بازخوانی سخنرانی انقلابی امام خمینی(ره) ؛مبدا نهضت 15 خرداد
به گزارش نوید شاهد، تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که در 16 مهرماه 1341 رقم خورد، سبب ایراد سخنرانی حضرت امام خمینی (ره) در 13خرداد سال 1342 شد که آغاز نهضت انقلاب اسلامی را در 15 خرداد همان سال رقم زد. در این گزارش به مرور وقایع و متن این سخنرانی شورانگیز پرداختهایم.
تصویب لایحهای برای اسلامزدایی از ایران
16 مهرماه سال 1341 روزنامههای اطلاعات و کیهان که روزنامههای عصر تهران بودند تیتر زدند: «طبق لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که در هیات دولت به تصویب رسید و امروز منتشر شد، به زنان حق رای داده شده است.»
این لایحه واکنش بسیاری از علما و مراجع قم همچون آیتالله شیخ عبدالکریم حائری، امام خمینی و آیتالله العظمی گلپایگانی، آیتالله کاظم شریعتمداری، آیتالله سید هادی میلانی و آیتالله بهبهانی را در پی داشت و آنها در تلگرافهایی خطاب به شاه یا نخستوزیر خواستار الغای این لایحه شدند.
مخالفت امام و سایر روحانیون با این لایحه بیش از اینکه به خاطر بحث حضور زنان در انتخابات باشد، ناشی از خطر نفوذ وابستگان به آمریکا و اسرائیل در مناصب حکومتی بود چرا با برداشتن قید اسلام از بین انتخاب شوندگان، ممکن بود وابستگان به فرقه ضاله بهاییت وارد مناصب حکومتی شوند. همچنین حیف و میل بیتالمال، نابودی زراعت ایران و همراهی دربار به بهاییها از دلایل دیگر مخالفتشان بود.
امام خمینی معتقد بود تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، «مقدرات مسلمین را به دست غیر مسلمانان مانند یهودیهای بهایی» میسپارد.
اصناف و بازاریهای تهران و قم نیز نسبت به این لایحه براز نگرانی کردند. روز ۶ آبان 200 نفر از کسبه تهران در خانه امام در قم اجتماع کردند. ایشان در این سخنرانی بر نمایشی بودن حق رای به زنها اشاره کرده و تبعات بعدی آن را یادآوری میکنند: «وظیفه دینی همه ماست که بگوییم و بخواهیم که قانون شرکت نسوان در انتخابات، انجام نشود. و اگر این قانون عملی بشود، دنبالش چیزهای دیگری است، و خواسته اکثریت مردم، شرط است؛ اکثر مردم این مملکت از این امر بیزارند..»
دو ماه مبارزه متوالی امام خمینی و روحانیون و سایر شخصیتهای سیاسی با این لایحه موجب شد تا دولت عقبنشینی کند. ۷ آذرماه ۱۳۴۱ اسدالله علم در تلگرافهایی خطاب به آیات مرعشی نجفی، گلپایگانی و شریعتمداری لغو این مصوبه را اعلام میکند. ۱۰ آذر نیز روزنامههای تهران نوشتند «در هیات دولت تصویب شد که تصویبنامه مورخه ۱۴ مهر ۱۳۴۱ قابل اجرا نخواهد بود…» با اینحال امام خمینی معتقد بود که مصوبه دولت با تلگراف ملغی نمیشود و باید این کار بصورت رسمی صورت گیرد.
خواستههای معترضان و نوروزی که عزا شد
در پی گسترش مبارزات مردمی و تلگراف هایی که از گوشه و کنار ایران صادر میشد، علم مجبور شد طی مصاحبهای ۱۰ آذر ۱۳۱۴ لغو تصویب لایحه در هیات دولت را اعلام کند. اطلاعات عصر آن روز با تیتر بزرگ از قول نخستوزیر نوشت: «تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی اجرا نمیشود.» اما مهمترین خواسته انقلابیان و روحانیت در این مقطع، عزل اسداله عَلم از مقام نخستوزیری به عنوان مجرم اصلی بود. این خواسته بدین دلیل مطرح شد که اعلام شد شاه قرار است به قم بیاید و با علما دیدار کند.
این اعتراضات و زد و خوردها به جایی رسید که آیت الله خمینی طی پیامی در چهارشنبه ۳ بهمن ۱۳۴۱ش (۲۶ شعبان ۱۳۸۲ق) به رفتار سرکوبگرانه پهلوی دوم و حمله ساواک و نیروهای شهربانی و ژاندارمری به فیضیه اعتراض کرد.
سرانجام شاه تنها با استقبال مأموران دولتی وارد قم شد و نتوانست عصبانیت خود را عدم حضور مردم و روحانیت، پنهان کند. محمدرضا پهلوی در صحن حرم حضرت معصومه و درجمعی معدود، سخنرانی کرد و روحانیت را ارتجاع سیاه نامید.
دو روز بعد در ۶ بهمن ۱۳۴۱شمسی «لوایح ششگانه» شاه با حمایت «کندی»، رئیس جمهور اسبق آمریکا به «تصویب ملّی» گذاشته شد که به آتش اعتراضها و انتقادات، دامن زد.
شاه در اقدام بعدی پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۴۱ش طی سخنانی در «پایگاه وحدتی» دزفول، از مراجع و روحانیون به زشتی یاد کرد و وعده داد اعتراضات را سرکوب خواهد کرد.
آیت الله خمینی نیز متقابلاً با ارسال نامهها و پیامهایی به مراجع، علما و متدینین، جشن عید نوروز ۱۳۴۲را تحریم کرد و نوشت: «هدف اجانب، قرآن و روحانیت است. دستهای ناپاک اجانب با دست این قبیل دولتها قصد دارد قرآن را از میان بردارد، روحانیت را پایمال کند.... من این عید را برای جامعه مسلمین، عزا اعلام میکنم تا مسلمین را از خطرهایی که برای قرآن و مملکت قرآن در پیش است آگاه کنم.
شاه برای سرکوب اعتراضات و مخالفت با عزا شدن نوروز، سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران و نجم الدین بدرهای را مأمور کرد با نیروهای خود روانه قم شوند.
روایت یک شاهد عینی ماجرا
آیت الله سید مرتضی محمودی، نماینده ولی فقیه در شهرستان و امام جمعه ورامین است که از شاهدان عینی این حادثه تلخ در مدرسه فیضیه و آن زمان، طلبه ای 37 ساله بود، میگوید: در روزهای اول سال 1342 که مصادف با شهادت امام جعفر صادق (ع) بود، رژیم شاه با حمایت ساواک برای سرکوب علما و روحانیون، چندین اتوبوس از افراد «گارد جاویدان» را با لباس مبدل «روستایی و کارگر» به قم اعزام کرد تا علاوه بر اخلال در مراسم مدرسه، به ساحت علما و روحانیت در ملاء عام توهین کنند.
اخلالگران ابتدا به منزل امام(ره) رفتند و در سخنرانی که در منزل امام خمینی(ره) برپا بود، با فرستادن صلوات های نابهنگام مانع سخنرانی شدند که با مواضع قاطع امام(ره) در رسیدن به اهداف خود ناکام ماندند.
در بعد از ظهر همان روز مراسم دیگری که در مدرسه فیضیه به همت مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی برگزار بود، اخلالگران این بار ترفند جدیدی داشتند؛ یکنفر در حیاط مدرسه فیضیه سیگاری روشن کرد و نفر دیگر که با او هماهنگ بود، در وسط سخنرانی آقای انصاری شروع به اعتراض کرد و دلیلی شد تا این دو در ظاهر با یکدیگر درگیر شوند و این امر سبب جرقه در گیریها شد. اخلالگران شروع کردند به نفع رضاخان و به نفع ولیعهد شعار دادن، بعد هم مردم را مجبور کردند که «جاوید شاه، جاوید شاه» بگویند که در این حین درگیری پررنگ شد.
صحنههایی از خشونت، بیحرمتی به مقدسات، پاره کردن قرآنها، تخریب حجرهها، ضرب و شتم طلاب و به پایین انداختن برخی طلاب از پشت بام فیضیه را در یاد دارم؛ یک طلبه به نام سید یونس را از طبقه بالای فیضیه به پایین پرت کردند که آن صحنه یکی از دلخراش ترین صحنه هایی است که در ذهن دارم.
درگیریها تا 3 ربع بعد از مغرب ادامه داشت و در آن هنگام رئیس شهربانی در سوت خود دمید و گفت بس است(!) و لذا آن روز تلخ تمام شد.
آقای انصاری را از درب پشت فیضیه که در مقابل رودخانه واقع شده بود، فراری دادند و مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی را نیز تعدادی از طلاب در حجره ای بردند تا به ایشان آسیبی نرسد؛ بنده نیز به اتفاق پسر عمویمان و حاج علی آقای صافی و آیت الله صافی گلپایگانی که از همدوره ای های ما بودند، از درب فیضه خارج شدیم؛ البته در مقابل درب، نیروهای گارد به ما ناسزاهای زیادی گفتند که ما فقط سرعت را بیشتر کردیم تا با آنان درگیر نشویم.
مجروحان عازم بیمارستان نکونام شدند اما صبح روز بعد، رژیم شاه تمام مجروحان را از بیمارستان بیرون کرد، لذا به دستور مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی پزشک به منزل مجروحان فرستاده شد تا آنان بهبود یابند.
حضرت امام(ره) در خصوص این حادثه تلخ خیلی سریع موضع گیری کرده و با صدور بیانیه ای از حادثه دیده ها دلجویی کردند؛ در ضمن حضرت امام(ره) از این حادثه استفاده کردند و مبلغان را موظف کردند تا در سخنرانی ها از تلخی حادثه و ظلم شاه با طلاب بگویند.
انعکاس آن حادثه تلخ در بین زائران سبب شد تا مردم عام نیز به چهره پلید شاه واقف شوند وشاه که در ظاهر، هر چند وقت یکبار به حرم امام رضا(ع) می رفت و خود را نوکر مردم می خواند، به واسطه این حادثه از چشم مردم افتاد و دست او برای مردم رو شد و این موضوع تبدیل به آن شد که تلخی های آن روز به شیرینی تبدیل شود.
به طور حتم، از آن روز بود که مردم چهره پلید شاه را دریافتند و آن وقایع سبب شد مردم به فکر اصلاح مملکت بیفتند. در حقیقت ریشه قیام 15 خرداد، سخنرانی امام در روز 13 خرداد در مدرسه فیضیه قم بود.
بعد از ظهر عاشورا مصادف با 13 خرداد 1342ه.ش، امام خمینی برای جمع کثیری از حضار و عزاداران حاضر در مدرسه ی فیضیه سخنرانی کردند. متن کامل سخنرانی حضرت امام(ره) چنین است:
سخنرانی شورانگیز که مبدا نهضت را رقم زد
«بسم اللَّه الرحمن الرحیم؛ الآن عصر عاشوراست ... گاهی که وقایع روز عاشورا را از نظر میگذرانم، این سؤال برایم پیش میآید که اگر بنی امیه و دستگاه یزید بن معاویه تنها با حسین (ع)، سر جنگ داشتند، آن رفتار وحشیانه و خلاف انسانی چه بود که در روز عاشورا با زنهای بیپناه و اطفال بیگناه مرتکب شدند؟ بچه خردسال چه تقصیر داشت؟ زنها چه تقصیر داشتند؟ نظرم این است آنها با اساسْ سر و کار داشتند، بنی هاشم را نمیخواستند، بنی امیه با بنی هاشم مخالفت داشتند، نمیخواستند شجره طیبه باشد. همین فکر در ایران [وجود] داشت. اینها با بچه های شانزده- هفده ساله ما چه کار داشتند؟ سید شانزده- هفده ساله به شاه چه کرده بود؟ به دولت چه کرده بود؟ به دستگاههای سفاک چه کرده بود؟ لکن این فکر پیش میآید که اینها با اساس مخالفند، با بچه مخالف نیستند. اینها نمیخواهند که اساس موجود باشد؛ اینها نمیخواهند صغیر و کبیر ما موجود باشد.
اسرائیل، دشمن اسلام و ایران
اسرائیل نمیخواهد در این مملکت دانشمند باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت علمای دین باشند؛ اسرائیل نمیخواهد در این مملکت احکام اسلام باشد. اسرائیل به دست عمال سیاه خود، مدرسه را کوبید. ما را میکوبند؛ شما ملت را میکوبند. میخواهد اقتصاد شما را قبضه کند؛ میخواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد؛ میخواهد در این مملکت، دارای ثروتی نباشد، ثروتها را تصاحب کند به دست عمال خود. این چیزهایی که مانع هستند، چیزهایی که سد راه هستند، این سدها را میشکند؛ قرآن سد راه است، باید شکسته شود؛ روحانیت سد راه است، باید شکسته شود؛ مدرسه فیضیه سد راه است، باید خراب شود؛ طلاب علوم دینیه ممکن است بعدها سد راه بشوند، باید از پشت بام بیفتند، باید سر و دست آنها شکسته شود برای اینکه اسرائیل به منافع خودش برسد؛ دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت میکند.
شما آقایان قم، ملاحظه فرمودید آن روزی که آن رفراندم غلط انجام گرفت، آن رفراندم مفتضح انجام گرفت، آن رفراندمی که چند هزار نفر بیشتر همراه نداشت، آن رفراندمی که بر خلاف ملت ایران انجام گرفت، در کوچه های این قم، در مرکز روحانیت، در جوار فاطمه معصومه راه انداختند اشخاص را؛ چند نفر از بچه ها و اراذل را راه انداختند؛ در اتومبیلها نشاندند و در کوچه ها گرداندند؛ گفتند: مفتخوری تمام شد، پلوخوری تمام شد. آقایان! ملاحظه بفرمایید، این وضع مدرسه فیضیه را ملاحظه کنید، این حُجرات را ملاحظه کنید، این اشخاصی که تمام عمرشان را در این حجرات میگذرانند، آن اشخاصی که مواقع نشاطشان را در این حجرات میگذرانند، آن اشخاصی که بیش از سی- چهل الی صد تومان در ماه ندارند، اینها مفتخورند؟ آن اشخاصی که هزار میلیونشان، هزار میلیونشان یک قلم است، هزاران میلیونشان در جاهای دیگر است، اینها مفتخور، زیاد نیستند؟ ما مفتخوریم؟ مایی که مرحوم آقای حاج شیخ عبد الکریممان وقتی که فوت میشود، آقازاده های آن [مرحوم] همان شب چیز نداشتند، همان شب شام نداشتند [گریه شدید حضار]؛ ما مفتخوریم؟ مایی که مرحوم آقای بروجردیمان، وقتی که از دنیا میرود ششصد هزار تومان قرض میگذارد، ایشان مفتخورند؟ اما آنها که بانکهای دنیا را پر کرده اند، کاخهای عظیم را روی هم ساخته اند، و باز رها نمیکنند این ملت را، و باز دنبال این هستند که سایر منافع این ملت را به جیب خودشان یا اسرائیل برسانند، اینها مفتخور نیستند؟ باید دنیا قضاوت کند، باید ملت قضاوت کند که مفتخور کیست.
نصیحت و اخطار به شاه
آقا! من به شما نصیحت میکنم؛ ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت میکنم؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند میکنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند. من یک قصه ای را برای شما نقل میکنم که پیرمردهایتان، چهل ساله هایتان یادشان است، سی ساله ها هم یادشان است. سه دسته- سه مملکت اجنبی- به ما حمله کرد: شوروی، انگلستان، امریکا به مملکت ایران حمله کردند؛ مملکت ایران را قبضه کردند؛ اموال مردم در معرض تلف بود، نوامیس مردم در معرض هتک بود، لکن خدا میداند که مردم شاد بودند برای اینکه پهلوی رفت. من نمیخواهم تو این طور باشی؛ نکن. من میل ندارم تو این طور بشوی، نکن! این قدر با ملت بازی نکن! این قدر با روحانیت مخالفت نکن. اگر راست میگویند که شما مخالفید، بد فکر میکنید. اگر دیکته میدهند دستت و میگویند بخوان، در اطرافش فکر کن؛ چرا بیخود، بدون فکر، این حرفها را میزنی؟ آیا روحانیت اسلام، آیا روحانیون اسلام، اینها حیوانات نجس هستند؟ در نظر ملت، اینها حیوان نجس هستند که تو میگویی؟ اگر اینها حیوان نجس هستند پس چرا این ملت دست آنها را میبوسد؟ دست حیوان نجس را میبوسد؟ چرا تبرک به آبی که او میخورد، میکنند؟ حیوان نجس را این کار میکنند؟! آقا ما حیوان نجس هستیم؟ [گریه شدید حضار] خدا کند که مرادت این نباشد؛ خدا کند که مرادت از اینکه «مرتجعین سیاه مثل حیوان نجس هستند و ملت باید از آنها احتراز کند»، مرادت علما نباشند و الّا تکلیف ما مشکل میشود و تکلیف تو مشکل میشود. نمیتوانی زندگی کنی؛ ملت نمیگذارد زندگی کنی. نکن این کار را؛ نصیحت مرا بشنو. آقا! 45 سالت است شما؛ 43 سال داری، بس کن، نشنو حرف این و آن را؛ یکقدری تفکر کن، یکقدری تأمل کن! یکقدری عواقب امور را ملاحظه بکن! یکقدری عبرت ببر! عبرت از پدرت ببر. آقا! نکن این طور! بشنو از من؛ بشنو از روحانیین؛ بشنو از علمای مذهب؛ اینها صلاح ملت را میخواهند؛ اینها صلاح مملکت را میخواهند. ما مرتجع هستیم؟ احکام اسلام، ارتجاع است؟ آن هم «ارتجاع سیاه» است؟ تو انقلاب سیاه، انقلاب سفید درست کردی؟! شما انقلاب سفید به پا کردید؟ کدام انقلاب سفید را کردی آقا؟ چرا این قدر مردم را اغفال میکنید؟ چرا نشر اکاذیب میکنید؟ چرا اغفال میکنی ملت را؟ و اللَّه، اسرائیل به درد تو نمیخورد، قرآن به درد تو میخورد امروز به من اطلاع دادند که بعضی از اهل منبر را برده اند در سازمان امنیت و گفته اند شما سه چیز را کار نداشته باشید، دیگر هر چه میخواهید بگویید، یکی شاه را کار نداشته باشید؛ یکی هم اسرائیل را کار نداشته باشید؛ یکی هم نگویید دین در خطر است. این سه تا امر را کار نداشته باشید، هر چه میخواهید بگویید. خوب، اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتاری داریم از این سه تاست تمام گرفتاری ما آقا، اینها خودشان میگویند، من که نمیگویم، به هر که مراجعه میکنی، میگوید: شاه گفته؛ شاه گفته مدرسه فیضیه را خراب کنید؛ شاه گفته اینها را بکشید ... آن مردکه آمد در مدرسه فیضیه- حالا اسمش را نمیبرم، آن وقت که دستور دادم گوشهایش را ببرند، آن وقت اسمش را میبرم [ابراز احساسات حضار]- آمد در مدرسه فیضیه فرمان داد، سوت کشید؛ تمام مستقر شدند در یک گوشه ای. گفت: منتظر چه هستید، بریزید تمام حجره ها را غارت کنید، تمام را از بین ببرید. گفت: حمله کن، حمله کردند. از ایشان بپرسی آقا چرا این کار را کردید؟ میگوید: اعلیحضرت فرموده. اینها دشمن اعلیحضرتند. اسرائیل دوست اعلیحضرت است؟ اینها دشمن اعلیحضرت هستند؟ اسرائیل مملکت را به باد میبرد، اسرائیل سلطنت را میبرد؛ [با کمک] عمال اسرائیل.
شاه تحت تأثیر بهاییها
آقا، یک حقایقی در کار است، من باز سرم دارد درد میگیرد؛ یک حقایقی در کار است. شما آقایان در تقویم دو سال پیش از این یا سه سال پیش از این بهاییها مراجعه کنید؛ در آنجا مینویسد: تساوی حقوق زن و مرد، رأی عبد البهاء است؛ آقایان از او تبعیت میکنند. آقای شاه هم نفهمیده میرود بالای آنجا، میگوید: تساوی حقوق زن و مرد. آقا! این را به تو تزریق کردند که بگویند بهایی هستی، که من بگویم کافر است؛ بیرونت کنند. نکن این طور؛ بدبخت! نکن این طور. تعلیم اجباری عمومی نظامی کردن زن، رأی عبد البهاء است. آقا تقویمش موجود است، ببینید! شاه ندیده این را؟ اگر ندیده مؤاخذه کند از آنهایی که دیده اند و به این بیچاره تزریق کرده اند اینها را بگو. و اللَّه، من شنیده ام که سازمان امنیت در نظر دارد شاه را از نظر مردم بیندازد تا بیرونش کنند و لهذا مطالب را معلوم نیست به او برسانند. مطالب خیلی زیاد است، بیشتر از این معانی است که شما تصور میکنید. مملکت ما، دین ما، در معرض خطر است؛ شما هی بگویید که «آقایان! نگویید: دین در معرض خطر است». ما که نگفتیم دین در معرض خطر است، در معرض خطر نیست؟! ما اگر نگوییم شاه چطور است، چطور نیست؟ آقا یک کاری بکنید این طور نباشد. همه چیز را گردن تو دارند میگذارند. بیچاره! نمیدانی آن روزی که یک صدایی در آمد، یک نفر از اینهایی که با تو رفیق هستند، رفاقت ندارند. اینها همه رفیق دلارند؛ اینها دین ندارند؛ اینها وفا ندارند.
ربط بین شاه و اسرائیل
تأثرات ما زیاد است؛ نه اینکه امروز عاشوراست و زیاد است، آن هم باید باشد، لکن این چیزی که برای این ملت دارد پیش میآید، این چیزی که در شرف تکوین است، از آن تأثرمان زیاد است؛ میترسیم. ربط ما بین شاه و اسرائیل چیست که سازمان امنیت میگوید: از اسرائیل حرف نزنید، از شاه هم حرف نزنید؛ این دو تا تناسبشان چیست؟ مگر شاهْ اسرائیلی است؟ به نظر سازمان امنیت، شاه یهودی است؟ این طور که نیست، ایشان میگوید: مسلمانم؛ ایشان که ادعای اسلام میکند، محکوم به اسلام است، به حَسَب ظواهر شرع. ربط ما بین اسرائیل ... این ممکن است سرّی در کار باشد؛ ممکن است آن معنایی که میگویند که سازمانها میخواهند آن را از بین ببرند، شاید راست باشد؛ احتمالش را نمیدهی تو؟ یک علاجی بکن، اگر احتمال میدهی. یک جوری این مطالب را برسانید به این آقا؛ شاید بیدار بشود، شاید روشن بشود یکقدری. اطرافش را گرفتهاند، شاید نگذارند این حرفها به او برسد. ما متأسفیم، خیلی متأسفیم از وضع ایران، از وضع این مملکت خراب، از وضع این هیأت دولت، از وضع این وضعیتها، از همه اینها متأسفیم. آقای شیرازی بیاید دعا کند؛ من خسته شدم. (صحیفه امام، ج1، ص: 248-243)
این موضعگیری قاطع امام (ره) موجب گردید تا رژیم، اقدام به دستگیری حضرت امام در نیمه شب 15 خرداد نماید. بعد از پخش خبر دستگیری امام در تهران و قم، تظاهرات خیابانی وسیعی به راه افتاد که با حمله نیروهای نظامی و انتظامی رژیم پهلوی، این تظاهرات به خاک و خون کشیده شد. با سرکوب قیام پانزده خرداد، رژیم شاه، امام خمینی را به مدت 10 ماه در زندان نگه داشت، تا اینکه امام(ره) در پانزدهم فروردین ماه 1343 آزاد شد.