بانک سوژه ایثار و شهادت (62)
نوید شاهد: شهید برونسی تعریف می کرد: یکبار که به مرخصی رفته بودم. بچه کوچکم که سه یا چهار ماهه است داخل اتاق مشغول بازی بود.
صدام به درك  واصل شد!

شهید برونسی تعریف می کرد: یکبار که به مرخصی رفته بودم. بچه کوچکم که سه  یا چهار ماهه است داخل اتاق مشغول بازی بود. من هم در حال نماز بودم. دو  پسر دیگرم که 4 و 6 ساله هستند، دو تا قوطی خالی پیدا کرده بودند. یکی در  آن اتاق و یکی هم در اتاقی که من نماز می خواندم آن یکی به دیگری اعلام می  کرد. از مهدی به محمد. دیگری می گفت: محمد به گوشم. آن یکی می گفت: آمادۀ  عملیات باشید. این یکی می گفت: به پهلوی شکستۀ زهراء(س) به دندان شکستۀ رسول الله(ص) به فرق شکستۀ امیرالمؤمنین. الله اکبر، الله اکبر. یا زهرا عملیات را شروع می کنم.

قوطی را گذاشت بعد داداش کوچکش را که چهار دست و پا راه  می رفت بلند کرد و با سر به زمین زد. بعد قوطی را برداشت و گفت:«از مهدی به محمد. صدامی به درک واصل شد. الله اکبر!»

بچه که زمین خورده بود نفسش بند  آمده بود. بنابراین مجبور شدم نماز را بشکنم. از پاهایش گرفتم بلند کردم تا دوباره شروع به تنفس کرد.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده