دوشنبه, ۲۳ شهريور ۱۳۸۸ ساعت ۰۷:۴۳

روزي در بين تعدادي از برادران بسيجي نشسته بوديم. شهيد «نوروزي» هم بود. از جبهه و روحيه رزمندگان سئوال شد. سهراب با حوصله تمام شروع كرد به توضيح وگفتن خاطره، از مسائلي كه ديده بود. همه با اشتياق جذب حرفهايش شدند. او از حماسه ها و فداكاري ها ي خط شكنان جبهه تعريف مي كرد.از معنويت والايي كه بين آنها حاكم بود و به چشم خود ديده بود. سعي مي كرد جهت بالابردن روحيه بسيجيان، قهرماني ها و از خود گذشتگي رزمندگان ديگر را آن طور كه ديده بود، بيان كند. اما وقتي نوبت به خودش رسيد كه چه كرده است، يك دفعه ديدم با متانت خاصي سكوت كردند و خواست حرف را عوض كنند. من كه با اخلاق و معنويت او آشنايي داشتم و مي دانستم چه فداكاري هايي كرده اند، طاقت نياوردم و گفتم: « سهراب! از فعاليت هاي خودت درگردان ذوالفقار بگو ، از عمليات . . . » كه باتبسم خاصي حرفم را قطع كرد وگفت : « قابل گفتن نيست!»
(......... ، شهيد سهراب نوروزي ، .........)
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده