پای صحبت مادر شهید
آرام و قرار نداشتم . مثل مرغ سرکنده شده بودم .انگار دلم چیزی را گواهی می داد .وقتی می رفت جبهه چنین حالی نداشتم که حالا پیدا کرده بودم . بلند شدم . . . بچه دومم بود ، اما انگار همین یکی را داشتم . خب اونا کنارم بودن و او بود که جانش را کف دست گذاشته بود و می جنگید . .

هواپیماهای عراقی زوزه کشان آمدند . صدای آژیر خطر وضعیت قرمز بلند شد . دلهره گرفتم ، آرام و قرار نداشتم . مثل مرغ سرکنده شده بودم .انگار دلم چیزی را گواهی می داد .وقتی می رفت جبهه چنین حالی نداشتم که حالا پیدا کرده بودم . بلند شدم و راه می رفتم . ذکر می گفتم . آرام نداشتم و آرام نمی شدم . خبر رسید که شهرکرد را زدند و بمباران کردند . پاهایم بی حس شد و نمی توانستم راه برم . روستای ما تا شهرکرد فاصله زیادی داشت . ارتباط مشکل بود و مثل حالا نمی شد به راحتی ارتباط برقرار کرد . آن روز برایم خیلی سخت گذشت . شب شد خبر آوردند دیگر الیاس ندادی ! هیچ کس نتوانست جایش را برام پر کند . شش تا پسر داشتم ، اما الیاس چیز دیگری بود . می رفت هیئت ابوالفضل (ع ) از اول محرم تا آخر صفر کارش رسیدگی به امور هیئت بود . سالی یک بار هم با هیئت می رفت حرم امام رضا (ع ) . می گفت : آرزویم این است که بروم زیارت حضرت ابوالفضل (ع ) . علاقه عجیبی به آقا قمر بنی هاشم (ع ) داشت .

از مشهد  که بر می گشت جلویش گوسفند ذبح می کردیم.  معمولا این جور وقت ها گوشت گوسفند را تکه تکه می کرد و می فرستاد در خونه مستمندان . می گفت این ثوابش بیشتر است . از جبهه که می آمد ، می دویدم بغلش می کردم . بچه دومم بود ، اما انگار همین یکی را داشتم . خب اونا کنارم بودن و او بود که جانش را کف دست گذاشته بود و می جنگید . آخرین بار که از جبهه آمد ترکش خورده بود،  رفتم و بغلش کردم و او هی سرخ و سفید می شد ، اما به روی خودش نمی آورد . از پله ها که بالا می رفت خیلی عادی بود و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود . پسر دیگرم که می گفت الیاس مجروح شده باورم نمی شد . حتی به رو هم نیاورده بود . الیاس در مرکز بهداشت و درمان شهرکرد کار می کرد . یه چیزایی از درمان سرش می شد . سر سفره نشسته بودیم که در زدند . از روستای پایین دست بود ، آمده بودند دنبالش ؛ مریض بد حال داشتند . لقمه از دستش افتاد و بلند شد و حتی لقمه اش را هم نخورد . رفت سراغ مریض و حتی شب نیامد .مردم رویش خیلی حساب می کردند . آخه آن روزها که پزشک نبود ؛الیاس قوت قلب مردم بود . اولین بار که جبهه رفت ، وقتی برگشت حال و هوای خاصی پیدا کرده بود . همین باعث شد که دوباره عازم جبهه ها شود . اما این بار وقتی برگشت از این رو به آن رو شده بود . مادر خوب بچه اش را می شناسد ، دیگر الیاس سابق نبود . آماده شهادت شده بود که در بمباران شهرکرد در تاریخ بیستم اسفند 1366 به شهادت رسید .

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده