خدمتعلى معاون گردان تخريب بود و برادرانش در گردان حُرّ حضور داشتند. ايشان زودتر به جزيره مجنون رفت و ما هم قرار بود بعداً اعزام شويم. يك روز در مانور بوديم و وقتى آمديم ديديم پدر شهيد رجبى با چند نفر از پاسداران هشتچين آمده ‏اند. به ما گفتند "زود باشيد يك دعاى توسل بگذاريم". پدر ايشان مى‏ خواست از اين طريق با مقدمه چينى خبر شهادتش را به ما اعلام كند
مروری بر زندگی نامه  خدمتعلى رجبى از فرماندهان سپاه اردبیل

 خدمتعلى رجبى، هفتمين فرزند زوج مقصود رجبى و وجيهه حسنلو در 1 فروردين 1341 در روستاى هشتچين از توابع شهرستان خلخال به دنيا آمد. پدرش از طريق كشاورزى و باغبانى، امرار معاش مى‏كرد. وى هنگام تولد فرزندش در سفر زيارت كربلا بود. او در اين باره مى‏گويد: «پيش از تولد او در زيارت كربلا بودم و موقعى كه برگشتم فهميدم پسرم متولد شده است.»
 خدمتعلى پس از طى دوران كودكى در دامان پدر و مادر، در سن 6 سالگى در مدرسه زادگاهش، مشغول به تحصيل شد و دوره ابتدايى را با موفقيت به پايان برد و در سال 1353 وارد مدرسه راهنمايى هشتچين شد. او در كنار تحصيل، با وجود سن كم اغلب اوقات فراغتش را به پدر و مادر در كار كشاورزى و باغدارى كمك مى‏كرد. با اتمام دوره راهنمايى خدمتعلى به منظور ادامه تحصيل به شهر اردبيل نقل مكان كرد و با نام‏نويسى در دبيرستان شاه عباس، تحصيلات متوسطه را آغاز نمود. در طول دوران تحصيل علاوه بر كتب درسى، علاقه خاصى به خواندن قرآن و نهج‏البلاغه و حفظ و يادگيرى حديث و احكام الهى داشت؛ به طورى كه از زمان ورود به دبيرستان اوقات فراغتش را در مسجد با مطالعه كتب دينى و مذهبى مخصوصاً قرآن مى‏گذراند. با اوج‏گيرى مبارزات مردمى عليه رژيم پهلوى على‏رغم صغر سن، فعاليتهاى زيادى داشت از جمله به همراه يكى از دوستانش به نام عمران پستى ، راهپيماييها را در روستا و خلخال هدايت مى‏كرد. پدرش از فعاليتهاى او در قبل از انقلاب مى‏ گويد:
 «يادم هست روزى بنا به دستور رئيس پاسگاه، عكس شاه را به در و ديوار مى‏چسباندند و مى‏خواستند به دكان ما هم بچسبانند ولى خدمتعلى مانع شد. در آخر رئيس پاسگاه خواست لااقل اسكناسى را كه عكس شاه دارد در داخل مغازه بچسباند.» 
 خدمتعلى براى نماز اول وقت اهميت خاصى قايل بود و به دوستان و افراد خانواده نماز اول وقت را سفارش مى‏كرد. «گاهى اوقات با دوستان محفلى را تشكيل مى‏دادند و او با توجه به مطالعه‏اى كه در كتابها و نشريات ارگانهاى انقلاب داشت براى آنان تا نصفه‏هاى شب صحبت مى‏كرد.»
 رجبى در سال 1359 تحصيلات خود را در دبيرستان شاه عباس به پايان رساند و بلافاصله به عضويت سپاه پاسداران درآمد. فعاليت وى در اين نهاد چشمگير بود به طورى كه در طى زمان اندك به فرماندهى سپاه گرمى‏1سپاه پاسداران انقلاب اسلامى سپاه گرمى، 26، منصوب شد و پس از آن براى مدتى فرماندهى سپاه خلخال‏1 خال، 26 را به عهده گرفت. با شروع جنگ تحميلى با سخنرانيهاى آتشين خود در مساجد روستاها باعث جذب نيروهاى بسيجى به جبهه مى‏شد. طولى نكشيد كه خودش نيز در حالى كه پدر و برادرش در جبهه حضور داشتند، به جبهه اعزام شد. او در اولين اعزام به جبهه بيست و يك ساله بود. قبل از حركت به سوى جبهه، روزى به مادرش گفت: «دعا كن من شهيد شوم، نصف ثواب را به شما مى‏دهم...» در خط مقدم جبهه با جان و دل جانفشانى مى‏كرد و هر مسئوليتى را بر عهده مى‏گرفت و با عشق و علاقه آن را به انجام مى‏رساند. در طى مدتى كوتاه به معاونت گردان تخريب لشكر 31 عاشورا1 دان تخريب لشكر 31 عاشورا، 26 برگزيده شد و تلاشهاى فراوانى در اين پست انجام داد.
 خدمتعلى در برابر مشكلات، بسيار صبور و مقاوم بود. هر موقع با مشكلى مواجه مى‏ شد سعى مى‏كرد با صبر و بردبارى آن را حل كند. براى افراد اهل منبر و مسجد و علاقه‏مند به فرايض دينى احترام خاصى قايل بود. به مردم و خانواده توصيه مى‏كرد پاى‏بند انقلاب باشند و از اوامر امام خمينى اطاعت كنند. آرزو داشت كه انقلاب، جهانى شده و همه جا گسترش پيدا كند. هميشه و در همه حال از خداوند آرزوى شهادت مى‏كرد. اين آرزو از همان اوايل انقلاب در جان و دلش ريشه دوانده بود. سيد كيومرث درستكار، همرزم رجبى مى‏گويد:
 «روز اعزام بود و پاسداران به جبهه حق عليه باطل اعزام مى‏شدند. برادرم به نام سيد فتاح درستكار هم در اين اعزام بود. بنده و مادرم نيز براى بدرقه و خداحافظى نيروها به سپاه خلخال‏1 خال، 26 رفته بوديم. مادرم هنگام اعزام برادرم گريه كرد. شهيد رجبى هم با لباس فرم در پست فرماندهى، نيروها را بدرقه مى‏كرد. بعد از اينكه برادران پاسدار عازم شدند، رجبى پيش ما آمد و ديد كه مادرم گريه مى‏كند، بعد از احوالپرسى با خنده گفت: "مادرم چرا گريه مى‏كنى؟! ما همه فداى انقلاب و امام هستيم و اين لباس فرم سبزى كه به تن كرده‏ايم كفن ماست و با اين لباس در راه اسلام و قرآن فدا خواهيم شد تا اسلام زنده بماند." و مادرم با شنيدن اين سخن آرام گرفت.»
 خدمتعلى رجبى پس از دو ماه حضور فعال در جبهه در تاريخ 7/12/1362 در عمليات خيبر بر اثر اصابت تير مستقيم به شهادت رسيد. بنا به نقل همرزمان با شهيد مهدى باكرى به خط مقدم رفته بودند كه بر اثر اصابت تير به شهادت رسيد و جنازه‏اش را شهيد باكرى تا خاكريز دوم آورد. پدر خدمتعلى درباره نحوه شنيدن خبر شهادت فرزند مى‏گويد:
 «به همراه دو پسرم در جبهه بوديم. روزى ديدم كه رفتار رزمندگان فرق كرده است و طور ديگرى با من برخورد مى‏كنند و از ديد من پنهان مى‏شوند. از بچه‏ها پرسيدم و متوجه شدم كه خدمتعلى شهيد شده است. در دعاى توسل خبر شهادتش را به بچه‏ها گفتيم...»
 در شرح اين واقعه، رستمى (يكى از همرزمان خدمتعلى) مى‏ گويد:
 «در دشت آزادگان بوديم و خدمتعلى معاون گردان تخريب بود و برادرانش در گردان حُرّ حضور داشتند. ايشان زودتر به جزيره مجنون رفت و ما هم قرار بود بعداً اعزام شويم. يك روز در مانور بوديم و وقتى آمديم ديديم پدر شهيد رجبى با چند نفر از پاسداران هشتچين آمده ‏اند. به ما گفتند "زود باشيد يك دعاى توسل بگذاريم". پدر ايشان مى‏ خواست از اين طريق با مقدمه چينى خبر شهادتش را به ما اعلام كند...»
 خدمتعلى رجبى اولين شهيد خانواده بود و پيكرش در روستاى هشتچين به خاك سپرده شد.

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ، استان اردبیل
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده