نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
نوید شاهد: خون در رگهاي متوسليان جوشيد. فرياد زد: «ولش كنين نامردا!» و به سمت پليسي كه دست به گردن زائر گذاشته بود، دويد. شهبازي و همت هم معطل نكردند. پريدند وسط پليس ها و فرياد الله اكبر سر دادند. گرد و خاك قبرستان احد را پر كرد. شهبازي دست به كمر پليس انداخت و كلت او را برداشت.
کد خبر: ۳۸۷۸۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: غروب دلگير روي در و ديوار شهرك مهدي رنگ غم مي پاشيد. همه جا بوي ماتم مي داد. مجروح ها كنار ساختمان هاي نيمه ويران پشت تنگه خوابيده بودند و چشمشان به راه بود تا آمبولانس بيايد و ببردشان عقب.
کد خبر: ۳۸۷۸۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: شهبازي به فكر افتاد. گرماي هواي پنجاه درجه و خفه قراويز از تنش خارج نشده بود. پيرهن خاك خورده اش را كه تا كمر از عرق خيس بود، از داخل شلوار آزاد كرد و ايستاد پشت پنجره. از آنجا آسمان را كاويد. برق آفتاب چشمش را مي زد. سرش يك لحظه گيج رفت. دستي به چشمانش كشيد و گفت: «قبل از اينكه برسن به قله تشنگي و گرما بچه ها رو هلاك مي كنه.»
کد خبر: ۳۸۷۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: نيمه شب بود و پلكهاي نگهبان از بي خوابي سنگيني مي كرد. اگر قل قل كتري روي چراغ نبود، چرت نگهبان پاره نمي شد. نگهبان، فتيله چراغ را پايين كشيد. بوي سوختگي گيجش كرد. سرش را تا زير چراغ پايين آورد. به داخل آن فوت كرد و از خير چاي گذشت.
کد خبر: ۳۸۷۷۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: تمام شهر سياهپوش بود و سر هر خيابان حجله اي. دور تا دور محوطه سپاه كتيبه هاي سياه تا پيشاني ساختمان بالا رفته بود. همداني نگاهي غصه دارش را به عكس خندان بهمني و فريدي انداخت. هر دو به بالا نگاه مي كردند؛ با تبسم.
کد خبر: ۳۸۷۷۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: چشمان فريدي هم روي دو چشمي دوربين چسبيده بود و تپه ها را مي كاويد. آهي از ته دل كشيد و گفت: «خدا مي دونه كه اگه تمامي اين تپه ماهورا رو بذاريم روي هم، بازم عراقي ها از روي بازي دراز دست روي حلقوم ما گذاشتن.» و ادامه داد: «كاش بعد از سقوط قصر شيرين و اسارت بچه ها، خودمون رو سريع مي رسونديم روي يكي از قله ها.»
کد خبر: ۳۸۷۷۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

نوید شاهد: مادر در خيالش با محمود حرف مي زد. مي پرسيد؛ اما جواب نمي شنيد. هر بار كه او را مي ديد، چشمانش نور مي گرفت، لبش به خنده وا مي شد؛ اما گوشه دلش همچنان نگران او بود. فكر بدرقه عذابش مي داد. دستپاچه مي شد و مي زد به حياط يا زير سردر مي ايستاد
کد خبر: ۳۸۷۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۵

شهید جعفر بهرام پور
هيچ معامله اي و هيچ تجارتي بهتر از معامله با خدا نيست.
کد خبر: ۳۸۷۷۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۴

خاطره ای از شهیدحمید سعید پور به نقل از بهروز آرمین فر همرزم شهید
در همان فضای کوچک در مقابل صف مشتریان نانوایی ،شاید خالصانه ترین و زیبا ترین نماز عمر مان را اقامه کردیم
کد خبر: ۳۸۷۶۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۲۰

نویدشاهد: تيمسار ياسيني به طرق گوناگون از زير دستان دستگيري مي كرد تا جايي كه در اين گونه موارد از هيچ كوششي دريغ نداشت . او مي گفت : « ما موظفيم كه براي بالا بردن روحيه پرسنل تلاش كنيم ، زيرا در آن صورت آنان با جان و دل خدمت خواهند كرد و در نتيجه بازدهي كار نيز بالا مي رود .»
کد خبر: ۳۸۷۶۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: در سالهاي 1362 و 1363 فرماندهي پايگاه نوژه(همدان) را عهده دار بودم و ايشان سمت جانشيني پايگاه را به عهده داشت . با توجه به همكاري نزديك و صميمانه اي كه با هم داشتيم به زودي شيفته خصايص اخلاقي پسنديده و نيكويش شدم. از همان اوايل ، علاوه بر همكار بودن با هم رفت و آمد خانوادگي نيز داشتيم.
کد خبر: ۳۸۷۶۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: حرفه ام در نيروي هوايي سلماني است و در آرايشگاه ستاد نيرو با چند تن ديگر از همكارانم مشغول كار هستيم . هر روز تعدادي از پرسنل در سطوح مختلف براي اصلاح سر و صورت نزد ما مي آيند.
کد خبر: ۳۸۷۶۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: زماني كه برادرم فرماندهي پايگاه بوشهر را عهده دار مي شد در نشستي كه با هم داشتيم از او پرسيدم : دوست دارم بدانم كه شما چه روشي براي مديريت در امور پايگاه در نظر داريد . آيا براي پيشبرد كارتان افرادي را كه در پايگاه قبل با شما بوده اند با خود به بوشهر مي بريد يا خير؟
کد خبر: ۳۸۷۶۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: ساعت 2 بعد از ظهر 31/6/1359 صداي چندين انفجار پي در پي در پايگاه پيچيد . عده اي سراسيمه به اين طرف و آن طرف مي دويديند ؛ هيچ كس نمي دانست چه شده است . آنها كه خونسرد بودند فقط در يك محل ايستاده بودند و اعلام نظر مي كردند . يكي مي گفت:«آمريكا حمله كرده است»،ديگري مي گفت :« نه، كودتايي بايد صورت گرفته باشد!» سومي مي گفت : «الان راديو مشخص مي كند» و
کد خبر: ۳۸۷۶۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

خاطره از امام جمعه شهرستان فارسان
او ازجواب حماسه ها وفداكاريها ي خط شكنان جبهه تعريف ميكرد .از معنويت والايي كه بين آنها حاكم بود وبه چشم خود ديده بود . سعي مي كرد جهت بالابردن روحيه بسيجيان ، قهرمانيها وازخودگذشتگي رزمندگان ديگر راآن طور كه ديده بود . . .
کد خبر: ۳۸۷۶۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۹

نوید شاهد: در پايگاه چابهار بودم؛ مسئوليت امتحان معلم خلباني ام به جناب ياسيني محول شده بود. يك روز صبح ساعت 10 با هم به پرواز در آمديم. از همان لحظۀ اول كنجكاوانه تمام حركاتم را زير نظر داشت .
کد خبر: ۳۸۷۶۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: همان روز مبلغي پول داد و من نيز بلافاصله دست به كار شدم. به شهر رفته و اقلامي را كه گفته بود تهيه كردم و در محلي گذاشتم . وقتي به ايشان اطلاع دادم گفت : ساعت 12 شب مي آيم تا به اتفاق اجناس را توزيع كنيم .
کد خبر: ۳۸۷۶۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: شهيد ياسيني نسبت به افرادي كه صادقانه و از روي صدق و صفاي باطني خدمت مي كردند علاقۀ فراوان داشت . بارها در جمع همكاران مي گفت :«من دست تمامي عزيزاني را كه مخلصانه تلاش مي كنند تا وابسته به بيگانگان نباشيم به گرمي فشرده ، مي بوسم و بر اين بوسه افتخار مي كنم.»
کد خبر: ۳۸۷۶۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: پس از شهادت عمويم كه در عمليات چزابه به فيض شهادت نايل شده بود ، يك لوح تقدير از طرف ستاد رئيس ستاد مشترك به پدرم داده بودند . وقتي از پايگاه بوشهر به تهران منتقل شديم اين لوح را نيز همراه خود آورديم و جزء لوازم پدرم بود
کد خبر: ۳۸۷۶۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸

نوید شاهد: از سال 1355 دوست و آشناي او بودم . چند سالي را از نظر خدمتي با او فاصله داشتم . دورا دور از حال ايشان باخبر مي شدم و با هم در تماس بوديم تااينكه در سال 1366در پايگاه بوشهر همكار شديم. ايشان فرمانده پايگاه بودند ومن نيز به عنوان معاون عمليات پايگاه خدمت مي كردم .
کد خبر: ۳۸۷۶۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸