چهارشنبه, ۰۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۴۵
شفيع زاده يك قهرمان ملي بود مثل ستارخان و باقرخانها كه از دل يك حادثه بزرگ متولد شد. از دل حادثه اي كه ملت ايران را تنها گذاشتند، شفيع زاده سر برآورد از دل حادثه اي كه شرق و غرب به سرزمين مقدس ما حمله كرد و غافلگيرانه مرزهاي بين المللي ايران را شكستند و وارد خانه هاي مردم ايران شدند و به غارت خانه ها پرداختند
بسم الله الرحمن الرحيم
شفيع زاده برادر بزرگوارمان بنيانگذار توپخانه سپاه بودند. ايشون قبلاً تو آبادان با دو سه تا خمپاره 120 كه دستشون بودند به همراه مهدي باكري اون جبهه رو از نظر تأمين پشتيباني آتش بر عهده داشتند ولي ديگه بعد از عمليات ثامن الائمه (ع) كه عملياتهاي اصلي جنگ راه افتاد و عملياتهاي بزرگ شكل گرفت هر توپخانه اي كه دستمان مي افتاد مي داديم دست آقاي شفيع زاده و ايشون خيلي با مهارت و زيركي خاصي كه داشتند اينها را به سرعت عملياتي مي كرد و بچه هاي آذربايجان، اصفهان و تهراني را مي گرفت و توپها را قبضه به قبضه سازمان مي داد. بعد آتشباري سازمان مي داد. عجيب بود خيلي سريع توانست به توپخانه مسلط شود و فرماندهان خيلي لايقي را تربيت كرد. بعد آتش توپخانه كه معمولاً همراه با محاسبات فني و رياضي خيلي دقيقي است، ديدبانها كه در حقيقت ديدباني مي كنند، علائم جغرافيايي را كه مي دهد بعد اينها بايد تبديل به معادلات رياضي شود بعد مختصات بسته شود. بعد توپخانه ها، ايشون اينها را خيلي خوب سريع ياد مي گرفت. 

يادم هست در عمليات فتح المبين، يك سال و دو ماه  از جنگ گذشته بود ديگه ما خودمان صاحب توپخانه بوديم و اين كار با همت آقاي شفيع زاده صورت گرفت. از نظر اخلاقي هم خيلي برادر خوبي بود. برادر بسيار كم صحبت اما پركار. پركاري آقاي شفيع زاده خيلي ها را تحت تأثير قرار دادند. شبانه روزي كار مي كرد انرژي خيلي عجيبي داشت و مثلاً كاري كه بايد در سه ماه انجام مي شد ايشون يك تنه اين كار رو يك ماهه انجام مي داد و خب از نظر حسن خلق هم برادر خيلي دوست داشتني بود. بعضي وقتها ما خوشمان مي اومد آقاي شفيع زاده و آقا مهدي رو ببينيم به چهره شون نگاه كنيم يه مقدار صفا بگيريم. حال پيدا كنيم. اصلاً انسانهاي خيلي با معنويتي بودند. انشاء الله با شهداي كربلا محشور باشند. 
زندگي بعد از جنگ خيلي سخته و بارها مي شه كه انسان بِهِش فشار مي آيد. هميشه سه چهار نفر از دوستان هست كه آدم حالا سر نماز، قبل از نماز در يك حالت خاصي آدم باهاشون خلوت مي كند. يكي آقا مهدي هست يكي هم آقاي شفيع زاده و يكي دو نفر ديگر از دوستان و من واقعاً احساس مي كنم اونها زنده هستند و جواب آدمهارو مي دهند. حال خواب ديدنش ساده ترينشه و انسان تو زندگي احساس مي كنه اينها داراي اجازاتي هستند و خدا بهشون اجازه داده كارهايي رو انجام بدن. اميدوار هستم خدا توفيق شهادت را به همه ما عنايت كنه.

*
حوادث بزرگ مردان بزرگ مي آفريند. شفيع زاده يك قهرمان ملي بود مثل ستارخان و باقرخانها كه از دل يك حادثه بزرگ متولد شد. از دل حادثه اي كه ملت ايران را تنها گذاشتند، شفيع زاده سر برآورد از دل حادثه اي كه شرق و غرب به سرزمين مقدس ما حمله كرد و غافلگيرانه مرزهاي بين المللي ايران را شكستند و وارد خانه هاي مردم ايران شدند و به غارت خانه ها پرداختند. از دل اين حادثه شفيع زاده برخواست. بسياري از شما با زندگي ايشان آشنا هستيد چون زماني كه در كودكي يتيم شدند و سختي زندگي را پشت سر گذاشتند و چون ابتداي انقلاب كه به انقلاب پيوستند و جمعي از دوستان انقلابي خودش را در پوشش توحيدي انقلاب سازمان دادند و بلافاصله كه سپاه تبريز شكل گرفت و تأسيس شد ايشان و دوستانش به سپاه پيوستند و بعد توفيق پيدا كردند كه با عارف بزرگ و انسان ساخته شده الهي شهيد بزرگوار آيت اله مدني آشنا شدند و هشت ماهي كه در كنار ايشان بودند عوالمي براي ايشان مكشوف شد و راههايي به ايشان نشان داده شد كه از طريق همان راهها بود كه عدۀ بسياري را ايشان با خودش به صديق الهي هدايت كرد. 
شفيع زاده بعد از مدتي كه در سپاه تبريز بود به اروميه رفت و در آنجا با عزيزي آشنا شد كه در زندگي ايشان بسيار مؤثر بود. آقا مهدي باكري و شفيع زاده همديگر را در سپاه اروميه پيدا كردند و چند ماهي با همديگر عليه ضد انقلاب در كردستان جنگيدند. آقاي شفيع زاده از همان ابتدا دوست داشت كه به سلاحهاي بزرگ روي بياورد و در كردستان واحد خمپاره 120 راه انداخت كه وقتي به جنوب آمد و به اهواز رسيد در اهواز پخش شد كه يك گروهي آمده اند كه خمپاره 120 دارند. آن موقع خمپاره 120 براي ما به اندازه توپخانه هاي مدرن و بزرگ بود. كسي كه خمپاره 120 مي داشت اين در منظر رزمندگان خيلي از توانمندي بالايي برخوردار بود. لذا خيلي از محورها وقتي شنيدند كه چنين تيمي آمده اهواز همه آمدند. گفتند آقاي شفيع زاده و آقا مهدي بيايند در محور ما. آنهايي كه در سوسنگرد بودند و آنهايي كه در آبادان و شوش بودند مي گفتند كه ما شنيديم يك تيم خمپاره 120 آمده، اين تيم بيايند تو جبهۀ ما و تو خط ما. 

آقاي شفيع زاده سخت ترين جبهه يعني آبادان محاصره شده را انتخاب كرد. آباداني كه بايد از طريق دريا وارد شد. سوار بلم يا لنج مي شدند و بعد مي رفتند تو شهر آبادان. چرا كه آبادان محاصره شده بود. همۀ جاده هاي آبادان در اختيار دشمن بود. جاده ماهشهر به آبادان، جاده اهواز به آبادان اينها در اختيار دشمن بود. شفيع زاده همين جبهه را انتخاب كرد. آقا مهدي باكري همين جبهه را انتخاب كردند. آمدند تو ايستگاه 7 خمپاره شان را آماده كردند. آقاي شفيع زاده صبحهاي زود مي رفت اتاقهاي تخريب شده ديدباني مي كرد و مرتب به آقا مهدي مي گفت كه بفرست و منظورشان از بفرست اين بود كه گلوله هاي خمپاره 120 را هدايت مي كرد. از بالاي اتاقها كه تو سر دشمن بخورد بلكه دست بكشند از اين جنايتي كه كردند و از اين اشغالي كه انجام دادند.
سال اول جنگ سال تنهايي ملت ايران بود. از طرف ديگر سال امتحان هم بود. خيلي از كساني كه وقتي جنگ شروع شد ادعا داشتند، خيلي ادعاهاي بزرگ داشتند، تو روزنامه ها مي نوشتند حتي صدا و سيما هم پخش مي كرد. چون يك بخششان مسئولين كشور بودند. حرفهاي خيلي عجيب و غريبي به ملت ايران مي زدند اما هيچ پيشرفتي نبود. كشور اشغال شده بود و اين ادعاها هم چيزي غير از حرف نبود. مايه اي ته اين حرفها نبود. بعداً ملت ديد كه از سوي كساني كه هيچ نام و نشاني نداشتند حوادث بزرگ رقم خورد. آنهايي كه خيلي ادعاها داشتند اينها امتحانشان را پس دادند و در همه چيزشان امتحانشان را پس دادند، به اسلام، به ارزشها، به ملت ايران امتحانشان را پس دادند. 

خودش را بدهكار مي دانست اما طلبكار نمي دانست و خيلي عجيب است ما در زندگيمان مشاهده مي كنيم هستند آدمهايي كه ممكن است زحمت هم كشيده باشند اما خيلي طلبكار باشند. ولي آقاي شفيع زاده، اين انسان ساخته شده الهي و اين انسان فداكار و پركار با كمترين ادعا رزمش را مي كرد و جانش را تقديم مي كرد و تا مدتها كسي شفيع زاده را حتي تو كوچه و خيابانهاي تبريز هم نمي شناخت. تا زمان شهادتش كسي نمي دانست. حتي فاميلهايش هم نمي دانستند كه اين آقاي شفيع زاده مسئول توپخانه يك جنگ ظالمانه اي است كه يك تنه در مقابل اين همه توپهاي مدرن ايستاده و داره مي جنگد. نمي شناختنش. دنبال رسم و نان و نام نبود. بزرگي خودش را در گمنامي مي يافت. خيلي زود اين امتحانات به پايان رسيد و زمينه فراهم شد كه حالا اين جوانهاي گمنام بيايند امتحان خودشان را پس بدهند. 
در عمليات فتح المبين ما نياز پيدا كرديم كه آتشهاي سپاه يك مركز هماهنگي داشته باشد. يك حكمي براي آقاي مقدم صادر شد تحت عنواني كه شما برويد مركز هماهنگ آتشها را درست بكنيد. نفر دوم شفيع زاده بود. خيلي زود آقاي شفيع زاده درخشيد و با ابتكاراتي كه از خودش نشان داد باعث شد كه همين تيم بعد از فتح المبين و بيت المقدس حكم بگيرند توپخانه سپاه را راه اندازي كنند. حدود 170 تا 180 قبضه توپ در فتح المبين به دست ما رسيده بود. از دشمن گرفته بوديم. آنها را در اختيار اين تيم گذاشتيم و توپخانه مسئلۀ ساده اي نبود. يك سري جوانهاي دانش آموز يا دانشجو بايد مي آمدند يك سلاح بسيار تخصصي را به اسم توپخانه ياد مي گرفتند و اين را به كار مي انداختند، تعميرش مي كردند، نگهداريش مي كردند، حمل و نقلش مي كردند، در نقطه مناسب مستقر مي شد با ديده باني دقيق به سوي دشمن شليك بكند. محاسبات رياضي كه براي استقرار توپخانه يا جهت گيري مسير توپخانه انجام مي شد يك محاسبات خيلي دقيق و تجارب خيلي وسيعي مي خواست. خيلي زود اين جوانهاي علاقمند حزب الهي توانستند توپخانه را ياد بگيرند و مسلط بشوند به توپخانه. اولين نقطه تخصصي كه ما در جنگ منظم سپاه بعد از آر پي جي و تيربار و كلاشينكف و بعضي از سلاحهاي سبك كه سپاه از لحاظ سلاح سنگين به آن دسترسي پيدا كرد، توپخانه بود. بعد از توپخانه ما به زرهي روي آورديم. زرهي به يك فاصلۀ بيشتري از توپخانه در سپاه راه افتاد و علت اين سرعت عمل در توپخانه وجود اين تيم از دوستان بود كه در رأس آنها آقاي شفيع زاده بود و آقاي زهدي بودند و آقاي مقدم بودند. اينها دور هم جمع شدند توپخانه سپاه را ايجاد كردند. اين توپخانه دو كار مي كرد يكي اينكه عليه توپخانه دشمن عمل مي كرد. ضد آتشباري بود يعني وقتي در يك نقطه اي رزمندگان ما مي گفتند كه آتش دشمن سنگين است ما به آقاي شفيع زاده مي گفتيم كه توپهايت را روانه كن به سمت توپخانه دشمن كه داره خط رزمندگان را مي كوبد و اذيت مي كند.اين توپها به صدا درمي آمد و توپخانه هاي دشمن را خنثي مي كرد. اين يكي از خاصيتهاي توپخانه بود كه بسيار هم مهم بود. مسئله دوم اين بود كه بعضي وقتها براي پيش روي ما نياز به آتش داشتيم و با آتش كلاشينكف و تيربار و آر پي جي خط دشمن را يا جبهه دشمن را يا استحكامات دشمن را يا تجمع دشمن را نمي توانستيم بكوبيم. اينجا توپخانه به كمك مي آمد. از توپخانه استفاده مي شد. در بيت المقدس توپخانه سپاه راه افتاد و روز به روز قبضه هاي سپاه اضافه مي شد. بعد تيپ هاي توپخانه راه افتاد بعد در هر لشكري گردانهاي لشكري راه افتاد. بعد گردانهاي توپخانه لشكر راه افتاد. طوري شد كه وقتي برادر بزرگوارمان شفيع زاده شهيد شد سپاه قريب به هشتصد قبضه توپ در اختيار داشت. يك توپخانه خيلي قدرتمند درست شد. 
من دو تا از اين عملياتهاي توپخانه را عرض مي كنم كه شما ببينيد كه چقدر نقش ايشان در جنگ خيلي مؤثر بود. يكي عمليات فاو بود، در عمليات فاو دو سه تا تدبير بكار گرفته شد. يكي از اين تدبيرها توپخانه بود. چون چند سال ما با عراقي ها مي جنگيديم آتش از ايران نديديم. در بدر در خيبر حداكثر گلوله اي كه به سمت عراقي ها از سمت ايران شليك مي شد گلوله هاي متوسط و سبك بود. لذا عراقي ها دو سه سال عادت كرده بودند آتش سنگين از سوي ايران نديده بودند. در عمليات فاو بنابراين بود كه ما يك بارش توپخانه بر سر دشمن داشته باشيم. با برادرمان آقاي شفيع زاده صحبت كرديم و با خودش هم رفتيم، هم خرمشهر هم آبادان و هم رأس البيشه. به ايشان گفتيم آقاي شفيع زاده ما به اندازه لشكرهاي پياده از تو در اين عمليات نقش آفريني مي خواهيم. خيلي تعجب كرد كه يعني توپخانه مي تواند به اندازه همه لشكرهاي پياده سپاه اثرگذار باشد. بعد برايش توضيح دادم گفتم كه ما از شما مي خواهيم كه همين كه عراقيها از پنج كيلومتري جنوب بصره راه مي افتند، بايد اين غرش توپهاي شما بالاي سر عراقي ها باشد تا 120 كيلومتر كه اينها مي روند به فاو مي رسند. تو بايد توپخانه ات مرتب كار بكند و وقتي كه اينها مي خواهند برسند به فاو و بچه ها پاتك بكنند ديگه ناي نداشته باشند. اما مسئله مهم غافلگيري بود. اين همه توپ بايد بيايد جاسازي بشود، زيرسازي بشود و دشمن نفهمد. يك غوغايي بود. واقعاً در عمليات فاو يك غوغايي شد كه اين همه توپ آمد زير نخلها استتار شد، جاسازي شد، زيرسازي شد و دشمن متوجه نشد و وقتي جنگ شروع شد و ما به فاو حمله كرديم و قريب به 60 هزار نفر رزمنده در طي دو سه شب از رودخانه اروند عبور كردند و رفتند آن طرف و دشمن سراسيمه از بصره به سمت جنوب يعني فاو كه آمد حمله بكند اين غرش توپها زير نخلها بود كه سازمان رزم ارتش عراق را به هم پاشيد. من فكر نمي كنم در هيچ كجاي جنگ جز فاو افسران عالي رتبه ارتش عراق زير آتش رفته باشند. هيچ كجاي جنگ را شما سراغ نداريد فقط يك جا بود كه سپهبدهاي عراق، سرلشكرهاي عراق، ارتشبدهاي عراق زير آتش ايران قرار گرفتند. آن فاو بود و آن ابتكار آقاي شفيع زاده بود و اين زحمت طاقت فرساي برادران ما در توپخانه بود. 120 كيلومتر كه آدم به زبان مي گويد. 120 كيلومتر يعني از تهران تا قم كه برويد همه اش بالاي سرتان خداي ناكرده آتش نگوئيم، حالا باران باشد تهران تا قم كه برويد. 120 كيلومتر ارتش عراق زير بمباران توپهاي توپخانه سپاه بود. اين يك كار ايشان. 
يك عمليات ديگري كه كربلاي 5 بود جلوگيري از رخنه اي بود كه در روز ششم هفتم عمليات كربلاي 5 در كانال ماهيگيري به وجود آمد و ارتش عراق آمد از بين كانال ماهيگيري و كنار زوجي در عمليات كربلاي 5 كه در شلمچه بود رفتيم خطوط خودمان را گرفتيم. بعد پاتك هاي دشمن شروع شد در يك نقطه اي دشمن آمد خط ما را شكست وارد جبهه ما شد و اگر عبور مي كرد و مي آمد و تا شب مي توانست 4، 5 هزار نفر از ما را دچار مشكل بكند كه شهيد كنند، يك تعدادي را اسير كنند و ما هم واقعاً مستأصل بوديم. چون هيچ كاري نمي توانستيم بكنيم. نيروهايمان همه درگير بودند. نيروي احتياط در اختيار نبود. آقاي شفيع زاده و دوستانش آمدند و گفتند كه ما يك امكان آتش خوب داريم و مي توانيم از آتش انبوه كاتيوشا استفاده كنيم. بحث به اندازه كافي شد و طرح مانور آتش را خيلي سريع دوستان تهيه كردند و دستور داده شد به آقاي شفيع زاده كه برويد پاي كار و كمك كنيد به لشكر 41 و 28 كربلا و يكي دو تا از لشكرهاي ديگر كه به شدت تحت فشار بودند و اين رخنه هم درونشان صورت گرفته بود. دوستان توپخانه آمدند 20 تا كاتيوشاي 30 موشكي را در يك مساحت خيلي كمي كه رخنه در آنجا صورت گرفته بود، تنظيم كردند و در مدت بسيار كوتاهي كمتر از چند دقيقه 20 تا 30 موشكي فرستادند به سمت دشمن. 600 تا موشك همزمان با همديگر در اين مساحت روي سر دشمن فرو مي ريخت و با تكرار اينها يك انبوه آتش بر سر دشمن باريدن گرفت و آن رخنه اي كه در جبهه ماهشهر بود اين رخنه عقب زده شد و رزمندگان ما توانستند خودشان را تا شب نگه دارند و شب هم خط را ترميم كردند. خاكريزها را ترميم كردند. نيرويي به خطوط فرستادند و خط تثبيت شد. خوب از همين دو تا عمليات و دو تا مثال مي شود فهميد كه آقاي شفيع زاده چه حق بزرگي به گردن جنگ داشته است.
از ويژگيهاي بسيار خوب اين برادر عزيزمان اخلاق و معنويت ايشان بود. بارها نصفه هاي شب ديده بودند كه آقاي شفيع زاده مي رود به گوشه اي خلوت مي كند و خودش و خداي خودش است و حرفهايش را مي زند و عبادتش را انجام مي دهد. اخلاق ايشان هم حقيقتاً اخلاق پسنديده اي بود. فكر مي كنم تو عمليات فاو بود ايشان با يك نفر ديگر از دوستان آمده بودند كه گزارش كار بدهند. همه فرماندهان گزارش كار مي دادند و ايشان هم آمده بود. ما حواسمان نبود. ظاهراً آقاي شفيع زاده رفته بود بيرون به آن برادري كه جانشينش بود گفته بود كه اين بار حتماً تو گزارش بده و آن هم برادر خجالتي بود. حالا جلو فرماندهان بخواهد گزارش بدهد برايش خيلي سخت بود. منتهي شفيع زاده مي خواست كه كادر را بسازد و يكي از دلايلي كه اين همه الان ما فرمانده توپخانه داريم، همين روحيه كادرسازي و جانشين پروري ايشان و امثال ايشان است. اين درياي بيكراني كه ما الان الحمدلله در سپاه و بسيج داريم كه اين همه كادر درست شده با اينكه ما 200 هزار نفر شهيد داريم و به اندازه فرماندهان فعلي سپاه از فرمانده هايمان شهيد شده اند ولي به اندازه 3 يا 4 سپاه كادر هست، اين كادرسازي معلول آدمهايي مثل آقاي شفيع زاده است كه هميشه دنبال اين بودند كه نفرات بعد از خودشان را آماده كنند. نفر اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم و دهم و اين را هم از جنگهاي صدر اسلام گرفته بودند. جانشين پروري، كادرسازي ايشان در همان عمليات ما وقتي ديديم كه فرماندهان لشكر تمام شد گفتم خوب توپخانه گزارش بدهد. آقاي شفيع زاده كجاست؟ گفتند نيست. حالا رفته بود بيرون پشت اين پتويي كه افتاده بود از لاي آن سوراخهايي كه بود هي به آن برادر مي گفت كه يا علي بگو. تو گزارش بده. بالاخره آنقدر بهش ور رفت تا زبانش باز شد. شروع كرد گزارش توپخانه را در آن جلسه دادند. بسيار انسان متواضع، با اخلاق و انسان فداكار و پشتكار ايشان عجيب بود. 
برجستگي ديگري كه آقاي شفيع زاده داشت اين بود كه با وجود اينكه انسان صاحب نظري بود و براي خودش رأي و نظر داشت ولي وقتي كه به تصميم مي رسيديم آن تصميم را عمل مي كرد ولو نظر خودش مخالف آن تصميم بود نمي گفت كه نه! من نظرم يك چيز ديگر بوده. هيچ وقت وانمود نمي كرد كه يك چيزي كه داره دستور مي دهد خودش هم يك نظر مخالف اين دارد. يعني ولايت پذيري آگاهانه نه كوركورانه. ولايت پذيري عاشقانه و آگاهانه. و ويژگي ديگر ايشان كه كم رويش صحبت شده با وجود اينكه ايشان متخصص توپخانه بود اما در اكثر مسائل ديگر جنگ هم صاحب نظر بود، مثلاً در طرح هاي عملياتي كه ما در قرارگاهها بحث مي كرديم با وجود اينكه اقاي شفيع زاده صرفاً در قالب توپخانه صحبت مي كرد ولي مواردي بود كه اظهار نظر مي كرد مثل فرماندهان قرارگاه عملياتي در رابطه با طرح مانور نظر مي داد. آن حادثه وضع پدافند تبريز را شنيده ايد كه ديده بود وضع پدافند پايگاههاي هوايي تبريز خوب نيست. به صورت ناشناس رفته بود يك نقاطي را گفته بود به فرمانده پايگاه. اينها آمده بودند محلهاي توپخانه ها و ضد هوايي ها را در پايگاه عوض كرده بودند، بار دوم كه هواپيماها آمده بودند اين توپخانه ها يكي دو تا از آن هواپيماها را ساقط كرده بودند. اينها ابتكارات غير توپخانه اي آقاي شفيع زاده است يعني نشان مي دهد اين فرد غير از اينكه در توپخانه تخصص داشته در ابعاد ديگر هم صاحب نظر بوده است يعني ابعاد ديگر را هم مي دانسته و بلد بوده است.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده