حق را لبيك گفت. در تشييع جنازه آن شهيد بزرگوار، جلود هم حضور داشت كه من هم از طرف سپاه براي محافظت از او در كنارش بودم. جلود ده روز در ايران اقامت داشت. هنگامي كه وارد فرودگاه شدم، گاردهاي جاويدان را با اسلحه هاي ژ.3 اما با خشاب هاي خالي مشاهده كردم كه آنجا حضور داشتند. زمان خداحافظي در فرودگاه آر.پي.جي به دست هاي لاهوتي را ديدم. قصد داشت هواپيما را هدف بگيرد. به خاطر دارم آن روز من فقط يك شلوار نظامي به پا داشتم و ساير لباس هايم عادي بود. آن شلوار متعلق به سرهنگ معدوم منوچهري از ساواك بود.
پس از پيروزي انقلاب زماني كه اتاقش را كشف و ضبط كرديم، ديدم يك دست لباس نو نظامي آويزان كرده بود. از روپوشش خوشم نيامد، اما شلوارش را به دليل آنكه نظامي بود به تن كردم. ابتدا هواپيمايي كه قرار بود جلود سوار شود، خالي بلند شد. از او پرسيدم: «چرا سوار نشديد و اين هواپيما خالي بلند شد؟» او پاسخ داد: «به دليل آنكه مطمئن شويم در آن بمبي جاسازي نشده است .» گفتم: «اينجا كشور ماست.» وقتي اين حرف را شنيدم يك لحظه احساساتي شدم و گفتم: «حقيقتش اين است كه مي خواهم آنجا بيايم. خسته ام.» گفت: «بيا!» هواپيما در آسمان فرودگاه تهران دوري زد و نشست. چون عمليات بود، ابوشريف هم در آنجا حضور داشت. من هم كه فرمانده «پاسا» بودم، آرپيجي به دست هاي لاهوتي هم براي هدف گرفتن هواپيما به همراه فرمانده شان آمده بودند. هنگام بالا رفتن، من در يك سمت جلود و ابوشريف در سمت ديگر او قرار گرفتيم و هر سه وارد هواپيما شديم. وقتي من و جلود نشستيم، ابوشريف پس از روبوسي و خداحافظي با كلاشينكف و ژ.3 پايين آمد و در هواپيما را بستند. تازه بچه ها يادشان آمد كه من جا مانده ام. من هم برايشان از پشت شيشه دست تكان دادم. به اين ترتيب نخستين مهمان از سوي دولت جديد ايران به ليبي بودم. ده روز آنجا بودم و با مسئولان آن كشور گفتگو كردم و طبيعي بود در اين ميان از امام موسي صدر و... هم صحبت هايي مي شد.
وقتي وارد يونان شدم چون گذرنامه نداشتم، دستگيرم كردند. من يك گذرنامه ليبيايي داشتم. از گذرنامه عكس گرفتند و غير از آن هيچ چيز ديگري به همراه نداشتم. سپس از طريق فرودگاه آتن به ايران آمدم. مأموران وزارت امور خارجه تماس گرفتند كه يك ليبيايي را دستگير كرده ايم. آنها گذرنامه ام را هم ضبط كردند. از اين سو دوستان خوشحال و خندان به فرودگاه آمدند. پس از آن شهيد منتظري توانست از زندان پدر بگريزد و نخستين شماره نشريه «پيام شهيد» را منتشر كرد. شهيد منتظري خيلي كوشش كرد كه اختلافش را با شهيد بهشتي برطرف كند. درواقع در انقلاب شهيد بهشتي يك عقيده و شهيد منتظري عقيده ديگري داشتند. شهيد بهشتي و شهيد منتظري با توجه به نگرش هايي كه داشتند و از طرفي چون هر دو براي انقلاب فعاليت مي كردند، هر يك خود را وزنه اي مي پنداشتند، اما كار به جايي رسيد كه هر دو متوجه شدند نمي توانند كار كنند و علت اصلي آن هم ناكساني بودند كه درون انقلاب نفوذ كرده بودند مانند نهضت آزادي و.... آنها همه تلاششان اين بود بين اين دو روحاني اختلاف ايجاد كنند، چون اگر چنين مي شد آنها پيروز مي شدند.
شهيد منتظري چهار شماره از پيام شهيد را منتشر كرد و در آنها كوچك ترين اهانتي به شهيد بهشتي نكرده بود، اما تماما عليه نهضت آزادي، امريكايي ها و جاسوس ها بود. بالاخره شهيد منتظري مجددا سپاه را به دست گرفت و با برخي افراد برخورد كرد. در اين ميان از طرف ليبي براي سالگرد آن كشور دعوت شديم. حزب جمهوري اسلامي هم قصد داشت بيايد. از اين رو اختلافاتي ايجاد شد. شهيد بهشتي با كاري كه شهيد منتظري در آن مقطع انجام مي داد موافق نبود و مي گفت: «در شأن انقلاب و نظام نيست.» شهيد منتظري مي گفت: «نه اين حرف ها نيست و بايد اين كار را انجام دهيم.» از نظر من اختلاف شهيد منتظري و شهيد بهشتي به اين صورت است كه شهيد منتظري شبيه ابوذر غفاري و شهيد بهشتي مانند سلمان فارسي يعني هر دو نه با بينش متفاوت بلكه با سليقه متفاوت مسلمانند. شهيد منتظري معتقد بود مي بايست انقلابمان را انترناسيوناليستي و باز كنيم تا همگان بدانند. شهيد بهشتي عقيده داشت مي بايست تشكيلاتي و درست كار كنيم و افراد مناسب نظام را تربيت كنيم. به عبارتي اين دو در ظاهر امر اختلاف پيدا كرده بودند. رسول خدا فرمود: «اگر اين دو از سليقه هم مطلع شوند، به روي هم شمشير مي كشند.» چنين اتفاقي در جمهوري اسلامي افتاد. بعد از اينكه نتوانستيم به ليبي برويم، شهيد منتظري نشريه اي منتشر و در آن به شهيد بهشتي حمله كرد، اما شهيد بهشتي به او پاسخي نداد. هيچ كس مانند شهيد منتظري جرئت نداشت چنين حرف هايي را به شهيد بهشتي بزند. حتي به خاطر دارم يك بار به او گفتم: «محمد! تو كه به مجلس مي روي و در كنار بازرگان مي نشيني، چرا راجع به بهشتي حرفي نمي زني؟ مردم از من سئوال و مرا مؤاخذه مي كنند كه ابوحميد تو هم همراه منتظري به بهشتي اهانت كردي. من چه جوابي به آنها بدهم؟» گفت: «ابوحميد! تو از طرف من مختاري هر چه براي دفاع از خود به ذهنت رسيد بگويي.» به همين دليل با توجه به شناختي كه داشتم و بررسي هايي كه كردم، آخرالامر به اين نتيجه رسيدم كه اينها دو برادر مسلمان و انقلابي بودند كه سليقه هاي متفاوتي داشتند، همين سبب اختلافشان مي شد. در واقع شهيد منتظري فرياد مي زد و اعتراض مي كرد، اما شهيد بهشتي از خود هيچ عكس العملي نشان نمي داد. ليكن شهيد بهشتي در مقابل حزب توده برخوردهاي شديدي مي كرد. البته همان طور كه گفتم سايرين از جمله نهضت آزادي تلاش مي كردند به اختلافات دامن بزنند. به هر حال شما ديديد كه در هفتم تير ماه خداوند متعال اين دو بزرگوار را در كنار هم قرار داد و هر دو به مقام رفيع شهادت نائل شدند و حضرت امام درباره اين دو شهيد گران قدر جملات زيبايي را به كار برد. «شهيد منتظري فرزند قرآن و انقلاب بود.» به همين دليل هيچ كس نتوانست پس از شهادت راجع به شهيد محمد منتظري حرفي بزند، هر چند در حياتش گروه هاي منافق و حزب توده و سايرين عليه او حرف هايي مي زدند و اقداماتي مي كردند.
حتي شنيده ام پدرش هم راجع به او حرف هايي زده و نقل مي كنند از لفظ ديوانه هم در مورد پسرش استفاده كرده بود. اگر ممكن است در اين باره توضيحاتي بدهيد.
پدرش گفته بود: «پسر من مريض است.» هيچ گاه نگفت كه او ديوانه است. اين حرف ها مثل بازرگان، ابراهيم يزدي و صباغيان بود كه در مجلس از قول آيت الله منتظري چنين حرف هايي زدند. پدر شهيد منتظري گفت: «پسر من در اثر شكنجه هاي زمان شاه دچار ضعف اعصاب شده است و لازم است مداوا شود.» آنها از اين سخن به ديوانگي تعبير و آن را همه جا مطرح كردند و گفتند: «آقاي منتظري گفته پسرم ديوانه است»، اما با همه اين حرف ها وقتي پدرش چنين حرفي زد، شهيد منتظري گفت: «ايرادي ندارد، ما همه عضو يك خانواده هستيم.» با اين حال كوشش مي كردند چه از طريق دامادش كه برادر سيدمهدي هاشمي ملعون بود و چه برادرش كه آدم عوضي بود و در حزب جمهوري اسلامي فعاليت داشت، شرايط را عليه شهيد منتظري بر هم بريزند. ليكن شهيد منتظري همچنان به صورت شبانه روزي و عاشقانه براي اين انقلاب زحمت مي كشيد.
شهيد محمد منتظري در مقاطعي از زمان كارهايي كرد كه ديگران نتوانستند انجام دهند، مثلا در برابر اميرانتظام ايستاد و ادله اي آورد و اسنادي را رو كرد كه بعدها درستي آنها اثبات شد. اين اسناد و اطلاعات از كجا به دست او مي رسيد. آيا آنها را از ليبي يا گروه هاي خارج از كشور يا داخل كشور مي گرفت. چگونه آنها را به دست مي آورد؟
سئوال بسيار جالبي پرسيديد. ما معتقد هستيم كه وقتي مي خواهيم مبارزه كنيم به تنهايي قادر به اين كار نيستيم. به عنوان مثال من مي خواهم در حوزه باريك خودم فعاليت كنم. در هفت دوره كانديدا شدم و رأي نياوردم، چون روشي را اتخاذ كردم كه نه هيچ كس را مي شناسم و نه از كسي چيزي مي خواهم. اما اين بار خلاف آن را انجام مي دهم. يعني از يكي از كانديداها حمايت مي كنم، به عبارتي بده و بستان انجام مي دهم. اما اگر اين بار رأي بياورم به دليل اين ارتباطات است. يعني روش قبلي ام را كنار گذاشته ام. اين امكان ندارد كه انسان به تنهايي بنويسد، چاپ و توزيع كند. اثرگذاري آن كم است. ما ناچاريم با سايرين تعامل داشته باشيم و كمك بگيريم البته در اين جريان ها ممكن است در مواردي هم ضرر كنيم. علت اينكه تا به حال سالم مانده ام اين است كه تعامل و ارتباطم كم است، چون مي دانم خيلي ها مي آيند نفوذ مي كنند و ضربه مي زنند. يكي از تجارب خوب و شايد هم منفي من اين است كه با كسي اخت نمي شوم و تك و تنها هستم، به همين دليل هيچ وصله اي به من نمي چسبد.
ما وقتي وارد ايران شديم، دولت بازرگان تشكيل شد. همان ابتدا با شهيد منتظري خدمت بازرگان رفتيم و گفتيم: «مي خواهيم كار كنيم.» به هر حال ما هم مي بايست گوشه اي از كار را مي گرفتيم. نمي شود شما كه براي رضاي خدا كار كرده ايد، سماق بمكيد. گفتيم ما هم به سهم خود مملكت را اداره مي كنيم. هنگامي كه به خيابان پاستور رفتم گفتم: «به آقاي ابراهيم يزدي بگوييد يك نفر از لبنان آمده است.» وقتي نزد ابراهيم يزدي رفتم و گفتم كه آمده ام. گفت: «بي خود آمدي!» اگر آقاي ابراهيم يزدي همان ابتدا مي گفت: «آقاي ابوحميد! شما هم آن مسئوليت را بپذير و كارت را انجام بده.» ما كه به دنبال پست و مقام نبوديم، اما مي بايست گوشه اي از كار را مي گرفتيم. در واقع براي انجام كار اعلام آمادگي كرده بودم و او مرا طرد كرد. شهيد منتظري هم براي گرفتن پست و مقام اعلام آمادگي نكرده بود، بلكه مي خواست نقشي در اين انقلاب ايفا كند. متوجه شديم كه آنها به جاي آنكه انقلابيون را به كار بگيرند، آنها را طرد و آدم هاي ناباب را وارد سيستم كرده اند. ما راجع به اشخاص و شخصيت ها از جاهاي مختلف اطلاعات مي گرفتيم. اين اطلاعات بيشتر مردمي بود نه كشوري، يعني در اين قضايا ما هيچ گونه ارتباطي با ليبي نداشتيم هر چند آنها مي توانستند ما را كمك كنند.
اگر به زندگي شهيد منتظري قبل از انقلاب در پاكستان و افغانستان نگاهي بيندازيد، متوجه مي شويد او هوش سرشاري در شناخت افراد داشت. شهيد منتظري هارون مجللي در افغانستان و صدام حسين را قبل از آنكه با ليبي ارتباط داشته باشد افشا كرد. خداوند به او بينش و نعمتي داده بود كه با سه چهار حركت، متوجه شخصيت طرف مي شد كه يكي از آنها عباس امير انتظام سخنگوي دولت موقت و معاون دولت بازرگان بود. وقتي وارد ايران شديم آن زمان چه كسي مي دانست و مي توانست بفهمد كه عباس اميرانتظام يهودي و جاسوس است؟ فقط يك سازمان اطلاعاتي دقيق مانند ساواك و سيا امريكا مي توانست متوجه شود. شهيد منتظري بدون آنكه با اين سازمان ها در ارتباط داشته باشد، با روشي كه فقط خاص خودش بود توانست دريابد.او مي گفت: «به راحتي مي توان با توجه به مواضع، حركات و رفتارهاي اشخاص آنها را شناخت.» عباس اميرانتظام زماني كه سخنگوي دولت موقت شد نخستين كاري كه كرد اين بود كه عليه فلسطيني ها موضع گرفت و پس از آن به كردستان رفت و در آنجا گفت: «ما عرب ها را به آب دريا مي ريزيم و دندان هايشان را خرد مي كنيم!» هنگامي كه در كنار امريكايي ها قرار گرفت بسيار خاضعانه رفتار مي كرد. شهيد منتظري با توجه به حركات و سكنات تحليل مي كرد و تحليل گر خوبي بود. در كنار آن مردمي كه زماني براي فعاليت هايش به او پول مي دادند، اين بار اطلاعات در اختيارش مي گذاشتند. يك روز آقاي حسيني يكي از كارمندان اداره ثبت احوال نزد شهيد منتظري آمد و گفت: «آقاي منتظري شما اين شخص را مي شناسيد؟» شهيد منتظري هم جواب داد: «بله! ايشان عباس اميرانتظام سخنگوي دولت بازرگان است.» گفت: «نه بابا! ايشان عباس روافيان فرزند ميرزا يعقوب اين هم شناسنامه و مشخصاتش است. برو و پيگيري كن.» شهيد منتظري هم شروع به جستجو و پيگيري كرد. زماني كه به بازار رفتيم، متوجه شديم پدرش يهودي و عمويش از پدرش بدتر است. سپس فهميديم مادرش بهايي است و همين طور اطلاعات بيشتري به دست آورديم. در واقع شهيد منتظري اين اطلاعات را خودش كسب كرد و نيازي به ليبي يا كشورهاي ديگر نداشت. با توجه به اطلاعاتي كه به دست آورده و تحليل هايي كه كرده بود توانست به درستي نتيجه گيري كند. در اين ميان در رفت و آمدهايي كه به فرودگاه داشتيم آقاي صداقت و آقاي فاتح به ما اطلاعات مي دادند. با پيگيري هاي بعدي متوجه شديم اميرانتظام عضو نهضت آزادي و از ياران بازرگان است. در سخنراني هايش به عنوان سخنگوي دولت موقت مواضعش در جهت منافع امريكا بود. حسني كه شهيد منتظري داشت اين بود كه در اين گونه مباحث سياسي حرف آخر را اول مي زد، از اين رو راجع به عباس اميرانتظام چنين گفت: «عباس اميرانتظام جاسوس امريكا و بهايي است و....» و همه اينها را بيان كرد. پليس ها هيچ يك از جنايتكاران را نمي توانند كشف كنند، مگر آنكه خودشان خود را لو بدهند. پليس ها به دليل تبحري كه دارند متوجه مي شوند، اما مردم عادي متوجه نمي شوند. عباس اميرانتظام هم به عنوان يك جاسوس با عملكرد و مواضعش خود را لو داد. همان طور كه حضرت امام فرمود: «شما مي توانيد انسان ها را كشف كنيد و اگر مي خواهيد بدانيد يك مسئول خوب يا بد است. به دنبال سوابقش برويد و دريابيد پدر و مادر او چه كساني بوده اند. مواضع قبل و بعد از انقلاب او چه بوده است و آنگاه اين موارد را كنار هم بگذاريد و نتجه بگيريد.»
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده