روایت خانواده و دو نماینده مجلس از جواد تیموری
يکشنبه, ۰۸ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۳۹
نه برادرش را دیده بود و نه جنگ را، یکی از همان دهه هفتادی هایی بود که شاید بارها با گوش خودش این جمله را شنیده بود که «اگر جنگ بشود، این دهه هفتادی ها چطور قرار است از کشور دفاع کنند؟» ، جواد اما خوب نسلش را نمایندگی کرد.

دهه هفتادی ها اینطور از کشور دفاع می کنند

نوید شاهد: برادرش محمدرضا هم مدافع وطن بود، 29 سال قبل سینه اش را سپر کرد و مقابل داعشی های آن زمان یعنی منافقین ایستاد تا در عملیات مرصاد به شهادت رسید، عملیاتی که قرار بود فروغ جاویدان باشد با دلاوری های امثال برادر جواد تیموری خیلی زود به غروب ابدی منافقین ختم شد. کمی بیشتر از دو سال بعد در ماه های آغازین دهه هفتاد جواد متولد شد.

نه برادرش را دیده بود و نه جنگ را، یکی از همان دهه هفتادی هایی بود که شاید بارها با گوش خودش این جمله را شنیده بود که «اگر جنگ بشود، این دهه هفتادی ها چطور قرار است از کشور دفاع کنند؟» ، جواد اما خوب نسلش را نمایندگی کرد.

الفبای دفاع از وطن تا مرز شهادت را خوب حفظ کرده بود و آخر هم به آرزویش رسید آرزویی که در صبح روز چهاردهم خرداد ماه سال 1396 برآورده شد و درست مانند برادرش سینه اش را سپر کرد برای دفاع از ملت و خانه ملت.

شهید جواد تیموری، 26 ساله و نخستین شهید حادثه تروریستی حمله داعش به مجلس شورای اسلامی است، او از نیروهای حفاظت سپاه پاسداران انقلاب اسامی از مجلس شورای اسامی بود و مسئولیتش درست در همان جایی بود که تروریست ها وارد مجلس شدند؛ گیت ورودی مراجعه کنندگان مردمی به مجلس شورای اسلامی و معلوم نیست اگر او نبود چه فاجعه ای در خانه ملت رخ می داد، این جمله واکنشی احساسی به شهادت جواد تیموری نیست، استنادی است به سخنان محمدرضا تابش، نماینده مردم اردکان در مجلس شورای اسلامی که درباره جواد گفته بود: «در بیمارستان با مجروحان فاجعه تروریستی چهارشنبه 17 خرداد صحبت می کردیم و از رشادت شهید تیموری با افتخار یاد می کردند، همکاران مجروحش در بیمارستان به ما گفتند که ترویست ها در برابر ایستادگی و مقاومت این پاسدار شهید، ده ها تیر بر پیکرش شلیک کردند تا به شهادت رسید. مقاومت او مانع از ورود تروریست ها به سالن منتهی به صحن مجلس شورای اسلامی شد. »

پس از شهادت جواد، اما اسلحه اش دوباره به کار افتاد، کوروش کرم پور ، نماینده مردم فیروز آباد که برای کار به بیرون از مجلس رفته بود در این باره می گوید:« به دلیل داشتن مهمانی از صحن مجلس خارج شدم و به سمت در شماره دو رفتم تا بتوانم این مهمان را به داخل مجلس بیاورم. زمانی که به آخرین ورودی محل کنترل مراجعه کنندگان رسیدم با پاسدار در آن مکان احوالپرسی کردم که یک مرتبه صدای شلیک گلوله ای آمد و بلافاصله بعد از آن یک پاسدار نقش زمین شد. یک نفر با کلت و فریاد الله اکبر به سمت مردم تیراندازی می کرد و پشت سرش فردی دیگر با کلاشینکوف تیراندازی ممتدد کرده که چند نفر شهید شدند. بنده چون در آن زمان هیچ سلاحی نداشتم خود را زمین انداختم تا تروریست ها فکر کنند که من هم گلوله خوردم. در این هنگام آن ها با به رگبار بستن زنان و مردان وارد سالن شده و تعدادی را شهید و مجروح کردند. تروریست ها برای ورود به ساختمان مجلس عجله داشتند؛ به همین دلیل مدام تیراندازی می کردند تا فقط وارد مجلس شوند. تروریست ها می خواستند هر چه سریعتر خود را به صحن مجلس برسانند. من که دیدم آن ها از محل حادثه در حال دور شدن هستند کلت پاسدار شهید را برداشتم و پشت سر تروریست ها رفته و با آن ها درگیر شدم.

تمامی تمرکزم به این بود تا با تروریست ها درگیر شوم که نیروهای کمکی برسند و همین معطل کردن تروریست ها باعث شد تا نیروهای کمکی برسند.»


دهه هفتادی ها اینطور از کشور دفاع می کنند

مادر جواد: کفش هایش را می دیدم ودلم آرام می گرفت

برای شناخت جواد تیموری قطعا خانواده اش حرف های بسیاری دارند و در میان اعضای خانواده چه کسی بهتر از مادر. جواد پس از ازدواج در خانه پدری اش زندگی می کرد، حدود سه سال از ازدواجش گذشته بود و دقیقا در سالگرد قمری عقدش به شهادت رسید. مادر جواد که 29 سال قبل خبر شهادت پسر بزرگش را شنیده بود، درباره ته تغاری اش می گوید: « هر وقت جواد شیفت و شب کار بود دلم شور می زد، صبح می رفتم پشت در خانه اش را نگه می کردم و همین که می دیدم کفش هایش آنجاست می گفتم خدا را شکر، دلم آرام می گرفت. »

او درباره شهادت جواد می گوید:

« یک هفته ای بود که دلم یک جوری بود و شور می زد اما نمیدانستم چه بگویم و به چه کسی بگویم. وقتی خبر شهادتش را شنیدم داغ شدم. شهادت جواد دلم را زخم کرد اما برای رضای خدا و شادی دل رهبر و پیروزی اسام باید تحمل کنیم و تحمل می کنیم.»

همسر جواد: آرزویش شهادت بود

عاطفه دلاوری، همسر جواد تیموری است، 24 ساله است و سه سال از ازدواجشان می گذرد، زنی جوان که با آرامش صحبت می کند و وقتی که شهادت همسرش را تبریک می گوید کاملا ثابت می کند که چقدر به راهش ایمان دارد. می گوید: سه سال بود با هم ازدواج کردیم و روزی که به شهادت رسید تاریخ قمری عقد ما بود. همیشه آرزو داشت که شهید شود. شهادت همسرم را به او تبریک می گویم، چون می دانم یکی از آرزوهای بزرگش این بود که شهید شود و قبل از شهادتش هم من خواب شهادت او را دیده بودم. این صحنه های امروز را در خواب دیده بودم و می دانم که الآن خوشحال است. او به حق و در راه حق شهید شد. »

دلاوری ادامه می دهد: « تمام همکاران و دوستانی که آنجا بودند، وقتی از نحوه شهادت همسرم تعریف می کنند، می گویند که شرایط به گونه ای بوده که جواد می توانسته فرار کند و یا حداقل گوشه ای بنشیند تا گلوله نخورد اما او این کار را نکرد. او به وظیفه اش عمل می کرد و در این راستا تمام بدنش گلوله باران شد، صورتش از بین رفت و با زبان روزه و لب تشنه شهید شد »

همسر جواد که با افتخار نام او را بر پسوند شهید بر زبان می آورد درباره اطلاع شهادت او نیز اینطور می گوید: « صبح خبر را شنیدیم و از دوستان و همکارانش پیگیر شدیم، چند ساعت بعد خبر شهادتش به ما رسید و فکر کنم حدود ساعت چهار و پنج عصر بود که درسردخانه بیمارستان پیکرش را دیدم. »


دهه هفتادی ها اینطور از کشور دفاع می کنند

پدر جواد: میگفت قبر کنار برادر شهیدم جای من است

گردپیری روی چهره اش نشسته، از جوادش که صحبت می کند، غرور خاصی در بیانش وجود دارد، با افتخار از پسرش می گوید: « جواد می گفت می خواهم به سوریه بروم. با او مخالفت می کردیم و می گفتیم همینجا بمان، اما بالاخره شهادت به سراغش آمد و به چیزی که آرزویش را داشت، رسید. »

او درباره روز شهادت پسرش هم می گوید: « آمدیم خانه و پسرم گفت که در مجلس درگیری شده، انگار آب سرد روی سر ما ریخته باشند، جواد دم در مجلس می ایستادو در خبرها هم می گفتند که تروریست ها از در مراجعان مردمی وارد شده اند، یعنی درست همانجایی که پسر من مامور بود. پیگیر وضعیت جواد شدم و اول چیزی به من نگفتند، با سرپرستش صحبت کردم که او بغض کرد و فهمیدم که جوادم شهید شد. رفت پیش برادرش، هم در آسمان و هم در زمین، چرا که قبر کناربرادر شهیدش 29 سال بود که خالی بود و هربار جواد می گفت که این جا، جای من است. »

برادر جواد هم گفتنی زیاد دارد، او بر خلاف جواد، برادر شهیدش را هم دیده و با حسرت می گوید که از شهادت جا ماندیم و نوبت به برادر کوچکمان جواد رسید. می گوید: « از 29 سال پیش کنار قبر برادر ما خالی یود وما نمیدانستیم حکمت آن چیست تا اینکه جواد را در کنار برادرمان در قطعه شهدا دفن کردند. فهمیدیم که حکمت چی بوده و برادر بزرگتر، برادر کوچکترش را کشیده کنار خودش. »

منبع: ماهنامه شاهد جوان، شماره 144
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده