قبل از عمليات از بچه ها حلاليت مي طلبيد
شنبه, ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۵۸
صمد شيرگاهي، همرزم شهيد حاج حسين بصير:
مي گويد:در عمليات والفجر10 من حضور نداشتم. حاجي شبي به خوابم آمد و گفت: كجايي؟ از قافله عقب ماندي. از خواب بيدار شدم و تا ساعت ها به آن فكر مي كردم. دو روز بعد خبر شهادت حاجي را شنيدم و پي به معني اش بردم.
شهيد بصير در جبهه چه ويژگي هايي داشت؟
سال 60در عمليات فتح المبين با حاجي آشنا شدم. او ويژگي هاي منحصر به فرد زيادي داشت.
وقتي در عمليات دوستانش شهيد مي شدند، گوشه اي مي نشست و با بغض مي گفت كه چگونه مي تواند در چشم خانواده هاي شهدا نگاه كند.
به ياد دارم، در عمليات كربلاي 1 در مهران دو اسير گرفتيم كه حاجي از اين موضوع خيلي خوشحال شد. بعضي ها مي خواستند اسيران را بكشند كه حاج بصير مانع كارشان شد و گفت كه اگر مرا بكشيد، او را هم مي توانيد بكشيد. حق كشتن اسير را نداريد.
كاري كه جزو وظايفش نبود را هم انجام مي داد؟
بله، با اينكه فرمانده بود اما همانند يك رزمنده عادي، دست به همه كار مي زد. در عمليات كربلاي 4 كه آموزش غواصي مي ديديم، هوا خيلي سرد بود. او بعد از آموزش، به هر كدام از ما يك قاشق عسل مي داد تا بخوريم و احساس گرمي كنيم.
گاهي با رزمنده ها به خط مقدم مي رفت و شجاعانه مي جنگيد، در صورتي كه مي توانست، پشت جبهه بماند. هر بار كه رزمنده اي شهيد مي شد، غصه مي خورد و مي گفت: خدايا شهادت مرا برسان. واي از روزي كه من بمانم...
از ويژگي هاي بارز اخلاقي شهيد كه براي شما و ديگران شاخص بود اشاره كنيد؟
بدون توجه به سن و سال رزمنده ها، همه را يكسان دوست داشت. دائماً كنار رزمنده ها بود و موقعي كه به شهر بر مي گشت، آن چند روز را هم در كنار بچه ها بود. با آنها به نماز جمعه و جماعت مي رفت و گاهي كه دعوتش مي كردند، به خانه هايشان مي رفت و...
خاطره اي از شهيد در عمليات ها داريد؟
قبل از هر عمليات، براي رزمنده ها سخنراني مي كرد و مي گفت: اگر كسي از جمع ما پر كشيد، روز قيامت فراموش مان نكند و شفاعت كننده مان باشد. اگر كسي از من دلخور است به بزرگواري خودش مرا ببخشد.
بعد از عمليات در يكي از چادرها مي رفت و نماز شب مي خواند و براي 10 روز، ناراحت از دست دادن دوستانش بود و مي گفت: خداوند باز رفيقان رفتند و من مثل زينب(س) در كربلا تنها شدم.
آيا تا به حالا به خوابتان آمده است؟
در عمليات والفجر10 من حضور نداشتم. حاجي شبي به خوابم آمد و گفت: خان كجايي؟ از قافله عقب ماندي. من از خواب بيدار شدم و تا ساعت ها به آن فكر مي كردم. دو روز بعد، خبر شهادت حاجي را شنيدم و پي به معني اش بردم.
با توجه به گذشت چند سال از شهادت حاجي، چقدر حضور معنوي او را در زندگي خود احساس مي كنيد؟
سردار اصغر بصير، حسين محمد علي پور، محسن اسحاقي، قاسم آهنگران و خود حاجي هميشه روبروي چشمان من هستند. چگونه مي توانم فراموش شان كنم، به طوري كه در قلبم جاي دارند.
نظر شما