بسياري از مبارزين با شهيد منتظري سابقه آشنايي دارند، چه چيزي سبب آن بود؟
بعد از فوت مرحوم آيت الله بروجردي، روحانيت در صحنه مبارزات حضور يافت. از جمله شاخصه هاي مشترك دوستاني كه در كسوت روحانيت و صحنه انقلاب اسلامي بودند، مبارزه با شاه و عوامل او بود. اگر چه شاه را مزدور مي دانستند، اما هدف كوتاه مدت و به قول معروف دم دستي آنها سرنگوني شاه و حكومتش بود. همين هدف مشترك عاملي شد تا هر كه در متن مبارزات سياسي و اجتماعي قرار مي گرفت سبب شود سايرين حول محورش جمع شوند. بنابراين به طور طبيعي افراد يكديگر را پيدا مي كردند. آشنايي من هم با شهيد منتظري از طريق پدر ايشان آيت الله منتظري بود. با توجه به اينكه من به منزل آيت الله منتظري تردد داشتم و فرزندان ايشان هم در منزل پدر بودند، از آنجا با شهيد منتظري آشنا شدم. نكته اي كه بايد بگويم اين است كه شهيد منتظري از ذكاوت، بصيرت، بينش و قدرت جذب بالايي برخوردار بود. يعني وقتي يك جلسه با او به گفتگو و صحبت مي نشستي، آن چنان شيفته و جذبش مي شدي كه علاقمند بودي ارتباطت با او ادامه يابد، بنابراين نقطه شروع آشنايي من با شهيد منتظري مربوط به آيت الله منتظري و خانواده ايشان و رفت و آمدي بود كه به منزلشان داشتم. بعد از آن هم ارتباطات برقرار شد. البته مدتي شهيد منتظري در ايران نبود و پس از بازگشت به ايران در بعضي كارها با ايشان همكاري داشتم.
از چه زماني روابط شما با شهيد منتظري تنگاتنگ و قوي تر شد و بيشتر چه مناسباتي با ايشان داشتيد؟
البته الان حافظه ام ياري نمي كند، ولي به ذهنم مي آيد كه از سال هاي 49، 50 روابطم با شهيد منتظري آغاز شد. پدرم در سال 1348 هجري شمسي مصادف با آخر ماه صفر از دنيا رفتند پس از يك سال با داشتن ديپلم رياضي به قم آمدم. من مقدمات تحصيل دروس حوزوي را در اصفهان در زمان حيات پدرم گذرانده بودم و با مشورت علما براي ادامه تحصيل به قم رفتم. آغاز روابط نزديك تر من با شهيد منتظري از سال 50، 51 بود. مي توانم به عنوان شروع اين روابط بگويم وقتي من در مدرسه حجتيه قم حجره داشتم، آقاي هاشم جواهري كه در حال حاضر رئيس شعبه و دادگاه است با سيد مهدي هاشمي هم حجره بودند و تعدادي از طلاب نجف آبادي مثل حاج حسن ابراهيمي و اميد نجف آبادي (كه بعدا اعدام شد) و بعضي ديگر در مدرسه حجتيه حجره داشتند. از اين رو شهيد منتظري به حجرات آنها رفت و آمد مي كرد و با آنها ارتباط داشت. من هم چون به ايشان علاقه ويژه اي پيدا كرده بودم، رصد مي كردم كه وقتي مي آيد حتما او را يا به صورت گذري ببينم يا اينكه نشستي با او داشته باشم و صحبت كنم. در قم رابطه نزديك تري با هم داشتيم كه بعد اين روابط تا محافل اصفهان هم ادامه پيدا كرد. در آنجا شبكه اي زير نظر شهيد بزرگوار آيت الله بهشتي بود. در اين جلسات افراد از قشرهاي مختلف دانش آموزان دبيرستاني، دانشگاهيان، كسبه بازار و روحانيت حضور داشتند. در اين جلسات كه مخفيانه در منازل تشكيل مي شد، از وجود شهيد منتظري هم استفاده مي شد. من هم در حلقه اي از اين قضايا فعاليت داشتم. همه اينها دست به دست هم داد و روابطم را با شهيد منتظري در قالب برنامه هاي مبارزاتي ادامه دادم.
شهيد منتظري در آن جلسات چه مسئوليتي بر عهده داشت و چه كار مي كرد؟
ايشان به اصطلاح گوينده جلسات بود. چون محمد خود را بند هيچ جايي نمي كرد و حرّيت و استقلالش را حفظ كرده بود و لذا در اين جريان ها آزاد بود. او جمع هايي را به راه مي انداخت، بسط مي داد و حركت مي كرد كه شيوه خوبي در اين مسائل بود. به تعبير ما او هسته هايي را شكل مي داد و پيش مي رفت.
آيا ايشان به كار تشكيلاتي اعتقاد داشت؟ چون از يك طرف مي بينيم تشكل هاي زيادي را به راه مي انداخت و از طرفي در حزب جمهوري اسلامي يا موارد مشابه حضور جدي در اين زمينه نداشت . نظر شما در اين باره چيست؟
سئوال خوبي پرسيديد. شهيد منتطري، به عنوان يك مدير منحصر به فرد هم فرد بود و هم تشكيلات. به خاطر دارم در باغي به نام باغ ابريشم، بالاي زندان دستگرد اصفهان واقع در اتوبان ذوب آهن تعدادي از روحانيون جلسه اي تشكيل دادند و دوستان به من هم خبر دادند و من هم رفتم. تا آنجا كه به ياد دارم آقاي محمدعلي احمدي، داماد آيت الله فياض، آقاي ميردامادي از جمله كساني بودند كه در آنجا حضور داشتند. در اينجا مي خواهم به شيوه مديريت تشكيلاتي شهيد منتظري اشاره اي كنم. در آن جلسه پس از صحبت ها و صرف ناهار، سخنران جلسه محمد بود. در سه، چهار محور بسيار شفاف، روشن و در نهايت شجاعت و نترسي صحبت كرد. ايشان به معرفي جنايات ساواك، شاه و عواملشان پرداخت. از ديگر محورهاي سخنراني اش اين بود كه نمي توانيم به عنوان روحاني سكوت كنيم و بايد به اقتضاي دستورات قرآن و عترت در صحنه مبارزات حضور داشته باشيم. به اين ترتيب طلبه ها را تشويق مي كرد. محور ديگر بحثش اين بود كه در اين راه مي بايست مصائبي را هم تحمل كرد و كساني كه نمي توانند، نيايند. بعد هم بلافاصله پس از صحبت هايش گفت: «آقاي احمدي! شما بايد اين كار را انجام دهي يا آقاي فلاني شما مي بايست آن كار را بكني و....» به اين ترتيب ايجاد هسته و تشكيلات مي كرد و مي رفت. بعد خودش با افراد تماس مي گرفت و پيشرفت كار را مطالبه مي كرد و جويا مي شد. اگر شما بگوييد محمد تابع تشكيلاتي بود، من كاملا آن را نفي مي كنم، اما در جهت راه اندازي و جمع كردن طلبه ها و ايجاد جنب و جوش و حركت در آنها نقش مهمي داشت و از اين كارها بسيار مي كرد. نه تنها در داخل كشور، بلكه خارج از كشور هم همين طور بود و پس از ايجاد تشكيلات و حركت در بين افراد آن را به دست كسي مي سپرد و خود جاي ديگر مي رفت و به فعاليتش ادامه مي داد. بنابراين مدير متحركي بود كه تشكلي را به وجود مي آورد، اما تابع هيچ تشكيلاتي نبود. خودش بود و خودش.
فعاليت هايي كه شهيد منتظري به افراد مي سپرد چه نوع فعاليت هايي بودند؟
اين فعاليت ها مختلف و اصل قضيه و محور آنها دعوت به مبارزه بود. ايشان با توجه به توانايي ها و مهارت هاي فرد، كاري را به او مي سپرد. مثلا مي ديد شخصي اهل قلم است و اطلاعاتش خوب است. به او مي گفت: «شما متن اعلاميه تهيه كن.» يا به كسي مأموريت مي داد براي انجام كاري پول جمع كند. بعضي مواقع هم سكوت مي كرد و وارد برخي مباحث نمي شد. خيلي كم خواب بود و با قهوه و چاي خود را بيدار نگاه مي داشت. بعضي اوقات 24 ـ 36 ساعت نمي خوابيد و كار مي كرد، ولي وقتي مي خوابيد، بيدار شدنش دشوار بود. به خاطر دارم يك بار مي خواستيم از اصفهان به قم بياييم. ساعت دوازده شب در دروازه تهران اصفهان با آقا محمد يك سواري گرفتيم و به قم آمديم. آن زمان چون ماموران ساواك دروازه ورودي قم را كنترل مي كردند، شرايط خطرناك بود. حتي زماني كه سوار ماشين شديم، احساس كرديم ممكن است تحت تعقيب باشيم. به محض اينكه سوار ماشين شديم، آقا محمد به من گفت: «آقاي سالك! من خوابيدم.» هنوز ميم را نگفته بود كه صداي خر و پفش بلند شد و تا قم خوابيد. حتي وقتي در جايي توقف كرديم و من، دو مسافر ديگر و راننده پياده شديم، اصلا بيدار نشد و همچنان خواب بود. به همان حالتي كه مي خوابيد يا مي نشست، به همان حال هم مي ماند و تكان نمي خورد. اين نكات ناشي از خودسازي او بود. نزديك اذان صبح بود كه جلوي كوچه مدرسه حجتيه رسيديم. گشتي هاي شهرباني و ساواك هم بودند. موقع پياده شدن آن قدر سرش داد كشيدم و يقه اش را گرفتم تا بالاخره با همان حالت خواب او را از ماشين پياده كردم. در مسير كوچه تا مدرسه همچنان خواب بود و هوايش را داشتم. آن قدر بي خوابي كشيده بود كه وقتي مي خواست بخوابد، بيدار شدنش بسيار سخت بود. آن شب هم بيش از نيم ساعت طول كشيد تا او را بيدار و از ماشين پياده كنم.
عده اي معتقدند شهيد منتظري چندان سواد حوزوي نداشت كه عمامه بگذارد. ايشان از نظر تحصيلات حوزوي در چه سطحي بود؟
شهيد منتظري به اندازه دركش از قرآن، عترت و فقه، سواد حوزوي داشت. اگر منظور شما اين است كه در اين مسائل مجتهد بود و فرصتي براي كسب علم داشت، اين طور نبود، بلكه از جواني اش به دنبال مبارزه بود، به خصوص اينكه روحيه پدرش هم اين طور بود و او به دنبال پدر قدم در اين راه گذاشت، ضمن اينكه پسر بزرگ خانواده بود و از همان اول هم در صحنه حضور داشت، ولي به اندازه آيات و رواياتي كه مي خواند، معني و برداشت مي كرد و مي فهميد، مطالعاتي داشت و در اين زمينه تحصيل مي كرد.
به عبارتي ايشان حداقل سواد لازم براي عمامه گذاشتن را داشت. آن طور كه مي گويند آيت الله طالقاني براي ايشان عمامه گذاشت.
در اين باره اطلاعي ندارم.
آيا شهيد منتظري در قم با اسم مستعار تردد داشت يا با اسم خودش در جلسات شركت مي كرد؟
شهيد منتظري در جلسات خصوصي با نام محمد منتظري حضور داشت، ولي به تناسب كشورهايي كه مي رفت، خود را به چهره هاي متعددي در مي آورد، يعني لباس مردم آن كشور را مي پوشيد و زبان آنجا را هم ياد مي گرفت و استعداد فوق العاده اي در چنين كارهايي داشت. يكي از دستورالعمل هاي فعاليت هاي چريكي در مناطق مختلف تطبيق با محيط است، يعني تطبيق با آداب، سنن، زبان، لباس و خصوصياتي كه براي نيروهاي امنيتي شك برانگيز نباشد. ايشان در اين باره در اوج و بسيار دقيق بود و اسامي، شناسنامه ها و گذرنامه هاي مختلفي هم داشت.
آيا شما در جريان سفرهاي خارج از كشور ايشان هم بوده ايد؟
قبل از انقلاب زماني كه ما در ايران در حال انجام فعاليت هاي مبارزاتي بوديم، شهيد منتظري در فرانسه بود. بنده و عده اي ديگر تصميم گرفتيم از طريق پاكستان به فرانسه پيش آقاي منتظري و آقاي علي جنتي برويم تا مبارزات را از آنجا ادامه دهيم. در جلسه اي سري و خصوصي صحبت هايمان را كرديم و مقدماتي را فراهم نموديم و به زاهدان خدمت آيت الله كفعمي رفتيم. ايشان در زاهدان شخصيت بزرگوار و شاخصي بود و افراد مختلفي به ملاقات ايشان مي رفتند، از اين رو با وجودي كه ما چهار نفر معمم و طلبه بوديم، براي دستگاه امنيتي حساسيتي پيش نيامد. خلاصه موضوع را با آيت الله كفعمي در ميان گذاشتيم. ايشان مانع نشدند و مقدماتي را هم براي ما فراهم كردند و شخصي را همراه ما فرستادند كه نامش را فراموش كرده ام. آن موقع تابستان و هوا بسيار گرم بود، طوري كه دماي هوا50 تا60 درجه بود. ما براي آنكه خود را به مرز پاكستان برسانيم، از بي راهه هاي بسيار خطرناك عبور كرديم، ولي ماجرايي اتفاق افتاد كه داستان مفصلي دارد و به دلايلي برگشتيم و به دنبال آن حوادثي پيش آمد. شهيد منتظري در شهرها و كشورهاي مختلفي از جمله نجف، فرانسه، پاكستان، افغانستان و لبنان بود و مدتي با فلسطيني ها همكاري كرد و اوايل انقلاب تعدادي از مبارزان فلسطيني را براي دادن آموزش هاي چريكي به نيروهاي ايراني به ايران آورد.
آيا قبل از انقلاب همكاري هاي ديگري با ايشان داشتيد؟
فعاليت ها بيشتر در محور مبارزات بود. يكي از خصوصيات مهم دوران زندگي محمد اين بود كه مانند بعضي ها نبود كه در نقطه اي متمركز شود و بايستد، لذا دوستان تلاش مي كردند تا با او جلسه بگذارند و از اطلاعاتش استفاده كنند، چون اطلاعات بسيار زيادي داشت. در آن فاصله زماني كه من بعد از يكي دو سال به زندان افتادم كل جلساتي كه با شهيد منتظري داشتم شايد ده يا بيست جلسه بيشتر نشد، اما همين اندازه هم واقعا ارزشمند بود. برخي مواقع اين جلسات در سفر و بعضي هم خصوصي و گاهي دو نفره بود. ارتباطات خيلي گروهي نبود، چون دسترسي به محمد كار چندان ساده اي نبود. مثلا وقتي در اصفهان حضور داشت، پس از پنج، شش جلسه بلافاصله به قم مي رفت، قم را سازماندهي و فورا به نقطه ديگر حركت مي كرد. زماني كه حضرت امام(ره) در نوفل لوشاتو بودند، شهيد منتظري در آنجا مستقر بود. در قم، منزل حاج يحيي سلطاني كه پشت بازارچه خان قرار داشت، با يكي دو تلفن، به اين كار اختصاص داده شده بود كه مطالب حضرت امام را تلفني بگيرد، ضبط و پخش كند. دوستان براي اين كار نوبت گذاشته بودند كه من هم چند بار پاي اين تلفن ها بودم و فرمايش هاي حضرت امام را دريافت، ضبط و فورا همان شب به استان هاي بزرگ منتقل كردم. براي اطمينان شهيد منتظري، واسطه تماس داشتيم. وقتي او زنگ مي زد، ضبط ما آماده بود. ضمنا شهيد منتظري نوار بعضي از صحبت هاي خصوصي حضرت امام راجع به برخي مسائل را هم به ما مي رساند.
آيا ايشان در تحصن دانشگاه تهران هم نقش داشت؟
دقيقا نمي دانم. دليلش اين بود كه در اصفهان به شدت گرفتار مسائل مبارزاتي بودم و فرصتي براي تمركز بر موضوعات ديگر نداشتم. تعدادي از علماي قم از جمله آقاي طاهري هم در تحصن شركت كردند، اما شهيد منتظري به دليل فعاليتش با شهيد بهشتي و مخصوصا شهيد مطهري نمي توان گفت در آن ماجرا نقشي نداشته، ولي اينكه مستقيما حضور داشته و چه فعاليت هايي كرده است، اطلاعي ندارم.
چند تن از شخصيت هاي قبل از انقلاب هستند كه هر كدام محوريت يك تفكرند. در تاريخ، روابط شهيد منتظري با اين شخصيت ها به صور مختلف نقل شده است. نظر شما در اين باره چيست؟
قبل از انقلاب شهيد بهشتي، شهيد مطهري و سايرين در قم با آيت الله منتظري ارتباط داشتند و آيت الله منتظري مورد توجه آنان هم بود. آن زمان مدرسه حقاني دست آيت الله قدوسي و مرحوم جنتي بود. شهيد بهشتي هم در آنجا درس و بحث داشتند. بخشي از ارتباطات شهيد منتظري به واسطه رابطه آن بزرگواران با پدرشان بود. از طرفي چون شهيد منتظري در متن مبارزات قرار داشت، وقتي با آنان مي نشست و بحث هاي مبارزاتي مي كرد، آنها هم شهيد منتظري را هدايت مي كردند. محمد به شهيد بهشتي و شهيد مطهري علاقه داشت و مي گفت: «اگر مي بايست به دنبال شخصيت هايي بلند شويم، بايد با اين بزرگواران باشيم.» مدتي بحث راه حق مطرح شد. آن موقع راه حق جزواتي را پخش مي كرد. من هم از زمان دبيرستان عضو راه حق بودم و مرتبا جزوات آن از قم برايم مي آمد. مطالب آن بسيار روشنگر و مفيد بودند. از همان زمان با آيت الله مصباح يزدي آشنا شدم و تاكنون نزديك چهل سال است با ايشان آشنا هستم. محمدآقا مي گفت: «براي مقدمات ذهني و تقويت ايماني جوانان بايد از اين جزوات استفاده كنيم.» به طور خلاصه مي بايست عرض كنم ارتباط شهيد منتظري با چنين شخصيت هايي هم از طريق پدر بود و هم خود شخصا با اين بزرگواران ارتباط داشت. ضمنا قبل از انقلاب رابطه شهيد منتظري با شهيد بهشتي خوب بود و من موردي دال بر اختلاف ميان آنان نديدم.
نظر شهيد منتظري درباره امام موسي صدر چه بود؟
ايشان از امام موسي صدر بسيار تعريف مي كرد، چون به عنوان يك شخصيت و چهره در لبنان توانسته بود سنگري مقابل اسرائيل باشد و شيعيان را جمع و متحد كند و اين امر مهمي بود. در حقيقت سياق حركتش چنين بود كه ما بايد در اين قضايا شيعه را حفظ كنيم. از جمله كساني كه شهيد منتظري از آنان تعريف مي كرد، مي توانم به حضرت امام، شهيد مطهري، شهيد بهشتي، امام موسي صدر، مرحوم رباني شيرازي و ساير كساني كه در صحنه مبارزات حضور داشتند اشاره كنم.
شما اشاره كرديد شهيد منتظري به حجره سيد مهدي هاشمي رفت و آمد داشت. او بعدها در حمايت از سيد مهدي هاشمي در كليسايي در پاريس تحصن كرد. آيا ارتباط آنها از نظر مبارزاتي جدي و پيوسته بود يا آشنايي قديم در دوران جواني منجر به حمايت شهيد منتظري از سيد مهدي هاشمي شد؟
سيد مهدي هاشمي چند برادر داشت و پدرشان آقاي هاشمي مرد بسيار متدين، باسواد، فاضل و از علماي خوب بود. خوبي پدر دليل بر اين نبود كه سيد مهدي هاشمي دچار انحراف نبوده است. سيد هادي هاشمي داماد آيت الله منتظري شد و همين بستگي خانوادگي نقطه تحول ارتباطات برادران هاشمي با بيت منتظري شد. البته اين ازدواج نتيجه ارتباطات قبلي خانواده هاشمي و منتظري بوده است. هادي شخصيت پيچيده اي داشت. طوري كه سيد مهدي هاشمي هم در اعترافاتش مي گويد: «هادي مرا به اين روز نشاند.» در واقع هادي آدم سياسي پيچيده اي بود و مي دانست چه كار مي كند و افراد را متناسب با حال و احوالشان به كار مي گرفت. به هر حال شهيد منتظري هم در اين خانواده بود و نمي توانست از خواهر و مادرش جدا شود. از يك سو سيد مهدي هاشمي بسيار بااستعداد بود و طوري حرف مي زد كه مخاطبش را سحر مي كرد. به اين ترتيب اين دو با هم در راه مبارزه قرار گرفتند. من فقط دو سه بار ديدم محمد به مدرسه حجتيه آمد و چون دائما از طرف مأموران ساواك تحت نظر و تعقيب بود جايي بند نمي شد، همه را مي ديد، سركشي مي كرد، دستوراتش را مي داد و مي رفت. اگر به كساني لطف داشت به حجره شان مي رفت و با آنها چاي مي نوشيد. حرفش هم اين بود: «وقت نيست. عمر كم و اعمال بسيار است. اينكه دور هم بنشينيم و گپ بزنيم همه بازي است. اگر مي خواهيد كار كنيد به صحنه بياييد.» خودش هم انسان پركار، شاداب و حواسش بسيار جمع بود. بحثش هم با افراد، كم بود و با هر كسي راجع به اطلاعات سري صحبت نمي كرد. به عبارتي با هر شخصي مناسب خودش مجانب بود. اين ارتباطات تا پيروزي انقلاب ادامه داشت. وقتي شوراي فرماندهي سپاه تشكيل و جواد منصوري به عنوان فرمانده از طرف امام منصوب شد، در گروه اوليه شورا جواد منصوري، محمدزاده، محمودزاده، شهيد منتظري به عنوان معاونت تبليغات، انتشارات و روابط عمومي و سايرين حضور داشتند. چون شهيد منتظري روحيه تشكيلاتي نداشت و تابع هيچ تشكلي نبود، از اين رو زياد در سپاه نماند. شايد پنج ماهي مسئوليت داشت و كارها را رديف كرد، سپس به دنبال ايجاد نهضت ها از سپاه بيرون آمد و سيد مهدي هاشمي را به جاي خود در مركز تبليغات و انتشارات سپاه معرفي كرد كه پس از آن هم حوادثي پيش آمد.
شهيد منتظري قبل از انقلاب با نهضت هاي آزادي بخش در سراسر دنيا ارتباطاتي داشت و پس از انقلاب هم اين روابط را ادامه داد. بعد از شهادت وي اين ميدان به دست سيد مهدي هاشمي افتاد و با اقداماتي كه انجام داد، شرايطي براي انقلاب به وجود آورد كه گاهي اوقات دردسرآفرين بود. آيا مسير سيد مهدي هاشمي امتداد راه شهيد منتظري بود؟
ظاهر امر اين بود كه اين دو با هم كار مبارزه را ادامه مي دهند، بنابراين قبل از انقلاب خط و خطوط خيلي روشن و مشخص نبود. دليلش هم اين بود كه چپ، راست، حزب توده، نهضت آزادي، روحانيت، و ساير مبارزان همگي يكصدا مي گفتند: «شاه بايد از اين مملكت برود و مي بايست با شاه مبارزه كرد» و همه در اين هدف اصلي مشترك بودند. آن زمان هنوز ميزاني براي سنجش افكار وجود نداشت. اينكه مثلا بغل دستي ام چه فكر و عقيده اي دارد، پيش از انقلاب چندان مطرح نبود. مگر كساني كه دقيقا وابسته به روحانيت و مرجعيت بودند. اين افراد راه اعتدال را در پيش گرفتند و سلامتشان حفظ شد و گرنه خيلي ها غلتيدند. حتي در جريان مجاهدين خلق يا منافقين، مرحوم شريف واقفي در برابر مسعود رجوي و ساير فرماندهان و سران مجاهدين ايستاد و گفت: «اگر ما بخواهيم اين كار را ادامه دهيم، بايد زير نطر شخص امام باشد و روحانيت بر ما نظارت كند.» از اينجا اختلافات آغاز شد و او قرباني اين هدف شد.
شهيد منتظري در اوايل انقلاب افرادي را از فلسطين به ايران آورد و در دانشگاه شهيد مفتح، جايي را براي دادن آموزش به نيروهاي ايراني در نظر گرفت، ضمنا سپاه را هم تشكيل داد. بنده خودم در كميته دفاع شهري اصفهان بودم كه شهيد منتظري با من تماس گرفت و به من گفت: «نيروهايت را براي آموزش بفرست.» من هم دوازده تن از نيروهاي خوبم را براي آموزش به تهران نزد مربياني كه او از فلسطين آورده بود، فرستادم. اتفاقا آموزش هاي چريكي خوبي هم به نيروها داده بودند، ولي زماني كه شهيد منتظري با سيد مهدي هاشمي در آن قضايا افتاد و با توجه به اطميناني كه به عنوان معاون و جانشين خودش به او داشت و او را در شوراي فرماندهي سپاه كه تازه تشكيل شده بود، قرار داد، براي من سئوال برانگيز شد، چون بلافاصله بعد از اين اقدام ما با معضلاتي روبرو شديم. اين موضوع در آن شرايط مسئله مهمي بود كه مي بايست بدان توجه مي شد. در واقع رابطه محمد با سيد مهدي هاشمي علاوه بر رابطه نسبي نوعي ارتباط فكري براي مبارزه با شاه بود. منتهي تفاوت هاي فاحشي بين شهيد منتظري و سيد مهدي هاشمي وجود داشت كه برخاسته از معيارها و اعتقادات هر يك از اين دو بود. تدين، عبوديت و بندگي شهيد منتظري و سيد مهدي هاشمي قابل مقايسه با هم نبود. سيد مهدي هاشمي بيشتر فعاليت هاي سياسي مي كرد. بارها ديده بودم شهيد منتظري با توجه خاصي به نماز مي ايستاد. ضمن اينكه نمازهاي ديگران را هم ديده بودم. يك بار در تهران خيابان شهريور منزل مرحوم دكتر واعظي كه از طرف امام به استانداري اصفهان منصوب شده بود، با محمد قمصري، عطريانفر، عبدالله نوري، آقاي طاهري و پسرشان بوديم. ضمن جرياني هنگام اذان صبح از جمله كساني كه خوابيدند، سيد مهدي هاشمي بود. با اين اوصاف رابطه سيد مهدي هاشمي با شهيد منتظري ادامه داشت و محمد هم به او مسئوليت مي داد. بعدها به تدريج در جريان كارهاي مختلف از هم جدا شدند. نمود اين جدايي را در سخنراني شهيد منتظري عليه شهيد بهشتي قبل از ظهر و حضور او شب هنگام در دفتر حزب جمهوري اسلامي ببينيد. وقتي شهيد منتظري وارد حزب شد، شهيد بهشتي ايشان را در آغوش گرفت و از او استقبال كرد و هر دو هم در يك راه شهيد شدند. شهيد منتظري بسيار صادق بود و شهيد بهشتي به دليل چنين ويژگي هاي اخلاقي كه در محمد ديده بود، به او علاقه داشت.
اختلاف شهيد منتظري با شهيد بهشتي از كجا آغاز شد؟ چگونه اوج گرفت و ختم به خير شد؟
در اين مورد بايد كمي به اوضاع داخلي بيت آيت الله منتظري بپردازيم و شرايط آن موقع يعني سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي را بسنجيم. آيت الله منتظري در دوره اول رئيس مجلس خبرگان بود كه در آن زمان خبرگان براي تدوين قانون اساسي تشكيل شد. به عبارتي ايشان جايگاه بالايي داشت، اما هنوز قائم مقام نشده بود. امام بخشي از كارها را به ايشان ارجاع داده بودند. شهيد بهشتي درك مي كرد كه ممكن است آيت الله منتظري به دليل ساده لوحي هايش گاهي از مسير منحرف شود،از اين رو در اين زمينه بسيار دقت مي كرد. در اين ميان جوسازي كرده بودند كه شهيد بهشتي مخالف آيت الله منتظري است. شرايط بيروني هم بر آن تأثير گذاشت و پس از آنكه شهيد منتظري عليه شهيد بهشتي در مجلس سخنراني كرد. آيت الله منتظري عبارتي بيان نمود كه دقيقا آن را به خاطر ندارم اما در صفحات تاريخ ثبت شده است. مثل اينكه ايشان گفته بودند: «محمد حالش خوب نيست يا بيمار است.» در حالي كه انعكاس چنين تعبيري اين بود كه «محمد ديوانه است.» و ما معتقد بوديم او ديوانه نبود و دقيقا مي دانست دارد چه مي كند و موضع گيري هايش موضع گيري هاي دقيقي بود. اما چرا عليه آيت الله بهشتي آن صحبت هاي تند را كرد. به نظر من جو بني صدر و انحصارطلبي اي كه نسبت به ايشان وجود داشت، آنچنان در كشور انعكاس يافته كه بسياري از نيروهاي خودي را هم عليه شهيد بهشتي بسيج كرده بود. شهيد بهشتي، بنده خدا در روزهاي آخر كارشان اين بود كه به اين اتهامات و افتراها پاسخ دهد كه من انحصار و قدرت طلب نيستم. در مقطعي به مدت يك هفته هر شب از ساعت دوازده شب تا چهار صبح به منزل شهيد بهشتي مي رفتيم و با ايشان جلسه داشتيم. در اين جلسات بنده، شهيد كلاهدوز، آقاي محمودزاده و دو تن ديگر از دوستان هم حضور داشتند. يك شب به شهيد بهشتي گفتم: «آقاي دكتر! از خودتان دفاع كنيد. چرا سكوت كرده ايد؟» ايشان تبسمي كرد و گفت: «آقاي سالك! «إن الله يدافع عن الذين آمنوا» من كيستم كه بخواهم از خود دفاع كنم او مي داند و هر كار كه بخواهد مي كند.» اين توكل، يقين و باور شهيد بهشتي بود. لذا شهيد بهشتي به خوبي مي دانست چه كساني از چنين حرف ها و اتهاماتي كه در پشت تريبون مجلس زده و در سطح بين المللي پخش مي شود استفاده مي كنند. اما به صداقت شهيد منتظري اعتماد داشت. بنابراين وقتي شب فاجعه محمد وارد حزب جمهوري اسلامي، آقاي بهشتي بلند شد و چند قدمي به استقبال او رفت و او را در آغوش گرفت و اين جمله را بر زبان آورد: «به! محمد خودمان!» و روبوسي كردند و نشستند كه اين برخورد بسيار عجيب بود. سپس شهيد منتظري بسيار پشيمان شد و به صورت عمومي يا خصوصي ضمن سخنراني آن را جبران كرد. اينكه شهيد منتظري با وجودي كه عضو حزب جمهوري اسلامي نبود ولي چگونه و چرا آن شب به حزب آمد و اينكه آيا كسي به او گفته بود برود و عذرخواهي كند؟ نمي دانم.
آيا از فعاليت هاي بعد از انقلاب شهيد منتظري خاطراتي به ياد داريد؟
شهيد منتظري بعد از انقلاب تشكيلاتي را براي آموزش نيروهاي جوان كشور توسط مربياني كه از فلسطين و لبنان آورده بود به راه انداخت. اين امر حركت مثبتي بود. عامل جدا شدن تعدادي از حزب اللهي ها از جمله بنده از تشكيلات شهيد منتظري وارد كردن سيد مهدي هاشمي و قرار دادن او در رأس تشكيلات بود. ما هم قبل و هم بعد از انقلاب با سيد مهدي هاشمي درگيري و اختلاف داشتيم و نمي پسنديديم شهيد منتظري حتي با سيد مهدي هاشمي رفت و آمد داشته باشد چه برسد به اينكه در تشكيلات چنين مسئوليت بالايي به او داده شود. خوشبختانه شهيد منتظري با توجه به هشدارهايي كه اطرافيان راجع به سيد مهدي هاشمي به او داده بودند اواخر بسيار ملاحظه مي كرد ولي بعد از پيروزي انقلاب اوضاع كشور به گونه اي بود كه هر كسي ميداندار بعضي مسائل شد و زياد به اين موضوع توجه نمي شد كه فلاني سيد مهدي هاشمي است يا شخص ديگر. قبل از تشكيل سپاه يعني در فاصله زماني بهمن 57 تا خرداد 58، من در اصفهان مسئول كميته دفاع شهري اين شهر بودم. همان طور كه قبلا هم اشاره كردم وقتي شهيد منتظري با من تماس گرفت كه براي آموزش نيروهايت را بفرست، برايش نيرو فرستادم. حتي نام آن افراد را هم به خاطر دارم. جعفر پيشه كه بعدها شهيد شد، حسن و حسين اكدستاني (؟) كه حسن شهيد شد. اين افراد واقعا به صورت چريكي آموزش ديدند و هم در كردستان و هم در جبهه بسيار مفيد واقع شدند. ولي وقتي شهيد منتظري به سيد مهدي هاشمي آن مسئوليت را سپرد و مهدي هاشمي با من تماس گرفت كه براي آموزش نيروهاي بعدي را بفرست، نپذيرفتم و جواب دادم، نمي فرستم. همان موقع شهيد منتظري به من پيشنهاد كرد مي خواهيم سپاه پاسداران را با نام «پاسا» تشكيل دهيم. از يك سو هيئتي با حضور افرادي چون عباس منفرد و دو سه نفر ديگر از طرف آقاي جواد منصوري كه به حكم حضرت امام فرمانده سپاه شده بود، از تهران به اصفهان آمده بودند. در اين ميان خود شهيد منتظري هم به اصفهان آمده بود و ضمن جلسه دو ساعته اي كه در شب با هم داشتيم اعلام كرد كه، «ما مي خواهيم پاسا را تشكيل دهيم. وصل آنها نشو كه آنها بچه هاي سلطنت آبادند ولي ما سابقه مبارزاتي و انقلابي داريم.» اعضاي شوراي فرماندهي سپاه نيروهاي پادگان سلطنت آباد بودند. از اين رو به بچه هاي سلطنت آباد معروف شده بودند. محمودزاده پيش از آن در لندن و محمدزاده از توابين مجاهدين و پسر خوبي هم بود. جواد منصوري هم از گروه منصورون بود. در واقع هر كس از جايي آمده و به اين گروه پيوسته بود. شهيد منتظري به من مي گفت: «زير بليط بچه هاي سلطنت آباد نرو. تو كه مرا مي شناسي، آنها را نمي شناسي.» و مرا توجيه مي كرد. من هم به او گفتم: «ببين من يك حرف داشتم و حرفت را قبول دارم، اما امروز امام حكم را به چه كسي داده؟ اين حاج آقا روح اللهي كه پيروزي انقلاب را آورده حكم را به جواد منصوري داده است. تو هم بيا و در تشكيلاتت را ببند و با جواد كار كن.» من نتوانستم او را قانع كنم. بنابراين با افرادي كه آمده بودند صحبت كردم و به آنها گفتم: «محمد را دريابيد. او نيرو و انرژي فراواني دارد. اگر هرز رود رها مي شود.» آنها هم حرف مرا پذيرفتند و آقا محمد را به شوراي فرماندهي سپاه بردند و او را به معاونت تبليغات، انتشارات و روابط عمومي سپاه منصوب كردند. به اين ترتيب كم كم در تشكيلاتي كه محمد به راه انداخته بود بسته شد و فلسطيني ها را به كشورشان بازگرداندند و پاي سيد مهدي هاشمي هم از آنجا بريده شد و همه امكانات و تجهيزات آنجا به شوراي فرماندهي سپاه كه امام تشكيل داده بود منتقل شد. حرف من با شهيد منتظري اين بود، نه اينكه در مقابل حرف امام بايستم. امام تعيين كرده بود ما زير چتر آنها برويم و اين چه اشكالي داشت. شهيد منتظري اين حرف را به دليل علاقه اي كه به حضرت امام داشت پذيرفت. شنيدم امام هم محمد را دوست داشت چون او را در نجف و نوفل لوشاتو زياد ديده بود.
شما اشاره كرديد از همان موقع انتقاداتي به سيد مهدي هاشمي داشتيد و به شهيد منتظري هم گفته بوديد. واكنش ايشان در اين باره چه بود؟
شهيد منتظري معتقد بود وقتي در متن مبارزات هستيم نبايد به مسائل و موضوعاتي بپردازيم كه موجب جدايي ما شود. لذا همه را به اصل مبارزه دعوت مي كرد و نمي گذاشت اين اختلافات به وجود بيايد. با وجود اين من بر سر بعضي مسائل با سيد مهدي هاشمي درگير بودم. او قبل از انقلاب آيت الله شمس آبادي را به شهادت رسانده بود. ماجراي شيخ محمدباقر، آن خانم و حشمت بنابراين نمي شد به چنين كسي كرامت گذاشت. بعدا ساواك او را گرفت و زنداني كرد و محكوم به حبس ابد و سپس محكوم به اعدام شد. او از زندان با آيت الله مطهري نامه نگاري كرد و شهيد مطهري به دفاع از سيد مهدي هاشمي برخاست كه او مظلوم است و در حمايت او سخنراني كرد. اين قضايا بسيار عجيب بود. شهيد مطهري آن اوايل نمي دانست. چون سيد مهدي هاشمي را ديده و مي شناخت از او حمايت كرده بود. بعدها وقتي براي آيت الله مطهري توضيح دادند ايشان هم قانع شدند. من هم مدارك و عكس هايي از سيد مهدي هاشمي داشتم. مثلا عكسي از او كه اطرافش آيات قرآن بود. همه آنها را پاره كردم غافل از اينكه روزي آنها به درد خواهند خورد و اسناد خوبي هستند. در اين جابجايي ها اسناد و مدارك زيادي از سيد مهدي هاشمي داشتم. لذا من قبل از انقلاب با كسي كه روحاني كُشي را باب كند نمي توانستم كنار بيايم. يكي دو بار سر همين مسائل با شهيد منتظري به هم زدم. در واقع سيد مهدي هاشمي قبل از پيروزي انقلاب سابقه خوبي نداشت. ما كه در مدرسه حجتيه بوديم و ساواك به مدارس ديني حمله مي كرد، سيد مهدي هاشمي و هاشم جواهري (كه خدا حفظش كند) طلبه هاي مدرسه حجتيه را با چوب و چماق مسلح كرده بودند كه اگر مأموران ساواك حمله كردند آنها بتوانند از خود دفاع كنند. ساواكي ها حمله نكردند بلكه از طرق ديگر وارد شدند. بعد هم كه سربازگيري شد و شاه دستور داد: «طلبه ها را بگيريد.» ما فرار كرديم، اما آقاي جواهري و سيد مهدي هاشمي را گرفتند و به پادگان بردند. به اين ترتيب آنها در زمان شاه دوران سربازي را گذراندند. روز چهارم آبان سيد مهدي هاشمي در سربازخانه در مراسم صبحگاهي به نفع شاه صحبت كرد كه نوار آن بعدا بيرون پخش شد. در واقع او عنصر ساواك بود. در اعترافاتش هم آمده است كه، «اصلا چه شد من به سمت ساواك و شاه غلتيدم؟» شهيد منتظري هم معتقد بود ما بايد اختلافات را كنار بگذاريم و براي هدف اصلي يعني شاه مبارزه كنيم.
اگر نكته اي ناگفته باقي مانده است، بفرماييد.
شهيد منتظري در نهضت هاي آزادي بخش كشورهاي مختلف مانند افغانستان، لبنان، فلسطين و جاهاي ديگر فعال بود و دوست و رفيق زيادي در اين كشورها داشت. حتي با تلاش هايي كه مي كرد در اين كشورها هم هسته هاي مقاومتي تشكيل داده بود. مدتي هم در نجف با آقاي دعايي در راديو روحانيت مبارز و در فرانسه با آقاي علي جنتي و همچنين دكتر غرضي كه بعدا هم استاندار و هم وزير شد ارتباط و همكاري داشت.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده