امیر سپهبد علی صیاد شیرازی/
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۲
نویدشاهد: قبل از همه ، تيمسار در نمازخانه مهمانسرا حضور دارد . عبايي بر دوش دارد و بر سجاده سبز رنگي که يادگار کربلا است ، در انتظار اقامه ي نماز است . خلوتش را يکي يکي از بين مي بريم .

یادداشت های سفر(2)؛ اين قدر به ما نچسبيد
پنجشنبه 2/6/1374

قبل از همه ، تيمسار در نمازخانه مهمانسرا حضور دارد . عبايي بر دوش دارد و بر سجاده سبز رنگي که يادگار کربلا است ، در انتظار اقامه ي نماز است . خلوتش را يکي يکي از بين مي بريم .

پس از نماز ، برنامه هاي ورزشي و صرف صبحانه يک به يک دنبال مي شود و نوبت تقسيم بندي ماشينها و نفرات مي شود مدير اجرايي هيأت افراد را در چهار خودرو تقسيم مي کند و دقايقي بعد ، رهسپار مناطق مورد نظر مي شويم .

نسيم لطيف بامدادي ، گونه هايمان را نوازش مي دهد ، و ما به سرعت خيابانهاي سنندج را پشت سر مي گذاريم . در جاده ي خارج از شهر ، سرعت خودروها بيشتر مي شود با عبور از سه راهي همدان ـ کرمانشاه ـ سنندج ، وارد يک جاده ي خاکي مي شويم که در هاله اي از مخمل سبز نشسته است ، اينک خودروها در يک راه کوهستاني به سختي بالا مي روند تا جايي که ديگر امکان رفتن نيست . به دستور تيمسار خودروها متوقف و همه پياده مي شوند تا باقي راه را پياده بپيمايند . تيمسار به کماندوها مي گويد :

" اين قدر به ما نچسبيد ، در اطراف پخش شويد" ‌

و بعد از راننده ها مي خواهد که بازگردند و از جاده ي اصلي بيايند .

از تيمسار موقعيت منطقه را مي پرسم و مطمئن مي شوم که گردنه ي صلوات آباد است . کوه را به سختي بالا مي رويم . يکي از برادران مي گويد : " اين گردنه را بايد واقعاً با صلوات طي کرد !" ، اکنون به جاده ي آسفالته اي رسيده ايم که تونلي در آن کنده اند و عکاس گروه از مدخل تونل و فضاي کلي منطقه عکس مي گيرد .

از رحيمي ـ سرهنگ بازنشسته اي که با گروه همراه شده است موقعيت جاده و منطقه را مي پرسم و او مي گويد : " جاده ي سنندج ـ قروه ، روستاي صلوات آباد ، رو به دهگلان ، اولين تونل "

تيمسار صياد از سرهنگ بازنشسته رحيمي که شلوار پارچه اي به رنگ يشمي پوشيده است به مزاح مي پرسد : " پارچه شلوارتان از پارچه هاي قديمي ارتش نيست ؟!‌" و رحيمي جواب مي دهد : " نه خير قربان ، کرپ است ، کلي خرجش کرده ام ؟!‌" نکته سنجي صياد بيانگر اين امر است که ارتشيها حتي پس از بازنشستگي ، خود را همچنان در فضاي ارتش و نظام حفظ مي کنند .

تقريباً تمام نفرات اصلي به بالاي ارتفاع و کنار جاده آسفالته رسيده اند . تيمسار از گروه فني مي خواهد که آماده ي ضبط برنامه شود ، و بعد تذکراتي در خصوص نحوه ي ضبط برنامه و ثبت خاطرات فرماندهان مي دهد .

با آماده شدن گروه فني ، تيمسار شروع به تشريح موقعيت منطقه مي کند و در حين صحبت نقاطي را با دست نشان مي دهد و عکاس و فيلمبردار از آن عکس و فيلم تهيه مي کنند . سپس به طرف شهر دهگلان حرکت مي کنيم ، کوهها را پشت سرگذاشته و به دشت و مرتع مي رسيم . از شهر دهگلان که مي گذريم وارد يک جاده خاکي مي شويم . سرعت خودروها ، گرد و غبار فراواني را در هوا پخش مي کند و ما به سختي گلهاي وحشي کنار جاده را مي بينيم . شايد اين گلها را براي ديدن سوارها نکاشته اند.

اين راه ، ما را به جايي رسانده است که در سال 1359 محل استقرار تيپ 3 زرهي همدان بوده است . تيمسار باز نشسته بدري ـ فرمانده ي اين تيپ در سال 59 ـ محل استقرار تيپش را تأييد مي کند . با اشاره تيمسار صياد، همراهان تدارکاتي از اعضاي هيأت، پذيرايي مي کنند ، نان و پنير و کنسرو ماهي ! و باز صياد نگران آن است که از چاشت ، چيزي به بچه هاي تأمين ـ که در اطراف پخش شده اند ـ نرسد .

آن طرفتر ، تعدادي از سربازان سعي دارند بر بالاي يک بلندي آنتني نصب کنند تا امکان برقراري ارتباط با پادگان لشکر 28 از طريق بي سيم فراهم شود . تيمسار صياد خود به کمک سربازان مي رود و پس از برپايي آنتن به فيلمبردار و عکاس گروه ، نقاط مورد نظر را نشان مي دهد تا آنان عکس و فيلم تهيه کنند .

اکنون زمان بازگويي خاطرات است و نوبت به تيمسار بدري و سردار نوروزي مي رسد . بدري هم در برابر دوربين قرار مي گيرد و صحبت مي کند و پس از او نوروزي تا به توصيه صياد از سازماندهي ضد انقلاب سخن گويد .

سخنان نوروزي که تمام مي شد تيمسار از فيلمبردار مي پرسد : " چند دقيقه از فيلم باقي مانده است ؟‌ ‌

ـ " 2 دقيقه "

ـ ‌حتماً آن را در جايي استفاده کنيد تا اسرافي در کار نباشد "

فيلمبردار نيز بر روي قالب فيلم مي نويسد : دو دقيقه خالي دارد !

نوبت به ضبط گفته هاي خود تيمسار صياد مي رسد ، براي اين که سر و وضعش جلوي دوربين مرتب باشد ، با برس سبز رنگ پلاستيکي، موهايش را شانه مي کند . سردار نوروزي به شوخي مي گويد : " تيمسار ، اگر موهايتان پريشان باشد ، عملياتي تر است! "

تيمسار در مقابل دوربين و پشت به منطقه ي عملياتي ، پس از ذکر مقدمه اي درباره ي موقعيت سنندج در ارديبهشت سال 59 و مناطق امن آن ، نحوه ي فعاليت ضد انقلاب در سنندج بخصوص در فرودگاه ، محاصره پادگان سنندج ، چگونگي اخذ تصميم در اتاق عمليات در مورد تأمين امنيت بخش شرقي سنندج و عمليات گردنه ي صلوات آباد ، اخذ مجوز عمليات ، نحوه ي استفاده از بازوهاي اجرايي ( تيپ 3 زرهي همدان و سپاه همدان ) و هماهنگي بين آنها ، فرماندهي عمليات و ترکيب گروهها ، نحوه نگارش طرح عمليات و سازمان رزم توضيح مي دهد . او وقتي که از عمليات هلي برن در محدوده ي گردنه ي صلوات آباد سخن به ميان مي آورد اضافه مي کند که علامه بر فرماندهي کل عمليات مسئوليت ديده باني توپخانه را نيز برعهده داشته است . از اين عمليات ، او ، ياد هفت مجروح و دو شهيد برجاي مانده از اين عمليات را نيز گرامي مي دارد .

پس از تيمسار ، سردار نوروزي و سرهنگ بازنشسته ، رحيمي نيز خاطرات خود را بازگو مي کنند . صياد تذکر مي دهد که ما جزييات را در تهران پي مي گيريم . هفته اي يک جلسه داريم که شما را به آنجا دعوت مي کنيم .

مصاحبه سرهنگ رحيمي نيز در نواري که 2 دقيقه از آن باقي مانده بود ، ضبط شد .

کار تصويربرداري که تمام مي شود ،‌صياد شيرازي به طرف بي سيم مخابرات مي رود و با استفاده از جدول روشنايي سعي مي کند با پادگان سنندج ارتباط برقرار کرده و محل استقرار گروه را گزارش دهد :

" از سيني به کوه از سيني به کوه الساعه ساکن حرکت کند از سيني به کوه با فرکانس 90 ـ 45 و با همين فرکانس آماده تماس با زمين باشند. هلي کوپتر در سمت 95 درجه حرکت کند، روي فرکانس خودتان با ما درتماس باشيد، تمام "

تا رسيدن هلي کوپتر افراد به دو گروه تقسيم مي شوند . هلي کوپتر که مي رسد گروه اول با تيمسار صياد سوار آن شده به طرف ارتفاعات گردنه ي صلوات آباد مي روند و ما نيز به سرپرستي تيمسار رياحي با خودرو به پاسگاه انتظامي موچش مي رويم .

در موچش با استقبال فراوان پرسنل پاسگاه، مواجه مي شويم . در اين پاسگاه فرصتي فراهم مي شود تا وضويي گرفته و نماز ظهر و عصر را بخوانيم و کمي استراحت کنيم . براي پذيرايي از اين جمع متفرق که عده اي از آنها به پاسگاه دهگلان رفته اند و تعدادي هم در موچش جمع شده اند ، تدارک وسيعي ديده اند . هم در آنجا و هم در اينجا و ما سفره اين پاسگاه را ترجيح مي دهيم . نان و پنير و گوجه و خربزه ! بايد از فرصت استفاده کنيم و به استراحت بپردازيم . بعد از ظهر هم کارهاي زيادي داريم .

هنوز تا غروب آفتاب، زمان زيادي مانده است که صداي اذان به گوش مي رسد . فرمانده پاسگاه توضيح مي دهد که اهالي منطقه از اهل سنت هستند و اکنون زمان اداي سومين فريضه است . هلي کوپتر هم از راه مي رسد . محلي ها با فرود هلي کوپتر به دور آن جمع شدند . تيمسار علت تأخيرش را پياده روي طولاني بر روي ارتفاعات مشرف به گردنه ي صلوات آباد و جستجوي ارتفاع اصلي ذکر کرد . او از فرمانده ي پاسگاه ، سراغ پادگان منطقه ( پادگان شهيد بهشتي ) را مي گيرد . فرمانده مي گويد : پادگان، چند ماهي است متروکه شده و تنها توسط نيروهاي پاسگاه حفاظت فيزيکي مي شود . تيمسار با تأسف مي گويد :

" پادگاني را که ما از دست ضد انقلاب گرفتيم حالا اين طوري شده ؟! "

با وانت تويوتاي پاسگاه به طرف پادگاني که در آبادي موچش قرار دارد ، به راه مي افتيم . بر سر در پادگان شهيد بهشتي تابلوي رنگ پريده اي وجود دارد که بر روي آن نوشته شده است :

‌گردان جايگزين شهيد بهشتي ناحيه ي انتظامي کردستان ."

در پي تيمسار صياد ،‌بر بالاي بام ساختماني که در محوطه ي پادگان است ،‌مي رويم . تيمسار از ترکيب نيروها و محورهاي حرکت و محل الحاق آنها و آزادسازي پادگان در سال 59 سخن مي گويد و عکاس و فيلمبردار هم از او تصوير برمي دارند و هم از موقعيت محل .

تا موقع خروج از محوطه پادگان ،‌صياد همچنان به ساختمانهاي متروکه سرک مي کشد و سرش را به نشانه تأسف تکان مي دهد . تيمسار به عکاس مي گويد که از سردر و تابلوي پادگان عکس بگيرد .

ـ عکسي هم از من و تيمسار بينداز !

اين ،‌درخواست يکي از سربازان نيروي انتظامي از عکاس گروه است . عکاس مي گويد : اجازه ندارم .

يکي از اعضاي هيأت به سرباز مي گويد : از خود تيمسار بخواه . سرباز با ناباوري مي پرسد : اجازه مي دهد ؟

ـ " خلوص صياد شيرازي رگه هايي از خلوص شهيد چمران است . "

و بدين ترتيب سرباز و ساير پرسنل پاسگاه عکسي را با تيمسار به يادگار مي اندازند .

به سنندج باز مي گرديم .

براي اقامه ي نماز مغرب و عشا به مسجد امام حسين (ع) واقع در مجتمع مسکوني پادگان مي رويم . پس از نماز ، تعدادي از نمازگزاران مشکلات خود را با تيمسار درميان مي گذارند در همين بين چاي توزيع مي شود ، تيمسار به دليل توجه به مراجعه کنندگان و صحبت با آنها چاي در دستش سرد مي شود و آن را با يک قند مي نوشد و هنگامي که استکانها را جمع مي کردند ،‌تيمسار قند اضافه را تحويل مي دهد ،‌او که استکانها را جمع مي کرد ، خواست قند را در کف سيني بگذارد که تيمسار به او گفت : ‌جايي بگذار که تر نشود . ‌

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده