نویسنده عباس خواجه شاهکویی
نزدیک ظهر زنگ در به صدا درآمد. فوری بیل را انداخت زمین و رفت سمت در. در را باز کرد. یک روحانی و یک پاسدار و یک نفر دیگر پشت در بودند. دلش ریخت پایین. می‌رفت که چهره‌اش تغییر کند اما خیلی زود به خود آمد و به اعصاب خود مسلط شد. سلام کرد. روحانی پرسید:«منزل آقای خواجه‌مظفری؟».

نوید شاهد سمنان 

قسمتی از متن کتاب

هنوز عکس سر جايش بود. قربان عکس را برداشت. دستی به آن کشید و در اتاق پذیرایی گذاشت. سپس از اتاق بيرون آمد. كفشهايي را كه ابراهيم از پول كارگري خود برايش خريده بود، پوشيد و داخل حياط رفت. آفتاب طلوع کرد و کم‌کم بالا آمد. او بی‌صبرانه انتظار می‌کشید. حوصله‌اش سر آمد. به سمت کوچه رفت. توی آستانه‌ي در ایستاد. سرش را توی کوچه خم کرد. دوتا پسربچه حریصانه دنبال توپ پلاستیکی می‌دویدند. نگاهش را تا سر کوچه کش داد سپس سرش را انداخت پايین و گفت:«چرا کسی نمی‌یاد؟».

در را بست و به داخل حیاط برگشت. هوش و حواسش به زنگ بود. خود را در باغچه سرگرم کرد در حالی که با بیل خاک باغچه را شخم می‌زد در دل گفت:«کاش با بچه‌ها مي‌رفتم گرگان!».

نزدیک ظهر زنگ در به صدا درآمد. فوری بیل را انداخت زمین و رفت سمت در. در را باز کرد. یک روحانی و یک پاسدار و یک نفر دیگر پشت در بودند. دلش ریخت پایین. می‌رفت که چهره‌اش تغییر کند اما خیلی زود به خود آمد و به اعصاب خود مسلط شد. سلام کرد. روحانی پرسید:«منزل آقای خواجه‌مظفری؟».

قربان نگاهی به چشمان روحانی انداخت و گفت:«بله! بفرمایین داخل!».

روحانی نگاهش را از او دزدید. قربان کنار در ایستاد و با علامت دست تعارف کرد. آنها داخل منزل رفتند. کنار سفره عید نشستند. قربان می‌دانست برای چه آمده‌اند. آنچه را در ذهن داشتند در نگاهشان به خوبی نمایان بود، اما به زبان آوردن برایشان مشکل. روحانی مشغول مقدمه چینی شد:«خداوند تبارک و تعالی اونايی رو که خیلی دوست داره... .».

قربان کمکش کرد:

- حاج‌آقا نیاز به مقدمه نیست. از هر جهت آمادگی دارم. می‌دونم برای چی اومدین. فقط بگین کی تشییع می‌شه تا برم گرگان بچه‌ها رو بیارم!

روحانی ابتدا يكه خورد. سپس با خود انديشيد حتماً كسي به او گفته است. حالا مي‌توانست راحت حرف بزند. صحبتش را ادامه داد.

****************************************
خواجه‌مظفري، ابراهيم: بيست و سوم شهريور 1346، در روستاي قرن‌آباد از توابع شهرستان گرگان ديده به جهان گشود. پدرش قربان، كارگر كارخانه ذوب‌آهن بود و مادرش نرگس نام داشت. دانش‏آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و ششم اسفند 1363، با سمت كمك آرپي‌جي‌زن در شرق رود دجله عراق بر اثر اصابت ترکش و گلوله به سينه و موج انفجار، شهيد شد. مزارش در گلزار شهداي شهرستان شاهرود قرار دارد. برادرش حسن نيز به شهادت رسيده است. 

خواجه‌مظفري، حسن:بيست و چهارم تير 1349، در روستاي قرن‌آباد از توابع شهرستان گرگان ديده به جهان گشود. پدرش قربان، كارگر كارخانه ذوب‌آهن بود و مادرش نرگس نام داشت. تا اول راهنمايي درس خواند. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. سوم فروردين 1366، با سمت تيربارچي در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد. مزارش در گلزار شهداي شهرستان شاهرود قرار دارد. برادرش ابراهيم نيز به شهادت رسيده است.

***************************
مشخصات کتاب ستاره ها بیدارند
خاطرات جانباز قربانعلی خواجه مظفری از شهادت دو پسرش ابراهیم و حسن خواجه مظفری
نویسنده عباس خواجه شاهکویی
قطع رقعی
214 صفحه
نشر شاهد 1392
تیراژ 3000 نسخه 
قیمت 60000 ریال
*********************************
منبع : بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده