پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۳۳
خدایا تو را به این قرآن قسم می‌دهم! اگر قسمت شد و سفر بعدی به زیارت آمدم از تو می‌خواهم که امام خمینی کلیددار خانه‌ات باشد و ما بتوانیم نماز جماعت را به امامت آن مراد و مرشد پیرمان اقامه کنیم!»
راوی : سرهنگ نگارستانی از افسران نیروی هوایی

همانطور که راهرو هتل را پشت سر می‌گذاشتم، در تلاطم فکر مشوشم غوطه ‌می‌خوردم. از کلامی که «حاج مصطفی» (1) لحظاتی قبل در اتاق به من گفته بود، حیران بودم: «شما خوب می‌دانید که من وسیله‌ای ندارم، جز دو تا ساک که «کاروان» داد. آنها را هم دستم می‌گیرم. شما بروید من هم می‌آیم.»
سادگی و صفا در چهره‌ی حاج مصطفی موج می‌زد. پشیمان شدم. کاش اصلاً هیچ حرفی به میان نمی‌آوردم. اصلاً می‌دانستم که حاج مصطفی در این ایامی که به اتفاق در مکه بودیم (2)، جز عبادت و بندگی به هیچ چیز دیگری نمی‌اندیشید. حتی دریغ از یک خرید جزئی برای خودش یا خانواده.
حالا هم باید خود را برای رفتن به مدینه پس از اعمال حج آماده می‌کردیم. حاجی‌ها همه با دست پر به سمت کامیونی می‌رفتند که برای حمل کالاهای حجاج به مدینه، دم در هتل پارک شده بود. من هم وسایلم را تحویل شاگرد راننده دادم و گوشه‌ای ایستادم تا حاج مصطفی هم بیاید. اتوبوس هم آمده بود امّا حاج مصطفی نیامد. نگران شدم. برگشتم به سمت در هتل و رفتم به سمت اتاق. باز هم افکار لحظاتی قبل به سراغم آمد: لحظاتی که با حاج مصطفی اعمال حج را انجام می‌دادم و سعادتی که نصیبم شده بود تا در این سفر روحانی با او همراه و هم اتاق باشم.
وقتی به خود آمدم که مقابل در اتاق ایستاده بودم. دستگیره را کشیدم:  «یا الله!»
تا خواستم لب باز کنم که ماشین آماده است و باید کمی عجله کنیم، کلام روی زبانم خشکید. حاج مصطفی وسط اتاق نشسته بود. نگاهش به دورها بود، آن سوی پنجره که خانه‌ی خدا در چشمش خودنمایی می‌کرد. قرآن روی دست، داشت دعا می‌کرد: «خدایا تو را به این قرآن قسم می‌دهم! اگر قسمت شد و سفر بعدی به زیارت آمدم از تو می‌خواهم که امام خمینی کلیددار خانه‌ات باشد و ما بتوانیم نماز جماعت را به امامت آن مراد و مرشد پیرمان اقامه کنیم!»
آهسته خود را به حاج مصطفی رساندم. دستم را روی شانه‌اش گذاشتم. لبخند زدم و گفتم: «آمین یا رب‌العالمین.»
حاج مصطفی برگشت و قامت مرا نگریست. صورتش خیس اشک بود. یک‌بار دیگر پریشان شدم و نگاهم در نگاه فرمانده‌ام خشکید. نمی‌خواستم این لحظه‌ی روحانی را به هم بزنم. امّا باید می‌رفتیم تا از مسافران مدینه عقب نمانیم.
 
1- سردار سرلشکر خلبان حاج مصطفی اردستانی معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران.
2- سفر حج سال 1364 ه.ش.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده