ابووهب به روایت وهب
شنبه, ۰۵ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۰۸
شايد اگر بخواهيم به زندگي و سرگذشت 40 سال مجاهدت سردار همداني بنگريم فرزند ارشد و 35 ساله او حرف تازهاي برایمان نداشته باشد كه بر انبوه شناخت جامعه از او بيفزايد.
شايد اگر بخواهيم به زندگي و سرگذشت 40 سال مجاهدت سردار همداني بنگريم فرزند ارشد و 35 ساله او حرف تازهاي برایمان نداشته باشد كه بر انبوه شناخت جامعه از او بيفزايد. اما آغاز گفتوگو اين تصور را بر هم ميزند، كسي كه سالهاي كودكي، پدر را بواسطه حضور هميشگياش در جبهه درك نكرده است، در دوران جواني تحت تأثير رفتار و منش او قرار ميگيرد. اكنون ميتوان از زندگي سردار همداني جزئياتي كشف كرد كه فقط زبان وهب قادر است آنها را بگويد، كسي كه صراحت و صداقت را توامان از پدر به ارث برده است. وهب در اين مجال از عمق باورها و آرمانهاي ابووهب ميگويد.
بله. من وهب همداني فرزند اول خانواده هستم، تحصيلاتم فوق ليسانس است و الان هم كارمند بانك هستم. جاي خوشوقتي است كه بگويم رفتار مردم فوقالعاده است، يعني ارتباطي كه مردم از هر طيف و جناحي با ما به عنوان بازماندگان اين شهيد دارند، ارتباط خيلي خوبي است و نسبت به اين شهيد از خود ارادت نشان ميدهند و خود ايشان هم هميشه اين اعتقاد را داشت و ميگفت هر كاري را بايد با مردم و براي مردم انجام داد، يعني به مردم خيلي اعتقاد داشت حتي در قضاياي پس از انتخابات سال 88 هرگز نديديم كه از مردم گلايه كند. با اينكه بعضي از مسئولان در گوشه و كنار مسائل خاصي را مطرح ميكنند و گاه از مردم انتقاد ميكنند، ولي ما نديديم كه حتي براي يكبار ايشان از مردم گلايه كند و هميشه تأكيد داشت كه مردم جلوتر از ما هستند و ما بايد هرچه ميتوانيم حركت كنيم تا به آنها برسيم.
شايد لازم باشد كه بيشتر از زواياي پنهان اين شهيد بزرگوار بگوييم. چون علي رغم تلاشها و فعاليتهايي كه داشت شناخت جامعه از ايشان كافي نيست. در اين ارتباط شما چه شناخت جديدي ميتوانيد از پدرتان ارائه كنيد كه معرف شخصيت ايشان باشد؟
شناختي كه ما از ايشان داريم، كم است، البته منظورم خودم هست، از رفتارهاي ايشان و ارتباطات ايشان بايد دوستانشان بگويند كه بيشتر ايشان را ميشناسند و بعضي از اين مسائل هم شايد گفتني نباشد، اما تا آنجا كه من ميدانم شهيد همداني يك شخصيت چندبعدي بود، چون هم يك فرمانده نظامي بود، هم فعاليتهاي فرهنگي داشت. در پيامهاي تسليت مسئولان به مناسبت شهادت ايشان اين تنوع فعاليت را شاهد هستيم. اگر به اين پيامها دقت كنيم ميبينيم كه از حضرت آقا به عنوان فرمانده كل قوا تا رئيس جمهوري، فرماندهان نظامي و مسئولان وزارت خارجه و... اشاره كردند كه ايشان يك فرمانده نظامي قوي و يك نيروي استراتژيست و يك مدير راهبردي و فرهنگي بوده كه تفكر مردممحور داشته است.
خيلي از افرادي كه فعال در حوزه فرهنگي هستند، ايشان با آنها ارتباط داشتند مثل مرحوم رسول ملا قليپور كه خيلي كمكشان ميكرد، يا آقاي حاتميكيا كه در شهادت ايشان پيام داد. همين طور چهرههاي فرهنگي مثل آقاي گلعلي بابايي، آقاي بهزاد، آقاي حميد حسام، معتقدند كه ايشان يك مدير فرهنگي بود و محيط فرهنگ را به خوبي ميشناخت و از نقش و كاركردهاي ابزار رسانه مطلع بود. من خاطرم هست زماني كه وارد سوريه ميشوند، ميبينند رسانهها دست داعش است و ميآيد اينجا و چند نفر از بچههاي نخبه دانشگاه شريف را به آنجا ميبرد و تلاش ميكند كه بر فضاي رسانهاي مسلط شود. اگر شما بخواهيد شخصيت ايشان را باز كنيد، دوستان و فرماندهان جنگ در مورد ايشان ميگويند كه ما با يك شخصيت جامعالاطرافي مواجهيم كه در عين اينكه يك مدير نظامي است، در همين حال تفكر فرهنگي هم دارد.
ايشان درباره داعش ميگفت، بحث داعش يك كار فرهنگي است يعني از ديد نظامي نگاه نميكرد و ميگفت اين ريشهدار خواهد بود و اين نتيجه يك كشت 30 ساله است كه آنها الان دارند برداشت ميكنند. يعني ايشان به عنوان يك فرمانده نظامي كاملاً از منظر فرهنگي به اين موضوع و پديده نگاه ميكرد. با اينكه در آنجا فرمانده جنگ بود ولي نوع نگاهي كه به پديده داعش داشت فرهنگي بود و توانش را روي كار فرهنگي ميگذاشت. مثلاً آقاي نادر طالبزاده هم مورد خوبي است كه خاطرات نابي از ايشان دارند. وقتي با اين افراد صحبت كنيد خواهند گفت كه ايشان با مسأله سوريه چه برخوردي داشت.
بله در اين ارتباط همه متفق القولند كه حضور ايشان در سوريه موجب تحولات زيادي به نفع جبهه مقاومت شد. شما چه اطلاعاتي در اين باره داريد؟
روزي كه وارد دمشق ميشود، دمشق در آستانه سقوط بوده و آقاي بشار اسد هم همسرش را به بیرون کاخ فرستاده بود، تكفيريها كاخ رياست جمهوري را با آرپيجي ميزدند. در چنين شرايطي با مسئولان سوري جلسه ميگذارد، همه خود را باخته بودند. اما ايشان روحيه ديگري داشت و بسيار اميدوار بوده است. خيلي خونسرد بود. دوستان ايشان ميگويند در شرايط سخت هم خونسردي ايشان را ميديديم، وجود بحران ايشان را به هم نميريخت. در همان شرايط كه سوريها به هم ريخته بودند، ايشان به بشار اسد ميگويد چيزي نيست، درست ميشود و پيشنهاد ميدهد در اسلحهخانهها را باز كنيد و مردم را مسلح كنيد، يعني باز هم اعتماد به مردم، مسئولان سوري ميگويند نميشود اسلحه را دست مردم داد، ايشان ميگويد مگر نميگوييد كار تمام است، پس اين كار را بكنيد و به مردم اعتماد كنيد و اينها را مسلح كنيد كه خود آقاي بشار اسد اعتماد ميكند و دستور ميدهد كه اسلحه در اختيار مردم بگذارند.
پس از اين اتفاق خود مردم نخستين كمپ دفاعي را به وجود ميآورند و در مدتي كه ايشان آنجا بود، جنگ از دمشق و كاخي كه زير حمله بود، الان به حلب كشيده شده و كيلومترها از مركز سوريه دور شده است. بنابراين آنجا هم دفاع مردمي را پايهگذاري ميكند به طوري كه مسئولان رژيم صهيونيستي به امريكا و كشورهاي غربي اعتراض ميكنند كه شما آمديد نظام سوريه را ساقط كنيد اما باعث شديد كه ايران بتواند اينجا هم يك حزبالله دوم تشكيل دهد. اين نتيجه اعتماد ايشان به مردم و جوانان بود. خاطرم هست كه ايشان هميشه ميگفت من به جوانها اعتقاد دارم و همين جواناني كه در خيابان ميايستند، اگر قرار باشد براي ممكلت اتفاقي بيفتد، ميآيند از مملكت دفاع ميكنند. اين براي خود من قابل هضم نبود ولي ايشان كاملاً به اين مسأله اعتقاد داشت. غيرممكن بود يكي از آن جوانان بنشيند و با ايشان صحبت كند و شيفته ايشان نشود. نوع رفتاري كه داشت، خاص بود.
شناخت شما نسبت به ايشان قبل از شهادت بيشتر بود يا بعد از شهادت؟
من خودم پيشبيني اين شرايط را ميكردم، حدس و گمانهايي ميزدم. به هر حال ايشان يك اخلاص بالايي داشت. وقتي حضرت آقا به منزل ما آمدند روي اين مسأله تأكيد داشتند كه اخلاص ايشان اين كار را كرد. وقتي تشييع پيكر ايشان انجام شد، جمعيتي حضور داشت كه بينظير بود حتي در تهران هم كمنظير بود. حضرت آقا فرمودند اين نتيجه همان اخلاص بود و يكي از پاداشهايي كه خداوند در دنيا به ايشان داد همين قضيه بود. كارهاي خيلي خاصي انجام ميداد كه ما از طريق دوستان ايشان، به عنوان اعضاي خانوادهاش مطلع ميشديم. همان موقع كه پدر بود، ميديدم كه برخي كارهاي خيلي بزرگي را به نام افراد ديگر تمام ميكرد، مثلاً كاري كه خودش كرده بود، به نام شخصي ديگر تمام ميكرد. ايشان نخستين كانون بسيج جوانان را در همدان بعد از جنگ راهاندازي كرد. آن موقع خيلي از مديران فرهنگي كشور ما شايد به اين مسأله فكر نميكردند.
از فعاليتهاي فرهنگي ايشان چه اطلاعاتي داريد؟
فعاليتهايي كه جنبه عمومي داشته و ضرورتي به رعايت ملاحظات نظامي نبوده است.
همين بحث تاريخ شفاهي و نوع بازخواني دفاع مقدس، نخستين كسي است كه اين سيستم را راهاندازي كرد. براي ثبت و ضبط مستندات عملياتهاي دوران دفاع مقدس همه حاضران در آن عمليات را ميآورد و با هم بحث ميكردند، ساعتها فيلمبرداري ضبط ميشد. از نظر اقتصادي و فرهنگي به قرضالحسنه خيلي اعتقاد داشت و ميگفت سيستم قرضالحسنه بايد در كشور اسلامي حرف اول را بزند. كسي ميخواهد كار بكند بايد يك سيستمي باشد كه تسهيلات مبتني بر عقود اسلامي بدهد. روي قرضالحسنه خيلي تأكيد داشت، ميگفت وقتي شما به كسي قرض ميدهيد داريد اشتغال ايجاد ميكنيد و آن شخص موظف است آن را به شما برگرداند. اينطور نيست كه يك چيزي به او بدهيد و برود خرج كند و تمام شود و بيايد چيز ديگري بخواهد. نگاه ايشان و تلاشهايش در اين زمينه براي خيلي از افراد شغل ايجاد كرد، در صورتي كه يك ريال براي خانواده خود از اين چيزها استفاده نميكرد و ما به عنوان اعضاي خانوادهاش از كوچكترين تسهيلاتي استفاده نميكرديم. وقتي من اين رفتارها را ميديدم، متوجه ميشدم اين فرد تواناييهاي خيلي بزرگي دارد ولي در سايه آن اخلاص خود، پنهان مانده است.
خصلت ديگر ايشان اين بود كه در تصميم گيرياش خيلي قاطع بود يعني وقتي تصميمي ميگرفت با كسي شوخي نداشت، يعني به نتيجه ميرسيد كه اين كار درست است، آن را انجام ميداد، اين باعث شده بود يك سري افراد جلوي ايشان موضعگيري داشته باشند، اينها ميآمدند و جوسازي ميكردند ولي اصلاً به اين مسائل توجه نميكرد. مثلاً راجع به صندوق قرضالحسنه عدل اسلامي هزار تا حرف و حديث پشت سر ايشان بود، ولي توجه نميكرد هر چند كه اين حرفها يك اثراتي پيرامون او ميگذاشت اما ايشان در مسيري كه ميرفت به خودش فكر نميكرد و برايش مهم نبود كه اين كاري كه من ميكنم چقدر هزينه دارد و چقدر به وجههاش آسيب ميرساند، اينها باعث ميشد بعضي وقتها انتقاداتي نسبت به ايشان وجود داشته باشد ولي شهيد راه خودش را ميرفت. البته بعد از شهادت ايشان تمام اين مسائل براي كساني كه شك و شبهه داشتند و حتي با ايشان زاويه داشتند، حل شد و آنها آمدند و از بعضي حرفهايي كه زده بودند ابراز پشيماني كردند.
شما يك بخشي را در مورد نگاه فرهنگي گفتيد اتفاقاً در سوريه هم با همين نگاه رفتند، بحث انتقال تعدادي از جوانان براي راهاندازي رسانهها، اطلاعات و جزئياتي در اين مورد به ما ميدهيد؟ همانطور كه گفتيد داعش واقعاً فضاي رسانهاي را گرفته بود؟
من اطلاعات كلي دارم و از ريز آن باخبر نيستم و نميدانم آن كساني كه هستند، ميتوانند اين اطلاعات را انتقال بدهند يا خير و طبقهبندي شده است يا خير ولي در مورد بحث ترور ميگفتند كه دو هزار نفر ترور شده بودند و همه خود را باخته بودند و در جلسهاي من گفتم ما 17 هزار شهيد ترور داريم و اين چيزي نيست. تمام اركان ما را در اول انقلاب از رئيس جمهوري و تئوريسين و غيره را ترور كردند، ولي براي آنها غيرقابل قبول بود. اين فرهنگ دفاع مقدس و انقلاب را ما بايد بتوانيم صادر كنيم و هرجايي ببريم و آنجا با اين نگاه فرهنگي بيمه ميشود. يكي از كارهايي كه ايشان انجام داد اين بود كه كتابهاي دفاع مقدس را توسط مترجمين قوي و عربزبان ترجمه کردند. همين كتابها آنجا ناياب شده بود حتي ميگفت جاهاي ديگر كه ايراني ميديدند، روي سرشان ميگذاشتند، خود آنها بازرسي ميشدند ولي همينكه ميديدند ايراني است دیگر بازرسیشان نمیکردند، تفكرشان و نگاهشان به ايراني طور ديگري شده و جالب است كه سوريه يك درصد شيعه دارد و اينها كه ميگويم همان اهل سنت هستند كه معتقد به انقلاب اسلامي شدند.
حالا بپردازيم به زندگي اجتماعي ايشان قبل از شهادت. نگاه ايشان به زندگي خانوادگي چطور بود. شما به عنوان فرزند ايشان حس ميكرديد با چه شخصيتي مواجه هستيد و چه مسيري را دنبال ميكند؟
نگاه ايشان خيلي باز بود يعني در دوران نوجواني كه دورانگذار است، در آن موقع يادم نميآيد كه مستقيم كسي را مجبور كرده باشد كه كاري را انجام بدهد يا به زور بگويد كه كتابي را بخوان بلكه خيلي ظرافت به خرج ميداد. من مينشستم با ايشان خيلي راحت بحث ميكردم و حرفهايي كه با شهيد ميزديم خيليها پذيرش نداشتند ولي ايشان راحت ميپذيرفتند و غيرمستقيم من را به يك سري افراد مرتبط ميكردند مثل يك آقاي روحاني بود كه با پدر ارتباط خوبي داشت. غير مستقيم آن چيزي را كه ميخواست از طريق ايشان به من منتقل ميكرد. در خانه هم به همين صورت بود. سيستم امر و نهي نداشت.
يادم ميآيد به من ميگفت وظيفه من اين است كه مسألهاي را به شما بگويم و شما ميتوانيد در راه درست باشيد يا راه ديگري را انتخاب كنيد و آن با خود شماست. من بايد وظيفه خود را انجام بدهم، تلاش خود را ميكنم، ولي اينكه نتيجه كار چه خواهد شد را نميدانم. شما حق حيات داريد و حق انتخاب. ايشان خيلي به ما آزادي ميداد و ارتباطي هم كه با جوانان داشت، همينطور بود. مثلاً يك جواني با يك تيپ خاصي ميآمد مينشست پيش ايشان و اين نبود كه بخواهد به وضع و تيپش نگاه كند، بلكه همانطور كه با يك جوان حزباللهي صحبت ميكرد با او نيز برخورد ميكرد و اين جوان مجذوب ايشان ميشد.
اصلاً در رفتارشناسي استاد بود. شما شايد در ذهنتان بيايد كه يك فرمانده نظامي چطور ممكن است اين طور باشد ولي واقعيت اين است كه در تعاملات خانوادگي با افراد خانواده و فاميل فوقالعاده انسان افتادهحالي بود حتي اگر يك جايي ميديد كه افراد در ارتباطگيري معذب هستند، خود ايشان شروع به تلطيف فضا ميكرد تا جو دوستانهتر شود، به اصطلاح يخ محيط را ميشكست.
يعني شما در خانوادهاي زندگي ميكرديد كه ديسيپلين نظامي نداشت؟
اصلاً رفتاري كه نشانه نظاميگري باشد در منزل از ايشان نميديديم. اصلاً تفكر و ديسيپلين نظامي در خانه نداشت. ما هم با ايشان واقعاً رفيق بوديم. يك جوي به وجود آورده بود كه ما هر مسألهاي داشتيم با ايشان در ميان ميگذاشتيم، شايد بعضيها بگويند اين پدرم است و نميتوانم هر چيزي را به او بگويم و حريمي قائل ميشوند ولي ما با ايشان راحت صحبت ميكرديم. در عين حال آن حريم را هم حفظ ميكرديم. مثلاً يك جايي اگر پا را فراتر ميگذاشتيم ميديدم فاصله را حفظ ميكرد. شخصيت ايشان طوري بود كه ذاتاً قابل احترام بود. نوجوان يك حالتهايي دارد كه يك روز اينطرفي و يك روز آنطرفي است و خودش هم نميداند كارش چيست و دوران سختي است ولي با ما، يك رابطهاي داشت كه احترام را براي ايشان حفظ ميكرديم، نه به اين معنا كه مجبور باشيم، نه، خيلي هم راحت بوديم.
مثلاً اگر يك ليوان آب ميخواست به هيچكس نميگفت برايم آب بياور بلكه خودش ميرفت و براي خودش آب ميآورد، مادرم ميگويد در اين سی و چند سالي كه با هم زندگي كرديم، حتي يك بار به من نگفت اين فلان چيز را براي من بياور، اينها خود به خود احترام ميآورد. حتي يادم ميآيد در خانه سطل زباله را خودش ميبرد. رفتاري كه با ما داشت باعث شده بود ما با ايشان دوست باشيم. در واقع مشاور ما بود و هر مسألهاي كه داشتيم با ايشان در ميان ميگذاشتيم و به ما جواب ميداد.
امر و نهيهاي ايشان نسبت به شما چطور بود، مثلاً شما وقتي تحصيل ميكرديد يا كتابهاي بخصوصي موضوع مطالعه شما بود يا فيلمهايي ميخواستيد استفاده كنيد كه از نظر عقيدتي ايشان نسبت به آن زاويه داشت، ايشان چه برخوردي ميكرد؟ آيا مصداقي وجود دارد بفرماييد چگونه برخورد ميكرد؟
ايشان ذهن ما را ميبرد به سمت مصاديق و با مثال توضيح ميداد كه مثلاً اين روحياتي كه شما داريد، ما هم در گذشته داشتيم، آن زمان وضعيت اينطوري بود، يا توضيح ميداد كه حتي در بحث عقيدتي آن موقع بچه مذهبيها نماز هم كه ميخواستند بخوانند، برخي آنها را مسخره ميكردند ميگفت اين مسيري را كه ميروي، حواست به همه ابعاد آن باشد.
پيش آمده بود كه كتابي را شما در كتابخانه نگاه داشته باشي و آن را تورق كني و از آن خوشش نيامده باشد، آيا به شما چيزي ميگفت؟
بله پيش آمده بود، مثلاً يك رماني بود و ميگفت با خواندن اين رمانها وقت خودت را تلف ميكني، ولي برخورد بدي نداشت و منطقي صحبت ميكرد. ميگفت وقتت خيلي با ارزشتر از اين است كه براي خواندن اين كتابها صرف كني و از اين زمان ميتواني براي كار بهتري استفاده كني. مثلاً بعضي وقتها دست مرا ميگرفت و با هم به رستوران ميرفتيم. با همه مشغله كاري كه داشت استخر و اينطور جاها ميرفتيم. بيشتر اينطوري برخورد ميكرد.
شما دورهاي كه ايشان در جنگ بود، چند ساله بوديد؟
من متولد 1359 هستم.
در دوره جنگ چه تصويري از ايشان داريد؟
ايشان قبل از انقلاب در مبارزات ضد رژيم فعال بود. از ابتداي جنگ كردستان هم وارد اين منطقه شد. بيشتر از اين خبر ندارم. در واقع از دوران حضور ايشان در جنگ بنده چيز زيادي در خاطرم نيست چون اغلب در جبهه بود ولي چيزي كه در ذهن دارم، فردي بود كه بيشتر مجروح بود و او را با آمبولانس ميآوردند و ريشهاي بلند و موهاي بلندي داشت. من اين ذهنيت از ايشان را كم و خيلي كم شهيد را ميديدم، سال 65 كه ما اهواز بوديم من كلاس اول ابتدايي بودم، آن موقع تير دوشكا به زانوي ايشان خورده بود و فرمانده لشكر 16 قدس گيلان بود، ايشان را به خانه آوردند، آنجا خيلي حالت احساسي به من دست داد چون خيلي كم ايشان را ديده بودم، اما به عنوان اينكه پدرم بود خيلي برايم سخت بود و دوست داشتم كه ديگر به جبهه نرود و در خانه بماند.
از چه زماني شما به يك شناخت نسبي از ايشان رسيديد و اين شناخت چگونه اتفاق افتاد؟ چون شرايط شما مقداري استثناست. مثلاً نسل ديگر همراه پدر و مادر، بزرگ ميشوند و از نظر تربيتپذيري و سطح زندگي ميتوان گفت از همان اول خلق و خوي پدر و مادر را ميگيرند.
اين مورد براي شما در چه زماني اتفاق افتاد و از چه مرحلهاي احساس كرديد كه با پدري مواجه هستيد كه داراي ويژگيهاي خاصي هم هست؟
شايد بيشتر در دوران دبيرستان و آهسته آهسته ولي در 10 سال اخير شناخت بيشتري از ايشان پيدا كردم.
وقتي اين شناخت را پيدا كرديد، چه احساسي داشتيد. بعضي از پدرها افتخارشان فقط مخصوص خانواده و فرزندانش نيست و ديگران هم در اين مسأله شريك هستند، شما با اين مسأله چطور كنار آمديد؟
آن چيزي كه بعضي وقتها مرا آزار ميدهد، اين است كه از همه ظرفيتهاي ايشان استفاده نكرديم و بهرهمند نشديم. من شناختي پيدا كرده بودم، ولي فكر نميكردم يك روزي اين ظرفيت تمام شود. احتمال ميداديم، به هر حال ايشان از همان روز اول جنگ در خطر و جبهه بود، ولي فكر نميكرديم كه به پايان برسد، حتي يك بار ايشان در سوريه ترور شد، ولي باز با همه اين اوصاف فكرش را نميكرديم كه روزي ايشان در بين ما نباشد. چيزي كه من را آزار ميدهد، اين است كه از ايشان استفاده و بهره چنداني نبرديم، اتفاقاً بعضيها با توجه به شناختي كه از ايشان پيدا كرده بودند، توانستند بهرههای فراواني ببرند و اين نشان ميدهد كه او مختص خانواده نبود. بعد از شهادت ايشان من اين را بيشتر فهميدم. بعضي از دوستانش ميگفتند بايد يك سري كارها و فعاليتها صورت گيرد تا ايشان بيشتر به جامعه شناسانده شود، من ميگفتم خوب است، ولي اين نباشد كه از طريق حرفهاي من باشد، ولي وقتي جلوتر رفتم ديدم جوانان و مردم يك حسي به ايشان دارند كه شايد حتي من هم نداشته باشم. بنابراين اينكه بخواهم بگويم انحصاراً پدر ما بود، درست نيست.
آيا در اطراف خود مشهور بوديد كه فرزند سردار همداني هستيد؟ يعني دوستان و اطرافيان از اين موضوع مطلع بودند؟
آنهايي كه ميشناختند، بله.
بجز اقوام و فاميل، در محيطهاي حرفهاي، اجتماعي، شما را به نام پدرتان ميشناختند يا به نام خودتان؟
در محيطهاي كاري هيچكس بنده را به عنوان فرزند سردار همداني نميشناخت، فقط دو نفر از اين مسأله خبر داشتند به اين دليل كه يكي از آنها از قبل مرا ميشناخت و يكي ديگر هم بعدها كه البته من نميدانم از چه طريقي اين موضوع را فهميد. در محيط كاري تا زمان شهادت ايشان حتي دوستان من كه سالها با هم دوست بوديم، از اين موضوع خبر نداشتند، بعداز شهادت پدر و آشكار شدن نسبت من با ايشان، دوستانم گفتند واقعاً چطوري اين همه مدت به ما نگفتي، من هم گفتم اگر ميخواستم به شما بگويم، فرقي نميكرد چون نميخواستم از نام ايشان استفادهاي بكنم، اصلاً خود ايشان چنين اجازهاي به من نميداد، بنابراين آشكار كردن اين مسأله، براي من منفعتي به همراه نداشت و شايد هم دچار دردسر ميشدم، چون بعضيها دنبال اين بودند كه براي خودشان استفاده كنند و من هم نميتوانستم به آنها استفادهاي برسانم، يادم هست پدر در بحث كار من، از روز اولي كه مشغول شدم، نه كاري داشت و نه چيزي گفت. من حتي نزديك به پنج، شش سال از تهران ميرفتم به ورامين چون محل كارم آنجا بود در صورتي كه ايشان ميتوانست با يك تلفن من را به تهران منتقل كند و اين موضوع را حل كند اما اين كار را نكرد.
به صراحت بگوييد آن زمان چه حسي داشتيد؟ الان صددرصد با ديدن نتايج كار ايشان رضايت داريد اما در آن زمان چه حسي نسبت به اين گونه رفتار غير تبعيضي پدر داشتيد؟
آن زمان شرايط خيلي براي من سخت بود، حتي وسيله نقليه نداشتم و با ماشينهاي عبوري به آنجا ميرفتم و خيلي سختي كشيدم. بعضي وقتها فكر ميكردم براي ايشان آسايش من اصلاً مهم نيست و در خودم تجزيه و تحليلهايي ميكردم، بعد ميرفتم كه با پدرم صحبت كنم، وقتي به ايشان نگاه ميكردم خالي ميشدم. دهها بار اين قضيه اتفاق افتاد، همينكه مينشستم صحبت كنم، ميديدم نگاه پدرم طور ديگري است، ايشان براي خودش هم به همين صورت بود و هيچ چيزي براي خودش نگذاشت. حتي يك بار صبح در يك قضيهاي كه صحبت ميكرد، به من گفت كار تو براي رضاي خدا باشد، اگر كار براي رضاي خدا باشد، ارزش دارد. ميگفت من براي خودم پذيرفتهام كه نهايتاً در اين مسير همه با من بد شوند، آخرش ميروم يك كارمند ساختماني ميشوم، اين ظرفيت را براي خودش به وجود آورده بود كه از عقيده خود دست برندارد و حتي به عنوان يك كارگر ساختماني كار كند.
پدر شما همه جا حداقل در فضاي رسانهاي، افكار عمومي و جاهاي ديگر اسم و رسم داشت، قاعدتاً شاهد بحثهاي موافقان، مخالفان و ديدگاههاي مختلف بوديد، همه جا درباره افراد واقعيت و حقيقت گفته نميشود و حتي سوءتفاهمهايي هم شكل ميگيرد، آيا درباره ايشان مستقيم، غيرمستقيم، مجازي يا حضوري ورود ميكرديد؟
در مورد ايشان آنهايي كه ميشناختند، بحثي نبود. مثلاً چندين بار اتفاق افتاده اما مسأله خاصي صحبت نميشد، اما اينكه اتفاقي من جايي باشم كه در مورد ايشان صحبت بشود، خيلي كم بود.
نكته خاصي در آن بحثها نيست؟
نه، مثلاً يكي ميگفت ايشان همه كاره فلان قضيه بود يا مثلاً بحثهاي اينطوري كه خودشان ميگفتند به اين صورت است، اما در مورد بحثهاي ديگر در جمعي نبودم كه صحبت شود.
ايشان در سوريه به ابووهب شهرت داشت شما كي از چنين موضوعي مطلع شديد؟
تقريباً همان اوايلي كه ايشان رفتند، متوجه اين موضوع شدم. چون آنجا اعراب رسمي دارند كه افراد را به اسم فرزند بزرگتر صدا ميكنند و همانجا براي ايشان اين اسم انتخاب شد.
اين اسم براي شما چه حسي داشت؟ صرفاً به عنوان اينكه انتخاب و رسم اجتماعي است، يا اينكه پيام ديگري برايتان داشت؟
آن زمان حس خاصي نداشتم، چون به هر حال اسمي بود كه ايشان در آنجا به آن شناخته ميشد، ولي الان طور ديگري است، الآن اسمي است كه شهرت جهاني ايشان را در پي دارد و به آن اسم شناخته ميشود. مثلاً اربعين رفته بوديم كربلا، آنجا جوانان عراقي عكس ابووهب يعني پدرم را دست خود ميگرفتند يا مغازهاي رفتيم كه عكسهاي ايشان را گذاشته بود.
آيا اين عنوان به شما كمك كرده كه در جامعه و محيط كاري بيشتر شناخته بشي؟
در محيط كاري شناخته شدهام، ولي اينكه استفادهاي از اين بشود، خير.
از زمان شهادت آن بزرگوار بگوييد. از زمان رفتن و آخرين خداحافظي؟
يكي از مواردي كه هيچگاه فراموش نميكنم، آن است كه حاج قاسم(سليماني) يك تسبيح و يك انگشتر به پدر اهدا كرده بود. روزي كه پيكر پدرم را به معراج شهدا آوردند و ما هم براي ديدن ايشان به آن محل رفته بوديم، دهها خبرنگار و عكاس در آنجا حضور داشتند و قرار شد من به عنوان پسر ارشد آن انگشتر اهدايي را در داخل انگشتان او بيندازم. خيلي سخت بود، هم ديدن پيكر بيجان پدر و هم انگشتر را به انگشت بيجان و كبود پدر انداختن. چند باري خواستم از اين كار شانه خالي كنم، اما از يك سو دلم نميخواست از او دور شوم و از سوي ديگر در دلم غوغايي بود كه بالاخره توانستم انگشتر را بر دستانش بنشانم. به خاطر دارم كه هميشه پدر دست من را ميگرفتند و حالا من دستان او را ميگرفتم. صحنهاي كه هيچگاه فراموششدني نيست.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، یادواره سردار شهید حسین همدانی، شماره 125 - 126
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۲
انتشار یافته: ۲
باسلام بدون تردید در آسمان نورانی ایران اسلامی ستاره های درخشانی ناامید راهنما و راهگشای نسلهای آینده میدرخشندتا راه را از بیراهه های بیشماری که دشمنان ایران و اسلام برای به حاشیه راندن صراط مستقیم با بغض وکینه ایجاد کردن این ستاره های فروزان که یکی از اثرگذارترین آنهاست نام ابووهب خواهد بود وطریق رسیدن به مقصود را با شیواترین زبان اخلاص باطنی خود تا ابد راهنمای پویندگان راه حق خواهند بود روحش شادوراهش پر رهرو باد حسین طاهری بهار
باسلام بدون تردید در آسمان نورانی ایران اسلامی ستاره های درخشانی ناامید راهنما و راهگشای نسلهای آینده میدرخشندتا راه را از بیراهه های بیشماری که دشمنان ایران و اسلام برای به حاشیه راندن صراط مستقیم با بغض وکینه ایجاد کردن این ستاره های فروزان که یکی از اثرگذارترین آنهاست نام ابووهب خواهد بود وطریق رسیدن به مقصود را با شیواترین زبان اخلاص باطنی خود تا ابد راهنمای پویندگان راه حق خواهند بود روحش شادوراهش پر رهرو باد حسین طاهری بهار