معرفي توصيفي داستان به جاي ديگري / بازگشت به خويشتن
سهشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۲۱

به جاي ديگري / بازگشت به خويشتن
چاپ اول داستان بلند « به جاي ديگري» نوشتۀ مصطفي خرامان در تابستان 1375 به تعداد 5500 نسخه وبه قيمت 820 تومان توسط انتشارات قدياني در 328 صفحه منتشر شد. شروع داستان خبر از شهادت شخصيت اصلي داستان را مي دهد:
« سهراب نادري، بسيجي نوزده ساله با ساكي در دست آمده است تا سخت ترين كار دنيا را انجام دهد. روي ساك با سليقه و خطي خوش نوشته شده است « امير بنازاده». برگۀ مرخصي را گرفته بود كه او را صدا كردند.
« برو خانۀ شهيد بنازاده و جريان را بگو.»
« من؟ من بروم چه بگويم؟»
« حاج حسين گفت، تو كه مي روي تهران، خانوادۀ بنـازاده را هم خبركن.»
به نظر سهراب جنگيدن ساده تر از رساندن يك خبر ناجور بود. او فكر كرد كه اگر خودش شهيد
مي شد چه كسي خبر شهادتش را به پدرش مي داد. فكر وخيال او را تا خانه شان برد. حرف هاي دوستش او را بازگرداند.
- چه كار مي كني؟ مي روي؟
- خوب است يك عده اي باشند فقط كارشان همين باشد.
- قراراست يك چنين جايي درست كنند. حالا هم اگر تو نروي، بچه هاي ستاد اين كار را مي كنند. ولي طول مي كشد... مي دانم سخت است اما چاره اي نداريم. حالا كه مي روي مرخصي اين كار را هم بكن.»
و اين شروع، خواننده را به درون داستان پرتاب مي كند. گروهي از رزمندگان با نيروهاي عراقي درگير مي شوند. دو رزمنده به نام هاي قاسم و امير زخمي مي شوند. شدت ضربات وارده بر قاسم به حدي است كه نفس كشيدن را براو دشوار مي كند. قاسم خود را درآستانۀ شهادت مي بيند، از اين رو پلاك و كارت شناسايي اش را به امير مي دهد وازاو مي خواهد آنها را به خانواده اش برساند تا چشم انتظار نمانند. امير به او قول مي دهد كه اگر زنده ماند اين كار را انجام دهد. دراين هنگام امير مي فهمد خودش پلاك و كارت شناسايي اش را به همراه نياورده است. قاسم براثر شدت جراحت در كنار امير به شهادت مي رسد. دراين حين يكي از نيروها به نام احمد با يك وانت براي حمل آنها مي آيد. احمد جنازۀ شهيد قاسم يگانه را به وانت مي رساند و به همراه امير، كه صورتش خون آلود است، به طرف اردوگاه حركت مي كند. دربين راه ناگهان ماشين مورد اصابت گلوله قرار گرفته و دردم آتش مي گيرد. امير به بيرون از خودرو پرتاب مي شود. ولي دونفر ديگر در درون خودرو مي مانند. به اين ترتيب، احمد هم شهيد مي شود و جنازه اش همراه جنازۀ قاسم در خودرو مي سوزد. صبح روز بعد نيروهايي كه براي جست وجوي احمد رفته اند دركنار ماشين سوخته دو جنازه مي بينند ومجروحي كه از صورت زخمي و خون آلودست. نيروها به همراه فرد مجروح پلاك و كارت شناسايي را پيدا مي كنند كه به نام قاسم يگانه است و اين درحالي ست كه او كسي نيست جز امير بنازاده. امير به جاي قاسم زخمي تلقي مي شود و به بيمارستان انتقال مي يابد و قاسم به نام امير شهيد محسوب مي شود. شروع داستان، سهراب نادري مأمور مي شود ساك و خبر شهادت همرزمش امير بنازاده را به خانواده اش برساند. نامزد امير، عاطفه، بعد ازشنيدن خبر شهادت امير تحت فشار زيادي قرارمي گيرد كه با فرد ديگري بهزاد ازدواج كند. بالاخره با بهزاد ازدواج مي كند. اين درحالي ست كه امير در بيمارستان روحيۀ خود را ازدست داده و با چهرۀ زشت خود مواجه شده است. با سرخوردگي و روحيه اي خراب به يك آسايشگاه منتقل مي شود. درآن جا با جواني به نام عليرضا هم اتاق مي شود. عليرضا جانباز قطع نخاعي است اما روحيه اي عالي دارد. امير دركنار عليرضا به تحول روحي بزرگ دست مي يابد و تصميم مي گيرد از وضعيت خانوادۀ خود مطلع شود. عليرضا قول مي دهد به او كمك كند و مادر خود را مي فرستد تا از وضعيت خانوادۀ او خبر بياورد. مادر عليرضا خبر دهد كه عاطفه با بهزاد به اجبار ازدواج كرده است و حالا درخانۀ بهزاد، كه زماني خانۀ اميربوده، زندگي مي كند. مادر امير- مرضيه- همراه برادرش يوسف به شهرستان ابهر رفته اند. امير با شنيدن اين خبر دوباره از لحاظ روحي به هم مي ريزد. اما سرانجام تصميم مي گيرد به پدر ومادر قاسم يگانه نامه اي بنويسد و شهادت فرزندشان را به آنها خبر دهد. بعد دوباره به جبهه برمي گردد و سرانجام به شهادت مي رسد. امير، شخصيت اصلي رمان « به جاي ديگري»، براثر حوادثي كه درجنگ برايش پيش آمده به جاي كس ديگري – قاسم يگانه- معرفي مي شود. او با آن كه مي داند به جاي كس ديگري معرفي شده است سكوت مي كند واز اطلاع وضعيت خود به خانواده امتناع مي ورزد. البته اين وضعيت در زماني كه در غيابش تار و پود خانواده ازهم پاشيده شده توجيه پذير است، زيرا او از حوادثي كه بر سر اعضاي خانواده و همچنين نامزدش آمده اطلاع ندارد. مصطفي خرامان در طول داستان سعي دارد اهداف والاي امير را روشن سازد. همچنين بازي هاي پنهان كساني را كه به نفع شخصي خود را غياب يك رزمنده قصد دارند تار وپود خانواده را از هم بپاشند به تصوير بكشد. زماني كه امير، بر اثر مصدوميت، زيبايي خود را ازدست مي دهد، درست زماني است كه مادرش ازخانه شان رانده مي شود و رقيب، نامزد و خانه اش را تصاحب مي كند.
خرامان دراينجا براي خواننده بخشي ازجامعه را نشان مي دهد كه در جنگ نه تنها حضور نداشته اند بلكه همواره به فكر به يغما بردن هستند و اعمالي را انجام مي دهند كه خود دوست دارند و به نفع شخصي خودشان است وفقط منافع شخصي خودشان را مي بينند و امير كه حالا شهيد شده خود شاهد اين گونه اعمال است. او با ديدن بهزاد صبور و مقاوم و با ايمان در برابر كوه مشكلات و برزخي كه بر اثر مصدوميت برايش به وجود آمده بيرون مي آيد و بازگشت به خويشتن مي كند و براي رهايي و آزادگي دوباره به جبهه باز مي گردد و درآنجا براي هميشه از قيد و بندهاي دنيوي آزاد و رها مي شود. خرامان توانسته است در كنار بررسي شرايط امير، زندگي و شرايط خانوادۀ قاسم را نيز بررسي كند وحوادث زندگي آنها را هم شرح دهد. طرح اين سوژه كه كسي به جاي شخص ديگري بنشيند و از ديد او به اطرافيان نگاه كند و زندگي ديگري داشته باشد در داستان هاي مختلف و به گونه هاي متفاوت تكرار شده است؛ از « شاهزاده و گدا» گرفته تا ساير داستان هايي كه براساس آن نوشته شده است. اما در داستان خرامان تفاوتي است: زنده اي جاي مرده اي مي نشيند. پنهان شدن او نشانۀ ترس از واقعيت زندگي سـت كه درجنگ مي گذرد. واقعيتي كه بايد تن به آن داد و اين عليرضاست كه با ايمان و مقاومت خود ( با توجه به قطع نخاعي بودنش) به امير درس زندگي و آزادگي مي دهد. نكتۀ قابل تعمق در اين رمان مسائل اجتماعي و هنجارهاي آن دركنار ايثار و از خودگذشتگي رزمندگان است كه خرامان آن را به خوبي به تصوير كشيده است.
مصطفي خرامان متولد 1334 تهران است. بيشتر آثارش را براي گروه سني نوجوانان نوشته است و در رمان « به جاي ديگري» شخصيت هايش را ازميان آدم هايي برگزيده كه به نوعي زخم خوردۀ جنگ هستند؛ جنگي كه گاه تا از هم پاشيدن تار وپود شخصيت هاي داستاني خرامان پيش مي رود. در داستان بلند « حادثۀ چهارم» باز با شخصيتي مواجه هستيم كه نمي خواهد ازجبهه به خانه بازگردد واين بار برگرداندن جنازۀ برادر شهيدش موضوع داستان مي شود. در« حادثۀ چهارم» فرزان، خبرنگار جواني است كه پس ازپي گيري درجبهه و گفت وگو با چند رزمنده متوجه مي شود دوستش، محسن، نمي خواهد به خانه برگردد. برادر محسن شهيد شده و محسن به دوستانش گفته است كه تا جنازۀ برادر شهيدش را نيابد نمي تواند نزد خانواده اش بازگردد. اين جاست كه محسن مانند امير درپي كشف خود است؛ باز هم درموقعيتي مانند جنگ. و خرامان اين كشف و شهود را در« حادثۀ چهارم» اين بار نه به جاي ديگري نشستن و زخم دار جنگ بودن بلكه درجست وجوي برادر بودن به تصوير مي كشد. محسن انگار مي خواهد خود را درپشت جنازۀ برادر شهيدش پنهان كند تا از پس آن، واقعيت جنگ و زندگي را ببيند. همان گونه كه امير در « به جاي ديگري» به جاي قاسم شهيد نشست تا به واقعيت خود برسد و به خويشتن خويش بازگردد.
منبع : كتاب "40كتاب"/ معرفي توصيفي چهل داستان دفاع مقدس/ پرويز شيشه گران
نظر شما