سه‌شنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۸:۱۰

شهيد شاه آبادي، زندان و مبارزات «در گفت و شنود شاهد ياران با حسين فدايي»

«اكثر جريان¬هاي انقلاب به نحوي با آقاي شاه آبادي در ارتباط بودند. معمولاً دستگيري هر يك از آن افراد، منجر مي¬شد به درگير شدن پروندۀ حاج آقا، كه بازداشت يا تبعيد مي-شدند». «فكر مي¬كنم ايشان اولين روحاني مسؤول و نماينده مجلس بودند كه در خود جبهه به شهادت رسيدند و اين خيلي مهم است.» گويندة اين حرف¬ها حسين فدايي، نمايندة مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي در دورة هفتم و هشتم (فعلي)، چهرة سياسي شناخته شده¬اي است كه در مبارزات ضد رژيم ستم¬شاهي، از طريق تشكيل «سازمان توحيدي مجاهدين خلق» در شهرري با شهيد شاه آبادي مرتبط و همراه بوده. اين همراهي به شناخت و علاقة عميقي ـ چه در حين مبارزات و چه در درون زندان رژيم و چه در سال¬هاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ـ منجر شده و امروز آقاي فدايي، در ميان¬سالي، از آن شناخت و خاطراتش از شهيد شاه آبادي مي¬گويد.

***
نحوۀ آشنايي¬تان را با حاج آقا شاه آبادي بفرماييد.
آشنايي من با شهيد بزرگوار به سال¬هاي بعد از 1350 برمي¬گردد. علت آشنايي به فضاي سياسي آن زمان مربوط مي¬شد و عمدتاً در مورد مسائل انقلاب بود. در آن سال¬ها جريانات روشنفكري و چپ حاكم بودند و حركت¬هاي انقلابي جوانان روشنفكر، شبهات بسيار زيادي را براي مردم ايجاد كرده بود و جا داشت براي رفع اين شبهات، جواناني كه فعاليت مي¬كنند، با علما پيوند داشته باشند و از محضر آن¬ها استفاده كنند تا بتوانند مسير مبارزه را به نحو احسن انتخاب كنند.
من فكر مي¬كنم اگر بخواهيم تصوير روشني از فعاليت آن بزرگواران مخصوصاً شهيد بزرگ شاه آبادي، ارائه دهيم بايد فضاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي آن مقطع را مورد بررسي قرار دهيم. با ترسيم آن فضا، عملكرد عزيزاني چون شهيد شاه آبادي، به خوبي چهرۀ خودش را نشان مي¬دهد.
ميزان سركوب نهضت حضرت امام و بزرگواراني كه راه امام را پيگيري مي¬كردند، توسط رژيم طاغوت در سال¬هاي 1350، به اوج خود رسيده بود و خفقان سنگيني بر جامعۀ ما حاكم بود و حتي در درون خانواده¬ها هم فضاي پليسي و امنيتي، آن¬چنان حاكم بود كه افراد خانواده¬ها جرأت نمي¬كردند مسائل سياسي را ابراز كنند. فضاي رعب و وحشت آن¬قدر سنگين بود كه پدر به پسر و پسر به پدر اعتماد نمي¬كرد و اين جرأت وجود نداشت كه كوچكترين بحث سياسي در درون خانواده مطرح شود. اين ضرب المثل، نقل محافل بود كه: «ديوار سوراخ دارد، سوراخ موش دارد و موش هم گوش دارد.» گروه¬ها و جريان¬هاي سياسي هم اكثراً سركوب شده بودند و رژيم، افراد اصلي ترورهاي مبارز را دستگير كرده بود. در درون سازمان مجاهدين نيز، كه بعداً منافق شدند، اختلافات ايدئولوژيك به وجود آمده و اين سازمان به انحراف كشيده شده بود و بسياري از علما و مجاهدين راه خدا دستگير شده بودند. در واقع اين اختلاف كه در سازمان مجاهدين خلق به وجود آمده بود، منجر به اين شده بود كه يكسري سؤال¬ها در ذهن جوانان به وجود بيايد كه ماجرا چه بوده است؟ و اين¬هايي كه دم از اسلام و دين مي¬زدند چطور شده كه الان ماركسيست شده و تغيير موضع داده، از فعاليت¬هاي ديني و اسلام منحرف شده و ماهيت ماركسيستي و الحادي به خود گرفته¬اند؟! بنابراين ما در محافل مختلف، آدم¬هاي انديشمند و صاحب نظر را كه در فضاي سياسي فعاليت مي¬كردند، پيدا مي كرديم و سعي مي¬كرديم اين پرسش را با آن¬ها در ميان بگذاريم تا بيشتر با مسائل سياسي آن زمان و شبهات مطروحه آشنا شويم. تا اين¬كه در سال¬هاي 52 ـ 1351، در مجلس عروسي يكي از دوستان كه آقاي شاه آبادي هم در آن مجلس بودند، يكي از رفقا ايشان را غير مستقيم به ما معرفي كرد و ما را هم به حاج آقا، و در همان مجلس با هم قرار گذاشتيم. خداوند به ما توفيق داد و توانستيم از محضر شهيد شاه آبادي بهره¬مند شويم. حاج آقا تمام وجودشان مبارزه و تلاش و جهاد براي اسلام بود. در خدمت ايشان مطالب مهم را در ميان مي¬گذاشتيم و از حضورشان بهره¬مند مي¬شديم.
در آن زمان شما حدوداً چه سني داشتيد؟
حدوداً 17 ـ 16 ساله بودم. آن برادر معرف ما به شهيد شاه آبادي، در واقع دايي يكي از دوستان ما بود به نام آقاي طباطبايي كه مدتي در وزارت امور خارجه بودند. خلاصه در آن مجلس عروسي، ما با آقاي شاه آبادي آشنا شديم و قرارهاي بعدي را با خود ايشان گذاشتيم. ديگر برادران آن جمع از اين برنامه مطلع نبودند. ما چندين جلسه داشتيم كه بيشتر مواقع، دو نفري بود. يادم نمي¬رود در آن سال¬ها هر وقت مي¬خواستيم قرار بگذاريم، بايد از نيمه شب، از ساعت دوازده شب مي¬گذشت. قرارهاي¬مان معمولاً موقع نماز صبح و نيم ساعت قبل از اذان بود و وقتي حضورشان مي¬رسيديم، بعد از نماز جلسۀ ما شروع مي¬شد. براي ادامه ارتباط، كم كم جهت¬دهي حاج آقا به سمتي بود كه ما تحت پوشش جلسات، كلاس قرآن و آموزش عربي، دوستان ديگر را با ايشان آشنا كنيم و لذا ما سعي مي¬كرديم كلاس قرآن و عربي تشكيل دهيم تا دوستان ديگر هم با ايشان آشنا شوند. البته روحيات و فعاليت¬هاي ايشان به قدري گسترده بود كه مي¬توانم بگويم پلي بودند بين دانشجويان و روحانيون و نيروها و جريان¬هاي مختلفي كه در آن مقطع، فعاليت سياسي داشتند، خصوصاً آن¬هايي كه مبارزات مسلحانه مي¬كردند و به يك نحوي گروه¬هاي مسلمان محسوب مي شدند. شايد اكثر جريان¬هاي انقلاب به نحوي با آقاي شاه آبادي در ارتباط بودند. معمولاً دستگيري هر يك از آن افراد منجر مي¬شد به اين¬كه حاج آقا را نيز گرفتار كنند و به دنبال آن بازداشت و تبعيد ايشان بود. اين موضوع باعث شده بود كه كارهاي ما برحسب بازداشت يا تبعيد ايشان قطع شود. از طرفي ديگر، هر بار كه ايشان آزاد مي¬شدند، بلافاصله مي-رفتند عليه رژيم سخنراني مي¬كردند و مجدداً دستگير مي¬شدند. در واقع آقاي شاه آبادي چندين بار در سال¬هاي 1350 تا پيروزي انقلاب، بازداشت يا تبعيد شدند.
براي پر كردن اين خلأ چه تمهيداتي انديشيديد؟
در سال¬هاي 55 ـ 1354 در يك جمع¬بندي كه با هم داشتيم، به اين نتيجه رسيديم كه چون صداي نيروهاي انقلابي و نهضت امام تا حدودي خاموش شده و با وجود جو پليسي و امنيتي و رعب و وحشتي كه رژيم طاغوت ايجاد كرده، جا دارد كه نيروهاي مسلمان و انقلابي حضور چشمگيري در صحنه داشته باشند. خصوصاً بعد از ضربه سنگيني كه به سازمان مجاهدين خلق وارد شده و آن كودتا و انحراف نصيب¬شان شده بود، مي¬بايست يكسري تشكل¬هاي مسلمان اعلام موجوديت و موضع¬گيري مي¬كردند، تا يأس و نوميدي ميان مردم مسلمان و نيروهاي انقلابي ايجاد نشود. آن¬چه در آن زمان تشكيل شد «سازمان توحيدي مجاهدين خلق» بود و به اين دليل اسم تشكيلات را «توحيدي» گذاشته بوديم تا بگوييم اين تشكيلات، مسلمان است و ديدگاه اسلامي دارد و تركيب «مجاهدين خلق» را نيز فقط به اين اعتبار گذاشتيم تا بگوييم مبارزات گذشته، همچنان ادامه دارد و مبارزيني هستند كه مي¬خواهند همان خط و مبارزه با رژيم را تحت لواي اسلام و روحانيت ادامه دهند.
مرامنامه و اساسنامه¬تان مشتمل بر چه چيزهايي بود؟
مرامنامه¬اي كه در آن زمان تنظيم كرديم، با نظارت و مشاركت خود آقاي شاه آبادي بود و محور رهبري اين تشكل را روحانيت و مرجعيت شيعه قرار داديم. در آن فضاي دانشگاهي، كه چپ زده بود و روشنفكران ما گرايش¬هاي¬شان كمتر اصالت ديني داشت و تحت سلطة امواج سوسياليستي قرار گرفته بودند، اين موضع¬گيري، اصيل و خوب و مؤثر بود تا ما بتوانيم در قالب يك گروه سياسي، انقلابي و مسلمان تحت رهبري روحانيت و تحت مرجعيت حضرت امام(ره) كه در اساسنامه نيز قيد شده بود فعاليت كنيم. آن زمان اين¬گونه تبليغ مي¬شد كه در محيط¬هاي روشنفكري و دانشگاهي، گروهاي مذهبي نمي¬توانند مبارزات انقلابي داشته باشند، چون ادعا مي كردند كه مذهب عامل ارتجاع است و انسان را واپس¬گرا مي¬كند! لذا اين¬كه عده¬اي جوان كه روحيۀ انقلابي هم داشته باشند و آن هم در اوج مبارزات سياسي، مشي مسلحانه را بپذيرند و در عين حال رهبري حضرت امام(ره) و مذهب شيعه را هم بپذيرند، ضربۀ سنگيني بود به جريانات چپ و شبه روشنفكري؛ و به هر حال ما اين مرامنامه را تنظيم كرديم. در واقع ما مبارزه مسلحانه را به شرطي پذيرفته بوديم كه تحت نظر مرجع تقليدمان حضرت امام خميني(ره) كه معيار و شاخص ما بودند قرار داشته باشد و اساسنامه خود را زير نظر شهيد شاه آبادي ـ شاگرد حضرت امام ـ تهيه كرديم. تمام كوشش و عمل ايشان بر اين مهم استوار بود كه ما هرچه را كه عمل مي¬كنيم، بنابر نظر حضرت امام(ره) باشد و اين براي ما خيلي جالب بود. خيلي براي ما اتفاق مي¬افتاد كه برنامه¬ريزي مي¬كرديم و از قبل با هم توافق داشتيم كه يك كاري را انجام بدهيم، تقريباً در دقايق آخر، حاج آقا مي¬گفتند اين كار به اين دلايل يا بر اساس پيغامي كه از حضرت امام دارم، نبايد انجام گيرد. اين، خيلي براي ما اتفاق افتاد كه ايشان نظرات امام را منعكس كنند و همان هم ملاك عمل ما قرار مي¬گرفت. يعني ممكن بود دوستان برنامه ريزي گسترده-اي براي يك كاري مي كردند، ليكن چون دستور ايشان و دستور امام مي رسيد، از آن برنامه و حركت اجتناب مي كردند.
محل و سال تنظيم آن مرامنامه و دوستاني را هم كه با شما همكاري داشتند بگوييد.
اكثر دوستان همراه ما در اين زمينه، همان رفقايي بودند كه من به آقاي شاه آبادي معرفي كرده بودم و مركز اصلي ما هم در شهرري و در سال¬هاي 55 ـ 1354 بود و البته پايان كار منجر به دستگيري ايشان شد؛ البته اين دستگيري حاج آقا مربوط به فعاليت¬هاي ما نبود، بلكه مرتبط با ديگر فعاليت¬هاي شهيد شاه آبادي بود.
اين تشكل از نظر ديگران مخفي بود؟
بله، وقتي حاج آقا در آذر ماه 1355 تبعيد شدند، ما اعلام موجوديت نكرديم و صبر كرديم تا ايشان برگردند. البته ما قبل از آقاي شاه آبادي گروهي داشتيم اما آن را نام¬گذاري نكرده بوديم، چون اعتقادمان اين بود كه بايد با حضرت امام(ره) ارتباط داشته باشيم و بعد از تعيين تكليف در مورد مشروعيت كارمان، فعاليت كنيم. پس، زمينۀ آشنايي ما با حاج آقا اين حسن را داشت كه مي¬توانستيم با حضرت امام ارتباط برقرار كنيم. بر همين اساس، مذاكرات¬مان در قالب «سازمان توحيدي مجاهدين خلق ايران»، شكل گرفت. اما در اثر تبعيد آقاي شاه آبادي، دوستان به اين نتيجه رسيدند كه فعاليت¬مان را علني نكنيم تا ايشان برگردند، ولي زماني هم كه آمدند، بعد از مدتي خود من و سه نفر از دوستان دستگير شديم.
حركت مردمي نهضت امام در سال¬هاي 56 ـ 1355 روز به روز بيشتر شد و در واقع ما نتوانستيم با نام اين گروه، اعلام موجوديت كنيم و فعاليت¬هاي¬مان را با عناوين مختلفي ـ مثل گروه ابوذر ـ انجام مي¬داديم كه عمدۀ فعاليت ما توزيع نوارهاي حضرت امام و شرح زندگي بزرگان دين و موضع¬گيري در مقابل مفاسد رژيم بود، تا اين¬كه بار دوم در خرداد ماه 1357 دستگير شديم و اين بار دستگيري ما گسترده بود و تعداد زيادي از افراد ما و آقاي شاه آبادي را هم دستگير كردند. البته چون اعلام موجوديت نكرده بوديم، پروندۀ ما در ساواك رژيم، با اين عنوان وجود نداشت و تا 22 بهمن 1357 در زندان بوديم. همان موقع به دست مردم از زندان آزاد شديم و بعد از انقلاب، عرصۀ جديدي از فعاليت¬هاي ما شروع شد.
در زندان بر شما چه گذشت؟
ابتدا ما را به كميتۀ مشترك بردند و بعد اوين و بعد هم زندان قصر و بر اثر اوج¬گيري مبارزات مردم، خيلي از زنداني¬ها آزاد مي¬شدند، از جمله شهيد شاه آبادي، اما اكثريت دوستان ما در 22 بهمن آزاد شدند.
شهيد شاه آبادي در زندان نيز همراه شما بود؟
ايشان در «زندان كميتۀ مشترك ضد خرابكاري» در سلول انفرادي بود و ما هم همين طور، در يك مقطع كوتاه كه به سلول بزرگتري آمديم، ما با هم بوديم و اوقاتي كه به زندان اوين منتقل مي¬شديم، از هم جدا بوديم و در زندان قصر، مجدداً مدتي را با هم بوديم؛ البته ايشان در اين مدت نيز چند بار آزاد و دوباره دستگير شده بودند.
زماني كه شهيد شاه آبادي دستگير مي¬شدند، در زندان، برخوردشان چگونه بود؟
ايشان همان رفتار و كرداري را كه در زمان آزادي داشتند، در زندان هم داشتند و اصلاً اين احساس را كه يك زنداني¬اند و بايد ناراحت باشند نداشتند، بلكه بسيار با نشاط بودند و تازه به دوستان ديگر هم روحيه مي¬دادند. فضايي كه رژيم طاغوت در زندان درست كرده بود فضاي بدي بود. انواع شكنجه و محروميت از فضاي آزاد، و حتي گاهي دوستان، تا مدت¬ها رنگ آفتاب را نمي¬ديدند، ملاقات هم محدود بود. بعضي از دوستان مخصوصاً در روزهاي اوّل بازداشت¬شان مثلاً تا مدت 3 يا 6 ماه حق ملاقات، نداشتند و اين فشاري كه طاغوت به مبارزين و مجاهدين مي-آورد، عمدتاً براي اين بود كه آن¬ها دست از مبارزه بردارند و در واقع مي¬خواستند شخصيت مبارزان را تحقير كنند و فشارها منجر شود به اين¬كه با ساواك همكاري كنند و در واقع از ادامه راه منصرف شوند.
نكته¬هاي زيادي از شهيد شاه آبادي در ذهنم است. ايشان بسيار با صلابت و با اقتدار و در عين حال با نشاط در زندان ظاهر مي¬شدند. يك روز ـ فكر كنم در ايام ماه مبارك رمضان بود ـ در زندان كميته مشترك بوديم و براي اين¬كه به بچه¬ها فشار روحي و رواني وارد كنند ـ كلاً با هدف تضعيف روحيه آن¬ها ـ از بلندگوي زندان يك نوار ترانه و موسيقي مبتذل پخش مي¬كردند؛ كه همگي ناراحت شديم. يادم است كه حاج آقا يكي از رفقا را صدا زدند و به او گفتند: قلاب بگيريد. آن دوست، با دست¬هايش قلاب گرفت و حاج آقا شخصاً بالا رفتند و سيم بلندگوي زندان را در آن شرايط سخت و دشوار قطع كردند. اين در واقع حركتي بود بيانگر اين¬كه در زندان نيز مبارزه ادامه دارد.
برخود ساواك با چنين فردي كه حتي در زندان هم بدين روش¬ها رهبري گروه¬هاي مذهبي را بر عهده داشتند چگونه بود؟
مثلاً يك روز، يكي از ساواكي¬ها ـ العياذ بالله ـ توهين كرده بود به مقدّسات. ايشان با شجاعت تمام، به گوش آن فرد ساواكي سيلي زده بودند. شهيد شاه آبادي در شجاعت، از هيچ چيز فروگذار نمي¬كردند و در واقع سمبلي بودند براي بچه¬ها و ما همگي از ايشان درس مي¬گرفتيم. حاج آقا خيلي شجاعانه عمل مي¬كردند و هيچ خوفي از طاغوت نداشتند و در بند، با جسارت و شجاعت نسبت به مفاسد رژيم برخورد مي¬كردند. در عين حال بسيار رئوف و مهربان بودند و تا آخرين لحظات هم از ارشاد افراد كوتاهي نمي¬كردند، به گونه¬اي كه حتي از هدايت همان عناصري كه حقوق¬بگير رژيم بودند و انحرافات فكري و مفاسد اخلاقي بسياري داشتند نيز كوتاهي نمي-كردند. يك بار كه من را براي بازجويي برده بودند، در حالي كه چشم¬هايم را بسته بودند، به شكلي سعي مي¬كردم ببينم و يك نفر را هم از پشت ديدم ـ با محاسني بلند ـ كه حدس زدم روحاني است، متوجه شدم كه دارد با بازجوي خود، خوش و بش مي¬كند و بعد جملاتش را شنيدم و فهميدم كه شهيد شاه آبادي هستند. اما ايشان متوجه نشدند و من هم فقط از روي صداي¬شان، شناخته بودم¬شان. متوجه شدم كه قصد دارند بر افكار آن مأمور تأثير بگذارند. داشتند راه و رسم زندگي و انسانيت و شرافت را به او به صورت كلي مي¬گفتند و تلاش مي¬كردند كه هدايتش كنند. همواره تا آخرين لحظات سعي مي¬كردند هر كسي را كه مي¬بينند به يك شكلي هدايت كنند.
در زندان، رفتار و برخوردشان با نيروهاي انحرافي و التقاطي چگونه بود؟
اتفاقاً مطلب بسيار مهم همين است كه در زمان اوج¬گيري انقلاب، ايشان يك بار آزاد شدند، اما ما در زندان بوديم و در زندان قصر يك قسمتي مختص بچه¬هاي مجاهدين خلق بود و هر كس كه به زندان مي¬رفت، اگر با آن¬ها همكاري نمي¬كرد، آن فرد را آن قدر تحت فشار قرار مي¬دادند كه يا مجبور شود با ساواك همكاري كند يا به بند ديگري برود كه ماركسيست¬ها در آن¬جا بودند يا به بندي برود كه مسلمانان اصيل و روحانيون بودند. در واقع افراد در زندان با توجه به انواع فعاليت سياسي خود گروه¬بندي شده بودند. ظاهراً تباني¬اي بين رژيم و مجاهدين خلق [كه من از اين به بعد آن¬ها را منافقين خطاب مي¬كنم] صورت گرفته بود كه زنداني ابتدا به بند آن¬ها مي-رفت و منافقين سعي مي¬كردند آن فرد را تابع خود سازند، اگر موفق مي¬شدند، فرد در همان بند مي-ماند، وگرنه آن¬قدر فرد را تحقير مي¬كردند تا به خواسته¬هاي¬شان تن در دهد. كمتر كسي بود كه بنيه و مباني فكري¬اش محكم و سالم باشد و تحت تأثير منافقين قرار نگيرد.
در هر حال وقتي مرحوم شهيد شاه آبادي را بازداشت كردند، ما خودمان گروهي بوديم در مقابل منافقين. ايشان مستقيماً پيش ما آمدند و بر اساس فرمايش شهيد شاه آبادي، قرار شد ما در همان بند منافقين بمانيم و دليل¬شان هم اين بود كه در آن زمان افراد زيادي را دستگير كرده بودند و مردم هم از مفاسد منافقين مطلع نبودند و وقتي به بند مي¬آمدند تحت تأثير آن¬ها قرار مي¬گرفتند. بنابراين مأموريت ما آن¬جا، اين بود كه نيروها را جذب خودمان كنيم و با هماهنگي ايشان، اين، مأموريتي شد براي ما. در زندان رسم اين بود كه كسي كه سابقۀ مبارزاتي داشت، وقتي دوباره به زندان مي¬آمد، ديگران به استقبال او مي¬رفتند. بزرگان منافقين با تكبر وارد اتاقي شدند كه ما بوديم اما مرحوم شهيد شاه آبادي براي اين كه كبر و تكبر آن¬ها را بشكند، از جاي خود بلند نشد و آن¬ها مجبور شدند داخل اتاق بيايند و تواضع كنند و از حاج آقا دعوت كنند كه ايشان را به اتاق خودشان ببرند.
نام آن¬ها را به خاطر داريد؟
همين سران¬شان كه الان هم هستند، زياد دوست ندارم اسم آن¬ها را بر زبان بياورم. خلاصه، ايشان را بردند و هنوز 5 دقيقه نگذشته بود كه صداي شهيد شاه آبادي بلند شد و با فرياد گفتند: «بلند شويد، خودتان را جمع كنيد! شاه مُرد، شاه ديگر رفت! شاهي وجود ندارد! به مردم بپيونديد، با امام باشيد، از اسلام تبعيت كنيد و خودتان را اصلاح كنيد» اين جملات را بسيار رسا مي¬گفتند و بعد هم از آن¬جا بيرون آمدند و به بند علما رفتند. مشخص بود كه مذاكراتي صورت گرفته و آن¬ها دنبال اهداف خود بودند و شهيد شاه آبادي هم كه ديده بود انقلاب اوج گرفته، مقابل-شان ايستاد. اصولاً آن¬ها حركت امام را ناموفق مي¬دانستند و اين نكته را بر زبان هم مي¬آوردند، به طوري كه همين جملات مي توانست بسياري را تكان دهد كه به نتيجه نخواهيم رسيد، چون اين حركت ارتجاعي است و ما نبايد با مذهبي¬ها همكاري كنيم! در واقع آن¬ها همان موضع ماركسيستي را داشتند، اما بعد، متوجه شدند كه اين انقلاب روز به روز با قوت پيش مي¬رود و مردم هم از آن حمايت مي¬كنند و ديدند كه اگر از كاروان عظيم انقلاب عقب بمانند، احتمالاً سهمي نخواهند داشت و منفور مي¬شوند. بنابراين از اين حربه استفاده و سعي مي¬كردند افراد را به سمت خود بكشند.
شهيد شاه آبادي كانون پيوند بين حوزه و دانشگاه و جوانان انقلابي و مراجع و علماي بزرگ بودند. يعني يك حلقه واسطه¬اي بودند بين بچه¬هاي پرشور و انقلابي و مسلمان كه مي¬خواستند مبارزه كنند و در عين حال مبارزات¬شان اسلامي و براساس موازين الهي باشد و از طرفي نياز به پشتوانه و همكاري علما داشتند. در واقع ايشان اين ارتباط را بين حوزه و دانشگاه و جريانات انقلابي همواره برقرار مي¬كردند و اين، به نظر من، مهمترين شاخصه و نقشي بود كه شهيد شاه آبادي در طول انقلاب، به خوبي ايفا كردند. هر وقت در جريان انقلاب لازم مي¬شد كه علماء و مراجع اعلام حمايتي بكنند، اولين كسي كه پيش¬قدم مي¬شد ايشان بودند و به قم مي¬رفتند و براي آقايان اعلاميه تهيه مي¬كردند. هرگاه كه لازم مي¬شد در تهران اعلاميه پخش بشود نيز نقش بسيار موثري داشتند. در سال¬هاي آخر نهضت، شايد تنها كسي بودند كه زودتر از هر كس، رهنمودها و اطلاعيه¬ها و اعلاميه¬ها را تهيه مي¬كردند و به دست گروه¬هاي مختلف مي¬رساندند. در جريان خود انقلاب هم نقش بسيار حساسي داشتند. شايد كمتر جريان سياسي يا گروه و تشكلي بوده كه وارد ميدان مبارزه شده و با ايشان ارتباط نداشته باشد؛ اكثراً با ايشان ارتباط داشتند. حتي كساني كه مسيرشان را جدا كردند؛ تحت نصيحت¬هاي بسيار زياد ايشان قرار گرفتند، كه متأسفانه بي¬فكر بودند و نتوانستند از آن بزرگوار بهره¬مند شوند.
در زندان معمولاً از كجا متوجه مي¬شديد كه مثلاً شهيد شاه آبادي را آزاد و دوباره حبس كرده¬اند؟ از ديگر خاطراتي كه از زندان داريد و از روز آزادي¬تان بگوييد كه مردم چگونه زندانيان را آزاد كردند؟
خب، ما در كميته مشترك با هم بوديم و ديگر ايشان را نديديم و وقتي در اوين، حاج آقا را ديديم، متوجه شديم كه ايشان را آزاد كرده و بعدش دوباره گرفته¬اند. شهيد شاه آبادي در مقاطع مختلف بسيار شكنجه مي¬شدند و تحت فشار زيادي قرار داشتند. هرگاه ايشان را به جايي كه ما بوديم مي¬آوردند، مطلع مي¬شديم كه مثلاً از كميتۀ مشترك كه با هم بوديم و بعد از هم جدا شديم، تا جاي فعلي كه مجدداً به هم رسيده¬ايم، چه اتفاقاتي براي هر يك از ما افتاده و در كجاها اسير بوده¬ايم؟
در مورد روز آزادي هم بايد بگويم كه يكي از شعارهاي مردم اين بود كه: «زنداني سياسي آزاد بايد گردد» و اين فشاري كه مردم به رژيم مي¬آوردند باعث شد كه رژيم، تحت فشارهاي گسترده مردم به رهبري امام(ره)، به آزادي زندانيان سياسي تن دهد و در سه ـ چهار مقطع زماني مختلف، زنداني¬هاي سياسي را آزاد كند و تنها گروهي كه تا 22 بهمن در زندان ماندند و مقارن با پيروزي به دست مردم آزاد شدند، گروه ما بود.
اولين باري كه شهيد شاه آبادي را بعد از آزاد شدن¬تان ديديد چه زماني بود؟ و آيا آن همكاري¬هايي را كه قبلاً داشتيد دوباره ادامه داديد يا خير؟
وقتي از زندان آزاد شديم، اولاً بسيار متحير بوديم و مثل مردم كه در صحنه بودند، نسبت به شرايط، توجيه نبوديم و از پيروزي و آزادي مبهوت بوديم. روز 23 بهمن ماه، مي¬خواستيم به ديدار حضرت امام برويم و بي¬برنامه راه افتاديم و ديديم انبوهي از مردم در خيابان ايران هستند كه مشتاق زيارت حضرت امام¬اند، بنابراين متوجه شديم كه توفيق ديدن حضرت امام بسيار دشوار است. عاقبت، با مشقت، پشت يك نرده¬اي آمديم و آقاي هاشمي رفسنجاني را آن-جا ديديم و به ايشان اشاره كرديم، آقاي هاشمي گفتند: از آن طرف بياييد، اما در اثر ازدحام جمعيت ما موفق نشديم حضرت امام را ببينيم و برگشتيم. آن زمان، هر كسي كاري را انجام مي¬داد، شهيد شاه آبادي مدتي مسؤول كميتۀ انقلاب اسلامي منطقۀ شمال بودند، مسؤوليت ويژه¬اي داشتند كه اسلحه¬ها را از بين مردم و گروه¬هاي مختلف جمع¬آوري كنند و البته تيمي نيز مددرسان ايشان بودند.

خلاصه، به من زنگ زدند و گفتند: چند واگن قطار باري كه درون¬شان مواد منفجره وجود دارد در فلان ايستگاه است، فوري آن¬ها را كنترل و به جاي امني منتقل كنيد تا دست دشمن به آن¬ها نرسد و ما دوستان را بسيج كرديم و اين كار را انجام داديم و همزمان با شهيد شاه آبادي ارتباط تلفني داشتيم و ايشان پيگيري مي¬كردند در مورد كارهايي كه انجام مي¬داديم. خيلي تأكيد داشتند كه تيمي از جوانان انقلاب را كادرسازي كنيم، اما متأسفانه فرصتي پيش نيامد كه اين كار انجام شود، چون مسائل اجرائي، آن¬قدر زياد بود كه گاهي حتي در مورد كاري كه داشتيم مي-كرديم هم، از جزئيات آن، بي¬خبر بوديم. بعد از انقلاب، برحسب ضرورت¬ها و نيازهاي انقلاب، همه ما متفرق شديم و هر كس در گوشه¬اي كاري را انجام مي¬داد. البته شهيد شاه آبادي از قبل در صحنه¬هاي مختلف حضور داشتند: در مسجد، حوزه¬هاي علميه، در عرصة ارتباط با علماي ردۀ اول، در بازار، در بين خانم¬ها، در ميان جوانان، و در صحنه¬هاي مختلف و با همه كس، رفتار جاذبي داشتند كه منجر شده بود به اين¬كه به فرد محبوبي در نزد آن¬ها تبديل شوند.

با توجه به مسائلي كه بيان كرديد، گويا ارتباط شما قبل از انقلاب با شهيد شاه آبادي بيشتر از بعد انقلاب بوده است.
تقريباً همين طور بود. شرايط انقلاب به گونه¬اي بود كه نيروهاي انقلاب، به كارهايي مشغول مي¬شدند كه به آن¬ها محّول شده بود. رابطۀ ما حتي با خانواده¬هاي خودمان هم كم بود. در واقع تا 10 سال اوّل انقلاب، نيروها مدام در حال فعاليت بودند و كمتر فرصت مي¬كردند به مسائل زندگي خود برسند و ارتباط با دوستان خودشان هم كمتر بود و فضا به اين شكل بود. با وجود اين، پيوسته از حال هم با خبر بوديم، و از هم بيگانه نبوديم، اما ضرورت¬هاي انقلاب، ايجاب مي¬كرد كه هر كس هر كجا هست تلاش كند تا كار را به نتيجه برساند.

مسؤوليت¬هاي شهيد شاه آبادي در سال¬هاي بعد از انقلاب را به خاطر داريد؟
ايشان عضو شوراي مركزي جامعۀ روحانيت مبارز، نمايندة مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي، مسؤول كميتۀ انقلاب اسلامي در منطقۀ شميرانات، عضو شوراي مركزي كميته انقلاب اسلامي بودند و فكر مي¬كنم در شوراي سازمان تبليغات اسلامي هم بودند و بيشتر از اين حضور ذهن ندارم.

فعاليت¬هاي فرهنگي شهيد شاه آبادي در امر سازندگي جامعۀ اسلامي چگونه بود؟
همين قدر مي¬دانم كه روحيۀ كلي ايشان، طوري بود كه خودشان توجهي ويژه به جوانان داشتند و خيلي تلاش مي¬كردند به آن¬ها توجه ويژه شود. مخصوصاً به سازندگي آن¬ها بسيار اهميت مي¬دادند و براي تحقق اين امر به همه جا مي¬رفتند. در مسائل مختلف اخلاقي يا آموزشي سعي مي¬كردند پايه و مبنايي براي اين كار در نظر بگيرند ـ در هر مسجد، مدرسه و دانشگاه يا حوزه علميه¬اي ـ و از هيچ كوشش و تلاشي براي اين مهم كوتاهي نمي كردند.

دربارة نمايندگي شهيد در مجلس چه نكاتي را به ياد داريد؟
در 10 سال اوّل بعد از پيروزي انقلاب، كارهاي نظام به گونه¬اي بود كه به نيروهاي انقلاب هر كاري را كه مي¬گفتند انجام مي¬دادند. اگر روزي به شهيد شاه آبادي مي¬گفتند: بايد به جبهه برويد، مي-گفتند: حتماً ـ البته ايشان همواره در تمامي كارها پيش¬قدم بودند ـ اگر مي¬گفتند: مثلاً فلان كار بايد انجام شود، ايشان حتماً جزو اولين كساني بودند كه سراغ آن كار مي¬رفتند و آن را انجام مي¬دادند. مدل پذيرفتن مسؤوليت كارها در اوايل انقلاب و تا 10 سال اول انقلاب، خيلي با الان تفاوت داشت. آن زمان بعضي از اتفاقات شبيه داستان¬ها و اسطوره¬هايي كه در كتاب¬ها مي¬خوانيم بود و وقتي بر آن دوره و افرادي كه در آن زمان مسؤوليت پذيرفتند و بر فضاي سياسي آن دوره مروري مي¬كنيم، احساس مي¬كنيم كه چه وضعيت خاصي حاكم بوده است.
و نبايد فراموش كنيم كه منشأ اثر در ايجاد آن فضا، تا حد زيادي، بزرگواراني چون شهيد شاه آبادي بودند كه اكنون ديگر در ميان ما نيستند.
بله، در آن زمان اگر كاري انجام مي¬شد، هدف اين نبود كه به پُست و مقامي برسند يا مالي را به دست بياورند و هر كجا كه بزرگان، مسؤوليتي را محّول مي¬كردند، هر كس توانايي داشت برخود واجب مي¬دانست كه مشغول شود و آن كار را به سرانجام برساند. شايد امثال شهيد شاه آبادي به دنبال اين نبودند كه روزي نماينده شوند و در مجلس فعاليت كنند. اما زماني كه بزرگان تشخيص دادند كه ايشان مي¬توانند در آن¬جا منشأ اثر شوند، معظمٌ له را به آن سمت تشويق كردند و شهيد هم طبعاً براي اين¬كه خدمتي كرده باشند دنبال آن كار رفتند. در آن زمان فضاي تبليغاتي اين¬گونه نبود كه عده¬اي با هزينه¬هاي گزاف تبليغاتي، حضور خودشان را به شكلي نشان دهند تا رأي بياورند، بلكه اين ارتباط عاطفي و خدمات صادقانه¬اي كه با مردم داشتند، خود منشأ آشنايي بين آن¬ها و مردم بود. مردم به روحانيت نزديك بودند و اين نزديكي و پيوندي كه آن¬ها با مردم داشتند و با مردم بودند و با آن¬ها زندگي مي¬كردند، خود منشائي مي¬شد تا عشق و علاقۀ دو طرفه به وجود آيد و همين باعث شد كه مردم به امثال آقاي شاه آبادي رأي دهند و ايشان نمايندۀ مجلس شود.

الان وقتي رخدادهاي اوايل انقلاب را مرور مي¬كنيم، مي¬بينيم تا دو ـ سه سال اول كه افراد مسؤوليت داشتند، ولي نه پُست سازماني داشتند و نه حقوقي مي¬گرفتند، در محل انجام كارها صندوقي گذاشته بودند و هر كس هر اندازه كه نياز داشت از آن برمي¬داشت. در واقع بر اساس سفارش¬هاي مؤكدي كه در دين ما صورت گرفته كه مؤمنين جيب همديگر را جيب خود بدانند و درآمدشان را بين هم توزيع كنند و اجازه ندهند مشكلي به وجود بيايد، خيلي راحت، امثال شهيد شاه آبادي اين كار را مي¬كردند و تمام وجودشان در خدمت مردم بود و هيچ كس به دنبال پُست و مقام نبود.
و در عمل، اين روحيه را به خوبي اجرا كرده بودند.
بله، و مردم به اين نتيجه رسيده بودند كه اين¬ها به خاطر اسلام و براي آباداني كشور فعاليت مي¬كنند و اين طور نيست كه كيسه¬اي براي خود دوخته باشند. شهيد شاه آبادي خيلي متواضعانه با مردم رفتار مي¬كردند و خدمت به مردم را وظيفۀ ديني خود مي¬دانستند و بر اين اساس، شبانه¬روزشان را وقف مردم كرده بودند. خب، قبل از انقلاب، هيچ كس تصورش را نمي¬كرد كه شايد روزي نماينده مجلس شود يا پست و مقامي داشته باشد. من آن قسمتي را كه در بارة زحمات شبانه¬روزي ايشان بايد بگويم، اين است كه هرگاه در حرم حضرت عبدالعظيم(ع) در نيمه¬هاي شب و ساعت 12 شب به بعد قرار مي¬گذاشتيم، چندين بار اتفاق افتاد كه به قدري خسته بودند كه اواخر جلسه، ديگر توان نشستن نداشتند و دراز مي¬كشيدند، سرشان را روي پاي من مي¬گذاشتند و مي¬گفتند: مثلاً اين كتاب انقلابي را برايم بخوان! آن¬قدر خسته بودند كه بعد از اين¬كه صفحۀ اول يا دوم را مي¬خواندم به خواب مي¬رفتند، و با اين¬كه سال¬ها از اين جريان مي گذرد، آن صحنه هنوز در ذهن من است.
محيط استراحت¬شان خيلي معمولي بود. وسيله رفت و آمد آقاي شاه آبادي يك وسيلۀ معمولي بود. معروف بود كه ايشان يك فولكس دارند ـ البته با مهارت رانندگي مي¬كردند ـ يا در جبهه كه مردم بيشترين احترام و توجه را به روحانيت داشتند، ايشان مثل يك آدم معمولي وارد آن¬جا مي¬شدند. حتي بعضي از رفقاي ما توصيه مي¬كردند كه حاج آقا جلو نرويد، اما ايشان مي¬گفتند من بايد بين بچه¬ها و در وسط منطقه باشم. فكر مي¬كنم ايشان اولين روحاني مسؤولي بودند كه در خود جبهه به شهادت رسيدند، و اين خيلي مهم است.

همان زمان كه مشكلات انقلاب به اوج رسيده بود، رفتار و روحيۀ ايشان طوري بود كه يك وحدتي بين نيروهاي اسلامي به وجود آورده بودند. به خاطر دارم يكسري اختلافات در شهر بود، وقتي ايشان مطلع شدند، يك جلسه¬اي تشكيل دادند و طرفين دعوا را دعوت كردند و سعي كردند آن¬ها را به وحدت نظر برسانند و اختلافات را از بين ببرند. خيلي براي اين امور و رفع مشكلات و اختلافات، تلاش مي¬كردند. اصلاً برخورد خطي يا جناحي نداشتند، البته بحث¬ها و بازي¬هاي سياسي وجود داشت، اما ايشان تلاش مي¬كردند تا مشكلي به وجود نيايد و روحانيت، همه، اين¬گونه بودند. روحيۀ خطي و باندي و سياسي كاري كه الان وجود دارد، اصلاً در قاموس اين¬ها وجود نداشت و تلاش روحانيت و مشخصاً فعاليت ايشان، اين بود كه از عناصر و نيروهاي مختلف براي پيشبرد انقلاب استفاده كنند و در اين زمينه هر كسي توان داشت، حتي اگر گاهي برخي افراد اشكالاتي جزئي داشتند، سعي مي¬كردند كه آن اشكال فرد را برطرف كنند و از وجودش استفاده ببرند.

مورد خاصي را بيان مي¬كنيد؟
به خاطرم دارم كه در سال¬هاي 62 ـ 1361، فردي بود كه قبل از انقلاب در زندان با ما بود و رفتارش به گونه¬اي بود كه موجب ناراحتي همۀ دوستان شده بود و نقاط منفي شخصيتي داشت و بعد از انقلاب نيز دوستان با آن فرد خيلي ارتباط نداشتند، اما شهيد شاه آبادي تلاش كرد كه بين دوستان ارتباط خوبي برقرار كند و از وجود آن فرد هم در كارها استفاده شود. مثلاً به او مسؤوليتي دادند و به بقيه سفارش كردند كه به آن شخص كمك كنند و اين كار هم انجام شد. در واقع روحيۀ ايشان به گونه¬اي بود كه تمام توان¬ها را در مسير انقلاب و اهداف و افكار و ديدگاه¬هاي حضرت امام(ره) به كار مي¬گرفتند. رفتارهايي كه اكنون در مسؤولين و مردم حالت نهادينه به خود گرفته، كه هر كس بايد حتماً در چارچوب خاصي ارتباط برقرار كند و طبعاً ارتباط مردم با مسؤولين كمتر و كوتاه¬تر مي¬شود، در آن زمان نبود. نمايندۀ مردم خيلي راحت بين مردم مي¬آمد و مورد احترام آن¬ها بود و مردم هم خيلي راحت با او برقرار ارتباط مي¬كردند. البته خدا لعنت كند منافقين و ضد انقلابي¬ها را كه با ترورهايي كه انجام دادند و فضاي ناامني كه به وجود آوردند، نظام جمهوري اسلامي مجبور شد مسؤولين را ملزم نمايد تا با محافظ تردد كنند تا از شر منافقين و ضد انقلاب، در امان باشند. خود اين محافظت¬ها منجر شد به اين¬كه ارتباط¬هاي مردمي كمتر شود، و اين¬ها هم از بليات و آفت¬هاي ضد انقلاب بوده است.

شهيد شاه آبادي يكي از ياران خاص حضرت امام و بسيار مورد توجه معظمٌ له بود. چه دانسته-هايي از رابطة اين دو بزرگوار داريد؟
يكي از كارهاي بسيار جالب آقاي شاه آبادي كه با جديت انجام مي¬دادند، اين بود كه علماء را به هم نزديك و مراجع را با حضرت امام هماهنگ كنند، و در اين زمينه بسيار تلاش مي¬كردند. از قبل از پيروزي انقلاب، به خاطرم دارم، هر زمان كه حادثه¬اي پيش مي¬آمد، حاج آقا شب و روز نزد علماء مختلف مي¬رفتند و متني را تنظيم مي¬كردند در حمايت از امام و نهضت، تا امضاء علما را جمع¬آوري كنند و در اين زمينه، شب را از روز و گرما را از سرما نمي¬شناختند و گاهي نزد مرجعي مي¬رفتند و توضيح مي¬دادند كه مثلاً چرا حضرت امام اين موضع را گرفته¬اند؟ و چرا بايد از معظمٌ له حمايت كنيم؟ و نظاير اين¬ها... بنابراين تلاش مي¬كردند حركت مراجع در راستاي حركت حضرت امام خميني(ره) باشد و اين، كار خيلي مثبت و شايسته¬اي بود.

من به چشم خود بسيار ديده بودم كه در هر زماني از شبانه¬روز، به قم يا به شهرستان¬هاي مختلف مي¬رفتند تا بتوانند امضاهاي علماي سرشناس را جمع¬آوري كنند و تلاش ايشان و موضع ايشان هم در راستاي اهداف و موضع¬گيري¬هاي حضرت امام بود يا اگر رژيم فسادي را انجام مي¬داد در سركوب آن، كاري انجام مي¬دادند، يعني سمت و سوي حركت¬شان در حمايت از امام و در واقع، نفي رژيم طاغوت و هماهنگي ميان علماي اعلام بود.

در مورد ارتباط عاطفي شهيد شاه آبادي با حضرت امام(ره) بفرماييد.
آن¬چه مشهود بود روحيۀ تواضع ايشان در زمينه¬هاي مختلف نسبت به حضرت امام بود، يعني با تمام وجودشان عشق و محبت به امام داشتند و هر چيزي را كه معظمٌ له مي¬خواستند ايشان هم در پي آن بودند. اگر احساس مي¬كردند كه حضرت امام مي¬خواهند كاري انجام شود، حتماً تلاش مي-كردند تا آن كار انجام شود و برعكس، اگر مي¬ديدند كه ايشان نمي¬خواهند كاري انجام شود، تلاش مي¬كردند تا آن كار انجام نشود. بسيار مراقب بودند تا هر نوع اظهار نظري مي¬كنند، به غير از آن¬چه امام مي¬فرمودند نباشد. حتي اگر خودشان در زمينه¬اي صاحب نظر هم بودند، آن را به عنوان نظر خودشان ابراز نمي¬كردند و تلاش¬شان بر اين استوار بود كه رهبري جامعۀ اسلامي و ديدگاه¬هايش را ترويج و تبليغ كنند تا وحدت و انسجام بيشتري حاصل شود. و اين مسلك و روش است كه به ما الگو مي دهد كه چگونه بايد رابطه مان را با مقام ولايت و رهبري جامعه اسلامي، تنظيم كنيم.

در اين باره آيا خاطره¬اي هم داريد؟
مثلاً يك بار ما در رابطه با مبارزات خودمان در سطح تهران و شهرري برنامه¬ريزي گسترده¬اي كرده بوديم و فكر مي¬كنم در خردادماه سال 1355 بود كه مي¬خواستيم اماكن مختلفي را منفجر كنيم و دستور كارمان آتش زدن آن اماكن خاص بود. تيم¬هاي مختلفي را هم آماده كرده و مدت¬ها در اين زمينه كار كرده بوديم. حدود 6 ماه تنظيم برنامه داشتيم تا در زماني حدود 1 ساعت، بيش از 40 ـ 30 مكان مختلف را كه مربوط به ساواك بود آتش بزنيم. وقتي آماده شديم به ايشان گفتيم: نظرتان را در اين باره بگوييد. گفتند: صبر كنيد تا به شما اطلاع بدهم كه چه كار كنيد. حدود 48 ساعت طول كشيد و بعد پيغام دادند كه فعلاً اين كار را نكنيد و وقتي علت را جويا شديم، گفتند: حضرت امام با اين كار موافق نيستند. خوشبختانه دوستان ما هم اين تعهد را داشتند كه خيلي راحت بپذيرند كه اين كار را نكنند، و اين كار انجام نشد و ايشان سعي مي¬كردند دقيقاً نظرات حضرت امام را منعكس كنند.

از ويژگي¬هاي اخلاقي خاص شهيد شاه آبادي بگوييد.
اخلاص، صداقت، ولايت¬ پذيري بالا، صفا و روحيۀ شاداب¬شان زبانزد بود و بسيار پركار بودند. قرارهايي كه قبل از انقلاب يا بعد انقلاب با ايشان مي¬گذاشتيم، خدمت¬تان گفتم كه يا قبل از اذان صبح بود يا از ساعت 12 شب به بعد، و در طول روز هم حاج آقا در مسجد يا منطقه تلاش مي¬كردند و روحيه¬شان بسيار مردمي بود و براي خود، حسابي جدا از مردم باز نمي¬كردند. خيلي متواضعانه و خاضعانه برخورد مي¬كردند و اين¬ها صفات خيلي ممتازي است كه در ايشان بارز مي¬نمود. در كارها مهربان و با اخلاص بودند و البته عموماً با همه افراد همين طور بودند.

از ارتباط¬شان با مقام معظم رهبري يا ديگر بزرگان مطلع بوديد؟
قبل از انقلاب، ايشان با همه مبارزين مرتبط بودند. بعد از انقلاب نيز همه مي¬دانستند كه آقاي شاه آبادي جزء شوراي مركزي جامعۀ روحانيت مبارز هستند و ارتباط¬شان با شوراي انقلاب نزديك بود. بالطبع در چنين جاهايي، اين بزرگواران با همديگر ارتباط داشته¬اند. شما اگر به پيام ها و اظهاراتي كه از مقام معظم رهبري بعد از شهادت شهيد شاه آبادي منتشر شده مراجعه كنيد، به ارتباط وسيع اين بزرگواران پي مي¬بريد.

از خصوصيات معنوي شهيد براي ما بگوييد.
عرض شود به حضورتان كه اولاً صحبت كردن در مورد شهدا بسيار دشوار است و ثانياً در خصوص شهيد بزرگواري مثل ايشان از همه دشوارتر. من كسي نيستم كه بتوانم درباره شهيد شاه آبادي صحبت كنم. اما آن¬چه را كه درس گرفتيم عرض مي كنم كه براي مسائل پيش آمده در جامعه امروزمان نيز مفيد است. مخصوصاً جريانات روشنفكري كه به برخي شبهات دامن مي¬زنند آن¬هايي كه تعهد لازم را درباره اسلام و انقلاب ندارند و گاهي هم سؤال مي¬كنند كه اگر كسي مطيع محض ولايت بشود يعني چه؟ من مي¬خواهم بگويم كه از شخصيت¬هاي بارزي كه نمونه روشن و خوبي است كه نحوه چگونگي اطاعت محض ايشان از ولايت را نشان بدهد؛ شهيد شاه آبادي است. شهيد، واقعاً تمام هستي و عشقش براي امام بود و تلاش مي¬كرد نظرات امام را اعمال كند. اين واقعاً الگوي ماست كه ما نيز با رهبر معظم انقلاب آن گونه باشيم كه اين بزرگوار بود.

خصوصيت بارز ديگر آن شهيد، روحيه شاد و نشاط و تلاش و كوشش ايشان بود كه اصولاً خستگي نداشتند. 24 ساعته مي¬دويدند و تمام تلاش¬شان اين بود تا بتوانند گوشه¬اي از جاهاي خالي انقلاب را پُر كنند و مشكلي را حل بكنند. گرهي از كار يك مسلمان بگشايند. ما ساعت 12 شب كه نزد حاج آقا مي¬آمديم، انگار اول كار ايشان بود كه بعدش مي¬بايست يك يا دو ساعت بنشينيم. استراحت بسيار كمي داشتند و علي رغم اين فشارهاي كاري، بسيار با نشاط بودند.
در رابطه با مسائل اخلاقي من ياد ندارم كه علي رغم فشارهاي كاري، از يكي از دوستان گله¬اي داشته باشند. همه نيروهاي انقلاب از آقاي شاه آبادي راضي بودند و ايشان را كه مي¬ديدند به وجد مي¬آمدند و اساساً نيروي جوان، نيرويي پر انرژي است و ايشان را كه مي¬ديدند تازه به وجد مي¬آمدند؛ انگار كه يك جوان را ديده¬اند. يعني حاج آقا حركت و شور و نشاط به بچه¬ها مي دادند. در واقع شخصيتي بودند كه تمام هستي خود را براي امام و انقلاب گذاشته بودند و پيام اين عزيزان و خوني كه در راه هدف¬شان ريختند چيزي نبود جز اين¬كه ما را با اسلام و ولايت و روحانيت آشنا كنند. يعني بگويند كه دين مي¬تواند جامعه را اداره كند و نجات¬بخش بشر باشد و اين از ويژگي¬هاي خاص شهيد شاه آبادي بود كه حكومت ديني را و حكومت حقگوي انقلاب اسلامي را در صحنه¬هاي اجتماعي و انقلابي به منصه ظهور برسانند.

با ايشان ارتباط خانوادگي داشتيد ؟
با خانواده نه، بيشتر با خود ايشان بوديم.

از نحوه زندگي¬شان هم اطلاع داشتيد؟
نحوه زندگي¬اش بسيار ساده و خودش هم بسيار اهل به جا آوردن آداب اسلامي بود. محال بود مهماني باشد و دو نفر مهمان باشند و ايشان ظرف غذا را تميز نكند. ايشان از بقيه كمتر غذا مي-خورد و ته مانده غذا را مي¬گرفت و تميز مي¬كرد. غذاي نيمه خورده ديگران را مي¬خورد؛ انگار كه ظرف شسته شده بود. اين¬ها كه مي گويم شاهد مثال است. مثال هاي فراواني دارم كه ايشان سراسر وجودشان محبت و برگرفته از سيره رسول الله(ص) و ائمه معصومين(ع) بود.

مهمترين عامل موفقيت شهيد شاه آبادي را چه چيزي مي¬دانيد؟
متأسفانه من در كارها و مديريت¬هاي ايشان بعد از انقلاب كنارشان حضور نداشتم، اما در يك كلام، آن ولايت پذيري، محبت و صفا و اخلاص و تلاش و برخورد خوبي كه با جوانان داشتند، در توفيقات ايشان مؤثر بود. امكان نداشت جواني را از خودشان طرد كنند. به هر طريقي كه بود اين قشر را به خود جذب مي¬كردند؛ با همه جوانان اين¬گونه بودند.

آخرين بار چند روز قبل از شهادت در خدمت ايشان بوديد و چه خاطراتي از آخرين دفعاتي كه با شهيد شاه آبادي بوديد داريد؟
شايد نزديك به يك ماه قبل از شهادت ايشان، و اكثر رفقا نظرشان اين بود كه شهيد شاه آبادي هميشه برخورد خوبي با مردم داشتند، و به همه يك محبت خاصي را ابراز مي¬كردند. هميشه، ما را كه مي¬ديدند، در آغوش¬مان مي¬گرفتند؛ دوستان جوان و دوستان قديمي را. اين اواخر كه به ديدارشان مي¬رفتيم، برخوردشان فرق داشت و محبت¬شان بيشتر شده بود و نسبت به قبل گرم¬تر برخورد مي¬كردند. تصورم بر اين است كه هر چه به قرب الهي نزديك¬تر مي شدند، اين چشمه جوشان محبت شان بيشتر به ما مي رسيد.

در پايان اگر نكته خاصي به ذهن¬تان مي¬رسد بفرماييد.
شهيد شاه آبادي مظهر تجلي خوبي¬هاي حضرت امام(ره) بين جوانان و روحانيت و دانشگاه بودند. وجود ايشان به گونه¬اي بود كه زندگي امام را به نوعي نشان مي¬دادند و خواسته¬هاي امام را و اموري را كه معظمٌ له بر آن تأكيد داشتند مدّ نظر قرار مي¬دادند. خواسته امام را كه مثلاً پرداختن به مسأله جنگ بود و هر مسأله و مشكل مهم ديگري را هم كه مطرح مي¬كردند؛ آقاي شاه آبادي اولين نفر بودند كه پا پيش مي¬گذاشتند و به محض اين¬كه احساس مي¬كردند امام اين مسأله را مي¬خواهند، اولين نفر در صحنه بودند و اولين كسي بودند كه نيروها و امكانات را بسيج مي¬كردند.

من فكر مي¬كنم اقشار روشنفكر اجتماع و مردم، البته قدر شهدا را مي¬دانند و در راستاي تحقق شعارهاي شهداي¬مان تلاش مي¬كنند، ولي گاهي احساس مي¬شود در بين گروه¬هاي سياسي، برخي فراموش مي¬كنند كه اين انقلاب، منشأ ظهورش چه بوده؟ و از كجا شكل گرفته است؟ همانا ريشة اين انقلاب، مجاهدت دانشمندان، علما و فقهاي ما بوده كه در طول تاريخ تشيع، چه رنج¬ها و تبعيدها كشيدند و امثال شهيد شاه آبادي¬ها را تقديم كردند تا اين خط اصيل تشيع شكل بگيرد و اين پيامي كه داشتند، يعني فدا شدن در راه خدا، اطاعت محض از ولايت و همه خواسته¬هاي خودشان را، فداي آرمان¬هاي الهي و اسلامي كردند. اين، يك واقعيتي بوده كه در طول تاريخ ما تحقق پيدا كرده است. انقلاب ما ريشه در محبت و دوستي و صفا و صميميت اين عزيزان دارد كه ريشه در دوستي با خدا و اهل بيت(ع) داشته است. اين راهي را كه اين¬ها برگزيدند، براي ما پيام¬آور اين است كه مي¬توانيم آن فرهنگ الهي و اسلامي را حفاظت كنيم و جهان و بشريت را نجات بدهيم. اين¬ها در مسير زندگي خود به ما، بطلان بسياري از ناممكن-ها و ناشدني¬ها را آموختند. بسياري از كارهايي كه عوام انتظار ندارند انجام شود، اين¬ها، با زندگي خود، نشان دادند كه مي¬تواند صورت بگيرد. شهيد شاه آبادي¬ها، اگر خداي ناكرده از بطن زندگي ما حذف شوند، در واقع يك ضربه¬اي است كه ما به انقلاب زده¬ايم و اگر شهدا را از انقلاب بگيريم، در واقع فرهنگ انقلاب را، كه پشتوانه فكري اين نظام مقدس است، از آن گرفته¬ايم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده