به معناي واقعي اهل كار بود...
سهشنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۵۰
«شهيد شاه آبادي و روحانيت مبارز» در گفت و شنود شاهد ياران با حجت الاسلام والمسلمين محمود رستگاري
«خيلي از بزرگاني را كه از دست داديم، واقعاً كسي جايگزين آن¬ها نشد؛ يكي¬ همين شهيد شاه آبادي بود...» آيت الله شهيد شاه آبادي درواقع، مصداق «اذا مات العالم ثلم في الاسلام ثلمه لايسدها شيء» بود. ايشان، چه قبل و چه بعد از انقلاب، آن¬قدر بر ارزش زمان واقف بود كه حتي لحظه¬اي درنگ را جايز نمي¬دانست و با وجود آن¬كه خود اهل معاشرت و دوستي¬هاي عميق بود، به هنگام عمل، خود به نقطه¬اي مي¬رفت كه وجودش در آن¬جا مورد نياز بود و دوستان را نيز به جايي كه لازم مي¬نمود راهي مي¬كرد.
حجت الاسلام والمسلمين محمود رستگاري، واعظ و خطيب مشهور و مجري تواناي ادعيه در خطوط مقدم جبهه¬ها براي رزمندگان اسلام، در اين گفت و شنود از خاطرات و هم¬سفر شدن-هايش با شهيد شاه آبادي در دوران قبل و بعد از پيروزي انقلاب و نيز دفاع مقدس مي¬گويد.
***
شما از چه زماني با آيت الله مهدي شاه آبادي آشنا شديد؟
آشنايي اين¬جانب با شهيد شاه آبادي برمي¬گردد به سال¬هاي قبل از انقلاب و تقريباً نيمه اول دهه پنجاه شمسي در تهران، در جلساتي كه من به عنوان يك منبري حاضر بودم، و خداوند توفيق داده بود كه در مسير فكر و انديشه و آرمان و نهضت حضرت امام(ره) قرار داشته باشيم. آقاي شاه آبادي در منطقه رستم آباد يك مسجد داشت و بعضي پايگاه¬ها در مساجد شميرانات وجود داشت كه مجموعه روحانيوني كه در مسير امام و انقلاب بودند، معمولاً آن¬جا منبر مي¬رفتند. ما هم جاهاي مختلفي مي¬رفتيم، ولي كم كم كشيده شديم به آن منطقه و پايگاه مرحوم آقاي ملكي كه همان مسجد همت بود. اين مسجد كه يكي از پايگاه¬هاي انقلاب در شميران بود مسجد معروفي است، و در مسجد شهيد شاه آبادي در رستم آباد هم گاهي به مناسبت¬هايي چون برگزاري ختم-هاي مردم يا سوگواري براي ائمه اطهار(ع) در زمان ايشان منبر مي¬رفتيم.
و آقاي ملكي جزو روحانيون مبارز شميران و مرتبط با حضرت امام خميني(ره) بودند.
بله، مرحوم آيت الله ملكي كه در آن¬جا شهرتي داشتند شيخ بسيار محترمي بودند و يك ارتباط سببي هم با مرحوم آيت الله فاضل لنكراني و آقاي نور مفيدي داشتند ـ دقيقاً نمي¬دانم ولي فكر مي¬كنم اگر بررسي كنيد، آقاي نور مفيدي باجناق آقاي ملكي بودند ـ اين¬ها همگي با آقاي شاه آبادي ارتباط داشتند. يك مجموعه¬اي از روحانيون مبارز در تهران بودند و اين مجموعه با همديگر يك ارتباط و انسجام مفيد و خوبي داشتند. ابتدا خفقان وحشتناكي حاكم بود، مخصوصاً از سال 1353 تا 1355، ولي بعد از سال 1355 با سرعت گرفتن، رشد و شكل¬گيري جريانات انقلابي، مقداري به اصطلاح فضاي باز سياسي ايجاد شده و جو مجالس و جمع¬ها و منبرها و نشست¬هايي كه اين دوستان داشتند و به تبع آن منبرهايي را كه ما در شميرانات مي¬رفتيم داغ¬تر كرده بود. به هر حال اين¬چنين با آقاي شاه آبادي آشنا شديم.
تقريباً مدتي بعد از همين تاريخ ـ آبان ماه 1356 ـ بود كه مسأله فقدان حاج آقا مصطفي، فرزند برومند حضرت امام خميني(ره) اتفاق افتاد.
از نقش شهيد شاه آبادي در مراسم مختلفي كه در سوگ آن عزيز برگزار مي¬شد و بر سرعت گرفتن روند نهضت نيز تأثيرات خوبي گذاشت، چه خاطراتي داريد؟
نكته¬اي كه برايم خيلي مهم و واقعاً جالب است، اين¬كه در سلسله مجالس ختمي كه بعد از فقدان حاج آقا مصطفي ـ رحمت الله عليه ـ در تهران برگزار شد، عزيزان روحاني و مبارز حضور مستمر و فعالي داشتند. از جمله يكي در مراسم مسجد ارك ـ ميدان 15 خرداد فعلي ـ بود كه آقاي روحاني منبري تاريخي رفتند و اولين بار عبارت "امام خميني" را به كار بردند و مردم صلوات فرستادند. يكي هم در مسجد همت بود كه من وقتي براي شركت در آن مجلس وارد شدم، خدا رحمت كند شهيدان گران¬قدر مرحوم آيت الله مطهري و آيت الله مفتح و آيت الله شاه آبادي را ديدم كه به عنوان مستقبل دم در ايستاده بودند. آقايان مطهري و مفتح و شاه آبادي وقتي مرا ديدند صدايم زدند و گفتند شما به منبر مي¬رويد؟ ـ آن موقع، منبر رفتن كاري حساس بود ـ گفتم بله. خب جمعيت هم خيلي عظيم بود و ما منبر رفتيم و منبر بسيار داغي بود كه اخبار مربوط به آن در اسناد موجود است. همان حوالي آبان ماه 1356 بود. در واقع، مسجد همت و نيز منطقه شميران به سبب مركزيتي كه براي مبارزه داشتند و هميشه حتماً مرحوم آقاي ملكي هم در بطن همه جريانات بود، به هر حال آن¬جا مشكلاتي براي ما پيش آمد.
ارتباط¬تان با شهيد شاه آبادي چگونه ادامه يافت؟
ارتباط¬مان با آقاي شاه آبادي از همان¬ جلسات، ديگر صميمانه شده بود و آن مجموعه از دوستان به ما خيلي لطف داشتند. حتي براي برخي مجالس سنگين و به قول معروف «مشكل¬دار» ـ از ديد رژيم ـ نيز ما را صدا مي¬زدند و من انجام وظيفه مي¬كردم. مثلاً گاهي در قم پيش مي¬آمد و حتي جلساتي در مسجد آقاي امامي كاشاني، مسجد آقاي رسولي در قاسم آباد يا مسجدآقاي امام جماراني در جماران برگزار مي¬شد كه مجالسي صرفاً سياسي بود كه منبر مي¬رفتيم. از جمله در همان ماه مبارك رمضاني كه در اوج انقلاب و سال 1357 بود و به برگزاري نماز عيد فطر در قيطريه به امامت شهيد دكتر مفتح انجاميد و بعد هم به تظاهرات تاسوعا و عاشورا كشيده شد.
اصولاً شهيد شاه آبادي و اصحاب انقلاب و علمايي كه نسبت به بقيه سمت بزرگتري داشتند ـ ايشان آن موقع ميان سال بودند و امثال حضرت¬عالي جوان بوديد ـ يكي از وظايف¬شان از طرف حضرت امام، همين بوده كه حلقه روحانيت مبارز را ساماندهي و راهبري كنند و به هر حال براي سخنراني و تبيين مباني انقلاب و مواضع حضرت امام به جاهاي مختلف بفرستند و مجالس اين¬چنيني ترتيب دهند و اعلاميه¬هايي را در حمايت از امام امضاء كنند. شما از اين¬گونه حركات چه چيزهايي در خاطرتان است؟
نكته¬اي را كه مي¬خواستم بدان اشاره كنم دقيقاً همين بود. مثلاً در مورد جمع كردن امضاهاي تكميلي براي اطلاعيه¬هاي حضرت امام، بعضي علما و فضلا به آقاي شاه آبادي وكالت داده بودند و برخي را هم ايشان تماس مي¬گرفتند تا اجازه بگيرند. يادم است يك¬بار به خود من فرمودند ما امضاي شما را هم قيد كرده¬ايم، گفتم خب، خيلي هم متشكريم. لابد در مورد ديگران هم همين طور بوده است. اما همان گونه كه شما اشاره كرديد، مي¬خواهم بگويم خداوند متعال در اين مجموعه، يك جوشش خاص، يك انرژي فراواني به ايشان عنايت كرده بود كه با يك جديت و علاقه و شور و شوقي نسبت به بحث مساجد و جمع كردن جوان¬ها و بسيج و جذب نيروهاي انقلابي و افراد گروه¬ها به سمت روحانيون در تكاپو بودند. طبيعتاً بانيان مجالس در برنامه¬ريزي-شان از ميان مبارزين به ايشان مراجعه مي¬كردند و حاج آقا مهدي هم افرادي را معرفي مي¬كردند تا به منبر بروند.
خاطره بسيار مهمي كه دارم اين¬ است كه در مراسم چهلم¬هايي كه مانند چهلم قم و تبريز براي مرحوم حاج آقا مصطفي برگزار مي¬شد من يكي از اين «چهلم¬ها» را صبح در قم بودم و شاهد درگيري و بزن و بزن و دستگيري مردم توسط مأموران رژيم بودم. خلاصه صحنه¬هاي خاصي ديدم كه جالب است و بعد از ديدن آن صحنه¬ها به تهران آمدم. بلافاصله شهيد شاه آبادي به من زنگ زدند و گفتند كه در منزل آقاي امام جماراني ـ همان مكاني كه بعدها بيت حضرت امام در جماران بود ـ جلسه¬اي برقرار است. وقتي به اين جلسه كه رفتيم خيلي از شخصيت¬ها حاضر بودند: از جمله شهيد بهشتي، شهيد باهنر، شهيد محلاتي، شهيد مطهري و بزرگان ديگر؛ جلسه خيلي شلوغ بود. يادم است اداره جلسه تقريباً بر عهده شهيد شاه آبادي بود. من از ايشان اجازه گرفتم تا گزارشي از صحنه¬هايي را كه در مسجد اعظم قم ديده بودم به عرض دوستان برسانم. همين طور كه شرح وقايع را مي¬گفتم، تحت تأثير احساسات قرار گرفته بودم و بخشي از روايتم را با گريه گفتم.
آن زمان چند سال¬تان بود؟
من متولد سال 1328 هستم و آن موقع حدوداً 27 ـ 28 ساله بودم. خب، خيلي جلسه تحت تأثير شرح آن وقايع دردناك قرار گرفت. سپس آقاي شاه آبادي فرمودند كه حضرت امام، بعد از شهادت حاج آقا مصطفي، يك سخنراني كرده¬اند و نكات مهم سخنراني امام را براي ما گفتند. حاج آقا مهدي در ضمن صحبت، گفتند نوار سخنراني امام نيز به دست ما رسيده و پيش يكي از آقايان است. بعد خودشان پيشنهاد كردند و گفتند اين نوار شنيدني است. هر وقت اين صحنه را به ياد مي¬آورم، از آن همه انرژي و همت اين مرد بزرگ تعجب مي¬كنم و خاطره¬اش برايم فراموش نشدني است ـ حاج آقا مهدي اصلاً آدم آرامي نبود و پيوسته در حال جوش و خروش و تكاپو بود ـ القصه، ايشان برخاستند و به سرعت اتومبيل فولكسي را كه داشتند روشن كردند و شايد نيم ساعت ـ سه ربعي بيشتر طول نكشيد كه نوار سخنراني امام را آوردند، يك ضبط صوت گذاشتند و نوار را روشن كردند. همان سخنراني معروفي بود كه امام فرمودند فقدان حاج آقا مصطفي از الطاف خفيه الهي است و در ضمن شروع كردند به دعوت نيروهاي انقلابي به وحدت. آن وقت¬ها بحران¬هايي به وجود آمده بود كه ساواك هم تقريباً در ايجاد آن¬ها نقش داشت.
كدام بحران؟
بحران اختلاف بين مرحوم دكتر شريعتي با برخي آقايان علما و فضلا، كه حضرت امام يك اشاره¬اي داشتند مبني بر اين¬كه آقايان علما نگذارند اين مجموعه دانشگاهي¬ها از هم دور و منفك شوند؛ بلكه بكوشند تا آن¬ها را جذب بكنند. به دانشگاهيان نيز نصيحت كردند كه الان مقطع حساسي است و آن سخنراني در نوع خودش دربرگيرندة صحبت¬هايي بود كه روح بلند امام و آن تزكيه¬اي را كه معظمٌ له داشتند واقعاً نشان مي¬داد. يادم است وقتي امام اين حرف¬ها را بيان فرمودند، مخصوصاً آن¬جا كه گفتند اين¬ها چيزي نيست بايد از اين حرف¬ها گذشت و بحث الطاف خفيه را مطرح كردند، يك گريه عجيبي فضاي مجلس را فرا گرفته بود. ابتداي پخش نوار سخنراني، مجلس سراپا سكوت بود ولي وقتي امام وارد اين بحث¬ها شدند، يك¬مرتبه خود به خود موج گريه فراگير شد و صداي گريه¬ها تقريباً خيلي بالا بود. نكته مهم اين¬ بود كه بعد از نوار صحبت¬هاي حضرت امام، شهيد مطهري نيز يك ربع صحبت كردند كه آن هم سخنراني عجيبي بود. ايشان اين¬گونه بحث را شروع كرد كه انسان¬ها وقتي به درستي تربيت ¬شوند، خود را به گونه¬اي مي¬سازند كه در برخورد با هر رخدادي، شخصيت¬ متفاوتي دارند. بعد مثالي زد از حضرت امير(ع) مبني بر اين¬كه لايه¬ها و زواياي شخصيت ايشان با همديگر بسيار متفاوت بوده، مثلاً در ميدان جنگ خلق كنندة آن¬چنان رشادت¬هايي بوده و در مقابل، صحبت معروفي است از ابن ابي الحديد و ديگران هست كه مولاي متقيان علي(ع) در مواجهه با يك كودك يتيم چگونه با گذشت، ملايمت و رأفت برخورد مي¬كرده¬اند. استاد مطهري سپس گفتند: "وقتي امام راجع به حاج آقا مصطفي صحبت كردند، همه شما گريه كرديد. امام ويژگي¬هايي دارند كه بسياري از اين ويژگي¬ها در حاج آقا مصطفي وجود داشت و ايشان آن¬ها را از حضرت امام به ارث برده بود، و شما به خاطر آن ويژگي¬ها و بعضي دلايل ديگر مانند ارتباط عاطفي با امام و حاج آقا مصطفي گريه كرديد." استاد مطهري آن روز تقريباً مي¬خواست بگويد حاج آقا مصطفي شخصيت بزرگي بوده و اين¬كه امام وقتي چنين داغ سنگيني را مي¬بينند گريه نمي¬كنند و اشك نمي¬ريزند و بعد هم امام اين تعيبر را مي¬كنند كه بايد گذشت؛ اين نكته مهم است كه امام سي و پنج سال تمام كوشيده¬اند و خود را به تمام معني ساخته¬اند.
و نكته مهم ديگر اين¬كه ياران امام از قبيل شهيدان بهشتي ، مطهري و شاه آبادي نيز هر يك به نوبه خود اين دوره خودسازي را گذرانده بودند.
دقيقاً. اما اين مسأله را هم خدمت شما بايد عرض كنم كه كمتر كسي در تكميل اين بعد از شخصيت حضرت امام مطرح مي¬كند ـ من به خودم يا حتي در منابر هم نقل مي¬كنم ـ كه بسياري از ما حتي سي و پنج دقيقه هم خود را نساخته¬ايم. به همين سبب است كه اين¬قدر مشكل داريم و مسائل زيادي ايجاد شده، ولي يك انساني مثل حضرت امام كه خداوند آن تأثير بيان را به ايشان مي¬دهد و مزد اخلاص امام را، پيروزي اين انقلاب معجزه¬آسا به زبان و فكر و همت معظمٌ له قرار مي¬دهد، همه اين¬ها نتيجه آن سي و پنج سال مبارزه نفس و خودسازي امام است. اين نكته مهمي بود كه شهيد مطهري بيان كرد و با اين حرف¬ها فضاي جلسه را متحول ساخت. در واقع شهيد شاه آبادي در جسات، هم با بيان سخنان خويش زمينه¬ساز خوبي بود و هم با فعاليت¬هاي اجرايي نظير رفتن سريع و آوردن آن نوار سخنراني امام، چنان صحنه و فضايي را براي امثال شهيد والامقام استاد مطهري ايجاد مي¬كرد.
و از همه مهمتر اين¬كه حلقه ارتباطي و جذابي بين همه نيروهاي انقلاب محسوب مي¬شد.
به هر حال ارتباط همه دوستان با ايشان در اين¬گونه جلسات و محافل، بسيار تنگاتنگ بود. در مواقع بروز بحران¬ها نيز حاج آقا مهدي همه جا بودند. جلسات جامعه روحانيت مبارز تهران هم برقرار بود و ايشان و يكي دو بزرگوار ديگر نظير شهيد محلاتي و آقاي مهدوي كني تقريباً در «جامعه» نقشي كليدي داشتند. مثلاً هر از گاهي در منزل ما يا منازل دوستان ديگر، افراد را جمع مي-كردند. جلسات با هماهنگي ايشان معمولاً در شميران و خيابان¬ زيبا در اطراف ميدان خراسان و مناطق ديگر، و خلاصه همه ¬نقاط برگزار مي¬شد. آقاي شاه آبادي هم جلسات مناطق بالا را اداره مي¬كردند و هم محوريت جلسات منطقه ما را بر عهده داشتند. به ويژه در منطقه شميران در جمع كردن دوستان خيلي فعال بودند و در منطقه ما نيز شهيد محلاتي مؤثر بود كه همه جا حضور داشت و ايشان هم واقعاً فردي بزرگوار بودند. به هر حال حاج آقا مهدي تا زمان پيروزي انقلاب همه جا حضور داشت و گاهي هم به زندان مي¬رفت كه آخرين بار در آستانه استقبال تاريخي از بازگشت حضرت امام از زندان آزاد شد.
بعد از پيروزي انقلاب، رابطه شما با آقاي شاه آبادي به چه صورت ادامه يافت؟
در جريان موشك¬باران دزفول و انديمشك، يك بار به اتفاق ايشان و جناب آقاي مهدوي كني به وسيله يك فروند هواپيماي 130¬C- به اين نقاط رفتيم. در اوج بحران¬هاي جنگ و اوايل رياست جمهوري حضرت آيت الله خامنه¬اي بود كه معظمٌ له در نهاد رياست جمهوري، مجلس روضه¬اي داشتند و بنده هم آن¬جا منبر مي¬رفتم. بعد از منبر، خدمت حضرت آقا مانديم و آقاي ميرسليم و ديگران هم بودند. يادم است شام مختصري هم در خدمت معظمٌ له بوديم كه شامل تخم مرغ خاگينه بود. موقع صرف شام خبر آوردند كه دشمن، انديمشك و دزفول را هدف قرار داده است. سپس آقاي ميرسليم خواستند كه عده¬اي از علما و فضلا به آن مناطق بروند. آن روز آقاي شاه آبادي هم در نهاد رياست جمهوري تشريف داشتند.
آقاي ميرسليم آن موقع چه شغلي داشتند؟
تقريباً مسؤول دفتر رياست جمهوري بودند و بر كارهاي اين نهاد نظارت مي¬كردند. بالاخره تصويب شد كه به اتفاق هم به منطقه برويم، و به وسيله هواپيما با آقاي مهدوي كني و شهيد شاه آبادي رفتيم. آقاي شاه آبادي هميشه به اصطلاح توي دل مردم مي¬رفت و سخنراني و صحبت مي-كرد، يعني نمي¬ايستاد كه مثلاً مردم بيايند خدمت ايشان. از همه نظر فردي عملياتي بود و در هر شرايط سختي كارش را مي¬كرد. نظرش اين نبود كه با هم بيرون برويم، مي¬گفت شما به تنهايي برو فلان جا و من هم مي¬روم يك جاي ديگر، تا بتوانيم از فرصت¬ها به خوبي استفاده كنيم و هريك از ما در يك نقطه مفيد واقع شويم. منتها هميشه، آخر سر، يك¬¬جا دور هم جمع مي¬شديم. ما آن شب آن¬جا مانديم و صحنه¬هاي دلخراشي را شاهد بوديم. البته يك بار ديگر هم دشمن دزفول را زد و من به اتفاق آقاي ميرسليم از طرف حضرت آيت الله خامنه¬اي به آن¬جا رفتيم كه آن دفعه آقاي شاه آبادي با ما نبودند.
به جز اين¬ها آيا باز هم پيش آمد كه با شهيد شاه آبادي در جبهه همراه و هم¬سفر شويد؟
يك¬بار كه مي¬خواستند با رفقاي مسجدشان در رستم آباد به جبهه بروند به من گفتند شما هم بيا با هم برويم. من هم به اتفاق آقاي شاه آبادي با يك ماشين رفتيم. يك ماشين ديگر هم حامل رفقاي ايشان بود. شبانه از همدان گذشتيم و شهرها را يكي ـ يكي رفتيم تا به خوزستان رسيديم و از آن طرف در راه برگشت هم در شهرها، هر جا كه مي¬رفتيم ميهمان ارتش يا سپاه بوديم. ايشان هم خيلي گرم و شيرين سخن و پر حرارت بودند. به منطقه كه رسيديم به لشكرها مي¬رفتند و به عنوان سخنران براي رزمندگان صحبت مي¬كردند و به آن¬ها روحيه مي¬دادند. من نيز افتخار داشتم كه هم صحبت مي¬كردم و هم روضه و دعا مي¬خواندم.
آن¬جا هم به طور جداگانه فعاليت تبليغي مي¬كرديد يا با هم بوديد؟
كار ما تقريباً جدا بود، البته گاهي مي¬شد كه ايشان در تيپ يا مجموعه¬اي صحبت كرده بودند و بعداً من هم آن¬جا صحبت مي¬كردم، يعني ما در همه جا پراكنده بوديم اما در يك جايي بالاخره قرارهاي¬مان مشترك بود و با هم هماهنگ بوديم. به هر حال آن سفر را هم به اتفاق رفتيم. از دوستان همراه ايشان يكي آقاي مهندس امير عابديني بود كه زماني استاندار خراسان بود و حالا در كار ورزش فوتبال است و خيلي به آقاي شاه آبادي ارادت داشت. چند نفر ديگر هم بودند. آقاي شاه آبادي با آن¬¬كه خيلي آرام، خندان و خويشتن دار ـ و در عين حال شجاع ـ بود به مناسبت¬هايي كه پيش مي¬آمد گاهي عصباني هم مي¬شدند، مخصوصاً زماني كه برخي از مسؤولان در انجام كارها و امور كوتاهي مي¬كردند، به شهرها كه مي¬رفتيم با آن¬ها برخورد مي¬كردند. در عين حال ايشان سنگ صبور خيلي¬ها بودند و به فرياد مردم رسيدگي مي¬كردند.
به هر حال در آن سفر چند روزي در منطقه بوديم و با آن¬كه كارهاي¬مان از هم جدا بود منتها در برگشت با هم بوديم. يادم است زماني در مسجدي در منطقه اوين ـ دركه كه مكاني مهم و خيلي مؤثر بود، از ايشان در¬خواست معرفي يك امام جماعت كرده بودند و ايشان به من مي¬گفتند شما به آن¬جا برو؛ خلاصه به ما خيلي لطف و عنايت داشتند.
آخرين بار شهيد شاه آبادي را كي ديديد؟
همان بار آخري كه ايشان در جبهه به شهادت رسيدند. اتفاقاً آن بار نيز با هم به منطقه رفتيم منتها آن دفعه، قسمت نشد كه با يك وسيله مشترك اعزام شويم. ماشين ما لندكروز سپاه بود و هر دو در يك روز به سمت يك مقصد كلي كه جبهه بود راه افتاده بوديم، اما افرادي كه با ما و ايشان بودند از همديگر جدا بودند و ماشين¬هاي¬مان نيز جدا بود. ما به يك منطقه رفتيم و آن¬ها نيز به يك منطقه ديگر رفتند. متأسفانه فرداي آن روز شنيديم در آن¬جايي كه با يك جمعي رفته بودند دشمن خمپاره زده بود و فقط ايشان شهيد شده بودند. ما تا يك جايي با ايشان هم¬مسير بوديم ولي خب، منطقه وسيع بود و بعد، از هم جدا شديم.
فكر مي¬كنم آخرين بار كه چهره به چهره همديگر را ديديم و با يكديگر هم¬كلام شديم، در تهران، وقتي بود كه در آستانه حركت و در حال برنامه¬ريزي براي سفر بوديم. بيشتر فرماندهان جنگ به ما زنگ مي¬زدند. مثلاً خدا رحمت كند جناب صياد شيرازي شهيد بزرگوار را، مي¬گفتند بيا براي خواندن دعاي كميل و من نيز مي¬رفتم. چند بار اين اتفاق به طور مشترك براي ما افتاد كه آقاي شاه آبادي هم گفت من هم هستم منتها در ادامة آن سفر آخر، ديگر همديگر را نديديم. بعد كه شهيد شدند من هم برگشتم. آمديم اين¬جا مراسم ختمي بود و جنازه مطهر شهيد شاه آبادي را آوردند. يك عكسي از آن موقع هست كه من و حضرت آقاي خامنه¬اي، هاشمي و ديگران بالاي سر جنازه شهيد شاه آبادي ايستاده¬ايم. در مراسم تشييع جنازه من كمي صحبت كردم و بعد هم روضه¬اي خواندم و آقاي هاشمي و حضرت آيت الله خامنه¬اي هم بودند. صحنه خاصي بود. هنگام خاك¬سپاري پيكر شهيد در بهشت زهرا(س) در قطعه شهداي هفتم تير مجدداً من روي يك ميني بوس رفتم و خدا زنده بدارد برادرشان حاج آقا نصرالله را كه در آن¬جا هم به ما محبت داشتند و روضه¬اي نيز در بهشت زهرا(س) خوانديم. مدتي هم به اتفاق پسر برومند شهيد، حاج آقا سعيد، كه معمم هستند، در مركزي در حوالي خيابان پيروزي، كلاس¬هايي داير بود كه آن¬جا مي¬رفتيم و براي طلبه¬هاي آن¬جا تدريس مي¬كرديم و از آن پس خبر ديگري از ايشان ندارم.
يادم مي¬آيد كه در يك سفر حج هم با شهيد شاه آبادي و خانواده¬شان همراه بوديم. آن سال دختر مكرمه حضرت امام و جمعي از خانم¬ها هم آمده بودند. در واقع آقاي شاه آبادي در بعثه امام بودند.
از آن سفر حج بيشتر بگوييد؛ چه خاطراتي با شهيد داريد؟
خب، ما روحاني هستيم و طبعاً در آن سفر نيز توأمان دنبال بحث¬ به جاي آوردن مناسك خود و راهنمايي زوار بوديم. روحانيان ديگر در بعثه بودند. منتها خاطره جالبي دارم كه به اتفاق خانم آقاي شاه آبادي و دختر امام ـ همسر آقاي بروجردي ـ به همراه خانم آقاي امامي كاشاني، خانم آقاي مهدوي كني به مزار شهداي احد رفتيم. وقتي در آن¬جا ما زيارت و روضه خوانديم و برگشتيم، دختر امام يك نكته¬اي به من گفتند كه جالب بود و خانم شاه آبادي هم داشت گوش مي¬كرد. ايشان تعريف مي¬كردند وقتي مي¬خواستم مشرف شوم، خدمت امام رفتم و به پدرم گفتم ما داريم مي-رويم فرمايش و سفارشي نداريد؟ امام گفتند شما به مدينه كه رفتيد كلام ما را به رسول الله(ص) برسانيد و بگوييد اين مملكت متعلق به شماست. اين خيلي نكته جالبي بود كه حالا هم گاهي در سخنراني¬ها مي¬گويم و مردم گريه مي¬كنند. البته در مكه خاطره خاصي با شهيد شاه آبادي نداشتيم اما ايشان آدمي بود كه وقتي سراغ هر كاري مي¬رفت، به معناي واقعي اهل كار بود، حالا آن كار زيارت بود يا مبارزه يا هر چيز ديگر، نسبت به آن، نگاه مخصوص به همان كار و فعاليت را داشت. اين، به هيچ وجه نكته كمي نيست.
از شخصيت و ويژگي¬هاي اخلاقي شهيد شاه آبادي بگوييد.
عرض كنم آن چيزي كه ما كمتر ديده¬ايم و مي¬بينيم و فقط بعضي از افراد اين حسن را دارند، ايشان آدم بسيار خليق و متواضعي بود. بالاخره بعضي از علما هستند كه وقتي حالت شيخوخيت به خودشان مي¬گيرند، ارتباط با آن¬ها سخت خيلي مي¬شود. اما ايشان «كان فيما كاحدنا» بود، يعني با همه بر و بچه¬ها شوخي مي¬كرد و مي¬گفت و مي¬خنديد ـ روايت اميرالمؤمنين(ع) از حضرت رسول الله(ص) است كه: "كان فيما كاحدنا" يعني وقتي در بين ما بود مثل يكي از ما بود؛ حالا مي¬خواهد ما معمم، كارگر يا ورزشكار باشيم ـ واقعيت اين است كه ما جداي از اين روحيات بعضي از بزرگان را ديده¬ايم و داشته¬ايم. مثلاً همين ديروز آقايي مي¬گفت وقتي فلان سخنراني را از شما شنيدم، چون شما مي¬آييد با همه مي¬گوييد و مي¬خنديد، فكر نمي¬كردم كه از اين چيزها بلد باشيد! اين¬ها درباره شهيد شاه آبادي به مراتب بيشتر صدق مي¬كرد. ايشان در اوجش بود، يعني واقعاً شهيد بهشتي اين طور بود، خدا رحمت كند آيت الله فاضل لنكراني اين طور بود. ما كه شاگرد ايشان بوديم وقتي پيش¬شان مي¬رفتيم، انگار مي¬ديديم كه با يك رفيق صد ساله¬اش دارد درد دل مي¬كند. بسيار شوخ و اهل بگو و بخند بود اما در عين حال خيلي هم جدي بود. خيلي از بزرگاني را كه از دست داديم، واقعاً كسي جايگزين آن¬ها نشد؛ يكي¬اش همين شهيد شاه آبادي بود...
نظر شما