بخش اول گفتگو با مادر شهید مهدی نجفی

فروردینِ فراق؛ از شکوفه‌های تولد تا پروازِ شهادت / یک بالگرد و نجات جان یک هزار نفر

شنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۵۴
به مناسبت نهمین سالگرد شهادت خلبان شهید مهدی نجفی، به دیدار مادر گرانقدر این شهید بزرگوار می‌رویم. مادری که خاطرات نورانی پسر مهندسش را همچون گنجینه‌ای در سینه نگه داشته است. در این گفتگوی صمیمی، ایشان پس از ۹ سال فراق، لحظه‌به‌لحظه آن روزهای پربرکت را برای ما روایت می‌کند.

به گزارش نوید شاهد فارس،  در شامگاه ششم فروردین ۱۳۹۵، بالگرد امداد نیروی هوایی سپاه که عازم نجات جان مصدومان بود، در منطقه دهنوی شیراز سقوط کرد. در میان ۹ شهید این حادثه، نام مهندس مهدی نجفی، جوانی ۲۸ ساله که در طول خدمت خود در عملیات‌های امدادی، (همراه با گروه خود) جان بیش از ۱۸۰۰ نفر را نجات داده بود، می‌درخشید.
به همین مناسبت به دیدار مادر گرانقدر این شهید بزرگوار می رویم. مادری که خاطرات نورانی پسر مهندسش را همچون گنجینه‌ای در سینه نگه داشته است. در این گفتگوی صمیمی، ایشان پس از ۹ سال فراق، لحظه‌به‌لحظه آن روزهای پربرکت را برای ما روایت می‌کند؛ از اشتیاق مهدی به شهادت تا آخرین دیدار.

فروردینِ فراق؛ از شکوفه‌های تولد تا پروازِ شهادت /  یک بالگرد و نجات جان یک هزار نفر

 مادر شهید مهدی نجفی در گفت‌وگو با نوید شاهد، خاطراتی از روزهای تولد، کودکی، جوانی و ایثار فرزندش را بازگو می‌کند. بخش اول گفتگو را با ما همراه باشید.

عطر بهار نارنج شیراز و تولد نوزادی خوش قدم

در یک شب بهاری، زمانی که عطر بهار نارنجِ شیراز، هوا را آکنده از طراوت کرده بود و مردم شهر در میلاد حضرت مهدی موعود(عج) غرق شادی بودند؛ خداوند فرزند پسری به ما عطا کرد که به عشق مولایمان، صاحب الزمان(عج)، نامش را مهدی گذاشتیم. او چهارمین فرزند خانواده بود و تولدش با خاطره‌ای معجزه‌آسا همراه شد.
مهدی در سیزدهم فروردین ۱۳۶۷ (مصادف با ۱۴ شعبان) در بیمارستان زینبیه چشم به جهان گشود. چند ساعتی پس از تولدش، آژیر خطر به صدا درآمد. چراغ‌های شهر خاموش شد و سکوت شب با غرش هواپیماهای دشمن درهم شکست. چند لحظه بعد، انفجار مهیبی نزدیک بیمارستان به گوش رسید. گویا هدف، بیمارستان بود اما به لطف خدا و برکت نگاه معصوم کودکان، بمب به پل پیرنیا اصابت کرد و خوشبختانه هیچکس آسیب ندید. همه این رحمت الهی را به برکت تولد مهدی دانستند و او را پسر خوش قدم نامیدند.

فروردینِ فراق؛ از شکوفه‌های تولد تا پروازِ شهادت /  یک بالگرد و نجات جان یک هزار نفر

از نماز کودکانه تا عشق به حضرت مهدی(عج)

مهدی از همان کودکی، دل‌بستگی خاصی به نماز داشت. وقتی خردسال بود، هرگاه مشغول نماز می‌شدم، مُهر برمی‌داشت و با شتاب کنارم می‌آمد، هر کاری که می‌کردم، او هم تکرار می‌کرد. به پنج سالگی که رسید، نماز را کامل یاد گرفت و بدون کمک من می‌خواند.
یک روز، صدای بازی و شادی کودکان از کوچه به گوش می‌رسید. به مهدی گفتم: «مامان، بلند شو برو با بچه‌ها بازی کن.» اما او با آرامش پاسخ داد: "نماز می‌خوانم، بعد می‌روم." خندیدم و گفتم: "مگر نماز بر شما واجب است؟" نگاهش پر از اشتیاق بود وقتی گفت: "نماز می‌خوانم تا امام زمانم خوشحال بشود."
این جمله‌اش، قلبم را لبریز از شوق کرد. می‌دانستم که این عشق به نماز و امام زمان (عج)، نشانه‌ای از الطاف الهی  که از همان کودکی در وجودش ریشه دوانده بود.

از همان خردسالی، مهدی روحیه‌ای کنجکاو و پرسشگر داشت. همیشه درباره پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار(سلام الله علیها) سوال‌های زیادی می‌پرسید. اشتیاق او به شناخت زندگی معصومین چنان بود که برای پاسخ به پرسش‌هایش به بازار رفتم و کتاب‌هایی درباره زندگی پیامبر و اهل بیت (سلام الله علیها) خریدم. هر بار که کتاب را می‌خواندم، مهدی با تمام وجود گوش می‌داد.

فروردینِ فراق؛ از شکوفه‌های تولد تا پروازِ شهادت /  یک بالگرد و نجات جان یک هزار نفر

روزنامه‌های شیراز و تصویر شاگردی ممتاز

هفت ساله شد و پا به عرصه مدرسه گذاشت. دوران ابتدایی را در مدرسه امام حسن مجتبی (علیه السلام) شیراز سپری کرد و در سایه تلاش‌های مستمر و هدایت‌های خردمندانه پدرش که مردی بی‌نظیر و الگوی زندگی‌اش بود همیشه شاگردی ممتاز بود. معدل بالایش نشان‌دهنده عشق او به یادگیری و انضباط درسی‌اش بود. چندین بار عکسش در روزنامه‌ها به عنوان شاگرد نمونه منتشر شد و این موفقیت‌ها، شوق تحصیل را در او دوچندان کرد.

فروردینِ فراق؛ از شکوفه‌های تولد تا پروازِ شهادت /  یک بالگرد و نجات جان یک هزار نفر


با ورود به دوران راهنمایی، در مدرسه رازی ثبت‌نام کرد و همچنان مسیر پیشرفت را با پشتکار طی نمود. وقتی به دبیرستان رسید، در مدرسه شاهد ۱۳ شیراز در رشته تجربی مشغول به تحصیل شد و با همان انگیزه و جدیت همیشگی، این مرحله را نیز با موفقیت کامل پشت سر گذاشت.
هر روزی که می‌گذشت، مهدی نه‌تنها در درس، بلکه در اخلاق و ایمان نیز رشد می‌کرد. عشق به خانواده، امام زمان(عج) و ارزش‌های دینی در وجودش ریشه دوانده بود و این‌ها همان چیزهایی بودند که مسیر زندگیش را روشن ساخت.

فروردینِ فراق؛ از شکوفه‌های تولد تا پروازِ شهادت /  یک بالگرد و نجات جان یک هزار نفر

یک اتفاق تلخ که از مهدی یک مرد در زندگی ساخت

پدر مهدی، پس از پایان جنگ تحمیلی، برای بازسازی به مناطق جنگی بازگشت. اما آنجا، در میان خاکریزهای آلوده به مواد شیمیایی دشمن، سلامتی‌اش را از دست داد. با وجود تایید پزشکان مبنی بر ارتباط بیماری‌اش با عوامل شیمیایی جنگ، هرگز پیگیر امور ایثارگری نشد و همیشه می‌گفت: برای رضای خدا به جبهه رفته‌ام ...
سال‌ها گذشت و بیماری روزبه‌روز شدیدتر شد. تا اینکه در نهایت، حالش به‌حدی وخیم شد که در بیمارستان بستری شد. در آن روزهای سخت، مهدیِ ۱۷ ساله، با وجود سن کم، مسئولیت‌پذیری و عشق عمیقش به پدر را نشان داد. او به من و خواهرانش اصرار کرد که اجازه دهند در بیمارستان بماند و از پدر مراقبت کند. او در کنار تخت پدرش ایستاد، با دردهایش همدردی کرد و تا آخرین لحظه، دست از حمایتش برنداشت.
سرانجام، در اردیبهشت ۱۳۸۵ همسرم به ملکوت اعلی پیوست. این ضایعه‌ای سنگین برای من و فرزندانم بود اما مهدی، با وجود غم از دست دادن پدر، هرگز تسلیم نشد.

فروردینِ فراق؛ از شکوفه‌های تولد تا پروازِ شهادت /  یک بالگرد و نجات جان یک هزار نفر

در پی اجابت آرزوی پدر/ پسرم، یاور روزهای سخت

با تمام مشکلات پیش‌آمده، مهدی از تحصیل دست نکشید. او در کنار من، در تمام فرازونشیب‌های زندگی، همراه و یاورم بود و در کارهای خانه، همچون پدرش، کمک‌حال خانواده شد.
پس از اخذ دیپلم تجربی، در کنکور سراسری و آزمون استخدامی نیروی هوایی سپاه پاسداران شرکت کرد. در رشته مهندسی کشاورزی دانشگاه آزاد شیراز و مهندسی هوا فضا در دانشگاه امام حسین(ع) تهران پذیرفته شد، اما عشق خدمت به مردم ایران و آرزوی سربازی امام زمان(عج)، او را به سمت نیروی هوایی سپاه کشاند این راهی بود که همسرم برایش آرزو داشت.»

فروردینِ فراق؛ از شکوفه‌های تولد تا پروازِ شهادت /  یک بالگرد و نجات جان یک هزار نفر

مهدی نجات بخش جان‌ها بود / یک بالگرد و نجات جان یک هزار نفر

مهدی در مجتمع دانشگاهی هوا فضا مشغول به تحصیل شد و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. پس از طی دوره‌های تخصصی مکانیک هوایی، خدمت رسمی خود را در پایگاه نیروی هوایی امام خمینی(ره) شیراز آغاز کرد.
هر بار که از ماموریت‌های امداد و نجاتش بازمی‌گشت و خاطره‌ای از نجات مجروحان تعریف می‌کرد، آرامشی عمیق وجودم را فرا می‌گرفت. می‌دانستم فرزندم نه‌تنها پاسدار میهن، که نجات‌بخش جان‌هاست. امروز نیز به این افتخارات تکیه می‌زنم. مهدی در طول خدمت امداد و نجات، (همراه با تیم خود) جان یک هزار ۸۰۰ نفر را نجات دادند.

سال ۱۳۹۰ برای مهدی آستین بالا زدیم و به خواستگاری دختر خاله‌اش رفتیم. پس از مراسم نامزدی و عقد ازدواج کرد و زندگی متاهلی را آغاز کرد. آنها ۵ سال زندگی مشترکِ پر از مهر ساختند. زندگی‌ای که اگرچه کوتاه بود، اما به قامت یک عمر، عاشقانه بود.

فروردینِ فراق؛ از شکوفه‌های تولد تا پروازِ شهادت /  یک بالگرد و نجات جان یک هزار نفر

مهندس مکانیک و ورزش رزمی

علاوه بر فعالیت‌های نظامی و معنوی، به ورزش هم علاقه‌مند بود. در رشته رزمی جودو تمرین می‌کرد و در محل کار، همراه دوستانش یک تیم فوتسال تشکیل داده بود. زندگی‌اش ترکیبی از ایمان، تلاش و نشاط بود، و همین روحیه، او را به الگویی تبدیل کرده بود برای همه کسانی که او را می‌شناختند. 

فروردینِ فراق؛ از شکوفه‌های تولد تا پروازِ شهادت /  یک بالگرد و نجات جان یک هزار نفر

یک نقاشی یادگاری از مهدی

مهدی، در میان همه مهارت‌های فنی‌اش، به نقاشی هم علاقه داشت. البته نه حرفه‌ای بلکه از سر ذوق و عشق. آخرین بار، پارچه‌ای سفید برداشت قلم در دست گرفت. ساعتی بعد، طرحی جان گرفت که با اشتیاق گفت: «مادر، اگر ممکن است این را گلدوزی کن...»
اما چشمانم یاری نکرد. با حسرتی شیرین، پارچه را در کمدی مخصوص گذاشتم. حالا گاه‌گاه، وقتی دلم برای پسرم تنگ می‌شود، درِ همان کمد را باز می‌کنم. پارچه را به آرامی در دست می‌گیرم و انگشتانم روی طرح‌هایش می‌کشم. هر خط و هر رنگ، صدایش را زنده می‌کند: «مادر، این را برایم نگه دار...»

تهیه و تنظیم گفتگو: صدیقه هادی‌خواه

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده