سردار شهید علی یار شول به روایت مادر؛
علی یار با بقيه‌ي بچه‌هايم فرق داشت. نه مثل آن‌ها بي‌تابي و بي‌قراري مي‌كرد، نه مريض مي‌شد، نه بي‌خواب و ناآرام بود. اصلاً وقتي علي يار به دنيا آمد، زندگي ما از اين رو به آن رو شد. وضعمان بهتر شد.

نوید شاهد کرمان، *قبل از اين كه علي يار به دنيا بيايد، خيلي مريض بودم. حالم خيلي بد بود. به قدري كه هيچ كس فكر نمي‌كرد زنده بمانم. فقط يك راه را مي‌دانستم. يك نفر را مي‌شناختم كه مي‌گفتند جواب همه را مي‌دهد. امام رضا(ع) را. بلند شدم. رفتم تا شفا بگيرم، بعد كه شفايم را گرفتم علي يار هم پا به وجود من گذاشت.

همان روزها توي ده كنارمان شبيه خواني بود براي امام حسين. خيلي دلم مي‌خواست بروم، ولي پياده نمي‌توانستم، وسيله‌اي هم نبود. خيلي دلم شكست. از چادر خودمان آمدم بيرون و براه افتادم. يادم نيست از كدام طرف صداي يا حسين مي‌آمد، ولي يادم هست كه سه بار صداي يا حسين بگوشم خورد. برگشتم به چادرمان. چيزي نداشتم براي نذري عاشورا بدهم بيرون. شربتي درست كردم و به ياد بچه‌هاي امام حسين، به ياد علي اصغر، دادم به بچه‌هاي همسايه‌مان.

يك زن نزديكمان بود به او مي‌گفتيم كربلايي. گفت كام اين بچه را من بايد بردارم. من تربت كربلا دارم. كامش را با همان برمي‌دارم. وقتي لباس بچه را پوشاندند قابله اذان را به گوش راستش گفت و اقامه را به گوش چپش. بعد بچه را به من داد و گفت بچه‌ات خيلي خوشگل و عزيز است. بايد مواظبش باشي كه كسي چشمش نزند. وقتي توي صورت علي يار نگاه كردم، ديدم ظاهرش خيلي با بچه‌هاي ديگر فرق دارد. صورتش خيلي روشن بود. چشم‌هايش درشت و شفاف بود. جثه‌ي درشتي هم داشت. با خودم گفتم: خدايا، تو كه پسري مثل علي اكبر امام حسين به من دادي، لياقت بزرگ كردن او را هم به من بده.

*سه روز بود كه بچه‌ام به دنيا آمده بود. زن‌ها به رسم ايل به من لباس نو پوشانده بودند و خودشان رفته بودند. غير از من و بچه كسي توي چادرمان نبود. بين خواب و بيداري بودم. ديدم جواني بلند و رشيد با صورت زيبا و نوراني جلوي چشمم ظاهر شد. قدرت هيچ كاري نداشتم. نمي‌توانستم حرف بزنم. مات شده بودم. تا آمدم همسايه‌ها را صدا بزنم، ديدم كسي نيست. شايد علي يار به همين خاطر اين قدر امام حسيني بود. شايد به همين خاطر با بقيه‌ي بچه‌هايم فرق داشت. نه مثل آن‌ها بي‌تابي و بي‌قراري مي‌كرد، نه مريض مي‌شد، نه بي‌خواب و ناآرام بود. اصلاً وقتي علي يار به دنيا آمد، زندگي ما از اين رو به آن رو شد. وضعمان بهتر شد.

*بيشتر وقت‌ها تنها بازي مي‌كرد. چوبي برمي‌داشت و نخي به آن مي‌بست كه مثلاً تفنگي دارد. گاهي هم كنار من مي‌نشست و به قالي بافتن من نگاه مي‌كرد. چهار پنج سالش هم كه شد هيچ وقت نديدم با بچه‌هاي ديگر سر چيزي دعوايش بشود. خيلي آرام بود. موقع مدرسه رفتنش ما ديگر چادرنشيني را كنار گذاشتيم. از زندگي عشايري‌مان جدا شديم و به روستا رفتيم.

*بچه‌ي باهوش و زرنگي بود. نمره‌هاي خيلي خوب داشت. اصلاً در همه كاري استعداد داشت. سر صبحگاه مدرسه هميشه علي يار قرآن مي‌خواند. هر وقت معلمي نبود، علي يار كارش را انجام مي‌داد. حتي يك بار مي‌خواستند نان و خرما به بچه‌ها بدهند، نمي‌دانستند چه كار بكنند كه به همه‌ي بچه‌ها به طور مساوي برسد، معلم‌ها گفته بودند برويد علي يار را بياوريد. وقتي فكر مي‌كنم مي‌بينم او را هم سن و سالهاي خودش خيلي فرق داشت يك روز برايم تعريف مي‌كرد چند تا از بچه‌ها در مدرسه دعوايشان شده بود و او رفته بود طرف آن يكي كه يتيم بود و پدر نداشت. يادم هست يك بار هم با هم رفته بوديم شهر. من انتظار داشتم مثل بچه هاي ديگر دنبال اسباب بازي باشد، به او گفتم هرچه مي خواهي بخر، اما او فقط يك قرآن خريد و گفت فقط همين به درد من مي‌خورد. هيچ وقت نشد كه او از كار خسته شود. به محض اينكه از مدرسه برمي‌گشت، كيفش را مي‌انداخت، مي‌رفت كمك پدرش. شب هم كه مي‌آمد چيزي مي‌خورد يا نمي‌خورد، مي‌رفت سراغ درس و مشقش.

سردار شهيد علي يار شول/ تابستان سال 1337 در روستاي اميرآباد سيرجان متولد شد. سال 1356 به خدمت مقدس سربازي اعزام شد و بعد از فرمان امام مبني بر ترك پادگانها، خدمت را ترك كرد. پس از پيروزي انقلاب، به نيروهاي سپاه پاسداران پيوست. در اوايل خدمت براي پايان دادن به غائله‌ي كردستان عازم آن منطقه شد. سال 1360 با دختر عمه‌اش شوكت شول ازدواج كرد. دو سال در شهرستان فهرج به عنوان فرمانده‌ي سپاه و يك سال ديگر به عنوان فرمانده‌ي سپاه شهرستان رابر انجام وظيفه كرد.

از سال 1359 تا سال 1365 به طور جدي و مداوم در جبهه حضور داشت و از كربلاي يك تا كربلاي پنج، يعني حدود هفت ماه بعد از شهادت دايي خود شهيد احمد شول، فرمانده‌ي گردان عاشورا از لشكر 41 ثارا... بود. در سال‌هاي 1364 و 1365 در چندين عمليات شركت داشت و شهادت ايشان در بهمن ماه 1365 در عمليات كربلاي پنج در شلمچه بوده است. پيكر مطهر شهيد پس از نه سال يعني در تير ماه 1374 تحويل خانواده‌اش گرديد و در گلزار شهداي سيرجان به خاك سپرده شد. از شهيد علي يار شول چهار فرزند (دو پسر و دو دختر) به يادگار مانده است.

منبع: کتاب "مرد ناتمام قصه "نوشته پروین روانبخش 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده