سه‌شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۰۶
روایت هایی کوتاه از ایثار و از خودگذشتگی شهیدان در جبهه ها، برگرفته از کتاب سرو های سرخ را با هم مرور می کنیم.
پنج روایت از جلوه های ایثار و شجاعت شهدای دفاع مقدس


روایت اول

 يك روز در منطقة « شرهاني » که دشمن بر روي اين منطقه آتش زيادي مي ريخت مأموريت مهمي به گرداني كه شهيد « طالبي » مسؤوليت آن را به عهده داشت ، سپرده شد . بايد خاكريزي در جلوي دشمن زده مي شد. نقش اين خاكريز بسيار حياتي و تعيين كننده بود، چون آتش شديد دشمن امان همه را گرفته بود . حاجي بچه ها را جمع كرد و نهج البلاغه را گشود و خط بة مولا اميرالمؤمنين علي (ع) را خطاب به محمد حنفيه براي بچه ها قرائت كرد:

«اگر كوهها از جا كنده شوند ، تو از جاي خود حركت مكن . دندانهايت را به هم بفشار و كاسة سرت را به خدا بسپار

عليرضا عبارت مولا را كه خواند به پيشاني ت ك تك بچه ها پيشاني بند بست و خود در جلو آنها براي انجام مأموريت حركت كرد.

راوی: یکی از همرزمان شهید «علیرضا طالبی گنجه ای»


روایت دوم

در عمليات حساس پاكسازي جاد ة بانه سردشت كه از اهميت بالايي برخوردار بو د، شهيد« بروجردي » فرمانده عمليات پيشاپيش همه به استقبال خطر مي رفت. حين پيشروي تعدادي از رزمندگان به برادر كاظمي گفتند از قول ما به برادر بروجردي بگوييد كه اين قدر جلو بچه ها حركت نكنند ، ممكن است آسيب ببينند . وقتي اين پيغام به محمد

رسيد من در كنار او بودم ، ناگهان احساس كردم چهره اش گلگون و برافروخته شد . پاسخ داد: اگر ولايت باشد، من بر شما ولايت دارم، اين قدر از حد خودتان خارج نشويد.

او در كلية عمليات ها پا به پاي بچه ها حركت مي كرد و مي جنگيد.

راوی: یکی از همرزمان سردار شهید « محمد بروجردی»


روایت سوم

برادر عزيز ما« حسين علم الهدي » در مشهد، در جلسات و كلاس هاي ما شركت فعال داشت، اما من هنوز ايشان را دقيقاً نشناخته بودم كه چه نابغة مسلماني است؛ تا اينكه به اهواز رفتم و از نزديك چندين برنامه با شهيد داشتم و خاطره هايي از آن دوران برايم باقي است .

از جمله آخرين روز شهادت حسين ؛ يعني روز 28 صفر ، من كنار

رودخانة كرخه كور ايستاده بودم كه نماز بخوانم . ناگهان مشاهده كردم حسين با عده اي ديگر از برادران از جمله حسن قدوسي (فرزند آيت الله شهيد قدوسي ) خيلي گرم و صميمي و پرشور با من برخورد كردند . من هم از ديدارشان بسيار خوشحال شدم . پس از مقداري صحبت گفتم خوب، ارتش ما رسيده است به اينجا، شما مي توانيد برگرديد. اما حسين گفت: نه، آقاي خامنه اي! ما مي خواهيم برويم به پيش.

آنها در حقيقت به پيش رفتند و به لقاءالله رسيدند.

حضرت آیت الله خامنه ای – جهاد در قرآن


روایت پنجم

سردار شهيد « محمد بروجردي » شجاعت و اعتماد به نفس بسيار عجيبي داشت . هنگامي كه روستاي زلان در جوانرود به طور كامل در اختيار ضدانقلاب بود ، يك بار يكي از آنها پيغام داده بود ما حاضر هستيم جزو پيشمرگان شما بشويم، مشروط بر اينكه يكي از مسؤولين سپاه بيايد و با ما مذاكره كند . محمد تا اين پيام را شنيد با شهامت هرچه تمام به همراه چند نفر از بچه ها و تنها با يك اسلحة كلت كمري آن مسير را طي كرد و به روستايي وارد شد كه مملو از نيروهاي ضد انقلاب بود . آنها كه ذهنيت ديگري از سپاه داشتند ، با ديدن سادگي و صداقت او همگي با شرمندگي اسلحه هايشان را زمين گذاشتند و تسليم شدند و اكثر آنها به پيشمرگان كرد مسلمان پيوستند.

برگرفته از کتاب فرمانده من


روایت پنجم:

سال 62 يكي از فرماندهان حزب منحل ة كومله به سپاه مياندوآب نامه اي به اين مضمون نوشته بود:« ما در فلان مقر هستيم . اگر قدرت داريد بياييد و با ما بجنگيد.»

حدود عصر بود كه برادران واحد اطلاعات عمليات سپاه نامه را به شهيد كاوه دادند . او پس از اطلاع از متن نامة ضدانقلاب در كمتر از دو ساعت تمام يگانها را آماده و طي عملياتي آنان را از پاي درآورد . در حالي كه خود پيشاپيش نيروهاي عمل كننده مثل شير مي غريد و مبارزه مي كرد.

یکی از همرزمان سردار شهید «محمود کاوه» فرمانده شجاع لشکر ویژه شهدا، پیام انقلاب

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده