محسن کاویانی
سه‌شنبه, ۰۲ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۲۳
افسوس بابا دیر فهمیدم، حتی دروغت مهربانی بود!



وقتی زمین خوردی خودم دیدم، لبخند شرمت آسمانی بود

بر سینه و بازوی بی جانت، تاول نشان پهلوانی بود

کرکس مرامان سفره را چیدند، کفتارها دور تو چرخیدند

آن شیر مرد خطّه‌ي دیروز، حالا پلنگی استخوانی بود

ای کاش زخمت زخم بستر بود، زخم زبان از مرگ بدتر بود

زخم زبان­هایی که می­خوردی، پاداش عمری جان­فشانی بود

از ما فقط دیدند با اکراه، سهمیه­ ی کنکور و دانشگاه

ای کاش سهمم از همه دنیا، این که کمی پیشم بمانی بود

از وعده­های پوچ بیزارم، «سر روی زانوی که بگذارم؟»

بنیاد جانبازان برای ما، در حدّ یک اسم و نشانی بود

گفتی پزشکت گفته نزدیک است، بهبودی کامل به تو امّا

افسوس بابا دیر فهمیدم، حتی دروغت مهربانی بود!

جان دادی و یک عدّه خندیدند ، مادر که شیون کرد نشنیدند

حتی عروجت را نفهمیدند، گفتند بیمار روانی بود!


منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده