سنگرساز بی سنگر «محس علی رضایی» در پنجم اسفند 66 عازم منطقه مهران شد در اثر حملات شیمایی دشمن بدنش به شدت مجروح شیمیایی شدو در روز بیست و پنجم فروردین سال 67 به کروان شهیدان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس پیوست.


شهید محسن علی رضایی

نوید شاهد: محسن علی رضایی فرزند بتول و محمدابراهیم روز بیست و پنجم شهریور سال 1348 متولد شد.

محسن یک برادر بزرگتر از خود و نیز سه خواهر داشت که با مهر و محبت در کنار پدر و مادر در خانه ای در خیابان افسریه زندگی می کردند. دوران کودکی محسن در این خانه گذشت و تحصیلات ابتدایی او نیز در دبستانی که در نزدیکی خانه آنها قرار داشت، آغاز شد. او کودکی آرام و مؤدب بود که به خانواده علاقه زیادی داشت.

پدر محسن در یک کارگاه بافندگی کار می کرد. او در آمد معمول و متوسطی داشت که زندگی را با همان در آمد می گذراند و مخارج تحصیلی فرزندانش را تأمین می کرد.

محسن در دوره تحصیلات ابتدایی بود که نهضت اسلامی ایران آغاز شد. او مانند سایر کودکان شعارهای انقلاب اسلامی را در کنار پدر و مادر خویش و همراه با کودکان هم سن و سالش تکرار می کرد. مشاهده راهپیمایی و تظاهرات و سردادن تکبیر شبانه و نوشتن شعار روی دیوارها شور و هیجان خاصی داشت و تجربه انقلاب اسلامی را در ذهن و باور کودکانه او شکل می بخشید.

با پایان یافتن تحصیلات ابتدایی، محسن به مدرسه راهنمایی معراج که ابتدای خیابان پیروزی قرار داشت، رفت و سه سال تحصیلی دوره راهنمایی را در آن مدرسه با موفقیت پشت سر گذاشت.

فعالیت اجتماعی محسن از حدود 12 سالگی شروع شد. سال 1360 بود که او فعالیت خود را در بسیج محلّه آغاز کرد. او تصمیم به ادامه تحصیل نداشت. در آن دوران جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق بر علیه ملت ایران نیز آغاز شده بود. محسن شاهد عزیمت جوانان و مردم به سوی جبهه های نبرد بود. برادرش نیز عازم نبرد با دشمن متجاوز شد و پس از مدتی خبرشهادت او به خانواده اش رسید. پیکر پاک برادر محسن به خانه بازنگشت تا این که پس از سالها اثری از پیکر او یافت شد.

خبرهای نبرد و دلاوری های رزمندگان اسلام هرروز از اخبار رادیو تلویزیون پخش می شد. محسن نیز در بسیج خبرهای جبهه را با دوستانش دنبال کرده و آنهایی که به جبهه رفته بودند خاطرات خود را برای دیگر دوستان بسیجی تعریف می کردند.

محسن پس از گرفتن مدرک سوم راهنمایی تحصیل را رها کرد و بر فعالیت های خود در بسیج افزود. زمانی که به سن خدمت سربازی رسید به دلیل اینکه در آن زمان تنها فرزند سرپرست خانواده بود، از انجام خدمت سربازی معاف شد.

پس از تعیین وضعیت خدمت سربازی، محسن در سازمان چای کشور استخدام شد و کارش را شروع کرد در آن زمان سازمان چای کشور وابسته به وزارت کشاورزی سابق بود او برای یکسال و نیم به عنوان ارزیاب در این سازمان در شهرلاهیجان خدمت کرد.

حوادث جنگ یکی پس از دیگری پدید آمد. عملیات تهاجمی نیروهای اسلام دشمن را به عقب نشینی وا داشت و حتی بسیاری از نقاط در اختیار دشمن در تصرف رزمندگان دلاور قرار گرفت.

محسن پس از شهادت برادرش و در پی تحولات جنگ تحمیلی، قصد جبهه های دفاع و جهاد کرد. او در حالی که به نوعی مسئولیت خانواده را بر دوش داشت و خانواده نیز در پی شهادت فرزند بزرگتر، چشم به راه بازگشت پیکرش، داغدار و منتظر بودند، در شرایطی سخت، لباس رزم پوشید و به عنوان نیروی داوطلب از سوی سازمان چای کشور به نیروهای اعزامی بسیج پیوست.

سال 1366 بود، محسن اولین بار بود که جبهه های نبرد را تجربه می کرد، او در غرب کشور و در منطقه حلبچه به رزمندگان اسلام پیوست و به عنوان رزمنده و آر پی جی زن در لشکر 27 محمد رسول اله (ص) در گردان مسلم بن عقیل به جهاد و مبارزه با دشمن متجاوز پرداخت. حدود سه ماه از حضور داوطلبانه محسن در منطقه حلبچه و جهاد با دشمن گذشت. او در این مدت به رزمنده ای مجرّب تبدیل شده بود که شجاعت و دلاوری اش، و حضورش در پیشاپیش رزمندگان و در خطوط مقدم، مایه دلگرمی همرزمان و بیم و هراس دشمن می شد.

زمانی که محسن به پشت جبهه بازگشت، باز دل در گرو بازگشت به میدان نبرد داشت به همین دلیل خیلی طول نکشید که اراده بازگشت به جبهه های جهاد کرد و دوباره از سوی پایگاه مالک اشتر درتاریخ 5/ 12/ 1366 عازم مناطق عملیاتی غرب کشور در منطقه مهران شد. او در همان لشکر 27 محمد رسول اله (ص) و گردان مسلم بن عقیل خدمت می کرد و هم چنان به عنوان رزمنده و آر پی جی زن جلودار همرزمان در هنگامه نبرد و جهاد بود.

محسن در پنجم اسفند ماه عازم جبهه شد ماهی که مردم کم کم خود را برای عید و فرا رسیدن سال نو آماده می کردند. جنگ نیز در اوج مراحل سرنوشت سازش قرار داشت. دشمن به دلیل ناتوانی از جلوگیری نفوذ و پیشروی رزمندگان اسلام، با حملات شیمیایی منطقه را مسموم و آلوده می ساخت. رزمندگان با پیشروی در مناطق دشمن در حوالی سد در بندی خوان درگیر نبردی سخت بودند. آتش دشمن از زمین و هوا فرو ریخت اما مجاهدان دلاور امان دشمن را بریده و بی هراس از شهادت و مخاطرات آتش دشمن به پیشروی ادامه می دادند.

محسن نیز در منطقه و میدان نبرد در کنار رزمندگان می جنگید. دشمن با هراس از موقعیت خود منطقه را با پراکندن مواد شیمیایی و مسموم به طورگسترده آلوده کرد. مواد شیمیایی تنفس رزمندگان را مشکل می ساخت و تماس این مواد با بدن رزمندگان، پوست آنها را می سوزاند و مجروح می کرد.

محسن در فضایی آلوده به مواد و سموم شیمیایی در میدان نبرد، بدنش به شدت آلوده و مجروح گشت. بیشتر سطح پوست بدنش سوخته و نفس کشیدن برایش دشوار شد. او را به سرعت به پشت جبهه منتقل کردند و راهی بیمارستانی در شهر اصفهان شد. پس از مدتی به بیمارستان شهید دکتر چمران تهران آورده شد و مدتی نیز در بیمارستان لقمان الدوله بستری بود تا اینکه روز بیست و پنجم فروردین ماه سال 1367 در بیمارستان و در کنار خانواده اش جان به جان آفرین تسلیم کرد و به کاروان شهیدان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس پیوست.

پیکر پاک اما سراسر سوخته و مجروح شهید محسن علی رضایی با عزت و احترام بر فراز دستهای مردم قهرمان و ارادتمند شهیدان قرار گرفت و در بهشت زهرا قطعه 53 شهدا، به خاک سپرده شد.

مادر بزگوار شهید در خاطره ای از او می گوید:

« در ایام محرم و صفر در خانه هیأت داشتیم، او علاقه شدیدی به حضرت اباعبداله (ع) داشت و در مراسم عزاداری آن حضرت و در سینه زنی ها به قدری سینه زنی می کرد که سینه و کف دستهایش سرخ می شد، وقتی به او می گفتیم، محسن جان امام حسین (ع) راضی نیست که تو این قدر سینه بزنی، می گفت:« اگر برای آن حضرت سرو جان هم بدهی باز هم کم است.» وقتی دچار مجروحیت و سوختگی شیمیایی شد همه بدن او مجروح و سوخته بود غیر از سینه و کف دستهایش»

شهید محسن علی رضایی با دلی مشتاق به دیدار برادرش « سعید» و همرزمان شهیدش، به ملکوت اعلی پیوست اما نام پر افتخارش در کنار نام سنگرسازان بی سنگر جهاد سازندگی ماندگار شد و راه او الهام بخش ره یافتگانی خواهد بود که آرزویی جز وصال حق نخواهند داشت.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده