در ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻬﺎ ﺷﺮﻛﺖ داﺷﺖ و ﺳﻴﺰده ﺑﺎر ﻣﺠﺮوح ﺷﺪ! ﺑﺮادر ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑـﻪ حمام رﻓﺘﻴﻢ. ﺗﻤﺎم ﺑﺪﻧﺶ ﭘﺮ از ﺑﺨﻴﻪ، ﺗﺮﻛﺶ، زﺧﻢ و ﻛﺒﻮدى ﺑﻮد. ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺒﻴﻦ ﭼـﻪ ﺑـﻪ روز ﺧـﻮدت آورده اى؟ یک مدت ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻧﺮو ﺗﺎ زﺧﻤﻬﺎ و ﺟﺮاﺣﺎﺗﺖ اﻟﺘﻴﺎم پیدا کند. ﮔﻔﺖ: ﺗﺎ اﻧﻘﻼب ﻣﻬـﺪی (ﻋـﺞ) ﻧﻬـﻀﺖ اداﻣـﻪ دارد. اﻳﻦ ﻧﺸﺎﻧﻪﻫﺎى ﻣﻦ اﺳﺖ اﮔﺮ روزى ﭘﻴﻜﺮ ﺑﻰﺳﺮم را ﺑﺮاﻳﺘﺎن آوردﻧﺪ از ﻧﺸﺎﻧﻪﻫـﺎى ﺑـﺪﻧﻢ ﭘـﻰ ﺑـﻪ هویتم ﺑﺒﺮﻳﺪ. ﺑﻪ ﺷﻮﺧﻰ ﮔﻔﺘﻢ: اﮔﺮ ﺳﺮ ﺑﻰﺑﺪﻧﺖ را ﺑﺮاﻳﻤﺎن آوردﻧﺪ ﻛﻪ ﺻـﻮرﺗت ﻫـﻢ ﺷﻨﺎﺳـﺎﻳﻰ ﻧﻤـﻰﺷـﺪ، ﭼـﻪ ﻛﻨﻴﻢ؟ ﭘﺸﺖ ﮔﻮﺷﺶ را ﻧﺸﺎن داد و ﮔﻔﺖ: ﭘﺸﺖ ﮔﻮﺷﻢ ﺗﺮﻛﺶ ﻫﺴﺖ، ﻣﺮا ﺑﺎ آن ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻰ ﻛﻨﻴﺪ.
اول نوروز ۶۴، عقاب تیزپرواز آسمان، عیدش را در عرش خدا گرفت. تنها شهیدی که دو مزار دارد؛ سرش در زادگاهش و پیکرش در محل سقوط هواپیمایش... و او این تقدیر را از مولایش حسین (ع) به ارث برده بود. شهیدی که در وصیتنامهاش نوشت: «ما میجنگیم برای بقای بچههایمان در آینده، تا در رفاه بیشتری زندگی کنند. من ذرهای از خاک وطنم را با دنیایی آمال و آرزو عوض نخواهم کرد. وجب به وجب از خاک وطنم را با خونم آبیاری میکنم.»
از کار در میوه فروشی تا مسئولیت تنظیم سیستم صوتی سخنرانی های حضرت امام از روز تاریخی ورود به ایران در 12 بهمن 57 تا اقامت ایشان در قم، از خدمت در کمیته انقلاب و حزب جمهوری اسلامی تا پیوستن به سپاهیان پاسدار انقلاب، از فرماندهی سپاه تفرش و آشتیان و بنیانگذاری و فرماندهی ستاد «لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع)» سپاه در کنار فرماندهی چون «شهید مهدی زین الدین»، تا طلوع خونین در عملیات «بدر» و «جزیره مجنون»، داستانی است به شگفتی زندگی «اسماعیل صادقی»؛ شهید لحظه تحویل سال نو...
«در انجام کارها از هيچ تلاشی دريغ نداشت حتی يکبار ديدم برای وضوی بچهها در عبادات شبانه از فاصله دور آب آورده بود و يا زمانيکه نيروها مشغول غذاخوردن بودند، خودش شخصاً لاستيک ماشين را عوض میکرد و يا کارهای جانبي را انجام میداد. او واقعاً تشنه خدمت و مظهر اخلاص بود.» این روایت یکی از همرزمان است از سردار شهید «مصیب مجیدی» معاون اطلاعات و عملیات لشکر 32 انصارالحسین (ع).
قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه اعلام کرد: بر اثر حمله عوامل تروریستی در محور خاش-زاهدان، سروان پاسدار «موسی بامری» به شهادت رسید.
او را باید «شمس الحق تبریزی» غریب مجنون و هور خواند. این خورشید بینشان و بیمزار «بدر» که آبهای دجله، به رنگ خونش، با هر طلوع و هر شفق، صبح میکنند و به شب مینشینند، اسطوره سلوک شهادتطلبی است. کسی که وقتی خبر شهادت برادرش؛ سردار بزرگ و نامآوری دیگر: «شهید حمید باکری» را شنید، گفت: «من به وصیت و آرزوی حمید که باز کردن راه کربلا بود، همچنان در جبههها میمانم و به خواست و راه شهید ادامه میدهم تا اسلام پیروز شود.»