در سالروز ولادت «شهید داوود فلاح نژاد»
از یک سو بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود...
باید شهید شویم تا آینده بماند

نوید شاهد البرز: «شهید داوود فلاح نژاد» در روز چهارم دی ماه 1336 در یکی از روستاهای ساوجبلاغ بنام خور در خانواده بسیار مومن و مکتبی و شهید پرور بدنیا آمد. شهید داوود فلاح نژاد که اولین فرزند خانواده بود بسیار مورد علاقه اهل خانواده قرار گرفته بود، تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی در زادگاهش ادامه داد و به علت عدم امکانات تحصیل در روستا مجبور به ترک تحصیل شد و برای کمک به خانواده در کارخانه ریسندگی و بافندگی فخر ایران مشغول به کار شد، در سال 1359 وقتی که جنگ بر ملت سلحشور ایران تحمیل شد داوطلبانه به جبهه اعزام شد و حضور فعالی در جبهه های حق علیه باطل داشت. در آن زمان امکانات در جبهه کم بود، داوود هر موقع که به مرخصی می آمد از کرج بیشتر امکانات سایر دوستان را تهیه و به آنها میرساند، پس از دوران احتیاط هم به طور متوالی در جنگ بصورت داوطلب بسیجی شرکت میکرد. او عاشق شهادت بود، از سخت ترین ماموریت ها کوچکترین وحشتی نداشت در جبهه آن چنان منظم بود که افراد زیر دست در جبهه از نظم ایشان متعجب شده بودند. سرانجام در روز بیستم اردیبهشت ماه 1367 در عملیاتی بیت المقدس 6 در ماووت عراق به فیض شهادت نائل آمد و بدیدار معشوق خود شتافت تا به برادر شهیدش بگویید که من هم پیرو امام حسین بوده و وصیت شما را به انجام رساندم. پیکر پاک شهید در گلزار شهدای خور به خاک سپرده شد.

سیری در کلام شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر منجی عالم بشریت امام مهدی (عج)، سلام بر اولیاالله، سلام بر فرزند و نایب برحقش رهبر کبیر انقلاب اسلامی زعیم عالیقدر امام خمینی، درود بر ارواح طبیه ی شهدای اسلام و بر حضرت اباعبدالله حسین (ع)، سلام بر کربلای ایران خوزستان وکردستان، سلام بر خون شهیدان که برای حفظ اسلام و کشور اسلامی که برای هر وجبش خون یک جوان به زمین ریخته شده و سلام بر خانواده های صبور شهدا.


بارخدایا! بارالها! پروردگارا! معبودا! معشوقا! مولایم! من ضعیف و ناتوان تحمل درد از دست دادن پاهایم را ندارم چگونه تحمل عذاب تو را می توانم بکنم؟ خدایا! مرا ببخش از گناهانم و درگذر.، تو کریم و رحیم هستی. خدایا! تو می دانی که چه می کشیم، پنداری که چون شمع ذوب شویم، ما از مرگ نمی هراسیم اما می ترسم بعد از ما ایمان را سرببرند و اگر سوزیم هم که روشنایی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد.. پس چه باید کرد؟ از یک سو بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردسری؟!؟ چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم.


آری همه ی یاران سوی مرگ رفتند درحالی که نگران فردا بودند من با امام خمینی میثاق بسته ام و به او وفادارم زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین بار مرا بکشند و زنده ام کنند دست از او نخواهم کشید.

برادران! استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمان ها برای تسکین دردهاست. همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید. هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیاندازید و شما را از روحانیت جدا نکنند که اگر چنین کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابر قدرت هاست. در امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص را همچنان حفظ کنید. اگر فیض شهادت نصیبم شد آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت الله اعتقاد ندارند برمن نگریند و بر جنازه ی من حاضر نشوند.

سلام بر پدر و مادر و خواهران و برادران عزیزم. پدرجان! می دانم مردن من برای شما سخت است این یک چیز است اما در این موقعیت یک چیز باعث می شود که از من بگذری تا آن را از دست ندهی و آن اسلام عزیز است. پدرجان! من از شما می خواهم در مرگ من ناراحت نباشی و گریه نکنی این را بگویم که دشمن شما را ناراحت ببیند خوشحال می شود. کاری نکنید دشمن شاد شود. افتخار کن که یکی از فرزندانت را در راه برای حفظ اسلام داده ای.


مادرجان! به خدا عاجز هستم که چگونه و با چه رویی حرف های خودم را برای شما بنویسم چون در مدت زندگی ام نتوانستم حتی یک سرسوزن از محبت شما را جبران کنم بنابراین از شما طلب بخشش دارم. همسر عزیزم! ای یاسر عزیزم! شما را خیلی دوست دارم ولی بدان که مکتبم را بیش از شما دوست داشتم. این مکتبم بود که مرا به طرف خود کشید و از شما جدا کرد. همسرم! مبادا که فرزندم یاسر احساس تهی بکند. بعد از من برای یاسر هم پدر باش هم مادر. و تو ای فرزندم! وقتی بزرگ شدی و به مدرسه رفتی درس علمی و اخلاقی را زود بیاموز و زیر نظر عموهایت کارکن تا بتوانی ادامه دهنده ی راه شهدا و پدرت باشی.

از تمام کسانی که از من بدی دیده اند می خواهم مرا ببخشند. تمامی شما برادران وخواهران اهل این روستا را به وحدت و یکپارچگی دعوت می نمایم و وحدت کلمه را حفظ کنید که پیروزی ما، در همین یک کلام است. برادران! بدگویی همدیگر را نکنید و از غیبت بپرهیزید. از روحانیت مبارزی که به این روستا فرستاده می شود نهایت استفاده را بکنید.

در آخر طول عمر برای رهبر کبیر انقلاب امام خمینی از خداوند مسئلت می نمایم و دعای همیشگی را فراموش نکنید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده