در سالروز شهادت
ما به صبحگاهی نرفتیم و ما را دسته بندی کردند و راستی این را بگویم که بچه های محله را آنجا دیدیم «مسعود فتاحی» و «وحید» و «مجتبی غضنفری» حالش خوب بود ولی فقط مسعود درگروهان ما بود و امروز هم یک ماه است که بچه ها را آماده یک حمله مفصل کردند...
برگهایی از خاطرات جبهه از دفتر خاطرات شهید« احمد علیپور یزدی»
نوید شاهد البرز:

« شهید احمد علیپور یزدی» فرزند « علی» و « سکینه» در تاریخ اول اسفند 1343، چشم به جهان گشود. وی دانش آموز بود که برای دفاع از کشورش به جبهه روی آورد. «شهید احمد علیپور یزدی» بعد از رشادتهای فراوان در تاریخ اول آبان ماه 1361، بر اثر اصابت خمپاره در منطقه عملیاتی «سومار» به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر پاک شهید در تهران «گلزار شهدای چیذر » به خاک سپرده شد.

برگهایی از دفتر خاطرات احمد علیپوریزدی:

تاریخ بیست و چهارم شهریور ماه 1361؛

درساعت یک ربع به هفت بود که با محمود از خانه خارج شدیم که محمود تا پادگان باهم بودیم که محمود می خواست برود و با هم خداحافظی کردیم. ما درپادگان امام حسن تاظهر بودیم و ناهارهم همانجا خوردیم و در آنجا لیست ها را پرکردیم و کارت جنگی هم گرفتیم و درساعت 3بعداز ظهر بیرون آمدیم و تا ساعت 7 شب در راه بودیم و درساوه ماشین ایستاد و شام خوردیم.

البته با حساب خودشان و باز شب درراه بودیم و درساعت 2:20 بود که به اسلام آباد غرب رسیدیم و در آنجا شب خیلی سرد بود و برای همه ما کیسه خواب دادند و خوابیدیم .

صبح بلند شدیم تقریبا 10بود که مسئولین آمدند و گفتند که مهمات آمده وباید خالی کنیم و من جز یکی از آنها بودم و اندازه یک کامیون خمپاره 50 و کاتیشاه بود که تا ساعت 20دقیقه به ظهر خالی کردیم و به آسایشگاه برگشتیم و نهارخوردیم . لوبیا و ماست تابعداز ظهر درپادگان گردش می کردیم تا نماز مغرب و عجب نمازباشکوهی ، به آسایشگاه برگشتیم و شام خوردیم و شام ماتشکیل شده بود از خربزه و نان و دعای کمیل هم رفتیم .

بیست و پنجم شهریور ماه 1361؛

صبح برای نمازبلند شدیم و صبحانه خوردیم و تقریبا ساعت 9:30 بود که به خط شدیم و دسته بندی شدیم که هردسته 20 نفری بود و دسته ما به نام «انصارالرسول» نام داشت وبعد کیف ها و ساکها را جمع کردیم و وقت یک زیرپوش و مایو برداشتیم و آماده رفتن به خط جبهه شدیم و تا ساعت 12 پادگان بودیم و ناهارهم همان جابودیم .

ساعت 5 بعدازظهر چیزی ازماشین ما به گیلان غرب برده نشد و بالاخره ماشین هم آمد و ما حرکت کردیم و تقریبا 2 ساعت درراه بودیم و موقعی رسیدیم به مقر تیپ محمد رسول الله که شب بود و چادرها زده بودند وما فرمانده را پیداکردیم و گفتیم که جز انصارالرسول و ما که 10 نفر تشکیل شده بودیم جدا جدا کردند و هر3 نفری در یک چادر پیش برادرها رزمنده رفتیم در آن موقع ما هم رزمنده شدیم بالاخره موقعی رسیدیم که داشتند شام می خوردند و شام تشکیل شده بود از نان وپنیر و هندوانه و یک کمپوت و ما با آنها خوردیم و خوابیدیم .

البته این را بگویم که اینجا هر شب برای آماده به عملیات بچه ها را برپا دارند ولی ما که مجهز هنوز نشده بودیم در 20: 3 بچه ها برگشتند و خوابیدند .

بیست و هفتم شهریور 1361؛

ما به صبحگاهی نرفتیم و ما را دسته بندی کردند و راستی این را بگویم که بچه های محله را آنجا دیدیم «مسعود فتاحی» و «وحید» و «مجتبی غضنفری» حالش خوب بود ولی فقط مسعود درگروهان ما بود و امروز هم یک ماه است که بچه ها را آماده یک حمله مفصل کردند ولی خدامیداندکی برویم وتا ساعت 12 ظهر بامسعود می گشتیم و وقت نماز شدو نماز مفصلی بود بعداز نماز ناهار که از نان و ...؟ و بعد یک ساعتی خوابیدیم و بعد یک گروه از برادران ارتش برای دیدن از پادرمی آمدند .

تا ساعت 5 بعد از ظهر صحبت از خاطرات و کارهای خود کردیم و بعد تا آن موقع همان دورو برها بودیم تا نماز شب که در بین ...السلام برادر «احمد بهشتی» برای سخنرانی آمده بود و بعد از نماز شام خوردیم .

اولین کارنمازصبحگاهی در کوه و دشت به مدت 3ساعت و بعد از آن صبحانه خوردیم و از نان و پنیر و چای بود و تا ظهر گردش می کردیم .

ظهر نمازرا خواندیم و بعد ناهار که از نان و برنج و انگور تشکیل می شد و بعد نامه به مدت یک ساعت نوشتم و تا بعد ا زظهر در همان قسمت می گشتیم بعد به نمازشب و بعد از آن رزم شبانه تا ساعت 30: 4 صبح طول کشید.

روز بیست و نهم شهریور 1361؛

مانور و راهپیمایی کردیم و صبح نماز خواندیم و تا ساعت 10 خوابیدیم و بعد برای ما کمپوت آوردند و قسمت کردند و تا ساعت 30 :12 درچادر با بچه ها صحبت از جبهه می کردیم و بعد رفتیم نماز و بعد از نماز ناهارکه از نان و انگور تشکیل شده بود و به مدت 5 ساعت راهپیمایی کردیم و بعد از نماز مغرب و عشا خواندیم و خوابیدیم .

سی ام شهریور ماه 1361؛

صبح برای نمازبلند شدیم ونماز خواندیم و بعد صبحانه خوردیم که ازنان و پنیر و چای خوردیم و بعد ازنیم ساعت مقداری عکس انداختیم و تا نماز مغرب و شام که ازآبگوشت بود خوردیم تا صبح برای نماز بلند شدیم .

اول مهر ماه 1361؛

صبحانه خوردیم و بعد با مسعود می رفتیم سرداب برای شنا وظهر برگشتیم و نماز خواندیم و ناهار که از ظهر مهمانهای ارتشی هوا برد 158 آمده بودند و صحبت می کردیم و تا غروب و نمازدر نماز هواپیمایی عراق با ما شوخی می کردند و امشب دوبرادر به چادر ماآمدندکه آنها هم شام پیش ما خوردند و شام ما پنیر و خربزه بود که شکر خدا هم که کردیم و به نام او خوابیدیم. آن شب ها چادر ما پاس داشت که من ساعت 11 تا 12 بیدار بودم و خیلی هم خوش گذشت و یک ساعت هم ندیدم چی شد و تا صبح گاه خوابیدیم.

دوم مهرماه 1361؛

برای نماز و نرمش صبحگاهی بلند شدیم و تا ساعت یک ربع به 7 نرمش کردیم و من که تا ساعت 30 :8 تجهیزات را ببندم برای راهپیماییها و درساعت 8:30 شروع به حرکت کردیم . «سر راه آب» 20 کیلومتردر جاده فاصله داشت اما ما در کوه شروع به راهپیمایی کردیم و راه برای راهپیمایی بود ساعت 12:30 به سر راه آب رسیدیم و نماز خواندیم و جای شما خالی .

ناهاررا هم کناررودخانه خوردیم و بعد تا ساعت 30 :2 شنا مفصلی کردیم و مقداری هم ماهی گرفتیم و بعد ساعت 3 حرکت کردیم و به مقر و ساعت 5:30 رسیدیم و وقتی که به مقررسیدیم یک نوحه تمیزی هم برادر خواند که تمام خستگی ازبدن ما رفت و برای ما انگور حاضرکرده بودند که با بچه ها خوردیم و برای نماز حاضرشدیم و در آخر نماز دوباره نوحه حسین که در کربلا به شهادت رسید را خواندند و بعد به چادر برگشتیم .

شام خوردیم که از برنج خیمه بود که شکر خدا سیرشدیم و آن شب هوا سرد بود که جای من خیلی گرم بود .

چهارم مهر ماه 1361؛

صبح برای نماز بلند شدیم و بعد هم صبحگاهی را انجام دادیم در آخرصبحانه خوردیم و بعد با بچه ها صحبت از عملیات و چگونه مبارزه کردن با دشمن را می زدیم .


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده