سه‌شنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۸:۱۴

«شهيد شاه آبادي و فدائيان اسلام» در گفت و شنود شاهد ياران با محمد مهدي عبدخدايي

شكل گيري شخصيت¬هاي بارز و تأثيرگذار، معمولاً در دامان انسان¬هاي بزرگ ديگري اتفاق مي¬افتد. شهيد شاه آبادي نيز فرزند برومند آيت الله العظمي شاه آبادي(ره) بوده كه بنيان¬گذار جمهوري اسلامي در جواني خوشه چين خرمن علم، معرفت و عرفان ايشان بوده¬اند. مرحوم شاه آبادي بزرگ، همچنين ملجأ و راهنماي فدائيان اسلام و علي الخصوص شهيد نواب صفوي بوده¬اند. به يمن همين ارتباط، شهيد شاه آبادي، در سنين نوجواني، با شجاعت مثال زدني اسطوره¬اي چون نواب آشنا مي-شود و در سال¬هاي بعد نيز، از مجاهدت¬ها و شهادت مظلومانة او و يارانش بسيار تأثير مي¬پذيرد و در طول سال¬هاي قبل و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، اين شجاعت را از خود بروز مي¬دهد. طي كردن اين مسير توسط استادزادة حضرت امام نيز ـ همچون نواب و يارانش ـ سرانجام به شهادتي خونين در جبهة حق عليه باطل مي¬انجامد.
در گفت و شنود ذيل، استاد محمد مهدي عبدخدايي، يكي از معدود بازماندگان فدائيان اسلام، ريشه¬هاي ارتباط شهيد نواب صفوي با آيت الله العظمي شاه آبادي(ره) را بازمي¬نمايد و به نوعي به تداوم آن ارتباط حسي، فيزيكي و معنوي توسط فرزند برومند ايشان با فدائيان اسلام مي¬پردازد.

***
حاج آقا، در تاريخ معاصر اشاره¬هايي به رابطة حضرت آيت الله العظمي شاه آّبادي با فدائيان اسلام و شهيد نواب صفوي شده است. از اين رابطه چه تحليل¬ها و احياناً خاطراتي داريد؟
مرحوم شهيد نواب صفوي در نجف كه بود، در خدمت علامه اميني و علامه شيخ محمدحسين كاشف الغطاء ـ رضي الله عنهم ـ تلمذ مي¬كرد كه هر كدام از فحول و بزرگان دنياي شيعه هستند؛ هم در معارف و هم در مسائل سياسي. علامه كاشف الغطاء نامه جالبي دارد به جمعيت تقريب بين المذاهب كه در سال 1333 در پاكستان تشكيل شد و نظر آمريكايي¬ها اين بود كه نوعي جمعيت درست كنند در برابر كمونيسم و دنيا را در برابر شوروي¬ها قرار بدهند و ايشان نامه خيلي زيبايي نوشت كه به نامه «كاشف الغطاء» معروف است و حتي بعدها براي اين¬كه جامعه با مسائل امام آشنا باشد رساله و اعلاميه¬هاي حضرت امام(ره) را قبل از انقلاب در قالب نامه شيخ محمدحسين كاشف الغطاء چاپ مي¬كردند. علامه اميني هم صاحب الغدير بود و نواب صفوي نزد ايشان تلمذ مي¬كرد. در جريان كسروي، شهيد نواب صفوي با هدايت اين دو بزرگوار و كمك مالي شهيد محراب آيت الله سيد اسدالله مدني به تهران آمد. وقتي نواب به تهران آمد ابتدا به مدرسه مروي رفت. در آن موقع امامت جماعت مسجد سيد عزيزالله، مرحوم حاج آقا يحيي سجادي بود كه از علماي بزرگ تهران بود. تهران دويست هزار نفر جمعيت داشت، كوچك بود؛ سال 1324. در تهران مرحوم آشتياني بودند و مرحوم آيت الله كاشاني از علماي بزرگ. از جمله روحانيان آرام و مقدسي كه وجود داشت و عرفان خوانده بود و در حال كشف و شهود بود، مرحوم آيت الله العظمي شاه آبادي(ره) بود كه ايشان هم فلسفه خوانده بود، هم عارف و زاهد بود و هم معروف بود به «آرام¬ترين روحاني تهران». البته كساني ديگر هم بودند كه مقالاتي مي¬نوشتند، روزنامه آيين اسلام، پرچم اسلام منتشر مي¬شد و نيز روزنامه مسلمين به مديريت مرحوم حاج سراج انصاري كه در آن جواب¬هاي احمد كسروي را مي¬دادند. اصل موضوع هم اين بود كه نواب صفوي از نجف حركت كرده بود تا بيايد غائله كسروي را تمام كند، لذا خدمت آيت الله شاه آبادي(ره) شرفياب شد. مرحوم شاه آبادي بزرگ، كسروي را ملحد و مهدور الدم مي¬دانست. نمي¬دانم مرحوم شاه آبادي مسائل سياسي پشت جريان كسروي را خبر داشت يا نه. من امروز پس از شصت و چهار سال فقط نگاهي سياسي به اين جريان مي¬كنم و نوشته¬هاي كسروي را از نظر فني جواب نمي¬دهم، چون اين كار به عهده مرحوم آيت الله سيد نور الدين شيرازي، مبلغ غلام¬حسين تبريزي، شيخ اسدالله مدني، حاج سراج انصاري و خود حضرت آيت الله العظمي شاه آبادي بود. اين بزرگواران اهل قلم بودند. البته حضرت امام كشف الاسرارشان را در برابر كتاب حكمي زاده نوشتند. اين مسأله خيلي مهم بود كه نواب صفوي به چه بايد كسي مراجعه كند و با راهنمايي-هايي كه شده بود، خدمت آيت الله العظمي شاه آبادي مي¬رسد و آقاي شاه آبادي چون مخالف كسروي بودند، يكي از ارادتمندان¬شان را مي¬خواهند، هشتصد تومان از آن ارادتمند¬شان پول مي¬گيرند و با اين پول يك اسلحه قاچاق براي نواب صفوي خريداري مي¬شود. جالب اين است كه آن موقع به علت اين¬كه نيروهاي خارجي تازه داشتند از ايران خارج مي¬شدند و آذربايجان زير سلطه حزب دموكراتي بود كه از شوروي حمايت مي¬كرد، اسلحة قاچاق هم زياد خريد و فروش مي¬شد، يعني راه¬ها امن نبود و عده¬اي براي تأمين جان خود اسلحه داشتند، و چون قاچاق وجود داشت، حتي خود كسروي هم اسلحه داشت. البته شايد هم اسلحه كسروي مجوز نداشته، چون كشور فضايش باز بود. رضاخان رفته بود، نيروهاي كشور از طريق سه قدرت خارجي اشغال شده بود. در آذربايجان بساط فرقه دموكرات داغ بود، در كردستان قاضي محمد بود. خلاصه همه جاي كشور شلوغ بود و راه¬ها امن نبود. سارقان مسلح جلوي ماشين¬ها را مي¬گرفتند و مردم را لخت مي¬كردند، پس شهرها هم امن نبود. حتي در شهرها بابا شمل¬ها و يكه بزن¬ها، لات¬ها و قداره كش¬ها، هر محله¬اي را قرق مي¬كردند. اصلاً فضاي خاصي حاكم بود، دولت قدرت نداشت. دربار همين قدر در فكر اين بود كه خودش را حفاظت كند، در ضمن از كسروي هم حمايت مي¬كرد. حمايتش از كسروي از اين¬جا معلوم مي¬شود كه دربار به كسروي اشاره كرده بود كه وكالت پزشك احمدي ـ كسي كه در زندان آمپول هوا به تقي اراني و سردار اسعد بختياري و اسدي زده بود ـ و سرپاس مختاري را قبول و از آن¬ها در دادگاه نمايشي دفاع كند. كسروي خودش را يك ناسيوناليست تند مي¬دانست و مقداري هم افكار فاشيستي داشت و نظريات فكري¬اش تقريباً از جنس ناسيوناليسمي بود كه به وسيله غرب به خاورميانه آمده بود و نسيم¬اش ايران را گرفته بود. خيلي¬ها اين طور ناسيوناليست بودند: تدين، فروغي، تقي زاده و سعيد نفيسي، اين¬ها از ناسيوناليست¬هايي بودند كه در عين حال كه معتقد بودند وحدت كشور در سايه مليت ايران حفظ مي¬شود، معتقد به اين نيز بودند كه به قول تقي زاده، ما بايد از فرق سر تا نوك انگشت غربي بشويم. حملات كسروي هم به تشيع، هم¬رديف با حملات عبدالوهاب بود كه بنيان¬گذار مذهب وهابيت است. در آن¬جا عبدالوهاب هماهنگ با سعود الفيصل شد، عربستان را گرفت و تا كربلا آمد و در كربلا صد هزار نفر كشته داد، در اين¬جا كسروي نتوانست آن هماهنگي لازم را با رضاخان پيدا كند. جنگ هم شد، همه چيز به هم ريخت، لذا براي خيلي¬ها تعجب آور بود كه آيت الله العظمي شاه آبادي، اين مرد بزرگ، عارف، فيلسوف، متدين و عالم چگونه حاضر شده پولي تهيه كند تا با مسأله كسروي حذفي برخورد كنند. اين برخورد حذفي انجام شد و خوشبختانه ديگر مسائل كسروي به عنوان يك دين به نام¬هايي چون باب و بهائي و ميرزا محمدعلي باب و حسين باب و يحيي صبح ازل و عباس افندي و شوقي افندي در نيامد. پرونده از ريشه بريده شد.

علت چه بود؟
اين بود كه خارجي¬ها نتوانستند جريان را آن گونه كه مي¬خواستند بزرگ كنند، با اين¬كه حزب توده از كسروي حمايت مي¬كرد اما تضاد فكري با كسروي داشت. يا با اين¬كه بعضي از ناسيوناليست¬هاي ايران از كسروي حمايت مي¬كردند باز با هم تضاد مبنايي داشتند، لذا از كسروي حمايتي نشد. مخصوصاً اين¬كه وقتي نواب صفوي دستگير شد، سيزده هزار تومان براي ايشان قرار صادر شد كه باز با اشاره علماي تهران، من جمله آيت الله العظمي شاه آبادي، بازار تهران اين سيزده هزار تومان را جمع كرد به عنوان وثيقه براي آزاد سازي نواب صفوي؛ كه متعاقب آن نواب صفوي از زندان آزاد شد. آن موقع سيزده هزار تومان پول خيلي زيادي بود. سكه هيجده تومان بود و شما با سيزده هزار تومان مي¬توانستيد يك باغ در شميران بخريد. جمعيت تهران هم كم بود. مرحوم شاه آبادي بزرگ تا آخر هم از مرحوم نواب صفوي حمايت مي¬كردند؛ تا آخرين روزهاي حيات¬شان، لذا بعضي¬ها معتقدند يكي از دلايلي كه نواب صفوي و قتله كسروي كه در اسفند 1324 كسروي را در دادگستري كشتند تبرئه شدند توسط سرهنگ باستي، ارادتي بوده كه سرهنگ باستي به آيت الله العظمي شاه آبادي داشته، چون اين¬ها را در دادگاه نظامي محاكمه كردند و رئيس دادگاه سرهنگ باستي بود كه اين عده را به نام فتواي مراجع تبرئه كرد، لذا سيد حسين امامي و دوستان او، قتله كسروي، آزاد شدند و من بعد از آزادي آن¬ها را ديدم. خود نواب صفوي وقتي براي بار اول كسروي را مضروب كرد و به زندان رفت، آمد انتهاي بازار عباس آباد، جوان¬ها را دور خودش جمع كرد و نقشة مرگ كسروي در دادگستري را كشيدند و آقاي حاج سراج انصاري و عد¬ه¬اي اعلام جرم كردند عليه كسروي. بعد از اين اعلام جرم، كسروي به دادگستري آمد و الّا از كسروي حفاظت مي¬شد. وقتي او به دادگستري آمد در اتاق بازپرس آقاي كسروي و آقاي حداد پور منشي¬اش كشته شدند.

البته قبلش نواب صفوي با كسروي رو به رو شده، با او مباحثه كرده، كسروي به ايشان گفته كه شما دور اين قبرها براي چه مي¬گرديد؟ مگر شما مرده پرستيد؟ چرا آهن ضريح را مي¬بوسيد؛ اين نوعي بت پرستي است. نواب صفوي در جوابش مي¬گويد كه شما تا كنون عاشق شده¬ايد؟ اگر عاشق شده باشي از طرف معشوق¬ات هديه¬اي آورده شود، دستمالي بدهند با آن دستمال همان گونه رفتار مي¬كنيد كه با دستمال¬هاي ديگر رفتار مي¬كنيد؟ يا آن را در جيب خود مي¬گذاريد و هر وقت ياد محبوب-تان مي¬افتيد دستمال را برمي¬داريد نگاه مي¬كنيد؟ يا مثلاً عكس فرزندتان را كه در جيب خود مي-گذاريد، وقتي دل¬تان تنگ مي¬شود به آن عكس نگاه مي¬كنيد كه چيزي جز مقوا و كاغذ نيست اما تصوير عزيز شما را در بر دارد و وابسته به محبت¬هاي دروني شماست. مردم ما كه ضريح را مي¬بوسند، معتقدند در داخل اين زميني كه ضريح روي آن گذاشته شده، انساني را دفن كرده¬اند كه براي حيات همه بشريت جان¬فشاني كرده، آن¬ها آهن رانمي¬بوسند، به اين وسيله عشق¬شان را به آن انساني كه با ظالم مبارزه كرده ابراز مي¬كنند. كسروي در جواب نواب صفوي مي¬گويد مگر شما قرآن نخوانده¬ايد؟ در قرآن نوشته شده «لاتكرموا موتاكم». نواب صفوي فوري قرآن را درمي¬آورد و مي¬گويد اين هم قرآن مجيد، آن آيه را نشانم بدهيد. مرحوم نواب صفوي مي¬گويد كه وقتي چنين حرفي را شنيدم به او گفتم چنين آيه¬اي در قرآن نيست و شما دروغ مي¬گوييد، آن¬جا بود كه عناد كسروي براي من مشخص شد، همان¬جا كسروي مرا به هشتي خانه¬اش آورد و گفت ديگر اين¬جا نيايي كه مي¬دهم بكشندت. و همين، منجر به قتل كسروي مي¬شود.
حالا مي¬خواهيم آرام آرام وارد زندگي آيت الله شهيد شيخ مهدي شاه آبادي شويم و نتيجه بگيريم ايشان در زماني كه پدرشان آيت الله العظمي شاه آبادي آن زمان كمك¬ها را به فدائيان اسلام كردند، در سال 1324، نوجواني پانزده ساله بوده و از همان¬جا با اين گروه آشنا شده است.
حاج آقا مهدي هميشه به فدائيان اسلام اظهار علاقه بسياري مي¬كرد. قبل از انقلاب هم من ايشان را در جلساتي ديده بودم كه به قول سيد مي¬گفت: انت هنا، شما در قلب مني. بارها به ما اظهار محبت مي-كرد. وقتي شهيد شاه آبادي نماينده مجلس شد، من يك بار ايشان را در فرودگاه سوريه ديدم. آدم عابد و خيلي زاهدي بود. يك بار هم در سالگرد نواب صفوي مرا به حسينيه¬شان دعوت كردند.

براي شهيد نواب صفوي مراسم سالگرد مي¬گرفتند؟
بعد از انقلاب گاهي مي¬گرفتند. قبل از انقلاب كمتر خدمت ايشان رسيدم. يكي، دو بار آن هم به صورت برخوردي و اتفاقي.

در داخل گروه فدائيان اسلام ايشان را نديديد؟
قبل از پيروزي انقلاب فدائيان اسلام ديگر به آن صورت وجود نداشت، با شهادت نواب صفوي منحل شده بود. آن موقع هم كه من جزو فدائيان اسلام بودم ـ حوالي سال¬هاي 1332، 1333 ـ اين¬ها شايدكمتر مي¬آمدند. طلبه بودند، در قم به سر مي¬بردند، حقيقتش آن¬ها را نمي¬ديدم، اما بعد از انقلاب كه شهيد شاه آبادي نماينده شد و به مجلس رفت و اخوي من ـ هادي عبد خدايي ـ هم نماينده مجلس بود، چند جلسه ايشان را ديدم كه به فدائيان اظهار علاقه مي¬كرد، مخصوصاً يك روز ايشان را در سوريه در فرودگاه ديدم.

آن¬جا چه شد؟
شهيد شاه آبادي داشت قرآن مي¬خواند. در فرودگاه كنار هم نشستيم، با هم بحث¬هاي زيادي راجع به جنگ عراق و ايران كرديم. ايشان از جنگ ايران و عراق ناراحت بود و مي¬گفت حضرت امام شايد يكي از نوابغي باشند كه تاريخ شيعه كمتر به خود ديده است. مي¬گفت امام در خدمت پدرم كه تلمذ مي¬كردند، پدرم مي¬گفتند اين سيد برجستگي¬هاي خاصي دارد. خود شهيد هم انسان خيلي خالصي بود. شاه آبادي فضل خوبي هم داشت. مرحوم حاج شيخ مهدي، هم فضل خوبي داشت، هم تقدس خوبي داشت، هم اهل جهاد و مبارزه بود. به همين جهت وارد جريانات انقلاب شد. خيلي خصوصي صحبت مي¬كرديم. مسائل سياسي را خيلي خوب طرح مي¬كرد، خيلي خوب مي¬فهميد، استعداد خيلي عالي¬اي داشت در درك اين¬كه ما در كجاي زمان قرار گرفته¬ايم، در منطقه وضع¬مان چگونه است. در جنگ با عراق چه نيروهايي به عراق كمك مي¬كنند و ما چگونه مي¬توانيم مرزهاي بين المللي¬مان را حفظ كنيم، لذا معلوم بود كه مثل يك متفكر صحبت مي¬كند. پدرش عارف بود، خودش هم مقدس بود، معلوم بود كه از عرفان پدرش ارثي هم برده است؛ به هر جهت من ايشان را خيلي آدم بزرگي ديدم.

از آن مجلسي كه در مسجدشان براي فدائيان اسلام مي¬گرفتند چه چيزهايي را به ياد داريد؟
البته من آن¬جا سخنراني مي¬كردم. آقاي شاه آبادي خيلي با خلوص پذيرايي مي¬كرد. مسجدشان كوچك بود، اما پر مي¬شد؛ خيلي جمعيت مي¬آمد و همه ارادتمندانش خيلي خالصانه به ايشان اظهار علاقه مي¬كردند. هر بار كه سالگرد شهيد نواب صفوي و يارانش مي¬شد، مي¬گفت من حال ديگري پيدا مي¬كنم، حالم عوض مي¬شود. البته حال او نسبت به امام(ره) هم عوض مي¬شد. بعد از شنيدن شهادت حاج آقا مهدي خيلي متأثر شدم، درجاتش عالي است، ان شاء الله خداوند متعالي كند.

شهيد شاه آبادي چه جاذبه¬هايي داشت؟ دوستان از جنبه¬هاي روحي، معنوي و جاذبه¬هاي ايشان خيلي صحبت مي¬كنند.
انرژي مثبت از او ساطع مي¬شد. مطالب را خيلي ساده مي¬گفت. خيلي ساده نماز مي¬خواند، تظاهر به تقدس نمي¬كرد. آرامش¬اش را هميشه حفظ مي¬كرد. آدمي چندي بُعدي بود، ابعاد مختلف داشت. بيشتر برايش يك چيز مطرح بود و آن هم قداست مذهب و حفظ نظام جمهوري اسلامي بود. به حضرت امام هم اظهار ارادت مي¬كرد.
هر بار كه شهيد شاه آبادي را مي¬ديديد، چه ويژگي¬هايي از پدر بزرگوارشان در ذهن شما تداعي مي¬شد؟ چه نسبتي بين اين پدر و پسر برقرار بود؟
مي¬گويند: ولد العالم نصف العالم. حاج آقا مهدي به غير از تبار درخشان و والايش، خود نيز درس خوانده و عالم بود. من فكر مي¬كنم تقوا را از پدرش به ارث برده بود. انساني بسيار پرهيزگار بود.
در ماجراي انتخابات مجلس اول اتفاق خيلي بدي داشت مي¬افتاد و آن، اين¬كه حزب جمهوري اسلامي و جامعه روحانيت مبارز ـ مثل دورة نخست انتخابات رياست جمهوري كه بني صدر رئيس جمهور شد ـ نزديك بود به انشقاق برسند؛ و اين اصلاً به نفع نظام نوپاي ما نبود. در چنين شرايطي شهيد شاه آبادي نقش خيلي مهم و تاريخي¬اي داشت كه آمد و اين¬ها را كنار هم نشاند و كدخدامنشانه مسائل را حل كرد.

البته اين¬ عزيزان از نظر فكري كه با هم اختلاف نداشتند، ريشة اختلافات سليقه¬اي بود و آن¬را زود مي-شود حل كرد. اختلاف مبنايي را نمي¬توان حل كرد. روحانيت مبارز از حزب جمهوري اسلامي جدا نبود. پنج نفري كه حزب جمهوري اسلامي را تشكيل داده بودند؛ مقام معظم رهبري، آيت الله شهيد دكتر بهشتي، آيت الله هاشمي رفسنجاني، شهيد سيد عبدالكريم هاشمي نژاد و مرحوم شهيد دكتر باهنر بودند. همه اين¬ها قبلاً عضو روحانيت مبارز نيز بودند. از ميان اين عزيزان سه نفرشان بعداً شهيد شدند، دو بزرگوار هم جزو شهيدان زنده¬اند. منتها در مورد بني صدر، قضيه متفاوت بود. از نظر سياسي بني صدر طوري بازي مي¬كرد كه تا دوره¬اي، كمتر كسي دستش را مي¬خواند. مثلاً در يك مصاحبه از او پرسيده بودند كه اگر روزي شما رو در روي امام بايستيد چگونه خواهد بود؟ گفته بود من از نظر فكري به گونه¬اي هستم كه هيچ وقت فكر نمي¬كنم رو در روي امام بايستم. در حالي كه ديديم در سال 1359 و بعد هم در ماجراي انفجار دفتر مركزي حزب جمهوري اسلامي، بني صدر رو در روي حضرت امام ايستاد.

به همين سبب، بني صدر مي¬گفت من مجلسي مي¬خواهم كه هماهنگ با رئيس جمهور باشد، لذا از اول احمد سلامتيان و نظير اين¬ فرد را به مجلس فرستاد تا خيالش راحت¬تر باشد.
و شهيد شاه آبادي نگران بود كه داستان انتخابات رياست جمهوري دوباره تكرار نشود و بقية ياران انقلاب، اين داستان ائتلاف را به وجود آوردند كه اكثر كساني كه به مجلس اول آمدند، اكثريت نه همه، از طرفداران حضرت امام و آدم¬هاي موجهي بودند؛ مرحوم شهيد باهنر و حضرت آيت الله خامنه¬اي آمدند.
خيلي¬ها آمدند. همه اين¬ها خودشان روحاني يا طرفدار روحانيت بودند.
بله، و شهيد شاه آبادي داراي چنين قدرتي بود. وقتي بخواهيم در نظر بگيريم، مي¬بينيم كه حدود سي، سي و پنج سال بعد از پدر بزرگوارشان كه آن نقش را در تهيه اسلحه، ترور كسروي و بعد هم در تبرئه نواب و يارانش در دادگاه داشتند، ايشان در جايي كه نظام جمهوري اسلامي برقرار شده، در جمع كردن و متحد كردن نيروهاي انقلابي چنين نقشي داشتند. اين چه توانايي و جنمي بود كه شما در ايشان مي¬ديديد؟
وقتي مي¬گوييم جنم، ما از يك طرف اعتقاداتي داريم كه مي¬گويد:" شقي، شقي است در بطن مادرش و سعيد، سعيد است در بطن مادرش." دانش ژنتيك ثابت كرده كه مادر، وقتي بچه¬اش را باردار است، اگر فكر بد كند بر فرزند اثر مي¬گذارد. بالاخره او فرزند كسي بوده كه هر شب نماز شب مي¬خوانده، زاهد بوده، فرزند يك آدم متهجد و شب زنده¬دار بوده، زماني نطفه¬اش منعقد شده كه يا قبل از نماز شب بوده، يا بعد از نماز شب. شايد عده¬اي از روشنفكران اين تأثيرات را قبول نداشته باشند، ولي ما اين تأثيرات را قبول داريم كه اين جنم به طور ژنتيك در ايشان وجود داشته؛ لذا از اولين كساني است كه به روحانيت مبارز ملحق مي¬شود. از اولين كساني است كه وارد مبارزه مي¬شود. از اولين كساني است كه در بسيج مردمي كمك و ايفاي نقش مي¬كند. از اولين كساني است كه با بني صدر اختلاف پيدا مي¬كند. اين جنم¬ را نمي¬توانيم بگوييم ژنتيكي نيست يا مثلاً اتفاقي است. بايد در نظر داشته باشيم:
«گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود»

زماني كه شما سال¬ها در زندان بوديد، شهيد شاه آبادي جزو علمايي بودند كه به ملاقات زنداني-ها مي¬آمدند يا به خانواده¬هاي زندانيان كمك مي¬كردند. از آن دوره خاطراتي داريد؟
من سال 1335 تا 1343 زندان بودم؛ مدت هشت سال. ما در آن زمان زنداني سياسي ـ مذهبي نداشتيم. ملاقات¬ها و كمك¬هاي ايشان به زندانيان سياسي بعد از پانزده خرداد سال 1342 بوده است. شايد اصلاً شامل من نشده باشد.

به نظرتان اگر بزرگواراني مثل شهيد شاه آبادي الآن زنده بودند اوضاع جامعة ما چه تفاوت¬هايي مي¬كرد؟
من فكر مي¬كنم آن¬ها تلاش مي¬كردند وحدت ملي را برگردانند و تلاش مي¬كردند به گونه¬اي عمل كنند كه جامعه از اين بحران¬ها بيرون بيايد و شايد چون يك¬سويه¬نگر نبودند مثل همان ماجراي جامعه روحانيت مبارز و حزب جمهوري اسلامي وفاق به وجود آوردند، سعي مي¬كردند جامعه را به طرف وفاق ببرند. ما الان داريم در نوعي برزخ زندگي مي¬كنيم؛ برزخي كه بايد به يك طرفي برويم. هيچ كشوري در خاورميانه برزخ ما را ندارد، عراق، مصر و عربستان ديكتاتوري مطلق هستند و فقط لبنان به خاطر اين¬كه حزب الله در آن¬جا قدرت پيدا كرده، جامعه و كشور لبنان را به صورتي كمرنگ شبيه ما كرده. در اين اوضاع، اگر امثال شهيد شاه آبادي¬ بودند گرايش¬شان به طرف گشايش قفل¬ها و درهاي بسته و شكستن يخ اختلافات بود.

من به شخصه، همواره به شيوه شهادت شهيد شاه آبادي فكر مي¬كنم، شما از اول نوجواني با علمايي محشور و مأنوس بوديد كه خودشان مرد عمل بودند، مي¬رفتند گلوله مي¬زدند، گلوله مي-خوردند و پاك¬باخته بودند، مثل امام حسين و حضرت عباس(ع) جلو مي¬رفتند. شهيد شاه آبادي با آن حوزه علميه¬اش، با آن مسجدش، با آن مبارزات و زندانش، با آن امامي كه عاشقانه دوستش مي¬داشت و به او عشق مي¬ورزيد، رفت وسط ميدان جنگ و جلوي توپ و گلوله ايستاد تا شهيد شد.
يك متفكر مي¬گويد: خدايا! خوب زندگي كردن را به من بياموز، خوب مردن را خود خواهم آموخت. اين گونه شهادت¬ها نصيب هر كسي نمي¬شود، مگر كساني كه خوب زندگي كردن را آموخته باشند. تقواي زندگي كردن داشته باشند و زمينه¬هاي خوب مردن براي¬شان فراهم باشد. اين¬كه مي¬گويند شهادت هنر مردان خداست يا شهادت قلب تاريخ است يا شهيد شمع تاريخ است يا شهيد زنده است، مرده نيست، جسم او مرده است، همه اين¬ها به خاطر خوب زندگي كردن است. مرحوم شهيد شاه آبادي خوب، باتقوا، با زهد، با پاكيزگي زندگي كرد كه آن گونه گلوله خورد و آن گونه در راه آرمان¬هاي ايران اسلامي شهيد شد و نامش به سياهة شهداي گران¬سنگ اسلام افزوده شد. بايد بگويم بعد از انقلاب كبير فرانسه، تنها انقلاب ديني كه در جهان رخ داد انقلاب ايران بود و شهيد شاه آبادي عزيز ما به خاطر حفظ اين انقلاب اسلامي كه سكولاريسم، لائيسيته و كمونيسم را كنار زده و يك ايدئولوژي و تفكر جديدي را به دنيا ارائه داده شهيد شد. تفكري جديد ـ به افرادش كاري ندارم ـ كه مي¬تواند مديريت فكري جهان را اداره كند. اين تفكر، همانا تفكر اسلامي است.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده