اگر امروز هم شرایط دفاع پیش بیاید، باز هم می روم
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، جانبازان، راویان بیادعای حماسههایی هستند که در تار و پود این سرزمین تنیده شدهاند؛ مردانی که با ایثار، ایمان و شجاعت، از مرزهای وطن و آرمانهای انقلاب دفاع کردند و هنوز هم در میدان صبر و استقامت ایستادهاند. یکی از این مردان فداکار، محمدرضا جعفری است؛ جانبازی از دیار ساوه که در عملیات والفجر 10 در منطقه حلبچه عراق، شیمیایی شد و رد زخمهای جنگ را همچنان بر تن و جان خود دارد.
او در گفتوگو با نوید شاهد از روزهای حضورش در جبههها، از دلتنگی برای رفقای شهیدش، از لحظهای که آسمان با باران بمبهای شیمیایی خاک را در هم پیچید، و از سالهایی میگوید که هنوز هم صدای نفستنگی جنگ در سینهاش میپیچد. این مصاحبه، روایتی است صمیمی، صادقانه و تأملبرانگیز از مردی که جنگ را نه فقط با اسلحه، بلکه با دل و جانش تجربه کرده است.
بسم الله الرحمن الرحیم، اینجانب محمدرضا جعفری، از جانبازان شیمیایی دفاع مقدس، اهل شهر ساوه استان مرکزی هستم. در عملیات والفجر 10 در اسفندماه سال 1366 در منطقه حلبچه عراق به افتخار جانبازی نائل آمدم.
ابتدای حضور در جبهه
ورود من به جبهه با معرفی شهید مهدی ناصری به سپاه ساوه آغاز شد. پس از انجام مراحل گزینش، به عنوان پاسدار وظیفه وارد سپاه شدم. با لشکر 40 قدر همکاری داشتم و ابتدا در اهواز، کوی عبدالله مستقر بودیم. علاقه شدیدی به جبهه داشتم و با وجود مخالفت مادر، با اصرار پدر و تصمیم قلبی خودم راهی شدم.
در تک شلمچه حضور داشتم و پس از مدتی به غرب کشور اعزام شدیم و در منطقه روانسر و جوانرود وارد عملیات والفجر 10 شدیم. در این عملیات، دشمن با استفاده از سلاحهای شیمیایی، منطقه را به شدت بمباران کرد و بنده دچار عوارض شدید شیمیایی شدم.
نحوه مجروحیت
ساعت حدود هشت صبح بود که هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران کردند. راکت در نزدیکی ما اصابت کرد و عمل نکرد، اما مواد شیمیایی پخش شد. خودم آمپول آتروپین تزریق کردم، اما بعد از مدتی بیهوش شدم و به بیمارستان امام حسین کرمانشاه منتقل شدم. سپس به بیمارستان ساسان در تهران منتقل شدم و چهل و پنج روز بستری بودم.
بعد از جانبازی
دچار آسیب شدید ریوی شدم، چهار سال مداوم واکسن میزدم. هم اکنون نیز عوارض شیمیایی در بدنم وجود دارد و حتی بر روی فرزندانم تأثیر گذاشته است. ریه آنها نیز مشکل دارد و پزشکان گفتند این عوارض به صورت ژنتیکی منتقل شده است.
خاطره ای از شلمچه
یکی از دوستانم که همیشه شبها کفش رفقا را واکس میزد، بعد از مدتی در شلمچه شهید شد. دوستی دیگر که به ظاهر ضعیف و ناراضی بود، با تشویق من ماند و بعدها نیروی فعالی در واحد مهندسی شد، اما او هم شهید شد. همینطور یک سرباز که ابتدا ظاهر مناسبی نداشت، پس از تذکر من اصلاح کرد و بعدها با افتخار در جبهه حضور داشت و متأسفانه او هم به شهادت رسید.
خواب شهید
شهید محمد احمدی را دوبار در خواب دیدم. یک بار گفت که کتابهایش را به مسجد محله ببریم. وقتی به خانوادهاش گفتم، واقعاً کتابهایی داشتند که به مسجد اهدا شد.
انتظار از مسئولین
مسئولان باید احترام بیشتری برای خانوادههای شهدا و ایثارگران قائل باشند. حتی اگر کمک مالی نمیکنند، یک دیدار ساده میتواند دلگرمکننده باشد. وعده بیعمل ندهند و شفاف با مردم صحبت کنند. اگر شرایط امروز هم مانند آن روزها شود، باز هم آمادهام برای دفاع. ارزشهایی که برایشان جنگیدیم هنوز هم پابرجاست.
سخن پایانی
به جوانان توصیه میکنم قدر انقلاب، امام، رهبری و کشورشان را بدانند. این کشور با خون هزاران شهید به دست آمده. ما باید از ارزشهای خود دفاع کنیم. مردم باید آگاه باشند و فریب دشمنان داخلی و خارجی را نخورند. ما هر چه داریم از ولایت فقیه داریم.