يکشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۸
نوید شاهد: من جزء نیروهای گروهان شهید بهشتی گردان مقداد بودم . آن شب مهدی که معاون گردان بود همراه گروهان ما حرکت می کرد .
به روایت از : یکی از نیروهای گردان مقداد بن اسود
من جزء نیروهای گروهان شهید بهشتی گردان مقداد بودم . آن شب مهدی که معاون گردان بود همراه گروهان ما حرکت می کرد . چون اکثر گردان ها همراه و همزمان حرکت خودشان را آغاز کرده بودند ازدحام نیرو پیش آمد و ستونهای زیادی در کنار هم حرکت می کردند . در کنار هر ستون فرمانده آن گردان به همراه بی سیم چی ها و پیکهایش حرکت می کردند و به دلیل همین ازدحام هر آن امکان داشت ستونها در یکدیگر قاطی شده و گردانها راه خودشان را گم کنند . در چنین شرایطی کنترل نیروها کار مشکلی بود . اما مهدی با درایت و تدبیر بالای خود چنان نیروها را هدایت کرد که ما خیلی زود توانستیم به اهدافمان نزدیک شویم . نزدیکی های صبح بود که رسیدیم بالا سر عراقی ها ، با نارنجک و آرپی جی و کلاش آتش سنگینی روی سر عراقیها ریختیم ولی چون یگانهای مجاور ما نتوانسته بودند به هدف برسند مجبور شدیم بیاییم عقب . هنگام عقب نشینی مهدی با دادن گرا به توپخانه خودی ، عراقی ها را زیر آتش نیروهای خودی قرار داد . نیروها در حال عقب نشینی بودند. اما مهدی انگار نمی خواست همینطوری به عقب برگردد . او چند نفر آرپی جی زن را برداشت و با « هاشم کلهر » به سمت تپه دو قلو حرکت کردند و آنجا تعدادی از کماندوهای دشمن را به هلاکت رساندند . مهدی و هاشم کلهر آن شب در منطقه ماندند و رفتند بالا سر کماندوها و تعدادی از آنها را به درک واصل کردند و تعدادی از سنگرهای کمین آنها را هم پاکسازی کردند که در حین پاکسازی ، هاشم به سختی مجروح شد و مهدی با جوانمردی او را به عقب منتقل کرد . عملیات تمام شد بچه ها به اردوگاهی بازگشتند که غم و اندوه ناشی از فقدان یاران سفر کرده از جای جای آن احساس می شد و همین احساس حزن انگیز دل آنها را خون می کرد . مهدی بچه های گردان را جمع کرد و به یاد دوستان شهیدشان مجلس عزاداری راه انداخت و خودش نوحه سرایی کرد .


منبع : کتاب آن سه مرد
انتشارات : ( نشر غنچه ) موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده