شهید دی ماه
شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۱۴
شهید مرتضی چهره نما فرزند علی اکبر در سال 1346 در گازران قم دیده به جهن گشود. او در تاریخ 4/10/65 در عملیات ظفرمندانه کربلای 4 در منطقه شلمچه در نبرد دلاوران اسلام بر مزدوران بعثی عراق ندای حق را لبیک گفته و به وصال حق شتافت.

ـ همرزم شهید:

جهت فراهم نمودن ماسک شیمیایی تا حد بسیار زیادی ایثار و از خودگذشتگی نشان می­داد. بعد از رفتن به جبهه قلب، دل و چشم او روشن بود با شنیدن نوای الله اکبر بلافاصله اول نماز می­خواند بعد به قرآن خواندن مداومت زیاد داشت و به بچه­ها توصیه می­کرد تا می­توانید قرآن بخوانید، نماز بخوانید. دفعه آخری که من از بیابان آمدم مرا با محبت بسیار در آغوش گرفت. پیشانی مرا چند بار بوسید و گفت جای ما خیلی خوب است فقط دعا کنید. من بالا رفتن نور را از چهرۀ ایشان دیدم. بله، آخرین بار چند قدم یک بار مکث می­کرد و پشت سر خود را نگاه می­کرد گویا به او الهام شده بود که این بار، بار آخر است.

-پدر شهید:

فرزندم زمانی که هنوز در گازران بود هر شب با تعدادی از بچه­های بسیجی برای گشت با سلاح به اطراف می­رفتند من به او گفتم: بابا نمی­خواهد این قدر شبها بیرون بروی می­گفت: بابا اگر یک شب 5 نفر 2 تفنگ بیاورند همۀ اینجا را به هم می­ریزند و همه را می­کشند و هیچکس نمی­تواند کاری بکند.

ـ جناب آقای غلام حسین پاکدامن معلّمِ شهید و دامادِ خانوادۀ محترم چهره­نما

مرتضی شاگرد من بود و تا دوّم راهنمایی درس خواند در منطقۀ جنگی هم بی سیم چی بود. این شهید واقعا از همان دورانی که دانش آموز بود به نحوی برخورد می­کرد که من حس می­کردم این بچه با دیگر دانش آموزان فرق دارد. و من اصلا در مقابل این شهدا شگفت زده هستم و به حال اربابان زر و زور تأسّف می­خورم که هنوز این شهدا و این انقلاب را باور نکرده­اند. خلاصه گفتار و کلام این دانش آموز با بقیّه متفاوت بود. با اینکه پدر و مادرش به ایشان در امور کشاورزی احتیاج مبرم داشتند ولی آمد و گفت: من باید به جبهه بروم. آنجا واجب­تر است. مادر این شهید که هم اکنون مرحوم شده­اند خیلی این بچّه را دوست داشت و قربان صدقۀ این بچّه می­رفت. ایشان در رشته رزمی کونگ فو واقعا مهارت عجیبی داشت و شب­ها به خانۀ ما می­آمدند و روی یک تشک کونگ فو به ورزش می­پرداختند و بعد هم خیلی سفارش می­کردند که به پدر و مادر من نگوئید من اینجا بودم. حتّی برای مسابقات انتخابی کشور هم برای اعزام به شهرستان یا زنجان در قم انتخاب شده­اند. و حتی من با واسطه شنیدم که یک مرتبه که ایشان در ورزشگاه شهید حیدریان مسابقه داشت از یک نفر از ورزشکاران شنیدم که می­گفت: خدا کند آن چوپان نیامده باشد. که آن قهرمان که هشت سال این ورزش را کار کرده بود از زور و قدرت این شهید می­ترسیده است.

ایشان اهل دعا بود. قرآن زیاد می­خواند و من می­ماندم که خدایا بارالهی چکار کرده­ای که اینقدر اینها شیفتۀ تو شده­اند. پدرش می­گوید: بار آخر که برای مرخصی آمده بود و می­خواسته به جبهه برود موقع خداحافظی وقتی او را در آغوش خود گرفتم تا دیدم نور از پیشانی او بالا می­رود، که من هیچ موقع اینطور او را ندیده بودم. لبهایش نیز آنقدر قرمز و سرخ شده بود که گویی به استقبال شهادت می­رفت.

به بچه­ها خیلی علاقه داشت و بچه­ها را دوست داشت، من خودم بار آخر که  او را می­خواستم با موتور تا نزدیک جادّه ببرم که او از آنجا به منطقه حرکت کند، دیدم حالش عجیب است و به خانه آمدم. به همسرم که خواهر او بود نتوانستم بگویم چرا مرتضی این بار اینطوری بود و دائم به پشت سر خود نگاه می­کرد. من فقط از خدا می­خواهم که خدا به ما این توفیق را بدهد که ما این شهدا را بشناسیم و قدر این شهدا و انقلاب و امام را بیشتر بدانیم. این خانواده در این منطقه به خوبی و مردم داری و مهمان نوازی مشهورند. و زبانزد مردم هستند.

ـ خواهر شهید

برادرم واقعا مهربان بود بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بود. آنقدر با این بچه­ها بازی می­کرد و حتی بیشتر اوقات برای اینها اسباب بازی هم می­خرید و وقتی شوهر من از دنیا رفت بسیار مرا مورد دلداری قرار داد و به داغ من مرهم گذاشت. برادرم مرتضی عاشق امام حسین (ع) بود و این عشق را از مادرم به ارث برده بود چون مادرم نیز با این وجود که حال راه رفتن نداشت حتّی در آخرین روزهای عمرش برای کمک به کارهای تکیه به آنجا می­رفت و ظرف می­شست.

 

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده