شهید محمدرضا آخوندی ها
سه‌شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۱۶
شهید محمدرضا آخوندی ها فرزند ابوالفضل در سال 1342 در ورزنه چشم به جهان گشود. او در تاریخ 62/5/15 در عملیات والفجر 3 در مهران به مقام والای شهادت رسید.

بسمه تعالی

محمد رضا حتی پس از شهادت هم می­خواست دشمن اسلام را نابود و مستأصل کند. او تا جان در بدن داشت در مقابل دشمن بعثی مبارزه کرد و خاری بود در چشم دشمنان دین و آن وقت که جانش در بارگاه حضرت حق تعالی به بهای بهشت جاویدان خریداری شده است در وصیت نامه سراسر نورانیت خود چنین نوشت:

من مبلغ ده هزار تومان پول دارم. پس از آن که مراسم مرا به جا آوردید باقی مانده این مبلغ را برای جبهه­ها و رزمندگان بفرستید. واقعا عزم این مجاهدان راه خدا به عزم شهدای راه کربلا می­ماند که می­خواهد با این اندک سرمایه هم تیری تهیه شود و سینه دشمن غدار دین را بشکافد. محمد رضا در شهر قم به مکانیکی اتومبیل مشغول بود. بچه خیلی فعالی بود. در هر کاری جدیت داشت به قم رفت و از آنجا با شروع جنگ به بسیج رفت و در آن جا به فراگیری آموزش­های نظامی بسیج پرداخت. در حالیکه به سن سربازی وارد شده بود به منطقه رفت و این توفیق را داشت که مدتی در کنار مصطفی چمران علیه دشمن بعثی مبارزه کند.

محمد رضا شور عجیبی برای مبارزه و دفاع داشت. بارها من از او شنیده بودم که می­گفت پدر جان ما اگر صدام و صدامیان را شکست دهیم برای نجات فلسطین و بیت المقدس اقدام خواهیم کرد و پرچم مبارزه و سلاح رزم خود را زمین نخواهیم گذاشت. محمد رضا در مسائل دینی خیلی متعصب بود دلش نمی­خواست مسأله دینی مورد بی­اعتنایی قرار بگیرد. او این روحیه حمیت و تعصب را از همان ابتدای کودکی در وجود خود داشت. هیچگاه در مجلس گناه شرکت نمی­کرد و در این مجالس عروسی که گاهی اوقات معصیت خدا در آنها می­شود شرکت نمی­کرد و مخالف هم بود. به یاد دارم که یک بار در سن کودکی و زمانی که ما هنوز کوچک بودیم به اتفاق برادرم برای امتحانات به روستای اطراف می­رفتیم تا آزمون آخر سال را انجام بدهم. اتفاقا یکی از هم روستایی­های ما که با ما بود با محمد رضا قهر کرده بودم با هم صحبت نمی­کردند بچه­های آن روستا سر یک مساله­ای با این هم روستای ما وارد دعوا و مشاجره شدند محمد رضا برای دفاع از او رفت من به محمد رضا گفتم: بیا و برویم تو که با او قهر بودی. گفت: نه من نمی­روم او الان هم روستای ماست و اگر اینجا اتفاقی برایش بیفتد برای ما بد میشود. اتفاقا رفت و موضوع را خودش حل کرد و الحمد لله برای هیچ کدام مشکلی پیش نیامد.

ـ فرزندم خیلی خوب بود و غم­خوار ما و فامیل­های ما بود یک روز نماز و روزه­اش ترک نشد. اگر به خانه یکی از بستگان ما میرفت و می­دید که زنها و دخترهای فامیل ممکن است به خاطر او اذیت شوند و به دلیل سختی که به خاطر چادر سر کردن متحمل می­شوند ناراحت می­شد و می­گفت: من نمی­خواهم کسی به خاطر من در سختی بیفتد. خودش تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده بود ولی هر بار که نامه می­نوشت و یا تلفن می­زد به ما و پدرش و به برادرانش و خواهرانش تاکید می­کرد حتما درس بخوانند و پیشرفت کنند و هیچ چیزی مانند دانایی انسان را ارزش  نمی­دهد. تا زمانی که در روستای ورزنه بود کمک کار پدرش بود و حتی زمانی که یک کودک بود پدرش را در کارهایش تنها نمی­گذاشت. در نامه­هایش به برادرهایش فقط تاکید به توجه و احترام به پدر و مادر نموده که ای برادر، پدر و مادر ما را با سختی زیاد بزرگ کرده است قدر آنها را بدانید و بسیار به آنها توجه داشته باشید.

راویان: پدر و مادر شهید

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده