خاطرات شفاهی شهدای گمنام (19)
چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۳
سحرگاه بسیار سرد بود. با قامتی خمیده و نحیف مشغول نماز بود. دشت های اطراف روستای چنگوله همه او را می شناختند. گوسفندانش در کنار او مشغول چریدن علفهای خشک بودند.
«شهید خدایار» با زبان دل با خدا مناجات می کرد
سحرگاه بسیار سرد بود. با قامتی خمیده و نحیف مشغول نماز بود. دشت های اطراف روستای چنگوله همه او را می شناختند.
گوسفندانش در کنار او مشغول چریدن علفهای خشک بودند.

خدایار که به ظاهر لال بود، با زبان دل با خدا مناجات می کرد. رکوع و سجودش طولانی بود. نمازش که تمام شد بعثی ها به سمت او هجوم آورند.

خواست از دستشان فرار کند اما او را گرفتند. با کابل به سر و صورتش می زدند تا حرف بزند. اما خدایار زبانش بسته بود. نمی توانست چیزی بگوید.

آنقدر او را زدند تا دو دندانش شکست. صورتش خون آلود شد. لباسهای او و دو همراهش را پاره کردند. می خواستند در سرمای منطقه مهران بیشتر اذیت شوند.

اما نتیجه ای برای نوادگان بنی امیه نداشت. خدایار و دوستانش صبور بودند و مقاوم.

او را به اردوگاه آوردند. کتک می خورد و تحمل می کرد. روزها سرو کارش با شکنجه بود و بازجویی.

خدایار کاوری، چوپان با تقوای مهرانی آن بی زبان غریب تا اذان می گفتند به نماز می ایستاد. شبهای جمعه تا سحر مشغول راز و نیاز با خدا بود.

اما کمکم آثار شکنجه نمایان شد. هر شب تا صبح درد می کشید. درد کلیه و ...

نفسهایش به شماره افتاده بود. هر چه بیماریش بیشتر شد ارتباطش با خدا قویتر می شد. وقتی درد سراپای وجودش را گرفت او را به بیمارستان موصل منتقل کردند.

شهریور ماه سال 63 بچه های اردوگاه موصل اشک ریختند و آه کشیدند. چرا که یک بنده واقعی خدا از میان آنها رفته بود.

کسی نمی دانست عراقی ها او را در کجا دفن کردند. بچه ها چیز زیادی از او نمی دانستند. فقط می گفتند: خدایار واقعا بنده خدا بود. او همیشه با وضو بود.

او مصداق کلام نورانی پیامبر (ص) بود که می فرماید: زیاد وضو بگیرید. اگر توانستید شب و روز با وضو باشید. زیرا اگر در حال طهارت بمیرید شهید خواهید بود.

منبع: شهید گمنام/ 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر/ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده