ناگفته هایی از همسر شهید اردستانی
شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: منيره السادات اردستاني مي گويد: آقا مصطفي هميشه براي شهادت آماده بودند و هربار كه مي خواستند به مأموريت جديدي اعزام شوند وصيت نامه اي مي نوشتند، پس از بازگشت، وصيت نامه اي از نو مي نگاشتند

وقتی
صحبت از هواپیمای جنگنده‌ی اف-5 به میان می‌آید ناخودآگاه تصویر شهید سرلشگر خلبان
مصطفی اردستانی در ذهنمان تداعی می‌شود. خلبان شجاع نیروی هوایی که میان همرزمان
معروف به دنبال کردن مرگ بود در حالی که مرگ از او دوری می‌جست. شیر نهاجایی که در
پنجشنبه 15/دی/1373 در یک سانحه‌ی هوایی به درجه‌ی رفیع شهادت نائل شد و امروز چهارشنبه 15/دی ماه در سالروز شهادت این مرد آسمانی سرکار
خانم منیره السادات اردستانی همسر شهید اردستانی میهمان نوید شاهد شدند تا ما را
بیشتر با این مرد خدا آشنا کنند.






شهید
اردستانی بسیجی خستگی ناپذیری بود که وجودش پر از عشق به اسلام و حمایت از مملکتش بود. وي در یک خانواده‌ی
مذهبی بزرگ شده بودند. در سال 1356 وقتی از آمریکا به وطن باز گشتند، برای
خواستگاری به همراه پدر و مادرشان به منزل ما آمدند. آقا مصطفی از اقوام نزدیک ما
بود و یکی از دلایل مهمی که به ایشان جواب مثبت دادم ایمان و تقوایشان بود.



ده
سال اول زندگی‌مان را در تبریز، دزفول و پایگاه امیدیه بودیم. امیدیه، یکی از
پایگاه‌های اهواز در مناطق مرزی است که در سال 1360 آقا مصطفی در سن 30 سالگی
فرمانده‌ی آنجا شدند. در این پایگاه به قدری شرایط زندگی سخت بود که به قول
پسرمان، امیدیه، یعنی امیدی هست برای زندگی! در آن دوران من مجبور بودم در خانه
تله موش بگذارم تا رفت و آمد موش‌ها را به حداقل برسانم. آنجا حتی یک نانوایی ساده
برای تهیه نان هم نداشتیم و مواد غذایی با هواپیما برای پایگاه فرستاده می‌شد. بعد
از مدتی شهید اردستانی در آنجا یک نانوایی ساختند تا حداقل نیاز ساکنان پایگاه را
تأمین کند.



سرانجام لحظه شهادت فرا مي رسد! شهید اردستانی و وصیت نامه هایی که تازه می شد




دوری
و دلتنگي‌ها



در
هشت سال جنگ تحمیلی، من و فرزندانم دوماه یک بار هم آقا مصطفی را نمی‌دیدیم. گاهی
اوقات که از سر دلتنگی به ایشان گلگی می‌کردم، می‌گفتند: جنگ است و من مسئول هستم.
و باید از دین و مملکتم دفاع کنم.





شهید
زنده



بعد
از جنگ تحمیلی که دوران سازندگی نام داشت، شرایط پیچیده‌تر شده بود. با شهادت شهید
بابایی، شهید اردستانی که جانشین ایشان بودند، معاون عملیات شدند، در آن زمان خیلی
از ستون‌های مملکت به شهادت رسیده بودند و شرایط خیلی سخت بود. یکی از همرزمان حاج
مصطفی می‌گفتند: در عملیات‌های آخر به ایشان می‌گفتیم: حاجی شرایط بحرانی است لطفاً
دیگر شما برای پرواز نروید، اجازه دهید عملیات‌ها را ما انجام می‌دهیم.اگر خدایی
نکره به دست شمنان بیافتید......شهید اردستانی سرشان را بالا گرفتند و گفتند: مگر در
خواب ببینند، اگر همچین مسئله‌ای هم اتفاق بیافتد، همسر و فرزندانم را هم در جلوی
چشمانم رنده رنده کنند من لب به سخن نمی‌گشایم.



آقا
مصطفی همیشه برای شهادت آماده بودند و هربار که می‌خواستند به مأموریت جدیدی اعزام
شوند وصیت‌نامه‌ای می‌نوشتند و، پس از بازگشت، وصیت‌نامه را پاره و از نو می‌نگاشتند.



همانطور
که مقام معظم رهبری فرمودند: شهید اردستانی یکی از پاک‌ترین و مخلص‌ترین و مؤمن‌ترین
افراد تمامی قشرها بودند. او عنصری خدایی و شهیدی زنده بود. یادم است در یکی از
عملیات‌هایی که در خاک عراق بود ناگهان یکی از بال‌های هواپیمایشان مورد اصابت
قرار گرفته و ایشان تنها با یک بال از خاک عراق تا دزفول را پرواز کرده و هواپیما را بر روی زمین نشانده بودند. در
باور هیچ کس نمی‌گنجید که کسی از این
هواپیما سالم،به، بیرون آمده باشد.





تلاقی
دو روح



آقا
مصطفی مثل همیشه برای انجام عملات به شهر تبریز حرکت کردند. من در آن دوران بیست و
چهار، بیست و پنج سال بیشتر نداشتم با چهار تا بچه‌ی قد و نیم قد که در نبود پدر،
تمام مسئولیت‌شان بر عهده‌ی من بود. در آن شب یک دفعه درد عجیبی قلبم را در هم
تنید. به کمک یکی از همسایگان به بیمارستان رفتیم و پس از انجام اکو، دکتر مرا
مخاطب قرار داد و گفت: هیچ مشکلی نیست! می‌توانید به منزل بروید.در آن دوران،
ارتباطات به شکل امروزی نبود، برای همین چند روز بعد که ایشان از مأموریت آمدند
این مسئله را برایشان تعریف کردم. در آن لحظه شهید اردستانی فقط لبخندی زد و برقی
چشمانش را فرا گرفت ولی هیچ نگفت. بعدها در میان حرف‌هایش شنیدم، که در آن روز،
هنگامی که در مسیر در حال حرکت بودند، بعد از گذشتن از تونل چنان تصادفی سنگین
کرده بودند که علی رغم محکم بودن ماشین، تمام کاپوت جمع می‌شود ولی به یاری خدا
ایشان و راننده سالم بیرون آمده بودند.





پرواز
یار



تا
پاسی از شب چشم انتظار آقا مصطفی بودیم، آخر در لحظه‌ی خداحافظی گفته
بود|:انشاءالله برای شام بر می‌گردم!. پیش خودم گفتم به احتمال زیاد باز هم
عملیاتی جدید برایشان رخ داده است ولی دلم آشوب بود و نجوای دگری داشت. آن شب تا
صبح نخوابیدم. با صدای در، بی پروا به حیات دویدم و در کمال تعجب پدرم در پشت در
بود. با بغض پرسیدم: اتفاقی افتاده است؟ صبح به این زودی، از ورامین به اینجا
آمدید؟ پدرم گفت: خیر، چیز مهمی نیست. حاج مصطفی تصادف کرده!

گفتم: پدر ایشان که
با ماشین نبودند! او امروز پرواز داشت! پدرم گفت: نمی‌دانم. الان بیمارستان هستند.

گویی تمام عالم بر سرم خراب شده بود. حال دیگر، نجوای دلم را واضح تر می‌شنیدم،
نکند آقا مصطفی ...نکند شهید ....آری آقا مصطفی در
هواپیمای 12 نفره شان به همراه شهید ستاری، شهید شجاعی،شهید
رزاقی و شهید یاسینی، به شوق دیدار یار، شربت شهادت را نوشیده بودند و نیروی هوایی
ایران پنج تن از فرماندهان کلیدی خود را به یکباره از دست داد و نیروی هوایی یتیم،
یتیم شد.



مريم
خالقي




نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده