راز قدرت بدني شهيد محمد جهان آرا
شنبه, ۰۹ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد:از او مي پرسيدند تو چرا خسته نمي شوي؟ مگر بدن تو از آهن است اما محمد مي گفت شما استراحت كنيد و به اين مسائل كار نداشته باشيد.
به گزارش نويد شاهد به نقل از خبرگزاري فارس، هفتم مهر ماه سالروز شهادت سيدمحمد جهان آرا فرمانده حماسه آفرين سپاه خرمشهر در نخستين روزهاي دفاع مقدس است.
اگر چه نام جهان آرا با خرمشهر گره خورده اما او بي ترديد از حماسه سازان شكست حصر آبادان به فرمان ولي فقيه زمان در سال 60 بود.
سيدمحمد جهان آرا متولد ۹ شهريور ۱۳۳۳ خرمشهر بود كه در سال 48 متاثر از نهضت حضرت روح الله، همراه عده اي از دوستانش وارد مبارزه با رژيم پهلوي شد و گروه الله اكبر را راه اندازي كرد.
او در اواخر سال ۱۳۴۹ همراه برادرش به عضويت گروه مخفي حزب الله خرمشهر درآمد و در راه مبارزه با رژيم شاه، دو سال و نيم زندگي مخفي را تجربه كرد.
شهيد جهان آرا پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 57 با جمعي از دوستانش گروهي به نام كانون فرهنگي نظامي انقلابيون خرمشهر تشكيل داد و در سال 58 عهده دار فرماندهي سپاه اين شهر شد و همزمان جهاد سازندگي اين منطقه را تاسيس كرد.
وي در جريان دفاع از خرمشهر در برابر تجاوز ارتش صدام كه به خونين شهر تغيير نام داده بود، رشادت هاي زيادي از خود نشان داد اما در نهايت خيانت بني صدر موجب سقوط شهر شد.
پس از عزل بني صدر از فرماندهي كل قوا مرحله جديدي از جنگ آغاز شد و نخستين گام شكست حصر آبادان در مهر ماه ۱۳۶۰ بود كه پس از آن محمد جهان آرا و تعدادي ديگري از فرماندهان راهي تهران شدند تا گزارشي در خصوص اين پيروزي تقديم امام كنند اما در ميانه راه، بر اثر سقوط هواپيماي C.130 نيروي هوايي ارتش به شهادت رسيدند.
سيدهدايت جهان آرا پدر شهيدان سيدمحمدعلي، سيدعلي و سيدمحسن جهان آرا به مناسبت سالروز شهادت فرمانده سپاه خرمشهر به ذكر خاطراتي از فرزندش پرداخت:
"محمد در دوران نوجواني و قبل از انقلاب، بچه هاي خرمشهر را جمع كرد و گروهي به نام حزب الله تشكيل داد و با خون خودشان تعهد دادند كه تا جان دارند با رژيم شاه مبارزه كنند اما بعد از چند وقت ساواك آنها را گرفت و جهان آرا 6 ماه در اهواز زنداني شد.
محمد بعد از آزادي آمد خرمشهر و درسش تمام شد و با گرفتن ديپلم، در دانشگاه تبريز قبول شد و يك سال در آنجا درس خواند ولي چون تحت نظر ساواك بود و ساواك او را احضار كرد، زندگي مخفي را آغاز كرد كه تا پيروزي انقلاب ادامه داشت."
"محمد بچه بسيار زيرك، دانا و فهميده اي بود ولي بالاخره بچه ها در دوران نوجواني و جواني شور و نشاط دارند و به قول ما بازيگوشي مي كنند؛ سيدعلي و سيدمحمد براي خودشان گروه تشكيل داده بود و سيد محسن ما هم براي خودش حزب داشت.
يك بار محسن و محمد با همديگر سر اينكه در منزل جلسه تشكيل دهند بحث كردند و با هم دعوايشان شد، من مريض بودم و بلند شدم به هر دو گفتم برويد بيرون جلسه بگذاريد و دعوا كنيد؛ خلاصه اينها را از خانه بيرون كردم و آنها هم تا صبح پشت در نشسته بودند!"
"يادي هم از رحمات و حمايت هاي مادر شهيدان جهان آرا كنم؛ بچه هاي ما در دوران مبارزه با شاه جلسات مخفي زيادي داشتند و اين جلسات را در همه شهرها برگزار مي كردند؛ وقتي مي آمدند خرمشهر، حاجيه خانم از آنها پذيرايي و برايشان خوراك درست مي كرد و حتي چند بار براي آنكه گير ساواك نيفتند، مثل نگهبانان تا نيمه هاي شب دم در خانه مي ايستاد.
ساواك واقعا انقلابي ها را اذيت مي كرد؛ يك شب من تهران بودم و محمد هم در دوران زندگي مخفي در خرمشهر نبود. ساواك آمد دم در و قصد داشت خانه ما را بازرسي كند اما حاجيه خانم به آنها گفته بود ما مرد در خانه نداريم و فقط من با دخترانم هستيم و با شجاعت مقابل آنها ايستاد و اجازه نداد وارد خانه شوند".
"محمدعلي 27 سال داشت كه توانست با كمك رفقايش در خرمشهر، 45 روزجلوي 400 لشگر عراق بايستد و واقعا سه هزار نفر بيشتر نبودند كه توانستند سرنوشت جنگ را عوض كنند و با كار خودشان دنيا را حيران كردند."
"محمد پاسداري به نام رودباري داشت كه به او نامه مي داد كه برود از اهواز سلاح بياورد اما اگر محمد در نامه مي نوشت 100 تا از فلان اسلحه بدهيد، رودباري تعداد را بالا مي برد و مي نوشت 300 تا اسلحه بدهيد.
وقتي رودباري از اهواز برمي گشت، محمد از او سؤال مي كرد چطوري شد به جاي 100 تا 300 تا سلاح آوردي و او هم جواب مي داد من نامه را تغيير دادم؛ چون وقتي نيرو نداريم لااقل سلاح داشته باشيم و اينها اين طوري و بدون آنكه بني صدر كمك كند، جلوي عراق را گرفتند."
"وقتي مهمات مي بردند اهواز، آنجا تعدادي از پاسداران مهمات را خالي مي كردند. جهان آرا نمي گفت من فرمانده هستم و او هم با آنها مهمات خالي مي كرد.
كم كم بچه ها خسته مي شدند و يك گوشه مي نشستند ولي محمد خسته نمي شد. از او مي پرسيدند تو چرا خسته نمي شوي؟ مگر بدن تو از آهن است اما محمد مي گفت شما استراحت كنيد و به اين مسائل كار نداشته باشيد.
وقتي خيلي اصرار كردند راز اين مطلب را بدانند، محمد گفت وقتي كه من در دوران مبارزه با رژيم شاه مخفيانه زندگي مي كردم، براي درآوردن خرجي در كوره پزخانه هاي تهران با زبان روزه آجر بار مي زدم و مقاومتي كه بدن من دارد، به خاطر اينست."
"در دوران جنگ، نيروهاي نظامي شب ها نگهباني مي دادند. يك شب نوبت محمد بود؛ رفتند او را صدا كنند ديدند سرما خورده و به شدت تب و لرز دارد. گفتند اگه اجازه مي دهيد كسي ديگر برود جاي شما نگهباني بدهد ولي او قبول نكرد و بلند شد لباس پوشيد و گفت خودم بايد بروم.
مشغول نگهباني بود كه پاسداري تازه وارد آمد كه محمد را نمي شناخت، آمد پيش او و پرسيد جهان آرا كيه؟ محمد گفت او هم يك بسيجي مثل شما و آن جوان هم گفته بود نه بابا؛ او كسي است كه توانسته در برابر عراقي ها بايستد.
فرداي آن شب، آن پاسدار مي خواست برود مرخصي. گفتند بايد برگه ات را ببري مسئول اينجا امضاء كند و او هم رفت تا رسيد به جهان آرا؛ گفت آقاي جهان آرا ببخشيد ديشب شما را نشناختم، تو خود جهان آرا بودي و نگفتي. محمد به او گفت من كه گفتم جهان آرا كيه؛ گفتم كه بين تو و جهان آرا هيچ فرقي نيست و الان هم مي بيني كه بين من و تو فرقي نيست."
"آقاي [محسن] رضايي مي گويد وقتي در اتاق جنگ مي نشستيم، صد تا افسر ارشد بود و هر كسي درباره جنگ حرفي مي زد، يكي ديگر حرفي ديگر مي زد اما وقتي جهان آرا حرف مي زد، هيچ كس حرفي نمي زد و همه نظر او را مي پذيرفتند."
آقاي [احمدرضا] درويش كه درباره خرمشهر فيلم ساخته، مي گويد براي كاري به لندن سفر كرده بود كه BBC از من پرسيد چطور ارتش عراق كه قرار بوده ظرف سه روز به تهران برسد، در دروازه خرمشهر زمين گير شد؟ مگر نيروهاي خرمشهر چقدر بودند؟
آقاي درويش جواب داده بود دو سه هزار نفر بيشتر نبودند اما جوانان فداكاري بودند؛ آنها پرسيده بودند فرمانده اين نيروها كه بود كه آقاي درويش گفته بود "شهيد محمد جهان آرا" كه وقتي آنها پرسيدند جهان آرا كه بود، آقاي درويش گفته بود پاريس با آن همه توان نظامي و قدرت 5 روز در برابر آلمان و كويت 7 ساعت در برابر عراق مقاومت كرد اما جهان آرا كسي بود كه با تعدادي نيروي فداكار بدون سلاح و تجهيزات كافي 45 روز شهر را در برابر ارتش تا بن دندان مسلح عراق نگه داشت و واقعا شهداي خرمشهر بر گردن تمام مردم ايران حق دارند."
انتهاي پيام/ز
نظر شما