شنبه, ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۸:۱۵

علي اكبر بصير ،برادر سردار شهيد«حاج حسين بصير»:

مي گويد: حاجي هميشه لباس خاكي بسيجي به تن داشت؛ حتي زماني كه فرمانده گردان و قائم مقام لشگر25 كربلا بود. يك روز جلسه اي بين فرمانده ها با حضور دكتر محسن رضايي برگزار شد و حاجي با همان لباس بسيجي به آنجا رفت. آنها فكر كرده بودند كه او يك بسيجي ساده است؛ نه فرمانده گردان!
«حاج حسين نه تنها برادر، بلكه دوست و استادم در همه مرحل زندگي بود. با وجود او دلگرم بودم...»

علي اكبر بصير، برادر سردار شهيد حاج حسين بصير با گفتن اين جملات ياد او را تازه مي كند و از خاطرات با او بودن مي گويد:

حاج حسين فرزند ارشد خانواده بود. من 11سال از او كوچكتر بودم. به جهت اعتقادات مذهبي اش، نزد خانواده ما خصوصاً پدر و مادرم محبوبيت خاصي داشت. او نسبت به خانواده به خصوص خواهر و برادرانش دلسوز و مهربان بود.

درباره فعاليت هاي مذهبي قبل و بعد از انقلاب حاجي مي گويد:
سال 1345 حاجي و جمعي ديگر از جوانان محل، هيئت جوانان وليعصر(عج) را در فريدونكنار تاسيس كردند. از همان موقع، نام خيابان پهلوي سابق به نام وليعصر (عج) تغيير يافت. با وجود اينكه تابلوي روي ديوار چيز ديگري نوشته بود؛ ولي مردم از به زبان آوردن اين نام خودداري مي كردند. سرانجام مسجدي به نام حضرت حجت (عج) در اين خيابان احداث شد و اين نام در اين خيابان جاودان ماند.
با پيروزي انقلاب، حاجي به عضويت كميته فرهنگي انقلاب درآمد و به نوعي خود را وقف انقلاب كرد.

از زندگي حاجي مي پرسيم:
23 ساله بود كه ازدواج كرد. مراسم ازدواجشان كاملا سنتي و ساده برگزار شد و آنها در منزل پدرم زندگيشان را آغاز كردند. فرشته اولين فرزند آنها بود و بعد از آن هم خداوند مهدي را به آنها بخشيد. او به خانواده اش علاقه زيادي داشت. همسر حاجي زني مهربان و دلسوز بود كه در ناملايمات زندگي خم به ابرو نمي آورد تا مبادا حاج حسين ناراحت شود. حاجي هم از هيچ كوششي براي رفاه آنها كوتاهي نمي كرد.

وي حاج حسين را يكي از ماهرترين جوشكاران فريدونكنار معرفي مي كند:
من از كودكي دركنار او شاگردي مي كردم و از نزديك با كارش آشنا بودم. او يكي از اولين جوشكاران منطقه فريدونكنار بود و كارش را با مهارت خاصي انجام مي داد. حاجي به نماز اول وقت و انجام فرائز ديني اهميت ويژه اي مي داد و وقتي بانگ موذن بلند مي شد؛ حتي اگر در دشوارترين مراحل كار بود به مسجد مي رفت و نماز مي خواند.
او در كار واقعا مسئوليت پذير و جدي بود و همين طور در وفاي به عهد فردي نمونه بود؛ يعني اگر درمورد كاري به كسي قولي مي داد، حتما به آن عمل مي كرد.

برادرشهيد درباره شروع جنگ و عكس العمل حاجي در آن شراط توضيح مي دهد:
مدتي در افغانستان با متجاوزين اين كشور جنگيده بود كه جنگ ايران و عراق شروع شد. در آن زمان مي گفت: من مي توانستم به افغانستان نروم، چون جنگ در كشور من اتفاق نيفتاده بود اما احساس وظيفه اي كه داشتم به من حكم كرد كه بروم. اين جنگ، ستيز با انقلاب اسلامي است و اگر آنها انقلاب را از مسيرش جدا كنند، كسي جرأت نمي كند نام اسلام، قرآن، تشيع، ائمه معصومين(ع) و پيامبر عزيزمان را ببرد؛ ما بايد دفاع كنيم. چند روز بعد، به طرف منطقه سر پل ذهاب و قصر شيرين حركت كرد.

بصير به خصوصيات رفتاري قائم مقام لشگر 25 كربلا مي پردازد:
حاجي هميشه لباس خاكي بسيجي به تن داشت؛ حتي زماني كه فرمانده گردان و قائم مقام لشگر25 كربلا بود. يك روز جلسه اي بين فرمانده ها با حضور دكتر محسن رضايي برگزار شد و حاجي با همان لباس بسيجي به آنجا رفت. آنها فكر كرده بودند كه او يك بسيجي ساده است؛ نه فرمانده گردان!


وي از روز شهادت برادرش مي گويد:
چند روز بعد از مراسم چهلم شهيد مرتضي جباري داماد حاجي نگذشته بود كه به مرخصي آمد. چهره اش نسبت به روزهاي قبل تغيير كرده بود. او هميشه با سرو رويي اصلاح كرده و محاسني كوتاه به مرخصي مي آمد و هميشه لبخند به لب داشت. اما اين بار بر خلاف روزهاي ديگر بود. وقت رفتن نگاهش طور ديگري بود و برق خاصي در چشمانش موج مي زد. سرانجام رفت و ديگر برنگشت.

علي اكبر بصير در پايان از مردم و مسئولين مي خواهد:
به وصيت نامه شهدا عمل كنيد و رهبر را تنها نگذاريد. پاسدار و حافظ خون شهدا باشيد و حرمت آنها و خانواده هايشان را حفظ كنيد. شهدا در وصيت نامه هايشان به پيروي از ولايت فقيه و پاسداري از دين و انقلاب ما را سفارش كردند كه اميدوارم به آن عمل شود.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده