شهید علی رضا یک روز که ماخبر نداشتیم رفته بود با همه فامیل وآشنایان خداحافظی کرده بود، حتی با کسانی که سالها در قهر بودیم نیز خداحافظی کرده بود...

شهید بزرگوار در سال 1357 در تهران دیده به جهان گشود . پس از گذراندن دوران کودکی و نوجوانی در مراسم عاشورایی شرکت می کرد .

بسیار صبور و مهربان و خوش برخورد بود . در حین گشت زنی در منطقه شناسایی روی مین رفت و بر اثر موج انفجار و آسیب به دو پا به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد تاریخ شهادت وی 13/9/1377 می باشد .

خاطراتی که از وی توسط پدرش نقل شده است به شرح ذیل می باشد:

شهید علی رضابراتی چند ماهی بود که سربازی رفته بود ومرخصی نیامده بود که من خودم رفتم میمه، علی رضا در عباس آباد، خرم آباد خدمت می کرد صبح زود بود که رسیدیم آنجا دیدم همه رزمندگان خواب هستند بعد از چند ساعت بیدار شدندولابه لای چوب کمتری را پر از آب کردند وچای دم کردند.علی رضا با این که هنوز گواهینامه نگرفته بود ولی در منطقه یک تانکر را به او داده بود وعلی رضا صبح تا ظهر برای رزمندگان آب می آورد وپخش می کرد وبعداز ظهر تانکر را پر از سوخت می کرد وپخش می کرد.

علی رضا گفت که بروم تهران وبعد خودش برگه مرخصی بگیرد وبرگردد.تا ساعت 12 صبرکردم آنجا یک سرباز برای تست مخابرات بود.می خواستم بروم مسافرخانه که آن سرباز نگذاشت وهمان جا خوابیدم صبح زمانی که نماز را خواندم باز برگشتم دنبال علی رضا ، دیدم  که اسلحه تحویل می داد گفتم که علی جان نیامدی وبعد باهم برگشتیم اندیمشک،آن لحظه قطارساعت 12 رفت وما به دلیل خرید برای ساعت 2 وبرگشتیم تهران، یک روز که ماخبر نداشتیم رفته بود با همه فامیل وآشنایان خداحافظی کرده بود، حتی با کسانی که سالها در قهر بودیم نیز خداحافظی کرده بود،20 روز مرخصی داشت، بعد من گفتم علی جان بیا با هم برویم برایت لباس بخرم  اما قبول نکرد وگفت که پدر من می خواهم شهید بشوم ونیاز به لباس ندارم. اون ، آخرین باری بود که علی رضا به خانه آمده بود. بعداز چندوقت خبر شهادتش را برایم آوردن وخودم رفتم که بپرسم ، گفتند که آنها 9 نفر بودند وهمیشه علی رضا جلوتر ازهمه می رفت وآنها برای گشت زنی رفته بودند.علی رضا پاهایش را روی مین می گذارد وهمان جا درجا شهید می شود وپشت سرآن سر گروهبان آن قطع نخاع می شود.

بعد از شهادت علی رضا یک روز یکی از دوستانش به منزل ماآمده بود ومن رفتم جلوی دروآن را بوسیدم وآوردم خانه ، بعد از خوردن شام دوستش گفت که اگر ناراحت نمی شوید برایتان کمی از علی رضا بگویم.

بعد از آمدن از مرخصی آمد هر چی از مواد خوراکی که آورده بود منطقه، بین بچه ها تقسیم کرد وهمه ما خوردیم بعد ، خوابیدیم وصبح زود زمانی که بیدار شدیم دیدیم که پشت کمد آهنی یک مطلبی را نوشته وپایین آن امضاء کرده ونوشته بود شهید فلانی شهید فلانی وشهید علی رضا براتی وهمون روز به ما خبر دادند که علی رضا روی مین رفته وشهید شده.جنازه علی رضا را به شیراز برده بودند ، دایی علی رضا افسر ترابری بود ،آن زمان بیسیم زده بود که یک آمبولانس جنازه را از شیراز برده بود به ساوه وبعد به اسلامشهر آورده بودند.

اول گفتند که باید ببریم معراج شهدا در بهشت زهرا ، اما خودم قبول نکردم وگفتم که اما زاده عقیل دفن شود.

3 بعد از ظهر بود که از طرف بنیاد ونیروز انتظامی آمده بودند.حاج آقا نوروزی وهمراه با مردم علی رضا به قبرستان اما زاده عقیل بردیم، روی پارچه را که برداشتیم ماگریه می کردیم اما علی رضا با حالت خنده به ما نگاه می کرد ، لباس ها وپوتین در پاهایش بود.خودم هم برای علی رضا سینه زدم.

ایشان تا کلاس دوم نظری را خوانده بود ودر سن 21 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

منبع: برگرفته از اصل اسناد شهید در مخزن اداره کل شهرستانهای استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده