دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۰۴
نزدیکی های صبح به ما خبر رسید که باید برگردیم. از طرفی بی سیم ما از کار افتاده بود و از طرفی بچه های گروهان من در میدان مین گرفتار شده بودند، رفتم و آنان را صدا زدم. هوا تازه داشت روشن می شد. نوبخت به من گفت: نمازت را خواندی؟

عملیات کربلای 5 بود. شلمچه؛ قسمت شرق پتروشیمی عراق. با حمیدرضا نوبخت بودم. بعد از اینکه از معبرها گذشتیم به زیر دژ دشمن رسیدیم. شب تا صبح را برای دستور عملیات منتظر ماندیم.
نزدیکی های صبح به ما خبر رسید که باید برگردیم. از طرفی بی سیم ما از کار افتاده بود و از طرفی بچه های گروهان من در میدان مین گرفتار شده بودند، رفتم و آنان را صدا زدم. هوا تازه داشت روشن می شد. نوبخت به من گفت: نمازت را خواندی؟
گفتم: آقا حمید، بچه ها توی میدان مین زمینگیر شدند. این بنده خدا-جباری- هم پایش قطع شده، من چه کار کنم؟
ایشان دست مرا گرفت و گفت: ما برای نماز می جنگیم با شمام هدف ما برای اقامه نماز است.

راوی: سرهنگ پاسدار نعمت علی پور
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده