شهيد ابراهیم ذوالفقاري، ده سال در ارتش خدمت کرد و از اين مدت، بيش از دو سال در جبهه ها جنگيد و سر انجام در تاريخ 1360/05/20 در سقز بر اثر برخورد با مين به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
نگاهی به زندگی و وصیت نامه شهید ابراهیم ذوالفقاری
نوید شاهد: شهيد ابراهيم در سال 1330 در نوبندگان و در هنگام اوج گيري فرياد دادخواهي مردم عليه رژيم ستم شاهی پا به عرصه حيات گذاشت و اين خود فال نيکي بود براي فرزندي خلف از تبار مظلوم. او پس از گذراندن دوره دبستان و دبيرستان در سن 17 سالگي وارد آموزشگاه درجه داري شد و از آنجا که روح پر تلاش او تحمل سکون و ايستادگي را نداشت پس از چندي موفق به اخذ ديپلم شد و از آنجا به دانشکده افسري وارد شد و سه سال پس از آن موفق به کسب مدرک ليسانس علوم گرديد و اين سال، ورود او به دوره جديد نظامي بود که انقلاب خونبار ايران به رهبري امام خميني مراحل حساس سير تکاملي خود را مي پيمود و توده مردم را به خيابان ها و در برابر دژخيمان قرار مي داد.

او در اين مدت آن چنان که عکس هايش شهادت مي دهند با اين که يک افسر ارتش بود در اکثر تظاهرات ها شرکت مي کرد و با شرکت در همين اجتماعات بود که روحيه اش واقعاً دگرگون شده بود و جزء محدود افسراني بود که در جريان اسلحه دادن به آيت الله طالقاني که تازه از زندان مرخص شده بود قرارگرفت. پس از چند ماه که رژيم از اين موضوع با خبر شد، پيش از دستگيري آنها رستاخيز 22 بهمن به وقوع پيوست و ابراهيم را از شهادت زودرس آن روزها محروم ساخت، اما روح متلاطم و پر فروغش او را ساکت نمي گذاشت و در اين ايام نيز به مطالعه عيني و ذهني شرايط موجود پرداخت و همين بود که کساني که با او برخورد داشتند تعجب مي کردند که يک افسر ارتش تا اين اندازه واقع بين باشد و بر خورد با او، انسان را به فکر الگوي يک ارتشي مسلمان مي انداخت.

با آغاز درگيري هاي ايران و عراق، ابراهيم را در تير ماه 1359 به جبهه فکه فرستادند و با اوج گيري اين تجاوز که در اواخر شهريور ماه شروع شد، در سخترين شرايط مبارزه با نيروها و مهماتي بسيار کم در برابر هجوم مزدوران بعثی، دلاورانه مبارزه کرد و در اين چند روز، يعني تا اواسط مهر ماه اکثر سربازان خود را از دست داده بود و خود نيز بر اثر ترکش خمپاره به شدت صدمه ديده بود.

نگاهی به زندگی و وصیت نامه شهید ابراهیم ذوالفقاری

وی پس از 15 روز بستري بودن در بيمارستان به مرخصی رفت و شايد جزء اولين کساني بود که بر اثر زخمي شدن، زود از جبهه برگشته بود. همه درباره ی جبهه از او سؤال مي کردند و او با وجود پشت سر گذاشتن یک درگيري سخت و روحيه ی نا امید کننده ای که در روزهاي اول جنگ بر او تحميل شده بود، با کمال شجاعت به همه جواب مي داد که ما ان شاء الله پيروز هستيم و حتماً پيروز مي شويم.

چند روزي نگذشته بود که داوطلبانه به جبهه آبادان ماهشهر رفت و از آنجا براي آزادسازي سوسنگرد شتافت و در اين پيروزي شرکت جست و پس از سه ماه دوباره براي چند روزي به مرخصی رفت. البته بايد گفت که جنگ را با تمامي غرورش براي چند روزي رها مي کرد و به دیار خود می رفت تا گفتنی ها را برای مردم بگوید و پيامش را به عاشقان راهش برساند. او جان کلامش و تمام پيامش را در اين چند روز خلاصه کرد و به گفتار امام علي (علیه السلام) که «مردان خدا عقيده شان را بر شمشير هايشان حمل مي کنند» معني بخشيد.

وی در گفتگو که با بچه ها داشت مي گفت که فرماندهاني که بني صدر به آنها مسئوليت داده، جبهه را به سکون کشانده اند. او در آن موقع که ليبراليسم، جوّ کاذبي در جامعه به خصوص در جبهه ها در ميان برادران ارتشي ايجاد کرده بود و از خون شهيدان براي رشد خود سوء استفاده مي کرد، عليه بني صدر مي خروشيد و با کمال جسارت مي گفت که بني صدر خيانت مي کند و پاسداران را عقيم گذاشته است. شهید از خط امام بسيار تعريف مي کرد و مي گفت با اينکه من بسيار کم با پاسداران تماس داشته ام اما اينها الگوي يک ارتش اسلامي هستند و مي گفت من هرگز به پادگان بر نمي گردم و در جبهه خواهم ماند تا در کنار برادران پاسدار و ارتشيم از انقلاب پاسداري کنم.

ابراهيم، آن افسر دلاور اسلام که نمونه بارزي از يک مسلمان مؤمن، متدين و وفادار به انقلاب اسلامي بود، پس از چند روز به جبهه غرب شتافت و 4 ماه در اين جبهه بود و در روز بيستم مرداد ماه آخرين تير ترکشش را که همان هستي اش و تمام وجودش بود در کفه اخلاص نهاد و در راه خدا فدا نمود و به لقاء الله پیوست.

او مظهر يک انسان کامل و شايسته و الگوي پاکي و اخلاق در ارتش بود. نماز را دوست داشت و به رهبر انقلاب حضرت امام خميني عشق مي ورزيد و هميشه خود را سربازي از سربازان امام مي دانست. سربازان تحت امرش، هنوز خاطرات زيبا و عرفاني، نمازهاي شب و نمازهاي جمعه او را به ياد دارند.

آري او عاشق امام و عاشق ياران امام بود. هميشه از منافقين روي گردان بود. روزها و شب ها در جبهه ها تنها با ياد خدا به نبرد خويش ادامه مي داد و هميشه ياد او ياد خدا و فکر او رهبر و انقلابي بود که او در راهش زحماتي کشيده بود. خاطرات دلاوري هاي ابراهیم را شهرهاي قهرمان سردشت، فکه و ساير جبهه ها همچنان به ياد دارند.

شهيد ذوالفقاري، ده سال در ارتش خدمت کرد و از اين مدت، بيش از دو سال در جبهه ها جنگيد و سر انجام در تاريخ 1360/05/20 در سقز بر اثر برخورد با مين به درجه رفيع شهادت نائل آمد. ياد افسري چون ابراهيم براي همه ما گرامي باد.

« وصیت نامه شهید »

بسم الله الرحمن الرحيم

سلام بر امام زمان، مهدي موعود و سلام بر نايب بر حقش امام امت، اين قلب تپنده مسلمين و سلام و درود بيکران به ارواح طيبه شهدا، از شهداي صدر اسلام تا شهداي گلگون کفن کربلاي ايران.

سلام به مادرم، پدرم، همسرم، خواهرم

مي دانم که همگي شما چشمتان در راه است و هر دقيقه براي آمدن من لحظه شماري مي کنيد تا من را از نزديک ببينيد، ولي مادرم به خاطر داشته باش که علي اکبر در جلوي چشم پدر و مادرش تکه تکه شد و امام حسين (علیه السلام) در جلوي چشمان زينب (سلام الله علیها) شهيد شد و اي کاش در کنارم بودي و مي ديدي موقعي که مأموريتي برايم پيش مي آيد چگونه به ميدان رزم مي روم و دشمن دين خدا را به تنگ مي آوردم.

اي کسانيکه مأمور دفن من هستيد! وقتي که مرا در قبر مي گذارند، مشت هايم را گره کنيد تا همه بدانند من با مشت گره کرده به سوي دشمن رفتم، دهانم را باز بگذاريد تا از خدا بي خبران آگاه شوند من با نداي الله اکبر بر دشمن تاختم و چشمانم را باز نگه داريد تا همه بدانند با چشم باز به اين راه رفتم و دشمن را به زبوني کشيدم تا شهادت نصيبم شد. چنانچه شهيد شدم در زادگاهم، نوبندگان فسا در قطعه شهدا به خاک سپرده شوم.

و اما پدر و مادرم و برادرانم و همسر و خواهرانم! خواهش مي کنم صبر و حوصله داشته باشيد و خدا ان شاء الله به همگي شما صبر عنايت بفرمايد و براي من گريه نکنيد؛ چون که راهي که شهيدان انتخاب نموده اند، من هم همان راه را انتخاب کرده ام. ديگر شما را بيشتر ناراحت نمي کنم و زحمت نمي دهم.

به اميد پيروزي رزمندگان اسلام و زيارت قبر امام حسين (علیه السلام)

پاينده باد پرچم جمهوري اسلامي ايران

خدايا تا ظهور مهدي (عجل الله فرجه) خميني را براي ما نگه دار

چاکرتان اينجانب ابرهيم ذوالفقاري 1360/04/20

پی نوشت: قابل ذکر است که جنازه شهيد هنگام دفن، با چشمان باز و حالت لبخند و مشت گره کرده بود و موقع خاکسپاری هم کسي از متن وصيت نامه اطلاع نداشته است.

« خاطرات شهید »

* خاطره اول (از زبان دوستان شهید):

خاطره ای که از دوستان شهید ذوالفقاری به یاد مانده است این است که در یکی از روزها با دوستانش به زیارت قبر شهدا می روند و در آنجا به دوستش می گوید: اینجا را که می بینی، به همین زودیا جای من است.

* خاطره دوم (از زبان برادر شهید):

روزی برادرم پیش من آمد و گفت: «برادر چون در اوج انقلاب هستیم و من مأمور اسلحه خانه هستم، می خواهم مقداری اسلحه را در اختیار آیت الله طالقانی که تازه از زندان آزاد شده است، بگذارم».

در لیست سیاه ساواک، نام ابراهیم و 40 تن از افسران پیرو خط امام وجود داشت و همیشه حرف ابراهیم این بود که اگر انقلاب پیروز نشود من اعدام خواهد شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده