حامي مردم كردستان بود
سهشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۱ ساعت ۰۹:۲۲
وجيح الله چراغي، برادر سردار شهيد رضا چراغي:
مي گويد: برادرم چندين ماه در كردستان بود و به همين دليل، اكثر اهالي و مسئولان آنجا، او را از نزديك مي شناختند. در مراسم تشييع پيكربرادرم، تعدادي از اهالي كردستان هم شركت داشتند. آنها پيش پدرم رفتند و گفتند: حاج آقا، درست است كه شما پسرتان را از دست داديد، اما ما حامي خود را از دست داديم. شما بايد به ما روحيه بدهيد.
وجيح الله چراغي ابتدا درباره روزهاي نوجواني برادرش مي گويد:
او 10 سال كوچكتر از من بود. تحصيلاتش را در مدرسه اي در محله خاني آباد (يكي از محله هاي جنوب تهران) گذراند و پس از طي دوره راهنمايي، به دبيرستان شبانه رفت تا در كنار درس، كار كند. او مدتي در رفوگري فرش كار مي كرد و گاهي هم پيش من به بازار مي آمد. تابستان كه مي شد، براي تدريس قرآن به روستايمان مي رفت. وقتي ديپلم گرفت، به خدمت سربازي رفت كه بعد از فرمايش امام(ره) كه فرموده بود سربازها از پادگان ها فرار كنند، او هم فرار كرد. بعد از پيروزي انقلاب، خدمتش را ادامه داد و به پايان رساند.
وي ادامه مي دهد:
ماه رمضان 1358 تصميم گرفت وارد سپاه شود. گفتم: واقعا تصميم نهايي ات را گرفته اي؟ جواب مثبت داد. فردايش، او را پيش يكي از دوستان سپاهي ام بردم و ثبت نامش كردم. رضا مدتي در پادگان امام حسين (ع) دوره آموزشي گذراند و سپس به كردستان اعزام شد. گاهي 8 ماه خبري از او نداشتيم. وقتي به خانه مي آمد، مي گفت: اگر خبري از من نداشتيد، بدانيد كه من زنده ام. اگر شهيد شدم سريع با خبر مي شويد.
برادر شهيد در ادامه به نظر شهيد چراغي درباره نحوه رياست بني صدر اشاره مي كند:
شهيد محمدرضا دستواره، حسن زماني و برادرم هنگام مرخصي، به ديدنم مي آمدند. بني صدر هنوز فرمانده كل قوا بود. يك بار به رضا گفتم كه سرانجام بني صدر چه مي شود؟ چون آن روزها همه جا صحبت درباره خيانت هاي او بود. گفت: به همين زودي بچه حزب اللهي ها در كردستان پيروز مي شوند و منطقه را آرام مي كنند و موقع بازگشت به تهران، او را بيرون مي كنند. رضا مي گفت: درست است كه امام او را تاييد كرده اما الان نظرش تغيير كرده است...
وجيح الله چراغي درباره ازدواج شهيد چراغي هم حرف هايي براي گفتن دارد:
در زمان جنگ، تصميم به ازدواج گرفت. با اينكه پايش مجروح بود، به خواستگاري رفتيم. قرار شد كه آنها براي خواندن خطبه عقد، نزد امام خميني (ره) بروند. آن روزها، امام (ره) كسالت داشت و ملاقات هاي عمومي اش را نمي پذيرفت.
رضا تصميم گرفت پيش آيت الله گيلاني برود تا او خطبه عقدشان را بخواند. وي ابتدا قبول نمي كرد و مي گفت: عقد اكثر كساني را كه خوانده ام، در جبهه شهيد شده اند. سرانجام با اصرار ما قبول كرد.
وي در ادامه خاطره اي برايمان نقل مي كند:
دايي ام خانه مان مهمان بود كه مي خواست به قم برود. رضا و دوستانش با ماشين به پادگان مي رفتند كه از آنها خواستم، او را هم به ترمينال برسانند. رضا ماشين را متوقف كرد. از آن پياده شد و از من كليد ماشين خودم را خواست. گفتم: چرا با اين ماشين نمي بري؟ گفت: اين ماشين بيت المال است. اگر مي خواهي با ماشين تو مي برم و دوباره برمي گردم با ماشين سپاه، به پادگان مي روم.
برادر شهيد درباره شنيدن خبر شهادت رضا مي گويد:
وقتي خبر شهادتش را به خانواده ام دادند، من خانه نبودم. وقتي به خانه برگشتم، مهمانان زيادي آمده بودند كه موضوع را فهميدم. بايد قبول مي كردم كه ديگر رضا در ميانمان نيست و بايد با خاطراتش زندگي كنم.
قرار بود پيكرش را روز جمعه بياوردند تا بعد از نماز جمعه، آن را تشييع كنند اما تاخير كردند.
بعضي از مسئولان مي گفتند كه تا روز دوشنبه صبر كنيم و آن روز رضا را تشييع كنيم كه ما و شهيد دستواره به محسن رفيق دوست، وزير وقت سپاه، گفتيم كه اين گونه، مردم معطل مي شوند. وي موافقت كرد، هر زماني كه خودمان دوست داريم، اين كار را بكنيم.
روز شنبه به معراج شهدا رفتيم و پيكرش را تحويل گرفتيم و بعد از تشييع، دربهشت زهرا (س) به خاك سپرديم.
وجيح الله چراغي خاطره جالب ديگري هم از آن روز دارد:
برادرم چندين ماه در كردستان بود و به همين دليل، اكثر اهالي و مسئولان آنجا، او را از نزديك مي شناختند.
در مراسم تشييع پيكربرادرم، تعدادي از اهالي كردستان هم شركت داشتند. آنها پيش پدرم رفتند و گفتند: حاج آقا، درست است كه شما پسرتان را از دست داديد، اما ما حامي خود را از دست داديم. شما بايد به ما روحيه بدهيد.
وي درباره آخرين حلاليتي كه شهيد چراغي از پدر همسرش خواسته بود، مي گويد:
در مراسم تشييع پيكر، پدر همسرش مي گفت: رضا با همسرش به خانه مان (در زنجان) آمده بود. موقع نشستن، پايش را دراز كرده بود (چون در گچ بود). صبح، موقع خداحافظي، به من گفت: حلالم كنيد كه نتوانستم پايم را جمع كنم. گفتم: به شرطي كه روز قيامت مرا شفاعت كني. رضا گفت: اگر شما حلال كني، قول مي دهم كه اگر شهيد شدم و اجازه داشتم، شفاعتتان كنم.
برادر شهيد رضا چراغي در پايان مي گويد:
به خاطر عملكرد و رفتار خوبش در جبهه، خيلي ها او را مي شناختند. رضا چندين بار در جبهه مجروح شد اما مانند بسيجي هاي بي ترمز بود و دوباره به خط مقدم برمي گشت.
اميدوارم با ادامه دادن راه چنين شهدايي كه براي زنده نگه داشتن اسلام، از جانشان گذشتند، روحشان را شاد نگه داريم.
نظر شما