سردار شهید «علی یار شول» به روایت مادر؛
علی یار به عزاداري امام حسين هم اهميت مي‌داد، توي مراسم تاسوعا و عاشورا هميشه حاضر بود و خدمت مي‌كرد، گاهي وقت‌ها فانوس به دست براي شركت در مراسم عزاداري به روستاي ديگري مي ‌رفت.
نوید شاهد کرمان، "يادم مي‌آيد يك شب فانوسمان را براي كار بيرون برده بودند بچه‌هامان نمي‌توانستند مشقشان را بنويسند. علي يار چند مشت خاك آورد ريخت گوشه‌ي اتاق و نفت ريخت رويشان و آتش زد و گفت حالا بياييد بنويسيم. دوست داشت همه‌ي كارهايش را خودش انجام دهد. يك بار توي بازي پيراهنش پاره شد. هرچه گفتم بده برايت بدوزم، گفت: نه، سوزن و نخ بدهيد، خودم مي‌خواهم ياد بگيرم. از خريد خانه بگيريد تا رسيدگي به گوسفندها و جاروزدن و ظرف شستن همه را به عهده مي‌گرفت و كمكمان مي‌داد. حتي در نان پختن. هيچ وسيله‌اي در خانه نبود كه از دستش در امان باشد. بازشان مي‌كرد و پيچ و مهره‌شان را به هم مي‌ريخت. مي‌گفت مي‌خواهم از كارشان سردربياورم.

***تو ده خودمان مدرسه نبود و بچه‌ها مجبور بودند به اميرآباد بروند. كلاس دوم ابتدائي بود. معلم بهشان گفته بود كاردستي بياوريد. علي يار با عجله بدون اين كه وقت تلف بكند، نهارش را خورد. با آب و گل چيزهايي درست كرد و برد. منظورم اين است كه هيچ وقت بهانه نمي‌گرفت چه بكنم چه نكنم.

***كارهاي او هيچ وقت فراموشم نمي‌شود. يك روز ديدم كفش‌هايش را به دست گرفته و پابرهنه دارد مي‌رود. گفتم چرا پا برهنه؟ گفت من نمي‌توانم از راه ديگري به شما كمك كنم. اقلاً پابرهنه مي‌روم كه كفش‌هايم ديرتر پاره شود. از همان روزها جور ديگري فكر مي‌كرد. خيلي بزرگ‌تر از خودش بود. يك بار به پدرش گفت: اين همه كه براي ارباب ده كار مي‌كني، چه قدر به تو مزد مي‌دهد. و قلم و كاغذ آورد و گفت كم به تو مزد مي‌دهد. پيش ارباب رفت و به او گفت تو به پدرم به اندازه‌ي بچه‌ها مزد مي‌دهي. پدرم بي‌سواد است و تو حقش را ضايع مي‌كني. من اگر از او دفاع نكنم، كي دفاع بكند؟

***ده  يازده ساله بود و ما رفتيم سيرجان او را در مدرسه‌ي راهنمايي ثبت نام كرديم معلم ها خيلي دوستش داشتند. تشويقش مي كردند و به او اميد داشتند اما يكباره تصميم گرفت ترك تحصيل كند روزي به من گفت: نمي‌خواهم درس بخوانم. خجالت مي كشم سربار شما باشم. به هر حال، هر چه معلم‌هايش   گفتند، هر چه ما گفتيم، قانع نشد. كارگري كرد و بعد بنّاي خيلي خوبي شد. همان روزهايي كه شاگرد بنا بود از روي داربست افتاد پائين. هيچ كس باورش نمي‌شد كه حتي يك زخم كوچك بر دست و پايش نباشد. بعضي وقت‌ها هم مي‌رفت پسته چيني آن قدر خوب كار مي‌كرد كه مثل مردهاي كامل مزدش را مي‌دادند. همان قدر كه به نماز و روزه‌اش اهميّت مي‌داد، به عزاداري امام حسين هم اهميـّت مي‌داد. توي مراسم تاسوعا و عاشورا هميشه حاضر بود و خدمت مي‌كرد.  گاهي وقت‌ها فانوس به دست براي شركت در مراسم عزاداري به روستاي ديگري مي ‌رفت.

سردار شهيد علي يار شول/ تابستان سال 1337 در روستاي اميرآباد سيرجان متولد شد. سال 1356 به خدمت مقدس سربازي اعزام شد و بعد از فرمان امام مبني بر ترك پادگانها، خدمت را ترك كرد. پس از پيروزي انقلاب، به نيروهاي سپاه پاسداران پيوست. در اوايل خدمت براي پايان دادن به غائله‌ي كردستان عازم آن منطقه شد. 
از سال 1359 تا سال 1365 به طور جدي و مداوم در جبهه حضور داشت و از كربلاي يك تا كربلاي پنج، يعني حدود هفت ماه بعد از شهادت دايي خود شهيد احمد شول، فرمانده‌ي گردان عاشورا از لشكر 41 ثارا... بود. در سال‌هاي 1364 و 1365 در چندين عمليات شركت داشت و شهادت ايشان در بهمن ماه 1365 در عمليات كربلاي پنج در شلمچه بوده است. پيكر مطهر شهيد پس از نه سال يعني در تير ماه 1374 تحويل خانواده‌اش گرديد و در گلزار شهداي سيرجان به خاك سپرده شد.

منبع: کتاب "مرد ناتمام قصه "نوشته پروین روانبخش
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده