چهارشنبه, ۰۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۵۹
شفيع زاده به تنهايي خودش چنان توپخانه اي براي سپاه سازماندهي كرد كه واقعاً مي شود گفت كه يك تنه با آن دوستان خوبي كه داشت كه معمولاً هم بچه هاي آذربايجان بودند. شفيع زاده يك خصلتي كه داشت كاري نداشت كه اين بچۀ تبريز است يا اروميه يا اصفهان است.
واقعاً شفيع زاده به تنهايي خودش چنان توپخانه اي براي سپاه سازماندهي كرد كه واقعاً مي شود گفت كه يك تنه با آن دوستان خوبي كه داشت كه معمولاً هم بچه هاي آذربايجان بودند. شفيع زاده يك خصلتي كه داشت كاري نداشت كه اين بچۀ تبريز است يا اروميه يا اصفهان است. هر كس كه كار مي كرد مي آورد توي توپخانه سازماندهي مي كرد و به استعدادهايش بهاء مي داد. توپخانه خوبي را سازماندهي كرد و هر موقعي  كه ما مي خواستيم ايشان راببينيم بيشتر اوقات در خط مقدم بودند. 
مي رفتيم سراغش كاري داشتيم يا مشورتي داشتيم انجام مي داديم  و بهترين توپخانه ها را سازماندهي كرد و در مقابل ارتش تا دندان مسلح عراق ايستاد. آن زمان دو قشر نيرو بودند كه يك قشر بچه هاي ستادي بودند و يك قشر كه ما به آنها مي گفتيم بچه هاي كت و شلواري و يك سري هم بچه هاي عملياتي و خاكي كه بيشتر در خط مقدم و توي جاهايي كه معمولاً گلولۀ دشمن زياد مي آمد آنجا مي ديديم. من قشنگ يادم است كه توي عمليات بدر من فرمانده گردان بودم. خوابيده بوديم. نزديك عمليات بود و قرار بود فردا شب عمليات بشود. ساعت 1 يا 2 نصف شب بود. ديدم يك نفر آمد گفت: آقاي چهارباغي! گفتم بله. گفت: آقاي شفيع زاده و آقاي زهدي دم در كارت دارند. ما را خواستند و گفتند آقاي چهارباغي توپهايت كجاست؟ گفتم من توپهايم را آورده ام توي جزيره و آماده است. همان شبانه گفتند كه مي خواهيم برويم توپها را ببينيم. آمديم و رفتيم توپها را نشان دادم و گفتم: آتشبار يك اينجاست، آتشبار دو اينجاست و سه اينجاست و قشنگ كه خاطر جمع شد كه موضع توپها را زديم و گلوله ها را شستيم، گفت: دستتان درد نكند. پس هيچ مشكلي نداريد؟ گفتيم: نه. خيالش راحت شد كه ما آماده مأموريت هستيم و توي عمليات خيبر هم همين طور. قبل از بدر، توي عمليات خيبر بچه هاي توي جزيره له له ميزدند براي چند تا گلوله كه بريزند بر روي سر عراقيها. تعداد زيادي گلوله آورده بوديم به پاي جزيره در هور و اينها را مي خواستيم منتقل كنيم به جزيره. نيرو كم بود و شفيع زاده با اينكه فرمانده توپخانه قرارگاه خاتم بود و خيلي از نظر ارتشيها كه يك كسي بيايد آنجا، اما آمد و گلوله هايي را كه ارتشيها مي خواستند ببرند گفت: محمود چكار مي كني؟ گفتم: داريم گلوله ها را مي بريم به سمت جزيره. خودش آمد و گلوله ها را دست به دست مي كرد و يا علي مي گفت و بچه ها را تشويق مي كرد. مي برد به هاوركرافت و با هاوركرافت مي برد به جزيره. اين ارتشيها گفتند كه اين كيه؟ گفتم آقاي شفيع زاده فرمانده توپخانه قرارگاه خاتم. خجالت كشيدند و آمدند خودشان هم كمك مي كردند و گلوله ها را مي فرستادند به جزيره. 
يك زماني بود كه آمريكاييها آمدند به خليج فارس، مي خواستند مشكل بتراشند براي ما. شفيع زاده بچه ها را جمع كرد از جمله ما و گفت بچه ها مي رويم به جزيره لارك در بندرعباس و رفتيم آنجا. توي جزاير وجب به وجب اين جزاير را مي گشت و مي گفت چكار بايد بكنيم؟ آنروز توپهاي صد داشتيم. توپهاي صد آنچنان بردي نداشت. با ابتكاري كه داشت سوله هاي بتوني را ايجاد كرد و توپها را گذاشت توي سوله و به فرماندهان مي گفت كه اگر دشمن بخواهد بيايد به خليج فارش ما با همين توپها جلويش مي ايستيم. بُرد و توان ما اينقدر است و اينقدر مي توانيم كار بكنيم و واقعاً اين همتي كه داشت آدم روحيه مي گرفت و ما واقعاً فكر مي كرديم كه مي توانيم جلوي آمريكا را بگيريم. آن زمان با اينكه سلاحهاي پيشرفته در آن زمان نداشتيم ولي آن جدّيت و تلاشي كه داشت و اصلاً تسليم هيچ چيز نمي شد هميشه در فكر و تفكر بود. من يادم هست ما براي يك سميناري رفتيم مشهد، خيلي از كميسيونهاي تخصصي توپخانه را ايشان در كوپه هاي قطار ايجاد مي كرد. مي گفت بنشينيد دور هم و در مورد مسائل توپخانه نظر مي خواست و صحبت مي كرد و از همه نظر مي خواست تا در مورد يك چيزي قطعاً به نتيجه مي رسيد و مي رفت در منطقه اعمال مي كرد. 
شفيع زاده... واقعاً من وقتي مي گويم شفيع زاده از خودم خجالت مي كشم ولي از بس كه با هم بوديم و خودماني بوديم من الان فكر مي كنم كه در اينجا نشسته. ولي بايد هميشه با احترام بيشتر ايشان را ياد كنيم. ما هميشه مي گفتيم حسن آقا. حسن آقا يك شيوه مديريتي داشت كه با هر كسي فراخور حال خودش برخورد مي كرد. فرمانده گروه هايي بودند كه با يكي مي خنديد و دستور مي داد و با يكي به صورت جدي و دستور نظامي مطلبي را مي گفت. با يكيش كشتي مي گرفت و دستور مي داد و با يكيش چهار تا جك مي گفت و دستور مي داد. اصلاً با هر كسي فراخور حال خودش برخورد مي كرد و دستوراتش را مي داد. 
اوج زحماتي كه شفيع زاده و دوستانش در جنگ براي سازماندهي توپخانه كشيدند در عمليات فاو بود. جايي كه با تدبيري كه حسن آقا داشت و با آن ابتكاري كه به كار برد واقعاً با توپخانه به جنگ لشكرهاي تا دندان مسلح عراق رفت و واقعاً هم پيروز شد و ارتشي كه تا دندان مسلح بودند و بهترين آموزشها را در روسيه ديده بودند در مقابل اقتدار حسن آقا كه چنان آرايشي به توپخانه داد كه ارتشيان عراق از موقعي كه وارد 120 كيلومتر به خط فاو مي شدند زير آتش توپخانه قرار مي گرفت تا به دهانه فاو و وقتي به فاو مي رسيدند بيش از 70 يا 80 درصد از نيروهايشان توسط آتش توپخانه از بين مي رفت. اين ادعا نيست و تمام اينها ابتكارات خود حسن آقا بود و موقعي كه خبر شهادت حسن آقا را به بچه ها دادند واقعاً بچه هاي توپخانه اكثريتشان كه من يادم است به سردار يزداني كه من اولين بار گفتم كه حسن آقا شهيد شد، زار زار گريه كرد و تمام توپچي ها باور نداشتند كه حسن آقا شهيد شده است چون واقعاً براي همه مثل پدر بود.
من يك خاطره عرض كنم : من يك مشكلي برايم با يگانم پيش آمده بود و از توپخانه رفته بودم و بنا نداشتم به توپخانه بيايم. يكي از دوستان زنگ زد كه يك عملياتي است. عمليات كربلاي يك براي آزاد سازي مهران. بيا اينجا كاري داريم انجام بده برو. من آمدم آنجا با اينكه چندين ماه بود رفته بودم از توپخانه. يك جلسه اي بود كه من فكر نمي كردم راه بدهند. ديدم كه آقاي شفيع زاده رئيس جلسه است و ما هم نشسته بوديم، بعد فرماندهان رده بالا بودند براي توجيه عمليات كربلاي يك. وقتي نشسته بودند و حرفهاي دوستانه تمام شد، گفت: آقاياني كه كار ندارند تشريف ببرند و ما جلسه خصوصي داريم. من هم پا شدم بروم از سنگر بيرون كه آقاي شفيع زاده دستم را گرفت و گفت آقاي چهارباغي شما كجا؟ من هم آن زمان فرمانده گردان بودم گفتم كه من كاري ندارم اينجا. گفتند نه، شما بشين كار دارم. جلسه انجام شد و ما هم نشستيم و گوش كرديم و اصلاً من خودم باور نمي كردم كه اينقدر براي من احترام قائل شود. اين برخورد حسن آقا كه با ما كرد و در آن جمع به من احترام كرد من ديگر از توپخانه نرفتم. هنوز هم كه هنوز است توپچي هستم و شخصيت دادن به بچه هاي جبهه را واقعاً ايشان خيلي برايش مهم بود و آن زيربناي محكمي كه شفيع زاده در آن زمان به وجود آورده الان توپخانه سپاه قوي، قدرتمند و با اقتدار آماده هرگونه دفاع از خاك جمهوري اسلامي ايران است.

سردار چهاباغي در خصوص شهيد شفيع زاده سال 87
شهيد شفيع زاده متعلق به تبريز نيست متعلق به كل جهان اسلام است. چند تا از ژنرالهاي پاكستان آمده بودند دانشكده توپخانه، من در آنجا تدريس مي كردم. خودشان از من سئوال كردند، گفتند كه ما شنيديم كه در عمليات والفجر با توپ 130 كه 27 كيلومتر بُرد دارد شما عمق حدود 100 كيلومتري دشمن را زده ايد؟ گفت: بله. گفتند: چه جوري؟ مگر مي شود؟ آمديم روي نقشه گفتيم اينجا آبادان، اينجا خرمشهر، اينجا دشمن حركت مي كرد مي آمد به طرف فاو. بچه هاي بسيج رفته بودند از اروند عبور كرده بودند. توي بيابانهاي فاو آنجا مانده بودند كه پشت چي سنگر بگيرند؟ لودر و بولدوزري نبود كه آنجا خاكريز بزند. شهيد شفيع زاده با آتش توپخانه جلوي نيروهاي پياده خاكريز زده بود. بچه ها پشت آتش توپخانه سنگر گرفته بودند و از اين طرف نيروهايي كه از بصره حركت مي كردند بروند به طرف فاو آنها را در عمق 100 كيلومتري مي زد كه وقتي مي رسيدند به فاو تا پاتك كنند بيش از 50 درصد آنها تلفات ديده بودند. اين پاكستانيها وقتي اينها را گفتيم قانع شدند. گفتند اين طراحي از چه كسي بود؟ ما گفتيم اين طرح رسيده بود به ذهن شهيد شفيع زاده و واقعاً هم همين طور بود. شفيع زاده هيچ موقع اجازه نمي داد بچه هاي بسيج بروند به سمت خط بدون آتش پشتيباني. توي عمليات بدر نصف شب بود من فرمانده گردان توپخانه 130 بودم. يك نفر آمد مرا از خواب بيدار كرد و گفت كه آقاي شفيع زاده كارت دارد. من آمدم توي جزيره مجنون از سنگر بيرون. ديدم شفيع زاده ايستاده گفتم حسن آقا! گفت مي داني كه فردا عمليات است؟ گفتم بلي! شما كه توجيه كرديد ما را! گفت: مي خواهم توپهايت را ببينم. گفتم حسن آقا توپها آماده است. خاطرت جمع باشد. گفت قبولت دارم ولي مي خواهم بروم ببينم. آمد تك تك توپها را ديد و به خدمه ها خسته نباشيد گفت. مهماتها را ديد خيالش راحت شد و رفت. توي عمليات بدر بچه ها رفتند پشت دجله و فرات يك وقت ديدم بي سيم صدا كرد. حسن آقا بود. پشت بي سيم گفت چهارباغي بيا اينجا كارت دارم. رفتم گفت آقاي يزداني تعدادي توپ 105 از غرب آورده اينها را مي خواهم از روي پل خيبر (يك پلهايي داشتيم كه به پلهاي خيبر معروف بود) اين توپها را ببري پشت دجله. گفتم حسن آقا توپهاي 105 را نمي توان از روي پل خيبر برد پشت دجله. خيلي سخته! گفت هر طوري هست بايد ببري! من نمي دانم. ما بستيم به تويوتا از روي پل خيبر برديم آنطرف. من تماس گرفتم گفتم حسن آقا اين توپها را بردم آنجا. كي مي آيد تحويل بگيرد كه كارهاي طرح ريزي را بكند؟ گفت شما ببر آنجا يعقوب زهدي آنجاست. تو برو من گفته ام منتظرت هست. من رفتم توپها را از هور عبور دادم رسيدم آنطرف. آنجا جاي ايستادن نبود، يعني اگر مي خواستي، گلولۀ دشمن مي آمد بايد بخوابي. همه اش بايد خوابيده باشي. مرتب پشت سرهم، هم بمباران بود هم گلوله باران. من رفتم آنجا ديدم آقاي يعقوب زهدي با موتور آمد گفت محمود توپها؟ گفتم توپها را با سختي آورده ام اينجا. بعدديگه آقاي جان نثاري و بچه ها بودند كه توپها را بردند در موضع براي شليك. توپهاي گروه رسالت را حتي پشت دجله و فرات شفيع زاده طراحي آتشش را نمي گذاشت قطع شود و آتش توپخانه را هدايت مي كرد كه بچه ها وقتي مي خواهند بروند بزنند به خط، از آتش توپخانه برخوردار باشند.
توي عمليات خيبر عمليات بسيار سخت بود. اولين عملياتي بود كه بنا بود سپاه پاسداران توپخانه هاي ارتش را بكار بگيرند و طرح ريزي بكنند. شفيع زاده قبل از عمليات خيبر توي تهران براي ما جلسه گذاشت. گفت يك عمليات بزرگ و سرنوشت سازي در پيش داريم. بهتون نمي گويم چيه ولي خيلي عمليات سرنوشت سازي است ما بايستي چندين گردان ارتش را هم براي آنها طرح ريزي آتش بكنيم. توي تهران جلسه گذاشت بعد ما را با قطار برد مشهد توي كوپه قطار جلسه توپخانه مي گذاشت. طرح ريزي آتش توپخانه عمليات بعدي را تمرين مي كرد، كار مي كرد، مشورت مي كرد، چه چي مي خواهد بشود؟ 
عمليات خيبر انجام شد ما طرح ريزي آتش را انجام داديم. توپخانه هاي ارتش را براي اولين بار آورديم تحت امر سپاه و طرح ريزي آتش را انجام داديم. بنا بود تعدادي توپ برود توي جزيره مجنون، خيلي سخت بود. دستور داد به سردار جهانسري كه توپهايت را بياور به پاي هاوركرافت با هاوركرافت توپها را هماهنگ كرد بردند به جزيره مجنون. ما بايستي مهمات مي برديم. يك روز صدا كرد كه محمود بيا اينجا. رفتم گفت تو مسئولي كه مهمات برداري و بروي داخل جزيره براي اينكه توپها رفته آنجا دارند مي زنند ممكن است مهمات تمام شود. مهمات اگر تمام شود مهمات آنجا بردن خيلي سخت است. من مسئول مهمات بودم كه از اسكله ببرم به جزيره. يك روز آمد و گفت مهماتها چرا اينجا مانده؟ گفت حسن آقا من كسي را ندارم كه آنها را بار بزند و با قايق ببرد. گفت: پس خودت چي؟ گفتم من يك نفرم و اين همه مهمات. فرمانده كل توپخانه سپاه بود شفيع زاده، گفت ببين محمود بيا آستينها را با هم بالا مي زنيم و مهماتها را مي زنيم به قايق. بالاخره آنهايي كه اينجا ايستاده اند مي آيند كمك. خودش آستينها را بالا زد و آمد دوتايي مهماتها را درون قايق مي گذاشتيم. بعد همه ديدند ما مهمات مي گذاريم آمدند خيلي سريع مهماتها را در هاوركرافت و قايق گذاشتند و برديم داخل جزيره تا آقاي جهانسري آنجا بدون مهمات و گلوله نماند. خاطره از شفيع زاده زياد است.
گفتند آمريكائيها مي خواهند بيايند تنگه هرمز را بگيرند بعد آنجا شيطنتهايي بكنند. شفيع زاده فرماندهان توپخانه را جمع كرد و من هم يكي از آنها بودم. ما را برد جزيره لارك و هرمز و جزيره هاي درون خليج فارس. چندين روز ما را سوار كمپرسي كرده بود و اين طرف و آن طرف مي برد و مي گفت ببينيد آمريكائيها اگر بيايند از اينجاها مي آيند. شما بايد با توپخانه جلوي آنها را بگيريد. محكم و با اراده، اصلاً سستي در او نمي ديديم ما را هم محكم كرده بود. ما خودمان باور كرده بوديم كه با توپخانه مي توانيم جلوي آمريكا را بگيريم و توپ برديم كاشتيم، سنگر زديم، طرح شفيع زاده بود. شهيد شفيع زاده فرماندهان بسيار خوبي تربيت كرد، مديران بسيار لايق كه هنوز هم هستند، تعدادي نيز شهيد شدند. شهيد يزداني، شهيد تقي جرّاح، شهيد كريمي، شهيد غازي و زنده هايي كه هستند. 
شفيع زاده يك نفر بود فرماندهي مي كرد، هدايت مي كرد، تدبير مي داد اما نقش آقاي زهدي هيچوقت نبايد فراموش شود. يك بال محكم شفيع زاده بود. سردار جهانسري، آقاي استوار آذر، سردار سپهري، سردار كريمي، آقاي جان نثاري و بقيۀ دوستاني كه هستند از همه ايران دور شفيع زاده مثل پروانه پرواز مي كردند و قدرت آتش اسلام را محكم در صحنه داشتند. شفيع زاده الگوي همه خوبيها بود. خوش برخورد ، با اخلاق، خنده رو و مدير؛ باور كنيد شفيع زاده با اين كه فرمانده كل توپخانه سپاه بود ، مي خواست بيايد تبريز مرخصي، با اتوبوس مي آمد. بازي در نمي آورد كه فقط نصيحت كند، عمل مي كرد. حفظ بيت المال را مي گفت و عمل مي كرد. وقتي مي گوئيم شفيع زاده كاغذ برداريد هرچه از خوبي مي دانيد روي كاغذ بنويسيد آنگاه چهره معصوم شفيع زاده را روي كاغذ خواهيد ديد.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده