يکشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۴۵
نوید شاهد: از همان روزها در ریجاب ، همین طور که مهدی پشت میزکارش در سپاه ریجاب نشسته بود مردی از عشایر منطقه توی اتاق مهدی مؤدب و گرم به او سلام کرد در عوض دیدیم او پیش آمد جلوی مهدی زانو زد و ناگهان به صدای بلند شروع کرد به گریه .
به روایت از : دوست دیرینه اش
از همان روزها در ریجاب ، همین طور که مهدی پشت میزکارش در سپاه ریجاب نشسته بود مردی از عشایر منطقه توی اتاق مهدی مؤدب و گرم به او سلام کرد در عوض دیدیم او پیش آمد جلوی مهدی زانو زد و ناگهان به صدای بلند شروع کرد به گریه . بد جوری اشک می ریخت و بی تابی می کرد ما متعجب بودیم و مهدی از ما شگفت زده تر که علت گریه زاری این بنده خدا چیست ؟ مهدی از او پرسید : چی شده ؟ چرا این جور گریه می کنی برادر من ؟ مرد زور می زد حرف بزند اما نفسش بالا نمی آمد . مهدی از پارچ روی میز یک لیوان آب برای او ریخت و به دستش داد . به زحمت یک جرعه خورد و باز زد زیر گریه . مهدی این بار کمی اخم کرد و به او گفت : قباحت دارد آقا جان ، بگو ببینم چه شده ؟ او جواب داد : اگر من یک حقیقتی را به تو بگویم من را اعدام نمی کنی ؟ مهدی که یکه خورده بود گفت : معلوم است که نه ، در کجای عالم آدم را به خاطر گفتن حقیقت اعدام می کنند ؟ نترس آقاجان ، حرف خودت را بگو . مرد دست برد توی جیب لباسش چند بسته اسکناس بیرون کشید و گذاشت جلوی مهدی و گفت : این پنجاه هزار تومان است این پول را آدمهای «سردار جاف» از خدا بی خبر به من داده اند تا سر تو را برای آنها ببرم . مهدی تا این حرف را شنید ، به او گفت : همین ؟ .... خم شد و سرش را گذاشت روی میز و ادامه داد : خب بیا و سرم را ببر !

من که توی این عالم غیر از همین سر چیز دیگری ندارم ، دلم می خواهد آن را بدهم در راه خدا . فقط برادرجان یک چیز را به تو سفارش می کنم ، بدان سر چه کسی را برای رضای خاطر چه کسی می بری ؟ مرد فقط به مهدی زل زده بود که همانطور سرش را گذاشته بود روی میز ؟ شاید یکی دو دقیقه حتی پلک هم نزد . بعد دوباره به گریه افتاد . مهدی خنده اش گرفت . سرش را از روی میز بلند کرد و به او گفت : حالا دیگر چرا گریه می کنی ؟ تو که پنجاه هزار تومان نقد از آنها گرفتی . طرف رفت جلو ، خودش را روی دست و پای مهدی انداخت و به او گفت نه من تو را خوب می شناسم . تو برادر خوب ما هستی همه عالم را هم اگر به من بدهند من دستم را به خون مرد خوبی مثل تو آلوده نمی کنم . واقعاً معلوم بود که آن بنده خدا از عمق جانش منقلب شده چون همان جا نشست و اسم تک تک عوامل کومله و خانهایی را که با دشمن همکاری می کردند به مهدی معرفی کرد . به برکت برخورد انسانی مهدی ، سپاه ریجاب توانست عده زیادی از ضد انقلابیون منطقه را شناسایی و دستگیر کند .
 

منبع: کتاب آن سه مرد
انتشارات : ( نشر غنچه ) موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی

 

 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده